خلاصه وحدت در كلام و سيره امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام
محمد برفى
بسم الله الرحمن الرحيم
پيشگفتار:
واقعيت تلخ و دردناكى كه امروز مسلمانان با آن روبرو مىباشند پراكندگى مسلمانان در سايه مذاهب، مليتها و گروههاى سياسى متضاد است كه در طول تاريخ زمينه ساز شكست مسلمانان شده است.
با يقين مىتوان يكى از بهترين راهها و الگوها جهت تحقق وحدت امت اسلامى، غور وبررسى در سيره عملى كسانى دانست كه امور حل و عقد مسلمين در صدر اوّل بدست آنها بوده است كه در راس همه آنها پيامبر اسلام o و ياران فداكارش بخصوص خلفاى راشدين (رض) مىباشند.
اين مقاله بر آنست كه بمناسبت كنگره وحدت اسلامى در سال امام على A با بررسى كلام وسيره آنحضرت به اهميت وحدت و تاثير آن بر جامعه اسلامى بپردازد وروشن سازد كه چگونه مسلمانان مىتوانند با اقتدا به سلف صالح خويش به سوى وحدت اسلامى گام بردارند. در واقع مقاله حاضر كوشش مختصرى است تا اين بداهت تاريخى را آشكار سازد كه حضرت على A در زمان خلافت خلفاى سه گانه (رض)، درعين اينكه خود به صراحت تاريخ از داعيه داران خلافت وبه تصريح خويش، خود را جهت مقام خلافت احق مىدانسته است ولى هنگامى كه مسئله خلافت بأى نحو كان به خلفا مىرسد و در برابر خطر نابودى اسلام و از هم گسيختگى نظام حاكم بر مسلمين قرار مىگيرد با جوانمردى نه تنها دست به مبارزه و ستيز و اختلاف نمىزند بلكه به يك نظاره گر ساكت وبى تفاوت نيز تبديل نگرديده و با ورود و دخالت در امور حكومت و يارى خلفاى وقت در موارد مختلف باعث حفظ اسلام ونظم حاكم بر جامعه گرديده و نهال نوپاى اسلام را از قرارگرفتن در معرض طوفان اختلافات مهلك و در نتيجه نابودى بدست قدرتهاى مترصد حفظ نموده است. و براى هميشه از تفرّق وجدائى بيزارى جُسته است «كرهتُ ان افرق جماعة المسلمين».([1])
ضرورت وحدت:
از جمله امورى كه شكى در آن نيست و هيچگونه ابها مىندارد و تمام اهل نظر در باب آن اتفاق نظر دارند، موضوع وحدت و همكارى والفت و مهربانى و دورى از تشتّت و تفرق است. كمال، ترقى و توسعه، سيادت و رسيدن به هدف جز در پرتو وحدت كلمه و برادرى و هم آهنگى و همدلى ميسر نمىگردد.
اتحاد و اتفاق مهمترين عامل براى بقاء است كه نقش آن حتى از قواى بدنى هم مهمتر است و يك عامل اساسى براى حفظ نسل و دوام نوع است زيرا اتحاد جز براى بقاء جمع و بهتر زندگى نمودن آنان به وجود نمىآيد، پژوهشها و تحقيقات علمى ثابت نموده كه حيوانهاى هم آهنگ ومتحد، از نعمت بقاء و لذات زندگى از حيوانهاى قوى كه متحد نباشند بيشتر بهره مند مىگردند. مثلاً مورچه ها! با وجودى كه ضعيفند و دشمنان زيادى دارند، زندگى اجتماعى متحدشان موجب گرديده كه بتوانند به يكديگر كمك كنند، لانه بسازند، طعام ذخيره نمايند تا كمتر در معرض خطر دشمنانى قرار گيرند و به اتفاق براى رفع مشكلات خود چارهاى بينديشند و در نتيجه از خطرات در امان مىمانند و از اضمحلال و نابودى نجات مىيابند.
