عناصر وحدت اسلامي از "تئوري تا عمل"
نوشته : استاد دکتر محمد الدسوقي
استاد مطالعات عالي بخش شريعت
(دانشکده دارالعلوم ـ دانشگاه قاعده)
اسلام دين وحدت
آيا به اعراب بيابانگردي که پيش از اسلام در شبه جزيرة العرب زندگي ميکردند، از سوي کشورهاي پيراموني و دور و نزديک خود، توجّه و اهتمامي ميشد؟
آيا از ايناني که با کوچکترين و پيش پا افتاده ترين دلايل ميانشان جنگ درميگرفت کسي انتظار داشت که اين چنين متحد شوند و همدل گردند و مايه هراس و نگراني ديگران شوند؟
اعراب جاهليت با وجود خشونت و سختي که بدان شناخته ميشدند هرگز منبع نگراني براي ملتهاي ديگر نبودند زيرا آنها پراکندگاني بودند که هيچ پيوندي ميانشان برقرار نبود و هيچ رهبري آنانرا راهبري نمي کرد و تابع هيچ قانون و قدرتي نبودند. آنها ميان خود بسيار خشن بودند و انتقام گيري آنان همه توش و توانشان را گرفته بود و منکراتي که در آن غوطه ور بودند از جمله و پيشاپيش همه پرستش بتها و سنگ ها، از آنان اقوام بي بو و خاصيتي ساخته بود.
ولي وقتي اسلام آمد اين مردمان پراکنده و درگير با يکديگر و فروپاشيده را تبديل به ملت ديگري کرد با ارزشهاي جاودان و رسالتي پرشکوه. اعراب با اسلام به لحاظ عقيده و رفتارها و ارزشها و ايده آل ها، امت تازه اي شدند که متحد شده بود و ارادهاش قوي گشته بود و اصول و اهداف آن نيز والايي يافته بود و با اين اوصاف، بشريت را رو به جلو رهبري کرد و با فتوحات خود در همه عرصه ها، جهانيان را شگفت زده نمود. اگر اسلام نبود اعراب همچنان در جاهليت خود مانده و به صورت گروههاي متخاصم و متنازعي باقي مانده بودند که دشمنيها و حملات شبانه به يکديگر آنها را از پاي در ميآورد و کينهها و نفرتها امنيت آنان را نابود ميساخت و همچنان در عزلت و انزواي خود در آن صحراي خشک به زندگي ادامه ميدادند و دنيا کمترين ارزش و توجهي به ايشان نمي کرد.
اسلام دين زندگي تجدّدپذير و با فضيلت است زيرا دين وحدت همه جانبه و قدرت عادلانه است؛ با وحدت و قدرت نيز همه معجزهها تحقق مييابد و امتي که در کردار و گفتار به اين دو عنصر ايمان داشته باشد همواره عزيز و ارجمند و برخوردار از احترام است و همگان در پي برقراري ارتباط و دوستي با آن برمي آيند.
ولي بايد دانست که فراخوان اسلام به وحدت و قدرت براساس گرايشهاي نفرتانگيز نژادي و سلطه جويي و برتري طلبي نيست زيرا اسلام دين خدا براي تمامي مردم است و تعصّب ـ جز براي حق ـ نمي شناسد و هيچ برتري جويي ـ جز براي خدا ـ نمي جويد.
به همين خاطر است که اسلام پيش از هر چيز مقرر کرده که مردم از يک نفس و يک ريشه هستند:
Pيَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاءO
(سوره نساء ـ 1) (اي مردم از پروردگارتان كه شما را از نفس واحدي آفريد و جفتش را [نيز ] از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسياري پراكنده كرد، پروا داريد).
و: Pيَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌO (سوره حجرات ـ 13) (اي مردم ما شما را از مرد و زني آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست؛ بىترديد خداوند داناي آگاه است.)
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز ميفرمايد: «همگي از آن آدم و آدم از خاک است».
زماني که اسلام چنين مقرر کرد بر همه ادعاهايي که حاوي برتري برخي ملل و نژادها بر برخي ديگر ـ بنا به دلايلي حاکي از نژادپرستيهاي نفرت انگيزي که اسلام پايان بخش آنها و برخاسته از گرايشهاي انحراف آميزي بود که بشريت از آنها رنج برد و هنوز هم گرفتاريها و مصايب فراواني را متحمل ميشود ـ مهر بطلان زد؛ دو جنگ نفرت انگيز جهاني اول و دوم در قرن گذشته ميلادي، گوياي همين انحراف نفرت انگيز بودند و همچنانکه صهيونيسم جهاني نيز با کوششها و تلاشهاي پيگير خود در هر جا در راستاي تحقق روياهاي دور و دراز خود در جهان عرب با چنين انگيزههاي نفرت انگيز و ادعاهاي نژادپرستانه اي حرکت ميکند که به غير يهوديان به چشم نفرت و برتري جويي و دشمني مينگرد.
