نقش بيداري اسلامي در تعاملات جهاني
محمد رضا رضوان طلب
چکيده
تبارشنارسي وتفسير تغييرات مهم جوامع اسلامي در قرن حاضر که از نقطه اي استراتژيک در شمال آفريقا و از کشور خردورز تونس آغاز شد، بدوگونه، خودنمائي نموده است. عده اي به تبعيت از زعيم بزرگ مسلمانان جهان آيت الله خامنه اي مدّظله العالي آنرا بيداري اسلامي مي نامند و برخي بدون بررسي ريشه هاي تاريخي اين تحول نام بهار عربي را براي آن برگزيده اند يا به شکلي در هويت ديني و اعتقادي اين نهضتها ترديد مي کنند.
اين مقاله، نخست ريشه هاي تاريخي اين خيزشها را بر مي کاود، آرايش ونظم جهاني را در قرون اسلامي ترسيم مي نمايد و پس از آن خاستگاه آرايش جديد را رونمائي مي کند و در پايان نقش اسلام و بيداري اسلامي را در تعاملات جهاني تبيين خواهدنمود.
کليدواژه:بيداري اسلامي، نظم نوين جهاني، پروتکلهاي صهيونيستي، يهوديت و اسلام، مسيحيت صهيونيستي،
طرح مسئله
نهضتها ئي که درسالهاي اخير بافاصله بسيارکم به پيروزي رسيده اند، داراي چه هويت وريشه تاريخي اند؟ ملتهاي بپاخواسته ازچه چيز رنج برده اند ومطالبه آنها چيست ؟ چه دولتهائي پشت سر وچه حکومتهائي دربرابر آنها قرار دارند؟ چه نظامهائي ازاين حرکتها ضررديده وبه وحشت افتاده اند؟فصل مشترک وتشابه اين خيزش هاچيست؟ودرنهايت اين انقلابها چه تغييراتي رادرپازل قدرت درجهان رقم زده اند.وچه نفسهائي رابه شماره انداخته اند؟فرضيه اي که دراين مقاله به اثبات مي رسد اين است نبرد جاري ادامه درگيري هابيليان وقابيليان ومنازعه حق وباطل است که درزمان بعثت پيامبر اکرم "ص" درقالب کينه قوم يهود باآن حضرت صف آرائي کرد . وازيکصدسال پيش، طائفه سياسي صهيونيسم را درفکرجهاني سازي سلطه خود وتسلط بربلاد مسلمين وحکومت برنيل تافرات افکند. اينک اين خشم فروخفته مسلمين وسائرعدالت خواهان جهان است که، مجال بروز وسرباز کردن پيدانموده ودرحال پايان دادن به عمر ظالمان ومستکبران مي باشد.!
معادلات قدرت درعصربعثت
در ميان اقوام و احزاب مختلفي که از ابتداي بعثت پيامبر گرامي اسلام در جبهه مخالف پيامبر اعظم و رسول مکرّم صف آرائي کردند، يهوديت، بيشترين دشمني را با پيامبر امين (ص) اعمال مي نمودند. خداوند متعال مي فرمايد:«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ»[1] با آنکه يهودان همواره با تحريک نمودن ساير اقوام خصوصاً مشرکان در فکر حادثه آفريني بودند. اما پيامبر اکرم اکرم چندين پيمان همزيستي مسالمت آميز با طوائف مختلف انان منعقد نمود که معمولاً توسط آنان نقض شد. جنگهاي بني قريظه، بني قينقاع، بني النضير و خيبر بدنبال نقض اين پيمانها، بوجود آمد. در آيه مذکور، دليل اين خصومت و صف آرائي مورد اشاره قرار گرفته است و تلويحاً به وجود خوي مسالمت و همزيستي در قوم مسيح و روحيه استکبار و سلطه جوئي در قوم يهود، اشاره گرديده است. در رفتار عمومي و تعهدات اجتماعي قوم مسيحي تعهدپذيري ودرفرهنگ يهودي بطورغالب بي تعهدي ثبت گرديده است. قرآن کريم مي فرمايد: «وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَّا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ۗ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّـهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»[2] به گفته قرطبي مراد از متعهدان از اهل کتاب در اين آيه عبدالله بن سلام مسيحي و مراد از غير متعهدان فنحاص بن عازوراء يهودي است[3] مفسران شيعه اين رفتار متفاوت را خصيصه عموم مسيحيان و يهوديان مي شمرند[4] حدود بيست آيه در قرآن به بررسي خصوصيات رفتاري و رواني قوم يهود اختصاص يافته و حداقل دوازده آسيب اخلاقي براي آنان در قرآن ذکر شده است. با اين حال هيچگاه اسلام از دعوت آنان به صلح و همزيستي مسالمت آميزدست برنداشته است«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ »[5] و پرهيز از خوي سلطه جوئي وزروگوئي را به عنوان اصل مشترک و عمود زندگي مسالمت اميز مورد تأکيد قرار مي دهد. که بصورت روشن ريشه عداوتها بين اتباع اديان آسماني را سلطه طلبي برخي از انان معرفي مي کند. و گرنه با توجه به دو اصل مشترک پيش گفته يعني توحيد و نفي شرک جائي براي خصومت و درگيري باقي نمي ماند. بازهم اسلام حسن نيت يک جانبه را ادامه مي دهد و به يهود به عنوان اتباع اديان و کتب آسماني در ميان احکام حقوقي و فقهي خود جايگاه ويژه مي بخشد.