انسان نيز از بدو تولد، به زندگى مشترك يا به اصطلاح زندگى اجتماعى گرايش داشته و بهمين خاطر انسان هيچگاه فرد «individual» به شمار نمىآيد و در همه حال به اتحاد و اجتماع تمايل داشته تا شخصيت انسانى را حاصل كند.
لذا چنين به نظر مىرسد كه در روزگار پيشين انسانها طبق فطرتشان در كمال صفا و يكرنگى زندگى مىنموده اند و هيچگونه تضاد و اختلافى در بين شان وجود نداشته است.([2])
منتهى بعد در اثر گسترش جوامع انسانى و پديد آمدن نيازمنديهاى گوناگون و بسط افكار و انديشههاى مختلف، اختلاف به وجود آمده و از آنجا كه بروز اختلاف و نزاع بر خلاف فطرت و موجب سقوط وتيره روزى جوامع انسانى است لطف خداوند اقتضا نمود كه پيامبرانى را برانگيز و تا آنان را به وحدت دعوت كنند و از تفرقه و اختلاف بر حذر دارند.([3])
تفاوت بين اتحاد حيوانات و انسان در اين است كه وحدت و هماهنگى حيوانات يك امر طبيعى و غريزى است كه به طور خود كار و بدون درك و تعقل، اجتماع تشكيل داده و امورشان را منظم نموده اند و اين طور نيست كه كارهاشان را طبق نقشه و انتخاب و ابتكار انجام دهند و هيچگونه تطور و تكاملى در رويّه آنها مشاهده نمىشود، امّا انسان از روى تدبر و مقايسه حالات مختلف و استدلال و استنتاج، امور را بررسى مىكند و انجام مىدهد و از تجربيات خود براى رسيدن به اهداف مورد نظرش استفاده مىنمايد.
در شرح زندگى صلاح الدين ايوبى مىآيد كه بر هنگام مرگ دستهاى چوب حاضر كرد و به يكى از فرزندانش دستور داد كه همه آنرا با هم بكشند، هر چه تلاش كرد نتوانست، آنگاه فرمان داد كه چوبها را از هم جداكند و يكى يكى بكشند، او موفق شد كه همه چوبها را درهم بكشند، صلاح الدين خطاب به فرزندانش مىگويد: شما اگر چنين مانند اين دسته چوبها با يكديگر متحد و متفق باشيد، دشمن نخواهد توانست بر شما فائق آيد و شما را شكست دهد. اما اگر از يكديگر پراكنده شويد. دشمن شما را به راحتى درهم مىشكند و هر چه كه تعداد شما فراوان باشد حتى يكى از دشمنان را نتوانيد از ميان برداريد.([4])
توصيههاى حضرت على A به وحدت امت اسلامى
در تاريخ بشر هر امتى كه با هم يد واحد بودند در همه امور پيشرفت داشتند و هرگاه از يكديگر جدا شدند و اختلاف پيدا نموده اند سقوط كرده اند چنانكه حضرت على A در خطبه قاصعه بابيان احوال ملل گذشته وذلّت و سقوط ايشان در اثر تفرقه، درس عبرت به مسلمانان مىآموزند ومىفرمايند: واحذروا ما نزل بالاُمم قبلكم من المثُلات بسوء الافعال وذميم الاعمال...
از وبالها و كيفرهايى كه در اثر كردار زشت و اعمال ناپسند به به امتّهاى پيشين رسيد بر حذر باشيد و حالات آنها را در نعمت و نقمت به ياد آوريد، تا شما مانند كيفر ديدگانشان نشويد. هنگامى كه در تفاوت حال خوب و بدشان فكر كرديد. به كارهائى بپردازيد كه موجب عزّت و شوكت ايشان گشت: دشمنانشان رانده و دور شدند، عافيت بسوى آنها كشيده شد، نعمت خدا در اختيارشان بود و رشته كرامتشان پيوستگى يافت.