بنابراين مسلمان باور دارد که او عضوي از مجموعه بشريت است و افراد اين بشريت به لحاظ شکل و مکان تفاوتي با يکديگر ندارند و تنها تفاوت آنها کارهاي نيکي است که هر کدام به سود مردم انجام ميدهند؛ اين باور، مسلمان را برآن ميدارد تا در حدّ توان خود در جهت پيشرفت و رفاه زندگي مشارکت کند و همواره پيام آور خير و نيکي و صلح و مبلّغ امنيت و همدلي باشد.
از سوي ديگر مسلمان ايمان دارد که او و همه مسلمانان، امتي را تشکيل ميدهند که مهمترين ويژگي آن وحدت: Pإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِO (سوره انبياء ـ 92) (اين است امتشما كه امتي يگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستيد.) و برادري: Pوَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًاO (سوره آلعمران ـ 103) (و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمتخدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد پس ميان دلهاي شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد.) و محبّت و همياري و همبستگي: Pوَتَعَاوَنُواْ عَلَي الْبرِّ وَالتَّقْوَيO (سوره مائده ـ 2) (و در نيكوكاري و پرهيزگاري با يكديگر همكاري كنيد.) و: «هر کس توجهي به امور مسلمانان نکند از ايشان نيست» [سخن پيامبر اکرم (ص)]، است.
بنابراين عنصر و قوام وحدت مسلمانان، برادري، محبّت و ايمان به اين مسئله است که پيوندهاي عقيدتي بسي نيرومندتر و مهمتر از پيوندهاي خوني و نسبي است به همين دليل وحدتي استوار و خارج از گزند حوادث روزگار است زيرا هرگز نمي توان در جامعه اي که افراد آن احساس برادري نکنند و خود را همچون دندانههاي شانه برابر ندانند و برادراني بدانند که عقيده اي آنانرا گردهم آورده که ايماني به تفاوتهاي نژادي و رنگي و ... ندارند، وحدت سالم و اصيلي را تحقق بخشيد.
وحدت در اسلام، وحدت همه جانبه اي است و مسلمانان همچنانکه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: همچون پيکر واحد و بنيان استواري هستند که سخت بهم پيوسته و پيوند خورده اند.
از آنجا که اسلام نسبت به وحدت و همبستگي و يک صف و همدل بودن پيروان خود اصرار داشته و تأکيد کرده است، از هر آنچه اين وحدت را تضعيف کند، نهي فرموده و در همين راستا غيبت کردن، کين توزي، دروغگويي و نفاق و تجاوز به حقوق و حرمتها را ناروا دانسته است و در صورتي که اختلافي ميان دو گروه از مسلمانان مطرح شود، اصلاح آندو و از ميان برداشتن اسباب اختلاف و نزاع را واجب دانسته است. و در صورتي که يکي از آن دو گروه تن به آنچه خير و صلاح مسلمانان در آنست، ندهد کاربرد سلاح عليه آن امري مشروع و کاري پسنديده بشمار ميآيد: Pوَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَي الْأُخْرَي فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّي تَفِيءَ إِلَي أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَO (سوره حجرات ـ 9) (و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر [باز] يكي از آن دو بر ديگري تعدي كرد با آن [طايفهاى] كه تعدي مىكند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر بازگشت، ميان آنها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد كه خدا دادگران را دوست مىدارد.)
اسلام از تفرقه بيزار است و از اختلاف برحذر ميدارد و همواره بر وحدت تأکيد ميکند زيرا وحدت، راه قدرت و مسير پيروزي و عزت است: Pوَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَO (سوره منافقون ـ 8) (عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است.)، Pوَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْO (سوره انفال ـ 46) (و با هم نزاع مكنيد كه سستشويد و مهابتشما از بين برود.)