امّا به نقل جمعي از مورخان مسلمان خصومت يهودان با پيامبر به حيات نبي مکرم اسلام پايان داد.«قالت عائشه کان النبي صلي الله عليه وآله وسلم يقول في مرضه الذي مات فيه يا عائشه ما ازال اجدالم الطعام الذي اکلت بخيبر فهذا اوان وجدت انقطاع ابهري من ذلک السّم»[6]
يهود پس از رحلت پيامبر اکرم (ص)
طبيعي است، قومي که تمام توان خود را براي نابودي مکتب و اعتقادي به کار گرفته اند پس از رحلت يا شهادت باني اين کتب احساس رضايت و موفقيت و اميدواري بيشتري داشته باشند و تلاش هاي خود را مضاعف نمايند. عليرغم آنکه اعتراف مورخان بي طرف اثبات مي نمايد که پس از پيامبر اکرم (ص) پيروان يهوديت در سرزمينهاي تحت حاميت اسلام از ازادي مذهبي بهتري نسبت به همکيشان خود در امپراطوري بيزانس (روم شرقي) که مسيحيت دين رسمي آنان بود برخوردار بودند. و يهوديان در دوره قدرت مسيحيت در اروپا يکي از سياهترين دوران زندگي خود را تجربه کردند. و مسيحيان برخوردهاي خشونت رفتاري نسبت به يهوديان اعمال نمودند که ماجراي افسانه اي هلوکاست نيز ناشي از اين خشونتهاست. مسلمانان نيز از اين خشونتها بي نصيب نبودند و زير تيغ مسيحيان اندلس به امپراطوري عثماني پناهنده شدند وعده اي از يهوديان را نيز بهمراه خود به پناهگاه بردند. باآنکه در طول تاريخ هيچگاه يهوديت سابقه مثبتي در ميان اقوام از خود باقي نگذاشته بودند و شايد قسمتي از خشونتهائي که عليه آنان اعمال مي گرديد ناشي از سوابق و ذهنيهاي تاريخي بود که از خود باقي نهاده بودند . يهوديان در بلاد اسلامي مي کوشيدند چنان مشابهت بين خودومسلمانان در لباس و عمامه و زبان و آداب ورسوم ايجاد نمايند که تشخيص يهودي از مسلمانان دشوار بود وبدينگونه ازامنيت مخصوص مسلمين استفاده مي کردند و در دربار شاهان مسلمانان نيز به عنوان طبيب و متخصص نفوذ پيدا کرده بودند . بااين حال مترصد فرصتي براي خدعه وسلطه بودند.اما مسيحيت، بالنسبه روي به مسالمت داشتند و بزرگان آنان خصوصاً پاپها اهل تساهل بيشتر بودند.
بهر صورت طي جنگهاي صليبي و بدست مسيحيان عده اي زيادي از يهوديان در کشورهائي مثل آلمان يا کشته و يا مجبور به مهاجرت گرديدند. مهاجرين، اکثراً اورشليم را به عنوان مقصد مهاجرت خود تعيين کردند. جائيکه اعراب مسلمان ازقرنها پيش درآن سکونت داشتند..
رقابت قدرتهاي جهاني در تملک جهان و نقش يهود
پس از جنگهاي صليبي قدرتهاي بزرگ در فکر تنظيم آرايش قدرت در جهان به نفع خود شدند. درهم شکستن قدرت دولت بزرگ و مستحکم عثماني و يافتن جاي پاي مستحکم در خاورميانه از مؤلفه مهم اين آرايش تلقي مي شد. لذا هريک از دولتهاي اروپائي در جستجوي دسته اي پيشقراول براي تحکيم شوکت و عزت خود دراين منطقه بودندبودند . براي دستيابي به اين هدف، نخستين بار ناپلئون بناپارت (امپراتور فرانسه) به جلب همکاري يهوديان عليه امپراتوري عثماني دست زد که البته در اين کار توفيقي به دست نياورد. سپس بيسمارک (صدر اعظم اسبق آلمان) براي پاسداري از خط راه آهني که قرار بود از برن - در آلمان - به بغداد کشيده شود به جذب و به کارگيري يهوديان پرداخت[7] امّا سرانجام، اين انگليس بود که به آرزوي ديرينه اش يعني خلق انديشه صهيونيسم و ترغيب يهوديان اروپاي شرقي، روسيه و غرب براي مهاجرت به فلسطين و تشکيل يک دولت يهودي که حافظ منافع آن کشور باشد، دست يافت[8].