وآن امور كه موجب عزت و شوكتشان گشت، دورى گزيدن از تفرّق و پراكندگى و همت گماشتن و توصيه و ترغيب يكديگر بر رعايت اتّحاد و اتّفاق بود. از هر امرى كه ستون فقراتشان را مىشكست و قدرتشان را سست مىكرد اجتناب ورزيدند، مانند كينه توزى، بخل، حسادت، نا همفكرى، پشت كردن و دورى گزيدن از يكديگر....
آن حضرت در ادامه مىافزايد: به امم پيشين بنگريد كه چگونه بودند هنگامى كه جمعيتشان متحد و خواسته هايشان متفق و قلبها و انديشه هايشان معتدل و دستهايشان پشتيبان هم، شمشيرهايشان يارى كننده يكديگر، ديدها نافذ و عزمها و مقصودها همه يكى بود آيا آنها مالك و ارباب اقطار زمين نگرديدند و آيا زمامدار و رهبر جهانيان نشدند!.
از آن طرف به پايان كار آنان نيز نگاه كنيد، آن هنگام كه پراكندگى در ميان آنها واقع شد، الفتشان به تشتت گرائيد و اختلاف كلمه و پراكندگى دلها در ميانشان راه يافت، به فرقههاى مختلف تقسيم شدند و در عين پراكندگى باهم به نبرد پرداختند، در اين هنگام بود كه خداوند لباس كرامت و عزت از تنشان بيرون كرد و وسعت نعمت را از آنان سلب نمود و آنچه از آنان باقى مانده تنها سرگذشت آنهاست كه در بين شما به گونه درس عبرتى، براى كسانى است كه بخواهد عبرت گيرند.».
در ادامه به عنوان نمونه حضرت على رضى الله عنه به فرزندان يعقوب مثال مىزنند و مىفرمايد: «از سرگذشت فرزندان يعقوب عبرت گيريد، چقدر وقايع جهان به هم شبيه است و چه اندازه مثالها به هم نزديك. دوران پراكندگى و تشّتت عرب را وقتى كه زير سلطه دولتهاى ايران و روم بودند در نظر مجسّم كنيد. چگونه آنها را از سرزمينهاى آباد و سرسبز و از كنارههاى دجله و فرات به بيابانهاى كم گياه و بى آب و علف تبعيد كردند، و به ذّلت و فقر ومسكنت و جهل و پراكندگى دچار ساختند.
خداوند با نعمت پيامبر و اسلام، بنى اسمعيل را متحد و برادر ساخت و پروبال كرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان جارى گرداند و آنان را به نعمت، و قدرت و عظمت و عزّت رساند و حكومتى پايدار نصيبشان ساخت بطورى كه كسى قدرت درهم شكستن نيروى آنان را نداشت. ولى به هوش باشيد و بدانيد كه شما از رسيمان طاعت دست كشيده و با تجديد رسوم جاهليت (كه همان تفرّق و تعصّب است) در محكم الهى را در هم شكسته ايد. خداوند بر اين امّت منّت نهاد كه پيوند الفت و اتّحاد بين آنان ايجاد نمود، كه در سايه اش زندگى كنند و در پناهش آسايش گزينند. الفت و اتّحاد نعمتى كه احدى نمىتواند بهايى برايش تعيين كند، زيرا از هر بهايى افزونتر و از هر گرانقدرى، گرانقدرتراست».([5])
حضرت على A در باره زيان تفرق و اختلاف و مبارزه با كسى كه مىخواهد شقّ عصاى مسلمين كند و ميان آنها پراكندگى ايجاد نمايد، آخرين سخن را مىگويد و با كمال صراحت، فتنه انگيز و تفرقه افكن را مستوجب قتل مىداند، حتى از خودش شروع مىكند و نه تنها تفرقه افكندن عينى وموجود را سزاوار چنين عقوبتى مىداند، بلكه حتّى كسى را كه شعار تفرقه دهد و قدم نخستين شقّ عصاى مسلمين را بردارد، سزاوار قتل مىداند. آن حضرت در اين باره چنين مىفرمايد: «والزمُوا السُّواد الاعظم فانّ يد الله على الجماعة وايّاكم والفُرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان كما انّ الشّاذ من الغنم للذئب، الا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلُوهُ ولو كان تحت عمامتى هذه.».