ممکن است گفته شود: اگر اسلام دين وحدت و اتحاد است چرا شاهد وجود اينهمه فرقههاي متنوع فقهي و کلامي هستيم که مسلمانان را به مذاهب و فرقههاي گوناگوني تقسيم کردهاند که با يکديگر در نزاع و تخاصمند و باعث بروز اختلافها و نزاع هايي ميان مسلمانان گشته است؟ ولي اگر دانستيم که مذاهب فقهي و کلامي کاري به مسايل قطعي و احکام کلي ندارند و بيشتر به مسايل فرعي و گماني (ظنّي) ميپردازند و اختلافهاي مجتهدان به نزاع و درگيري نمي انجامد بلکه نشاني از تفاوت انديشه و خردها در استنباط و درک مسايل است، متوجه خواهيم شد که آنچه در مورد اختلافهاي مذاهب فقهي و تخاصم و درگيري آنها شنيده يا ديده ايم در دورههاي ضعف و عقبماندگي و تقليد بوده است و با اين وجود کساني که آگاهانه دين را درک کردهاند برآنند که اين دين به وحدت ـ به تمامي معناي اين کلمه ـ فرا ميخواند و در مذاهب فقها و علماي کلام نيز چيزي که اين وحدت را نقض کند وجود ندارد زيرا اين مذاهب و مکاتب فقهي و کلامي از سوي خدا نازل نشدهاند و ديدگاهها و نظرگاه هايي هستند که ساخته و پرداخته شرايط محيطي ـ اجتماعي و فرهنگي گوناگون هستند و در نتيجه لازم نيست که از آنها پيروي شود و مسلمانان يا بخشي از آنان نيز ناگزير نيستند گفته پيشوايي را بپذيرند و سخن ديگران را بکناري نهند؛ اينک وقت آن رسيده که مسلمانان از هر آنچه دورههاي ضعف و تقليد و عقب ماندگي به ارمغانشان آورده رهايي يابند و براي مذاهب فقها جايگاه و مقامي که دين و منطق نمي پذيرد قايل نباشند و به دليل ديدگاههايي که فرمان نيافته ايم از آنها پيروي کنيم و عليه آنها نشوريم، با يکديگر اختلاف نداشته باشند و قبله خود را در آشنايي با احکام دين خويش، کتاب خدا و سنت پيامبر گرامياش (ص) همراه با رهنموني از ديدگاههاي صحابه و تابعين و پيشوايان مجتهد، قرار دهند.
عناصر وحدت امت اسلامي و بنيادهاي اين وحدت
آنچه ترديدي در آن نيست اينکه اسلام براي بناي امّت و تأسيس دولت و شکل دهي به جامعه اي پيشوا و راهبر در همه عرصهها آمده است. جامعهها و امتها و دولتها نيز جز با اصول و ارزشهاي شايسته زندگي، شکل نمي گيرند و تأسيس نمي شوند.
اسلام ـ به عنوان دين خداوند براي تمامي مردم ـ بهترين و برترين شريعتها و فرضيه هايي سازنده جوامع پيشوا و مللي راهبر بشريت به سمت ارزشهاي والا و اهداف پرشکوه را مقرر کرده است.
کساني که تشريعها و اصول مقرر در اسلام را بازخواني کنند به اين نتيجه ميرسند که مهمترين شالوده هايي که جامعه اسلامي بر آن استوار گشته عبارتند از:
1- توحيد؛ 2- وحدت؛ 3- برابري؛ 4- آزادي؛ 5- سازنده بودن؛ 6- تعادل؛ 7- همبستگي؛ 8- فضيلت؛ 9- عدالت و 10- قدرت.
در اين ميان توحيد آن اساس و شالوده اي است که جامعه اسلامي را نسبت به ديگر جوامع متمايز ميسازد؛ توحيد در مفهوم عمومي خود به معناي اخلاص رفتارهاي بشري تنها براي خداست. توحيد تنها ايمان به اين نيست که خداوند، يگانه و بي همتا و بي نياز است بلکه به معناي رو سوي وي آوردن در هر کاري است که انسان انجام ميدهد، به معناي نترسيدن جز از آفريدگار خويش است؛ به معناي آنست که همه کردار و گفتارش در راستاي جلب خشنودي خداوند باشد و بدين ترتيب از آنچنان توان ايماني برخوردار ميگردد که هرگز تن به خواري در برابر افراد بشر نمي دهد و پستي نمي کند و در هيچ کاري، کوتاهي نمي ورزد. و جامعه توحيدي نيز جامعه عزّتمند، آزاد، جامعه عزت و کرامت و احسان و نيکي کردن در هر امري است؛ جامعه اي است که ارزشهايي آنرا فرا گرفته که از آن الگو و سمبل برتر و نمونه اي نيکو در گفتار و کردار ميسازد.
آفت اصلي جوامع در آنست که آنها به گونه اي عملي، اصل توحيد را کنار گذاشتند لذا نمودهاي بت پرستي گوناگون از جمله پرستش ثروت و قدرت و پرستش انسان از سوي انسان هم نوع خود، ميان ايشان رواج يافت و از آن پس رفتارهاي بشري خالصانه براي خدا نبود و ترس از خداوند متعال بر رفتارهاي وي حاکم نبود و انسان به ريا و نفاق و نيرنگ روي آورد و به همين علل مشکلات و بيماريهاي مادي و معنوي اين جوامع فزوني گرفت و احساس امنيت و اطمينان از آنها رخت بست و هراس و نگراني همه را فرا گرفت و اينها همه در حالي است که مردم از دستاوردهاي تمدني رويايي هم برخوردارند: Pالَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُO (سوره رعد ـ 28) (همان كساني كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ياد خدا آرام مىگيرد آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.)
اگر جامعه اسلامي، جامعه توحيدي باشد، جامعه وحدت يعني وحدت صف و وحدت هدف و تشريع و انديشه و جامعه وحدت همه جانبهاي است که از شالودهها حمايت ميکند و همه اسباب و عوامل فروپاشي و تباهي را دور ميسازد.