دلايل بسيار در تأييد نقش قدرت هاي بزرگ استعماري به ويژه انگليس، در پديد آمدن صهيونيسم و رژيم اشغالگر قدس در دست است، به عنوان مثال، درسال 1840 روزنامه تايمز لندن اعتراف کرد که پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين فلسطين مورد حمايت پنج قدرت بزرگ جهاني است. سپس تئودور هرتسل که به علت نقش برجسته اي که در زايش صهيونيسم ايفا نمود به پدر و بنيانگذار صهيونيسم شهرت يافته، فاش کرد: «بازگشت به سرزمين پدران مان... از بزرگ ترين مسائل سياسي مورد علاقه قدرت هايي است که در آسيا چيزي مي جويند اما همان گونه که گذشت انگليس گوي سبقت را از قدرت هاي ديگر اروپايي ربود و با ابداع انديشه صهيونيسم[9] زمينه تأسيس رژيم غاصب اسرائيل را فراهم آورد. به بيان ديگر، پس از يک منازعه طولاني ميان صهيونيست ها سرانجام صهيونيست هاي انگلوفيل[10] ، جناح وابسته به وايزمن - يکي از رهبران نخستين صهيونيسم - موفق به تثبيت فلسطين - مکان مورد نظر انگليس - به عنوان جايگاه نهايي يا ارض موعود يهوديان گشتند. [11]
يهوديان تنها نامزد تشکيل دولتي حافظ منافع غرب در منطقه حساس و استراتژيک خاورميانه بودند؛ زيرا به عقيده لرد ارل شافتسبُري هفتم[12] که از رجال سياسي بريتانيا و نيز يک صهيونيست مسيحي بود، اسکان يهوديان در فلسطين نه تنها براي انگلستان که براي سراسر دنياي متمدن( غرب) سودمند مي توانست باشد . هرتسل نيز بر آن بود که يهوديان مي توانند حلال مشکل غرب در خاورميانه باشند.ماکس نوردو از صهيونيست هاي معروف معتقد بود که "ما فرهنگ اروپايي رادراراضي اشغالي... همچنان حفظ خواهيم کرد... ما به اين فکر که بايد آسيايي شويم مي خنديم." پيش تر از او نيز يک کشيش مسيحي پيشنهاد کرده بود که براي حفاظت از هندوستان زير سلطه انگليس، لازم است يهوديان در فلسطين ساکن شوند. به هر حال، صهيونيست ها خود را مشعل دار تمدن غرب مي دانند که در تلاش است دموکراسي غربي را در خاورميانه و قلب آن حاکم کند[13].
نتيجه اين که نيازهاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي غرب به ويژه انگليس درمعادلات قدرت، موجب پديد آمدن جريان فکري صهيونيسم،اسکان يهوديان در فلسطين ،تشکيل و تداوم اسرائيل گرديد؛ جرياني که با غير ديني کردن (يعني سياسي کردن) يهوديت، ماموريت حفظ منافع استعمار در خاورميانه راپذيرفت[14].
انگلستان بازايش دولت يهودو استفاده از فرصت هاي به دست آمده، خود را جايگزين اسپانيا و پرتقال کرد و سرزمين هاي کشف شده توسط آنها (مثل امريکا) را به نفع خود مصادره کرد و روزي رسيد که خورشيد ديگر در امپراطوري انگلستان غروب نمي کرد.
انديشه صهيونيسم در بستر عواملي چون:بزرگ نمايي يهودآزاري،قدرت مالي يهوديان، حمايت قدرت هاي اروپايي، پشتيباني سرمايه داران يهود،ايده برگزيدگي قوم يهود و وعده هاي مذهبي و نيز، برخي حوادث تاريخي، در کنفرانس بال سوئيس در سال1898 به رهبري هرتسل زاده شد . پس از آن، تلاش وسيعي از سوي صهيونيست ها، براي برپايي يک دولت يهودي در ارض موعود، سرزميني که به باورصهيونيست ها تورات وعده استقرار هميشگي يهوديان را در آن داده، شکل گرفته وروزبه روز مستحکم ترشد.