يعنى رأى اكثريت بزرگان اسلام را پيروى كنيد كه دست خدا همراه جماعت است. از تكروى و كناره گيرى بپرهيزيد كه كناره گيرى از جماعت، نصيب شيطان است، چنانكه گوسفند كناره گيرنده از گله و چوپان نصيب گرگ. بدانيد و آگاه باشيد هر كس شعار تفرقه دهد سزاوار قتل است، او را بكشيد، هر چند اين شعار از زير عمامه و ازدهان من خارج شود».([6])
از آنجا كه كسانى كه تفرقه مىافكنند، ممكن است به خيال واهى خويش، كردار زشت خود را توجيه كنند و از آيات قرآن هم براى آن دليل بياورند، آن حضرت عمل و توجيه آنان را به نحو بارز و مشّخص مجسم نموده و مىفرمايد:
«آن مردم براى ايجاد تفرقه مجتمع و متحد مىشوند و از جماعت مسلمين جدا مىگردند، گويا ايشان پيشواى قرآن، نه آنكه قرآن امام و پيشواى ايشان باشد.»
در اين جمله حضرت على A به نكته دقيق و لطيفى اشاره مىكند: كسانى كه قرآن را وحى مُنزل الهى مىدانند و به آن استناد مىكنند، مىبايست ذهن خود را از مسموعات و خواندنيهاى پيشين بشويند، وبا ذهنى صاف و طبيعى و پاك.
در برابر حقايق قرآن قرارگيرند و سپس برداشت خود را از حقايق قرآن با عقايد و مذاهب ديگر تطبيق دهند، تا معلوم شود چه مقدار از آن عقايد و مذاهب، مطابق قرآن است و چه مقدار مخالف، و كسانى كه بر عكس عمل مىكنند، يعنى براى مذهب سازى و ايجاد تفرقه جمع مىشوند و عقيده و نظر مىسازند و سپس مىخواهند آيات قرآن را با عقيده خود تطبيق دهند و توجيه كنند، اينان در حقيقت عقيده و نظر خود را بر قرآن تحميل نموده و مىخواهند عقيده آنان امام باشد و قرآن مأموم وتابع».([7])
حال بعد از طرح ضرورت وحدت و تبيين جايگاه آن از نظر آن حضـرتA، به بررسى سيره عملى آن حضـرت در دوران خلفاى سه گانه (رض) و پس از آن مىپردازيم.
نخستين اختلاف امت اسلامى
اختلاف بر سرخلافت و جانشينى پيامبر اكرم o اولين اختلافى بود كه بين مسلمانان پديد آمده چون پيغمبر o رحلت فرمود، انصار(رض) با اجتماع در سقيفه بنى ساعده خواستند كه با «سعد بن عباده» بيعت كنند و او را جانشين پيغمبر o سازند و ابو بكر صديق و جمعى از مهاجرين بسوى آنان شتافتند.... در اين مجمع ميان اين دو گروه بر سرخلافت جدال و گفتگو درگرفت، جدال سختى كه نزديك بود ميان آنان جنگ برپاگردد تا آنجا كه چون براى بيعت با حضرت ابو بكر(رض) بپا خاستند «حباب بن منذر» شمشير بر كشيد ولى عدهاى به سويش شتافتند و شمشير را از دستش گرفتند...