شالوده توحيدي که جامعه اسلامي بر آن استوار ميگردد، مؤمنان را با پيوندهاي مستحکمي به يکديگر پيوند ميدهد و از آنان امت واحد و بنيان مرصوصي ميسازد که سخت به يکديگر پيوسته و بسته است.
وحدت ميان گروهي از مردم نه براساس وحدت نژادي يا زباني يا جغرافيايي و يا منافع مادي بلکه بر پايه وحدت فکري است که شکل ميگيرد و استوار ميگردد و همين وحدت است که دلها را به يکديگر نزديک ميکند و احساسات را همسويي ميبخشد و از اختلاف نظرها ميکاهد و در نتيجه وحدتي به معناي واقعي آنرا تحقّق ميبخشد. بدون وحدت فکري و عقيدتي، هيچ وحدت حقيقي قابل شکل گيري نيست.
جامعه اسلامي نيز به دليل وحدت عقيده و وحدت قوانين و تشريع آن است که در اصول و اساس کلي خود جامعه وحدت فکري است و به همين دليل جامعه وحدت همه جانبه و کاملي بود و هر آنچه آن تفرقه و تشتتي که در تاريخ طولاني خود بدان گرفتار شد، برخاسته از بي توجهي به عقيده اي بود که به نوبه خود وهن انديشه را بدنبال داشت لذا تفرقه و درگيري ميان خلقهاي گوناگون آن نتيجه و حاصل گريزناپذير چنين روندي گرديد.
ولي کسي که در آموزههاي اسلام دقّت کند ميبيند که اين آموزه ها، فرد را در چارچوب جمع لحاظ ميکند و جمع را هدف نهايي ميداند و برآنست که هرکس از آن جدا شود و در جهت تفرقه و پراکندگي آن بکوشد، عذاب دوزخ در انتظار اوست و هر آنچه که وحدت اين جمع را تهديد کند از جمله هرگونه تجاوز به حقوق و حرمتها و ناسزاگويي و دشنام و فخرفروشي و تفاخر به حسب و نسب و القاب، حرام است و ناروا و درصورتي که برخي گروههاي مسلمانان دچار اختلاف با يکديگر شدند و اين اختلاف به درگيري و جنگ ميان آنها انجاميد، امت بايد طرف باغي را سرجاي خود بنشاند و وادار کند تن به فرمان خدا دهد تا مگر امت همچنانکه قرآن کريم آنرا وصف کرده، امّت واحدة باقي بماند: Pوَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًاO (سوره ال عمران ـ 103) (و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمتخدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد پس ميان دلهاي شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد.)
وحدت جامعه اسلامي، وحدتي انساني و غير نژادي است. انسان مسلمان ايمان دارد که او در جامعه کل بشريت عضويت دارد و اين بشريت، يک سر منشأ دارد، سرنوشتش نيز يکي است و افراد آن از نظر شکل و زبان و مکان، تفاوتي با يکديگر ندارند؛ تفاوتشان در تقوا و کارهاي نيکي است که هر کدام به سود مردم انجام ميدهند. اين نکته مسلمان را بر آن ميدارد تا درحد توان در جهت پيشرفت و تعالي زندگي و رفاه و آسايش مردم بکوشد و همواره و در همه حال پيام آور خير و مبلّغ اصلاح باشد؛ از اينجاست که وحدت اسلامي تبديل به وحدتي براي ياري حقّ و پايان بخشيدن به ستم و همکاري و همياري در نيکي و تقوا ميگردد و هرگز وحدتي نيست که به ديگران به ديده تحقير يا دشمني بنگرد.
شالوده و عنصر برابري نيز ثمره طبيعي فراخوانان به وحدت است. وحدت تنها هنگامي به وجدانها و احساسات ديگران رخنه ميکند که همگان يقين حاصل کنند که آنها در حقوق و وظايف برابرند و ميان مردم به دليل قدرت يا مقامي که دارند، تمييز و تبعيضي وجود ندارد.
وحدت ريشه و سرنوشت آدميان نيز بدان معنا است که برابري، حقيقتي مسلّم است و تفاوت در تواناييها و استعدادها حتي اگر منجر به تفاوت در مقام و ثروت گردد به معناي طبقاتي بودن يا تبعيض قايل شدن ميان مردم در کرامت انساني آنها يا حق حيات شرافتمندانه، نيست زيرا همگان در شريعت الهي همچون دندانههاي شانه با يکديگر برابرند و هيچ نسب و حسبي بکار نمي آيد و برابري و عدالت برقرار است و بدين ترتيب قدرت معنوي بالايي براي امت تحقق پيدا ميکند که دلهاي فرزندان آنرا به يکديگر نزديک ميسازد و آنانرا همدل و همراه ميسازد؛ نه کينه اي، نه نفرتي و نه حسادت و نه تبختري. همه و همه همدلي و مودّت و ايثار و همکاري و همياري است و در عين حال نيرويي مادّي براي ما فراهم ميآورد. در اين ميان همگان طبق آنچه خداوند برايشان در نظر گرفته عمل ميکنند همگان در کمال احسان و نيکي ميبخشند، هيچ کس ستمي نمي کند و سعي و تلاش کسي بيهوده يا به سود طاغوتهاي مستبد، نميرود.