هميشه اين سوال وجود داشته که آيا انگلستان يا بريتانياي کبير که به عنوان استعمار پير معروف بوده ، صهيونيسم را به خدمت خود گرفته يا اين صهيونيسم جهاني بوده است که از امپراطوري بريتانيا استفاده خود را برده است و به عبارتي حتي آن را تحت سلطه خود درآورده و زير پرچم و با آن نقاب انگليس به استعمار ممالک و سرزمين هاي ديگر پرداخته است ؟ آيا اينکه در تمام طول تاريخ استعمار پيش از ظهور امپرياليسم آمريکا ، همواره هر توطئه جهاني با نام انگليس همراه بوده ، هنوزهم حقيقت تاريخ است ؟ به نظر مي آيد براي پاسخ گويي صحيح به اين سوالات بايستي به بازخواني تاريخ دو قرن اخير پرداخت!. وبايداعتراف کرد اگرچه ابتداء اين انگليس بود که صهيونيسم را زاد امااين طفل سلطه جو به محض قدرت يافتن مادرخودرا بلعيد ودرخدمت مطامع خودگرفت.
جنگ جهاني اوّل فرصتي طلايي[15] براي جنبش صهيونيسم وتعبير روياهاي او بود؛ زيرا امپراتوري عثماني يعني مهم ترين مانع تأسيس دولت يهودي، فرو پاشيد. [16] در مقابل، انگليس پرحرارت تر از گذشته به حمايت از خواسته هاي نهضت صهيونيسم
.
پرداخت. [17] در مه 1916 دولت هاي انگليس و فرانسه، با انعقاد پيمان سرّي «سايکس پيکو» نقشه تقسيم بلاد عربي و منطقه آسيايي دولت عثماني را ترسيم کردند در اين نقشه، فلسطين تحت سرپرستي يک گروه بين المللي قرار مي گرفت. يک ماه بعد، شورش ضد عثماني اعراب به فرماندهي فيصل فرزند شريف حسين، با تير اندازي، محاصره، اشغال پادگان هاي نظامي و تصرف شهرهاي مکه، طائف و جده وارد مرحله جديد و حسّاس شد. [18]
در نوامبر 1917 اعلاميه شصت و هفت کلمه اي بالفور مبني بر تصميم دولت انگليس براي ايجاد يک دولت يهودي در فلسطين صادر گرديد.اين دولت جعلي که باژست مظلوميت وتظلم طلبي ، ابتداء تحت قيمومت انگليس تشکيل شد وپس ازآن پدرخواندگي سازمان ملل راپذيرفت،ازاين پس درمرکز معادلات قدرت قرارگرفت. ومرموزانه پنجه اختاپوسي خودرا درتمامي پيوندهاي قدرت، پنهان ساخت. با صدور اعلاميه بالفور در 2 نوامبر 1917 انگليس به طور رسمي در خدمت سياست هاي سازمان جهاني صهيونيسم قرار گرفت و اجراي بعضي از بندهاي اصلي پروتکل هاي حکماي صهيون در دستور کار سياستمداران انگليسي که خود نيز اغلب وابسته به کانون هاي صهيونيستي بودند ، واقع گرديد.
از آن زمان ، عوامل مختلف وابسته به جريان جهاني صهيونيسم در ارکان مختلف سياست هاي استعماري بريتانيا قرار گرفتند به طوري که در زمان کودتاي 1299 لابي صهيونيستي در بريتانيا در اوج اقتدار خويش قرار داشت وسلطه آن بر سياست و اقتصاد انگليس در حدي بود که "ويلفريد اسکاون بلونت" آزاديخواه نامدار انگليسي و دوست سيد جمال الدين اسد آبادي در نامه خود به دکتر سيد محمد هندي به تاريخ 28 جولاي 1913 از سيطره آن به عنوان" مرگ انگلستان به عنوان يک ملت" ياد مي کند . بلونت مي نويسد:
"امروزه امپراتوري بريتانيا ، نه به وسيله انگليسيان و طبق اصول انگليسي يا حتي به خاطر منافع انگليسي، بلکه به وسيله يک دارودسته اشرار بين المللي اداره مي شود که تمامي حيات اجتماعي ما را به فساد کشيدند و پول ، تنها خداي آنان است . انگلستان به عنوان يک ملت، با تمامي آرمان هاي کهن آن و به سان سايرملتهاي مسيحي، ديگر مرده است..."....
ديويد لويدجرج ، کسي که اعلاميه معروف بالفور ( 2 نوامبر 1917 ) را به سود صهيونيست ها صادرکردبه خاندان يهودي ساموئل تعلق داشت . و يکي از فاسدترين و فرومايه ترين دولت هاي تاريخ بريتانيا را بنيان نهاد که به تعبير بلونت مانند راهزني عمل مي کرد که خود را به بالاترين پيشنهاددهنده مي فروشد.از ديگر سياستمداران وابسته به کانون هاي صهيونيستي انگليس ، بايستي به نام سر وينستون چرچيل اشاره کردکه ثروت واقتدارخودرااز طريق زدوبند باپيمانکاران نظامي يهودي و به ويژه سِر سليمان مدينا به دست آورد.