آنگاه گفت: بالاخره اين كار را انجام داديداى جماعت انصار! بخدا سوگند، مىبينم كه فرزندان شما بر در خانه فرزندان مهاجرين ايستاده و دست دراز كرده و از آن ها در خواست لقمه آب و نانى مىكنند ولى چيزى دستگيرشان نمىشود. حضرت ابو بكر صديق(رض) گفت: آيا از ما مىترسىاى حباب؟ حباب گفت: نه، از تو نمىترسم ولى از كسانى كه بعد از تو مىآيند مىترسم. حضرت ابو بكر(رض) گفت: وقتى اينچنين است پس زمام امور به دست شما و ياران شما باشد و ما از شما طاعتى نخواستيم. حباب به ابو بكر صديق گفت: وقتى من و تو رفتيم سپس از تو كسانى مىآيند كه ظلم و ستم روا مىدارند. سعد بن عباده رئيس خزرج از بيعت امتناع ورزيد.... و همچنين جمعى از بنى هاشم نيز بيعت نكردند و متوجه حضرت على A شدند.([8])
اگر چه در بسيارى از سخنان حضرت على A، خط اصلى وبنيادين وحدت اسلامى او در برابر اختلافها مشخص است، حال ببنيم آنحضرت در برابر نخستين اختلاف مسلمانان چه موضعى داشتند؟ آيا ايشان صحنه را ترك گفتند و موضعى منفى در برابر كسانى كه بروى پيش گرفتند، اتخاذ كردند و در تجربه خلافت آنها به ثبت نكات منفى بسنده كردند و در جهت برنامه ريزى براى ساقط كردن حكومت آنان پرداختند يا اينكه در چارچوب منافع كلى اسلام و مسلمانان موضعگيرى نموده اند؟
بررسى موشكافانه تجربه با ارزش اسلامى كه حضرت على A پشت سرگذاشته اند تاكيد دارد كه ايشان در صحنه نبرد موضع سازنده و عملى متعهد به مصالح عالى مكتب اسلام را، در پيش گرفتند، زيرا از نظر ايشان، مسئله اسلام، بقاى ادامه و قدرت و رويارويى آن با جبهههاى تازهاى كه از بيرون و درون مىشد مطرح بود. نيروهاى دشمن و ضد اسلامى احساس كرده بودند كه غيبت پيامبر o از صحنه، نقطه ضعف بزرگانى را در ميان مسلمانان پديد آورده و نبودايشان، باعث تضعيف روحيه مسلمانان و خالى شدن صحنه از قدرت معنوى كه مسلمانان را از سقوط نجات مىداد، شده است. بنابراين حضرت على A با انگيزه عقدههاى درونى و شخص خويش و آنگونه كه ممكن است ديگران بدان بيانديشند در پى خواستههاى خويش برنيامد بلكه با روح بلندى كه داشت بر وظيفه بالاتر از خلافت ظاهرى پرداخت و بجاى اينكه جنگ و جدال به راه بيندازد و خود را از جمع مسلمانان كنار بكشد و با توطئه كنندگان همدست شود، با تقواى الهى مردم را از تفرقه به اتحاد فراخواند و به كسانى كه دانسته يا ندانسته آمده بودند تا در برابر حضرت ابو بكر(رض) با وى بيعت كنند فرمود: «شُقُّوا امواج الفتن بسُفُن النّجاة وعرّجوُا عن طريق المنافرة وضعُوا عن تيجان المُفاخرة».([9])
امواج درياى فتنه را باكشتيهاى نجات بشكافيد، از راه خلاف و تفرقه دورى گزينيد و نشانههاى تفاخر بر يكديگر را از سر بر زمين نهيد.