برخي اشکال بزرگداشت انسان از سوي خداوند متعال به صورت لغو تمامي موارد تبعيض و برتري ميان مردم است. آنها چون دندانههاي شانه برابرند و جز به تقوا و کار نيک، تفاوتي با يکديگر ندارند و در همين راه، با يکديگر رقابت ميکنند و بنابراين برابري مردمان نوعي بزرگداشت و ارج گذاري به انسان و سمت و سوي خير بخشيدن به توانها و استعدادهاي اوست و به همين دليل عاملي براي تحکيم وحدت و در عين ثمره اي از همين وحدت و سرمنشأ قدرت و توان امت و بنابراين يکي از شالودههاي اساسي جامعه اسلامي و جامعه توحيدي و وحدت و قدرت در عرصههاي مختلف آنست.
شالوده آزادي نيز بدان معني است که در جامعه اسلامي هيچگونه بردگي وجود ندارد و مردم آزاد آفريده شدهاند و شايسته نيست که جز در برابر پروردگار خود، سر فرود آورند و هيچ کس حق ندارد برادر انسان خود را به بردگي و بندگي کشد لذا پديده برده داري در تاريخ بشريت، به عنوان لکه ننگ و توهيني آشکار به عزّت و کرامت بشريت است. اسلام آمد و پديده اي را که هنوز در بخشي از زمين حکمفرما بود با شيوه خاص خود و براساس تدريج و واقعگرايي با آن برخورد کرد و توانست در مدتي کوتاه آنرا در جامعه از ميان بردارد.
آزادي در جامعه اسلامي تنها منحصر به برخورداري افراد از اراده و اختيار خويش نيست و رهايي و آزادي انسان از هر آنچه بندگي و عبوديت خدا از سوي او را مشوه سازد شامل ميشود و همچنانکه نبايد هيچ انساني را به بندگي و بردگي گيرد و نيازهاي ضروري را از وي دريغ دارد؛ نبايد بنده و برده هواهاي نفساني خويش گردد و همواره بر شهوتهاي خود چيره شود و به تمايلات و خواستهاي جسد، جز در حدود تشريع الهي، پاسخ نگويد تا آزادي به معناي درست خود در جامعه تحقّق پيدا کند.
منظور از سازنده بودن نيز مشارکت و سهيم بودن همه افراد در جامعه براساس توان و استعدادهاي آنها در راستاي پيشرفت امت است و اينکه انسان داراي شخصيتي باشد که تقليد کردن از ديگران و ذوب شدن در ديگران را نپذيرد و زير بار آن نرود که چون عروسک خيمه شب بازي در اختيار ديگران قرار گيرد و استقلالش دستخوش اميال آنها گردد.
کسي که به کار مسلمانان نپردازد، از آنها نيست و لذا يک مسلمان هرگز به فردگرايي يا خودخواهي يا منفي گرايي متصّف نمي گردد؛ او مشارکتي عملي در هر آنچه به امت مربوط شود دارد و اگر کاملاً به وظايف خود عمل نکند، گناهکار خواهد بود.
از آنجا که ايمان دارد که او در برابر ديگران مسؤول است هر يک از افراد در جامعه اسلامي همچون نگهباني است که همواره براي حمايت از آنچه مکلف به حمايت از آنست، دست به اسلحه است؛ او هرگز منکري را نمي بيند که در حد توان خود در صدد تغيير آن برنيايد و نيز زماني که وظيفهاش حکم ميکند سخن حق را فرياد زند، هرگز خاموشي نمي گيرد و در هيچ کاري که به وي واگذار ميشود يا از وي خواسته ميشود اهمال نمي کند و در برابر مشکلاتي که امّت با آن دست بگريبان است، نقش تماشاچي بيطرف را بازي نمي کند و بدين ترتيب سازنده بودن، ويژگي عملي جامعه اسلامي ميگردد و اين جامعه چنانکه پيامبر اکرم (ص) آنرا توصيف کرده همچون جسد واحد يا بنايي ريخته شده از سرب (بنيان مرصوص)، محکم و يکپارچه خواهد ماند.
تعادل مادّي و معنوي، سرتاسر جامعه اسلامي را فرا ميگيرد و در اين جامعه خبري از ثروت فاحش يا فقر فاحش نيست و همه افراد آن از سطح زندگي شايستهاي برخوردارند و تفاوت در ثروت و پول افراد، هرگز به تفاوت طبقاتي يا بهره برداري از ديگران نمي انجامد.