درکنارحمايت هاي پيراستعمارازاسرائيل،قدرت ديگري که بظاهر درقواره ابرقدرت جهاني دردويست ساله اخيررخ نموده ولي به حق، بايد اورالايه دوم حصه مرکزي اسرائيل پس ازانگليس دانست درقداره، کشي به نفع اسرائيل ازهيچ کوششي دريغ نکرد،دولت امريکاست. حدود هشتاد درصد ثروت و بيشتر مشاغل كليدي كشورامريکا در اختيار صهيونيستهاست، شركت ثروتمند استاندارد اويل ، دانشگاه مشهور شيكاگو ، بانك هاي مشهور چيز مانهاتان Chase Manhatan مورگان استانلي ، لهمان برودرس ، فايرست بوستون ، كور پوريش و برادران لازارد Lazar d Brothers به صهيونيست هاي آمريكايي تعلق دارد. در واقع آمريکا به يهوديان ، که سازمان يافته ترين گروه اقليت مذهبي آن کشورند و از هر ده نفر آنان ، هفت نفر ، رياست بيش از يک سازمان و گروه اجتماعي را برعهده دارند و از قدرت مالي و نفوذ سياسي موثر بهره مندند ، نيازمند است. بنابراين ، آنان که آمريکا را مستعمره صهيونيسم خوانده اند ، سخن به گزاف نگفته اند[19] (1) .
گروه کوچک صهيونيزم بااستفاده ازکرسي حکومت انگليس و سابقه ونبوغ دولت پيراستعماروحمايتهاي بيدريغ امريکا ، منويات سلطه جويانه خودرا درقالب پروتکلها ونقشه هاي يکصدساله براي به سلطه کشيدن ملتهاي مسلمان وگماردن فرزندان خوددرکرسيها وکادرحکومتي کشورهاي مسلمان اعلام نموده وباستم ونسل کشي، نسبت به قطعه اي عزيز وگرانقدرازپيکره قلمرومسلمانان خصومت اسطوره خودرا باپيامبراسلام ومسلمين جهان روزبروز آشکارتر نمودند.آنان سرزمين مقدس فلسطين را ارض موعودخودخواندند.وابتداء وعده ازنيل تافرات رابه خودمي دادندوسپس باطرح نظم نوين جهاني وخواب نمائي خاورميانه بزرگ ،برآن بودند که سيادت برتمامي کره زمين را ازآن خودسازند.که ناگاه صاعقه هائي ازراه رسيدوبهار اميداسرائيل را، هرروزباخزاني سهمگين تر مواجه کرد.
بيداري اسلامي پايان روياهاي اسرائيل
ازآغاز سال 2010خشم وخروش مسلمانان،درکشورهاي اسلامي از ستمگري دست نشاندگان اين قدرت سراسرخباثت وقساوت، شکل تازه اي به خود گرفت وکابوس
هاي نحس ونگون بختي راجايگزين روياهاي ازنيل تافرات کرد. ازاين پس بايد دغدغه اصلي اسرائيل حفظ شهرکهاي يهودي نشين باشد وفراتر ازکرانه باختري فکر سلطه وپيروزي نداشته باشد. درهمين راستا "ايهود باراک" در اظهاراتي به راديو رژيم صهيونيستي مي گويد: "با وجود آشتي تشکيلات خودگردان با جنبش حماس بايد کمکهاي مالي به اين تشکيلات را ادامه دهيم زيرا اين پولها صرف دستگاههاي امنيتي ميشود که به نفع ما فعاليت ميکنند. ما به امنيت و ثبات در کرانه باختري نياز داريم و به تداوم اين آرامش که ثمره همکاري ارتش ،شاباک و تلاشهاي دستگاههاي امنيتي در کرانه باختري است، اهتمام داريم. بنابراين اهتمام ما بر اين است که حمايت مالي از تشکيلات خودگردان به منظور حمايت از شهرکنشينان بايد ادامه داشته باشد و از سوي ديگر اينگونه نباشد که جنبش حماس به تنهايي در صحنه فلسطين دستاوردهايي را به دست بياورد." وي درباره بيداري اسلامي نيز تصريح کرد: "به طور کلي از انقلابهاي عربي که در حال حاضر در برخي کشورهاي عربي در جريان است، ميترسم زيرا اين انقلابها رژيمهاي سابق را به رژيمهاي اسلامي تغيير دادهاند و اين به نفع ما نيست."