اسلام با وجود اعتراف به تفاوت در تواناييهاي فردي و پيامدهاي آن در تفاوتهاي ثروتي، هرگز تن به آن نمي دهد که اين تفاوتها در جامعه به شکل گيري دو گروه کاملاً متفاوت يکي در بالا و ديگري در پايين [به لحاظ طبقاتي]، گروهي برخوردار از همه چيز و گروهي ديگر فاقد همه چيز حتي قوت لايموت، بينجامد و فرمان ميدهد که اموال و دارايي، ميان ثروتمندان جريان داشته باشد و دست بدست شود و تفاوتهاي زندگي مردم، کمتر و کمتر گردد.
وقتي درگيري افراد جامعه با يکديگر بخاطر پول منتفي گرديد زيرا همگان در يک تعادل معقول و طبق تلاش و استعداد و توانايي ذاتي خويش بدان دست مييابند، مشکلات فراواني رخت برمي بندد و جامعه در امنيت و صلح و آرامش زندگي ميکند و هر فرد به توليد و کار بيشتري ميپردازد و در نتيجه توليد کلي افزايش پيدا ميکند و آسايش و رفاه و ثبات براي جامعه به ارمغان ميآورد.
اسلام جامعه خود را براساس تعادل صرفاً مادي تشکيل نمي دهد، تعادل معنوي به مفهوم ميانه گرايي در احساسات و عواطف حتي در طاعات و عبادات نيز مطرح است تا تداوم آنها تضمين گردد چرا که بهترين کارها، ادامه دارترين آنهاست حتي اگر اندک باشند؛ در حديث نيز آمده است: «دوستي تان اندک و نفرتتان نيز اندک باشد زيرا گروهي در دوستي با گروهي ديگر زياده روي کردند و هلاک شدند، گروهي ديگر در نفرت و کينتوزي نيز زياده روي کردند و هلاک گشتند».
جامعه اسلامي جامعه اعتدال و ميانه در همه چيز است، جامعه اي است بدور از افراط و تفريط و همواره ويژگياش تعادل و ميانه گرايي است به همين دليل است که حکم شاهد و گواه بر ديگر جوامع را يافته است: Pوَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًاO (سوره بقره ـ 143) (و بدين گونه شما را امتي ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد).
و در مورد همبستگي ـ که بايد گفت ثمره طبيعي وحدت عقيده و سازنده بودن همه افراد امت است ـ همچون تعادل داراي دو جنبه مادي و معنوي است. جنبه مادي آن در مسؤوليت همه توانمندان در برابر ضعفا و ناتوانان و عاجزان يا گرفتاران و متعرضان به زيانهاي مالي به علت آتشسوزي، سيل ، بدهي در موارد مشروع و ... است.
همبستگي و همدلي در اسلام چه در محيط خانواده يا محيط جامعه و يا کلّ امت اسلامي، امري الزامي است؛ در محيط خانوده، اسلام نفقه را به عنوان فريضه درنظر گرفته و مقرر داشته که هر توانمندي در خانواده مسؤول ناتوانان و فقراي آن است.
پيامبراکرم (ص) در محيط زندگي از جمله مثلاً در روستا يا محله به همبستگي فرمان داده ميفرمايد: «در هر محلهاي که يک نفر گرسنه پيدا شود ذمه الهي از آنان بري است.» (حديث را امام احمد بن حنبل در مسند خود روايت کرده است.)
"امام ابن حزم" نيز فتوا داده که اگر کسي در شهري از گرسنگي بميرد، مانند آنست که مردم آن شهر او را کشته باشند و از آنان ديه قاتل گرفته ميشود.»
همبستگي در مورد کل امت نيز برعهده زکاتي است که گردآوري ميشود. زکات احساني فردي نيست که به وجدان آدميان و ارزيابي خودشان واگذار شده باشد؛ حقي است که دولت آنرا ميستاند و براي آن ميجنگد و در موارد مصرف زکات، هزينه ميکند و در عين حال تنها يکي از راههاي تحقق همبستگي در اسلام بشمار ميرود زيرا ولي امر از طريق شورا ميتواند [عوارض يا مالياتي] را که مورد نياز براي تهيه غذا و پوشاک و سرپناه مستمندان است، بر ثروتمندان تحميل کند.
گو اينکه همبستگي اجتماعي در اسلام تنها به معناي تأمين نيازهاي مستمندان و کساني که در زندگي و پس از مرگ نيازمند کفيلاني براي غذا و پوشاک و مسکن خود هستند، نيست بلکه شامل تأمين و تضمين سطح معيشت صاحبان ثروت طي مدتي است که با کوششهاي خود براي کسب حلال کوشيدهاند؛ اسلام هرکس را در مورد دارايي و مسکن و اثاثيه منزل و سرمايه تجاري و ... خود در برابر غرق شدن، آتشسوزي و ديگر آفات و سوانح و بلاياي طبيعي و غيرطبيعي، بيمه کرده است.
همه کساني که در جامعه اسلامي زندگي ميکنند اعم از مسلمان و غيرمسلمان، از اين همبستگي اجتماعي بهرهمند ميگردند زيرا حمايت از انسان و تحقق سطح زندگي شايستهاي براي وي ـ بدون توجه به عقيدهاش ـ يکي از اصول شريعت مقدس اسلامي است.
اين جنبه مادّي از همبستگي اجتماعي يکي از نمودهاي همبستگي معنوي ميان مسلمانان است زيرا خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: Pإِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌO (سوره حجرات ـ 10) (در حقيقت مؤمنان با هم برادرند.) و اعلان برادري و اخوت ميان افراد هرجامعه بيانگر همبستگي اجتماعي ميان افراد آن جامعه به لحاظ احساسات و نيازها و عواطف و موقعيتها و کرامتهاست.
جامعه اسلامي علاوه بر شالودههايي که ذکر آنها رفت، مبتني بر فضيلت به مفهوم همهجانبه آن يعني پايبندي اخلاقي در هر اقدام است؛ فضيلت تنها در خوشاخلاقي در برخورد با ديگران نيست؛ به مفهوم اخلاق نيکو داشتن در هر کار و فعاليتي است که مسلمان برعهده ميگيرد و در هر رفتاري است که در پيش ميگيرد؛ خداوند احسان کردن در هر چيزي را مقرر فرموده است و هرکس قادر به چنين رفتاري باشد ولي کوتاهي کند يا کم توجهي نمايد، قصور ورزيده و ستمگري کرده و خداوند ستمگران را دوست نميدارد.
جامعه اسلامي، جامعه فضيلتهاست زيرا جامعه عزت و کرامت است. و هرگاه آدمي برخوردار از اخلاق والايي متناسب با انسانيتش نباشد و رسالت زندگياش را پاس ندارد و جايگاهش را حفظ نکند، از عزت و کرامت برخوردار نيست.
تحقق شالوده فضيلت ضرورتاً مستلزم نابودي خطا و خطاکاران نيست چه در اينصورت احکام مجازاتي که اسلام مقرر داشته بيمعنا ميگردد. وجود اين مجازاتها به معناي آنست که جامعه، بدور از لغزش و خطا نيست و انسان بدليل ضعف خود ممکن است گاهي لغزشهايي نيز داشته باشد؛ اين شالوده حکايت از آن دارد که جامعه را پوششي از فضيلت و نيکي فراميگيرد نه آنکه کاملاً از هرگونه رذيلتي منزه و پاک ميگردد.
جامعهاي که وحدت عقيده و وحدت هدف و وحدت انديشه برآن حکمفرما باشد و همه افراد آن در حقوق و وظايف برابر باشند و ميانشان همدلي و همبستگي اجتماعي برقرار باشد و همگان از سطح شايستهاي از زندگي بهرهمند باشند و با نبرد طبقاتي يا درگيريهاي نژادي آشنايي نداشته باشند و در عين حال با منفيگرايي يا فردگرايي بيگانه باشند و داراي اخلاق و فضيلت والايي باشند، جامعهاي است که عدالت در آن سايهافکن است و ظلم و ستمي در آن يافت نميشود و تفاوتي ميان غني و فقير و ضعيف و قوي يا حاکم و محکوم، وجود ندارد.
جامعه اسلامي، جامعه عادلي است و همگان زير سايه آن قرار دارند و در کنف آن در امنيت و آسايش زندگي ميکنند و به حقوق خود ميرسند و هراسي از تجاوز يا ستم ندارند. و کساني از جوامع ديگر ـ که با آن دادوستد دارند ـ هراسي از خيانت و پيمانشکنياش ندارند زيرا اسلام دين عدالت و رعايت حق نسبت به همگان است.
و سرانجام به شالوده قدرت ميرسيم که حاصل و برآيند ديگر شالودهها در جامعه اسلامي است؛ قدرت همهجانبه، قدرت ايمان و همدلي و عطوفت و کار و توليد و احقاق حق و گسترش عدالت و حاکميت فضيلت و نيروي تدارک نظامي متناسب با زمان و مکان براي اينکه فتنهاي باقي نماند و دين همگي از آن خدا باشد. قدرت به اين مفهوم همه جانبه شالودهاي است که همواره همراه با جامعه اسلامي است تا شايستگي رهبري و پيشوايي و نيکي را در جهان داشته باشد؛ خداوند متعال ميگويد: Pوَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَO (سوره انفال ـ 60) (و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاي آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگري را جز ايشان كه شما نمىشناسيدشان و خدا آنان را مىشناسد بترسانيد و هر چيزي در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما بازگردانيده مىشود و بر شما ستم نخواهد رفت.)