آري فاتح جنگ 6روزه که دربرابرگروهي ازکشورهاي باصطلاح متحد عربي مي جنگيد اينک وبعدازآنکه جشن پنجاه سالگي خودرابرگزار نموده، باذلت وشکستي روبروشده که نه يک ارتش منظم وکلاسيک بلکه يک گروه شبه نظامي ومردمي بامشت وسنگ، خواب او راآشفته ساخته اند. حزب الله ناوچهي مدرن «ساغر 5» اسراييل را در 12 مايلي آبهاي بيروت غرق کرد. 9 تانک «مرکاوا» در جنگ منهدم شد که 26 نفر در درون آنها سوختند. مجلهي تخصصي «ديفنس نيوز»در مورد تانکهاي معروف اسراييلي نوشت: «پس از 33 روز جنگ بر ضد حزب الله که به شايستگي از موشکهاي ضد تانک براي جلوگيري از نفوذ زميني اسراييل استفاده کرد، ژنرال «گنتز» و ديگر فرماندهان نظامي اسراييل تصميم گرفتند دربارهي جنگ تانکها تجديد نظر کنند. رزمندگان حزب الله قادر بودند با يک سلاح معمولي ضد تانک به راحتي يک تانک بسيار گران قيمت را منهدم کنند؛ در حالي که در گذشته اين تانکها در جنگها جولان ميدادند.»
رژيم اسراييل خود را با کساني مواجه ميبيند که ديگر از وي ترسي ندارند و بسياري از روشهاي جنگي مقابله را بصورت پارتيزاني آموختهاند. جنگ با چند کشور قدرتمند در گذشته براي اين رژيم،فقط به 6 روز زمان نياز داشت تابه پيروزي قطعي بينجامد در حالي که جنگ با يک گروه شبه نظامي پس از 33 روز تلاش، بينتيجه رها ميشود. اين تنها مصيبت وارد شده بر رژيم اسراييل نيست. در جنگ 22 روزه که بر ضد منطقهي محدود و کاملاً تحت محاصرهي غزه روي داد نيز هدفهاي نابودي «حماس» و قطع موشک باران؛ محقق نشدند. حال ميتوان فهميد که چرا سران اين رژيم به فکر تجديد نظر در شعار از نيل تا فرات برآمدهاند به طوري که حفظ سرزمينهاي کنوني نيز براي آنها به وضعيتي مطلوب تبديل شده است!
بيداري اسلامي منطقه را در برگرفته و عليرغم تلاش غرب و مزدورانش در کشورهاي اسلامي براي به انحراف کشاندن انقلابها، در نهايت مردم زمام حکومتها را به دست خواهند گرفت. آنيترين نتيجهي اين تغييرات تولد حکومتهايي اسلامي هستند که موجوديت رژيم اسراييل را تحمل نخواهند کرد. کابوس نابودي اسراييل براي صهيونيسم جهاني در حال تبديل شدن به واقعيت است.
افول طالع اسرائيل نزدهمپيمانان
صهيونيست ها هيچ گاه پيش بيني چنين روزهايي را نكرده بودند به ويژه آنكه اكنون اين رژيم با بحران شديدي در داخل و خارج روبه رو شده است. درخارج، درخواست براي قطع رابطه با اين رژيم به يكي از مطالبات اصلي ملتها تبديل شده است.رژيم صهيونيستي نه تنها درمنطقه خاورميانه بلكه در ميان كشورهاي هم پيمان و دوست غربي و آمريكايي خود نيز روز به روز منزوي تر مي شود.انزواي رژيم صهيونيستي در اظهارات مقامات اروپايي و آمريكايي به خوبي نمايان مي شود. به عنوان مثال «آنگلامركل» صدراعظم آلمان ضمن انتقاد از سياست هاي رژيم صهيونيستي مي گويد: «شما فاقد حداقل درك و فهم از سياست هاي توسعه طلبانه خود در قبال فلسطينيان هستيد.»نيكلاساركوزي رئيس جمهور فرانسه نيز درگفت وگو با باراك اوباما همتاي آمريكايي خود درحاشيه اجلاس گروه 20 درشهر كن فرانسه مي گويد: بنيامين نتانياهو انسان بسيار دروغگويي است و من نمي توانم تحملش كنم.اوباما نيز دراين گفت وگو در پاسخ به ساركوزي، گفت چه كنم كه بايد هر روز با وي ارتباط داشته باشم!
عضويت كامل فلسطين درسازمان علمي، آموزشي و فرهنگي سازمان ملل متحد (يونسكو) با اجماع آرا و برافراشته شدن پرچم آن در اين سازمان به عنوان يك كشور مستقل كه درآن ، اكثر قريب به اتفاق كشورهاي اروپايي راي مثبت دادند نشان دهنده اين حقيقت است كه سياست اتحاديه اروپا و اعضاي آن ديگر مانند سابق درباره اسرائيل هماهنگ و يكپارچه نيست و اين رژيم در ميان كشورهاي غربي نيز منزوي شده است.
بسياري از كشورهاي اروپايي و حتي آمريكا به اين باور رسيده اند كه ديگر نبايد آبروي خود را خرج رژيمي كنند كه بقاي آن مشخص نيست و گام هاي سرنگوني و فروپاشي را سريع طي مي كند.كشورهاي شمال و غرب اروپا نيز مانند ايسلند، فنلاند، نروژ، سوئد و دانمارك از دست اسرائيل و سياست هاي ظالمانه آن به تنگ آمده اند و به شدت از كابينه حاكم براين رژيم انتقاد مي كنند.اين احساس تنفر و انزجار از تظاهرات ضد اسرائيلي كه دركشورهاي اروپايي به مناسبت هاي مختلف برگزار مي شود به خوبي مشهود است.بسياري از اين كشورها، فلسطين را البته درچارچوب مرزهاي سال 1967 به رسميت شناخته اند و از رژيم صهيونيستي به عنوان يك رژيم اشغالگر نام مي برند.
رژيم صهيونيستي كه 63 سال درگير جنگ با اعراب بوده اكنون شاهد فروپاشي اجتماعي است.اعتراض يهوديان ساكن سرزمين هاي اشغالي نسبت به وضعيت بد معيشتي و سختي زندگي در اين مناطق كه از اواخرسال2010 آغاز شده و تاكنون ادامه دارد رژيم صهيونيستي را از درون فلج كرده و راهكارهاي سياسي و اقتصادي براي حل بحران داخلي تاكنون نتيجه اي نداشته است. دولت اسرائيل منابع درآمدي زيادي ندارد و كمك هاي آمريكا، شركت هاي چندمليتي صهيونيستي ، تجاربزرگ يهودي و كشورهاي اروپايي كه خود را وامدار اين رژيم مي دانند ستون اصلي بقاي اين رژيم است.
نابرابري هاي اجتماعي اعتراض هاي اجتماعي فراواني را به دنبال داشته است.تظاهرات چندصدهزار نفري براي رژيمي كه تنها هفت ميليون و 400 هزار نفر جمعيت دارد رقم بسيار بالايي است. «تزيبي ليوني» وزير خارجه سابق اسرائيل و رهبر حزب كاديما كه از مخالفان اصلي بنيامين نتانياهو نخست وزير رژيم صهيونيستي است معتقد است كه سياست هاي وي به ويژه نحوه تعامل با فلسطيني ها باعث سقوط دولت نتانياهو خواهد شد و نتانياهو كه رهبر حزب راستگراي ليكود است معتقد است براي حفظ دولت بايد در سياست هايش تجديدنظر كند. ديگر احزاب ميانه رو مانند حزب كار يا حزب شاس نيز معتقدند كه نتانياهو بايد سياست هايش را تعديل كند تا شانس بيشتري براي بقا داشته باشد. مجموعه اين عوامل دولت نتانياهو را در تنگنا قرار داده و نمي داند چه گزينه اي را انتخاب كند. خواسته معترضين را در نظر بگيرد يا به خواسته هاي احزاب و گروه ها توجه كند.
به هر حال با بالاگرفتن اعتراضات امكان سقوط دولت وجود دارد. باراك اعتراضات صهيونيست ها را ترسناك، شوك آور و اهانت به ارزش هاي يهودي توصيف مي كند.همزمان با پايان سال 2011 بررسي ها نشان مي دهد كه جامعه صهيونيستي از درون در حال پوسيدن است و دست و پا زدن هاي دولت هاي صهيونيستي نمي تواند اين روند روبه رشد را متوقف سازد.