اين آيه به مؤمنان فرمان ميدهد تا در حد توان خود به تدارک نيرو و قدرت [نظامي] بپردازند زيرا خداوند تنها به اندازه توان آدميان به ايشان تکليف ميکند. قدرت در اينجا عام است و شامل همه انواع و ابزارهاي آن ميگردد و در متن آيه از آنرو از اسبهاي آماده (رباط الخيل) نام برده شده که نزد کساني که آيه قرآن براي اولين بار مخاطبشان قرار داده بود اين وسيله، از جمله ابزارهاي شاخص جنگي بشمار ميرفت و اگر فرمانشان ميداد که ابزارها و اسبابي فراهم آورند که در آن زمان با آن آشنايي نداشتند ولي به مرور زمان مطرح ميشد، با مجهولات شگفتي روبرو ميشدند و خداوند متعال بسي بزرگتر از آنست که با بندگانش با کلامي نامفهوم سخن گويد.
نيرويي که اسلام فرمان به تدارک آن داده است، نيروي باغي، مفسدهجو يا ويرانگري نيست؛ نيرويي حامي حق، ياريگر نيکيها و مقاوم دربرابر شرّ و تباهي است و در اهداف و مأموريتي آنآآآکه دارد همچنانکه آيه کريمه فوق نيز بدان اشاره کرده، از موارد زير خارج نميگردد:
يکم: فراهم آوردن امنيت کساني که آزادانه عقيده اسلامي را برگزيدهاند و بدان پايبندي نشان داده و وفادار ماندهاند.
دوم: ترساندن دشمنان اسلام تا هرگز در انديشه تجاوز به سرزمين اسلامي که مورد حمايت اين نيروهاست، نيفتند.
سوم: و نه تنها ترساندن دشمنان براي پيشگيري از تجاوز آنان به سرزمينهاي اسلامي بلکه براي ممانعت ايشان از قرارگرفتن بر سر راه گسترش اسلامي که براي رهايي انسان در هر جايي، به حرکت درميآيد.
چهارم: درهم شکستن هرقدرتي بر روي زمين که صفت خدايي بخود ميگيرد و بدنبال تحکم بر مردم با قوانين و قدرت خويش باشد و خداوندي پروردگار جهانيان و حاکميت خدا بر روي زمين را به رسميت نشناسد.
از آنجا که تدارک نيرو مستلزم وجود اموالي است، فرمان به تدارک نيرو با فراخوان به انفاق مال در راه خدا همراه گشته است: Pوَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَO (سوره انفال ـ 60) (هر چيزي در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما بازگردانيده مىشود و بر شما ستم نخواهد رفت.)
بنابراين نيروي اسلامي در پي مصلحتي دنيوي نيست بلکه نيرويي است که به کلمه حق امکان حضور و وجود ميدهد و دشمنان خدا ـ که همان دشمنان مسلمانان و دشمنان زندگي هستند ـ را هراسناک ميسازد.
و سرانجام اينکه جامعهاي که براساس اين شالودهها شکل ميگيرد مسلماً جامعه منحصربفردي در ميان جوامع بشري، منحصربفرد به لحاظ ارزشها و اصول و ايدهآلها و اهداف خويش است؛ جامعه نيرومندي در عقيده و وحدت و اخلاق خويش است؛ جامعهاي قدرتمند در جهاد و استعدادها و تواناييها و توليدات خويش است؛ جامعه پرصلابت و پايداري است که همگان در آن در امنيت و آسايش و اعتماد، در حال سير و سفر براي کسب نعمتهاي الهياند؛ همگان در آن برادر و برابر در حقوق و وظايف، همدل و هميار و همبسته در خوشيها و ناخوشيهايند و هيچ جاي شگفت هم نيست که چنين جامعهاي با اين ويژگيها و خصوصيات، بهترين جامعههاست و امت اسلامي ميتواند بهترين امتي باشد که براي مردم، پديدار شده است.
جامعه اسلامي با اين شالودهها طي تاريخ خود الگويي برتر براي ديگر جوامع بود ولي هنگامي که در اين شالودهها يا بخش اعظم آنها خللي ايجاد شد، جايگاه خود را از دست داد، به ضعف گراييد و ديگراني که آرزوي دوستياش داشتند و از قدرتش ميهراسيدند، در آن طمع کردند. و اينک نيز تنها زماني ميتواند نيروي از دست رفته را بازيابد و به حق، الگو و سمبلي براي ديگران گردد که به اسباب عزّت و قدرت و ارجمندي ـ که در قرآن مجيد اين وحي الهي از آنها ياد شده ـ چنگ زند؛ چنانچه هر تلاش و کوششي براي نهضت اين جامعه بدور از آن اسباب و شالودهها باشد، تلاش و کوشش بيهودهاي است که کمترين سودي بدنبال ندارد و برعکس بر گرفتاريها و ضعف و عقبماندگيهاي جامعه اسلامي ميافزايد.
چه راست و درست گفته حق تعالي آنجا که ميفرمايد: Pوَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَO (سوره انعام ـ 153) (و [بدانيد] اين است راه راست من پس از آن پيروي كنيد و از راهها[ي ديگر] كه شما را از راه وي پراكنده مىسازد پيروي مكنيد اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است باشد كه به تقوا گراييد.)
والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته
ارسال نظر