هويت بيداري
با اين تبار شناسي و نگاه اجمالي به تاريخ گذشته رابطه يهود و اسلام و سياست موجود جهاني، اين نتيجه گيري بسيار منطقي است که نهضتهاي حاضر هويت ضداسرائيلي و ضدانگليسي و ضدآمريکائي دارند. عدالت خواه و ستم گريزند و اين تقابل همان تقابل تاريخي بين حق و باطل، اسلام و يهود و در نهايت ميان مستضعفين و مستکبرين است. شعارهاي انقلابيون و مردان نهضتهاي اخير بهترين گواه بر اين معرفي و ما نيفيست اعتقادي و زيربنائي است. غير از شعار الله اکبر و هيهات مناالذله که فصل مشترک شعارهاي تمامي انقلابيون مصري، تونسي يمني، بحريني و ليبيائي و غيرآنان است، در اين بخش پاياني برخي از شعارهاي عمده ملت هاي بپاخواسته يادآوري مي شود:
ارحل ارحل سليمان بلاشرف و لاايمان
الفقر و الفساد و المظالِم حسني مبارك هكذا يحاكَم
الشرق الاوسط لنا موت الصهاينة دني
والتين و الزيتون و طور سينين قد قام شعب مصر ضد المستسلمين
الغرب و اليهود / ثلاثة عقود امريكا لاتسود / فرعون لن يعود
لنا خيار وحيد فقط طريق الشهيد
يا عملاء اسرائيل ستغرق فرعون في النيل
بروجك المشيده عليه نار مؤصدة
عميل البيت الابيض علا وطغي في الارض
عملاء البيت الابيض اثاقلتم الي الارض
تبت يدا اسرائيل قام مجاهدوالنيل
اوباما كلينتون خائفون علي الفرعون
نستحي منک عبدالناصر أن يحكمنا هذا الفاجر
يا مبارك يا فرعون ارحل الي واشنطن
نتيجه
خداوند منان وعده فرموده است که مستضعفين جهان را بر مستکبرين پيروز و انان را زمامدار جوامع قرار دهد« وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»[20]و در آيات متعدد مي فرمايد « وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[21] و در جاي ديگر مي فرمايد«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّـهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»[22]واين وعده درحال تحقق است وبيداري اسلامي قدرت آن رايافته که معادلات قدرت رانه تنها درخاورميانه بل که درتمام عالم به نفع مستضعفين تغييردهد.اين روند برگشت ناپذير وغيرقابل کنترل است وبراي قدرتهاي ميداندار درنيم قرن اخير باوري نکردني ومرگ آفرين است.اين همان پيش بيني وراهبردامام خميني"ره"است که فرمو:داسرائيل بايد از صحنه روزگار محو شود.ورهنمود وهدايتي است که جانشين ايشان امام خامنه اي"مدظله العالي"براي دسترسي به اين هدف فرمودند: قدس بايد نجات پيدا بكند و اسرائيل را براند. دوَل عربى بايد با هم اجتماع كنند و اسرائيل را از زمينهاى خودشان برانند و دست مستعمرين را كوتاه كنند.
«اللهم اشغل الظالمين بالظالمين واجعلنا من بينهم سالمين غانمين آمين رب العالمين»
دانشگاه تهران – بهمن 1390
[1]- مائده / 82
[2]- آل عمران / 75
[3]- تفسير القرطبي / 4/115
[4]- مجمع البيان / 2/325
[5] -آل عمران/64
[6]- صحيح بخاري ج 5 ص137
[7]- پيش از جنگ جهاني اول، صهيونيست ها به آلمان دل بسته بودند، ولي با مشاهده شکست قريب الوقوع آلمان و پيروزي انگليس، به آن روي آوردند.
[8]- صهيونيسم، يوري ايوانف،ص 54 و 48 و 45 و 13.
[9]- به عقيده ماکس نوردو Max Nordau). يکي از رهبران صهيونيست ها در قرن بيستم ميلادي، صهيونيسم اختراع انگليس است. ر.ک: صهيونيسم، ايوانف، ص 51.
[10]- انگوفيل به افراد و گروه هايي مي گويند که گرايش و وابستگي شديد به انگليس دارند.
[11]- صهيونيسم، ايوانف، ص 47.
[12]- Seventh Eart shafes bury.
[13]- صهيونيسم، عبدالوهاب المسيري، ص 8 و صهيونيسم، ايوانف، ص 69..
[14]- صهيونيسم،المسيري، ص 29.
[15]- اسرائيل و عرب، ماکسيم رودنسون، ترجمه ابراهيم دانايي، ص 24. ريشه هاي بحران در خاورميانه، حميد احمدي ، ص 63.
[16]- به رغم انعطاف ترکان در برابر صهيونيسم، آنان به حفظ يکپارچگي امپراتوري عثماني مي انديشيدندو نيز مخالف جدا شدن فلسطين از پيکره امپراتوري بودند. ر.ک: تاريخ نوين فلسطين، عبدالوهاب کيالي،ترجمه محمد جواهرکلام، ص 96-99.
[17]- پيش از جنگ جهاني اوّل و حتي در سال هاي آغازين آن، صهيونيست ها به آلمان دل بسته بودند، ولي با مشاهده شکست قريب الوقوع آن کشور و جدّيت انگليس در حمايت از صهيونيست ها،به بريتانيا روي آوردند. ر.ک: ريشه هاي بحران در خاورميانه، احمدي، ص 62.
[18]- حسين بن علي در 1287ش / 1908م از سوي ترکان به عنوان شريف مکه (شريف حسين. منصوب شد. از آن پس وي از حمايت مادّي و معنوي همه اعراب قلمرو امپراتوري عثماني بهره مند بود. ر.ک: همان، ص137.
[19]- جهان زير سلطه صهيونيسم ، صفحه 9 الي 14 / سازمان هاي يهوديان آمريکا و اسرائيل ، لي اوبرين ، ع.ناصري ، صفحه 16 الي 18.
[20] - قصص / 5
[21] - قصص / 83
[22]- توبه / 32
ارسال نظر