و در جواب ابو سفيان آنگاه كه آمد و مىخواست تحت عنوان حمايت از ايشان فتنه بر پا كند و به آنحضرت A گفت:... دستت را بمن بده تا با تو بيعت كنم و فرمان بده تا براى دفاع از حق تو و احقاق حق تو و شكستن مخالف تو، مدينه را از سواره و پياده پر كنم، آنحضرت A فرمود:اى ابوسفيان چقدر كينه تو نسبت به اسلام طولانى شد، برو من به سواره و پياده تو نيازى ندارم».([10])
آرى حضرت على A كه تنها هدفش حفظ اسلام و پايه اساسى آن يعنى وحدت بود با خلفا (رض) بيعت كرد و از آنجا كه روحش بالاتر از آن بود كه بخاطر مقامات دنيوى كينه كسى را به دل گيرد با آنان صميمانه رفتار كرد و در نتيجه اين صبر انقلابى آنچنان وحدتى ميان مسلمانان به وجود آورد كه مسلمانان بجاى جنگ و اختلافات داخلى به صدور انقلاب عظيم اسلامى پرداختند. و همين وحدت رمز پيروزى و پيشرفت آنان گشت بطورى كه در مدّت بسيار كوتاهى امپراطورى عظيم و پهناور روم و فارس را به اسلام در آوردند و مصر، عراق وفلسطين را تصرف كردند، و اگر آن حضرت اين وحدت و آرامش را به وجود نمىآوردند محال بود كه اينهمه پيشرفت و فتوحات نصيب مسلمانان گردد.([11])
استاد عبد المتعال صعيدى در اين زمينه مىنويسد: اين قفل بزرگى براى على بن ابى طالب رضى الله عنه است كه اولين بنيانگذار «تقريب بين مذاهب» است، تا اينكه اختلاف رأى ونظر موجب تفرق و پراكندگى نگردد و غبار دشمنى ميان طوايف مختلف بر پانشود، بلكه با وجود اختلاف نظر همچنان وحدت ويگانگى خود را حفظ كنند و اختلاف يافتگان در رأى باهم برادروار زندگى كنند و هر كس برادرش را نسبت به رأى و نظرش آزاد بگذارد، چه اينكه صاحب نظر يا نظرش صائب و مطابق با واقع بوده و مأجوراست و يا اينكه نظرش برخطاست و معذور است. يا اينكه به بهترين وجه در باره آن به بحث و گفتگو مىپردازند بطور يكه در تحقيقشان تعصبى وجود نداشته بلكه مقصودشان از بحث و گفتگو رسيدن به حقيقت است نه غلبه و پيروزى. و اين يكى از فضايل حضرت على A است كه از فضيلت و شرافت خانوادگى و نزديكيش با پيغمبر o و سبقتش بر ديگران در ايمان، كمتر نيست.
سپس توضيح مىدهد: نخستين اختلاف ميان مسلمين، اختلاف برسر خلافت بود و على رضى الله عنه با آنكه مىدانست از ديگران به خلافت سزاوارتر است، ولى با حضرت ابو بكر و حضرت عمر و حضرت عثمان(رض) به مدارا رفتار كرد و از هيچ گونه كمك نسبت به آنان دريغ نفرمود، تا نمونه عالى مدارا و حافظ اتّحاد، هنگام اختلاف رأى باشد. و چون با اصرار مسلمين به خلافت رسيد، هيچكس را ملزم به قبول خلافتش نكرد».([12])
استاد مطهرى درباره گذشت والاى آن حضرت (رض) مىفرمايد: «اما مگر باور كردنى است كه جوانى سى و سه ساله دورنگرى و اخلاص را تا آنجا رسانده باشد و تا آنحد بر نفس خويش مسلط و نسبت به اسلام و فادار و متفانى باشد كه به خاطر اسلام راهى را انتخاب كند كه پايانش محروميت و خردشدن خود او است؟!.
بلى باور كردنى است، شخصيت خارق العاده على در چنين مواقعى روشن مىگردد، تنها حدس نيست حضرت على شخصاً در اين موضوع بحث كرده و با كمال صراحت علت را كه جز علاقه به عدم تفرقه ميان مسلمين نيست بيان كرده است، مخصوصاً در دوران خلافت خودش آنگاه كه طلحه و زبير نقض بيعت كردند و فتنه داخلى ايجاد نمودند، حضرت على مكرر وضع خود را بعد از پيغمبر با اينها مقايسه مىكند و مىگويد: من به خاطر پرهيز از تفرق كلمه مسلمين از حق مسلم خودم چشم پوشيدم و اينان با اينكه به طوع و رغبت بيعت كردند بيعت خويش را نقض كردند، و پرواى ايجاد اختلاف در ميان مسلمين را نداشتند.».([13])
ابن ابى الحديد در خطبه 119 نقل مىكند كه آنحضرت (رض) فرمود: وأيم الله لولا مخافة الفُرقة بين المُسلمين و ان يعُود الكفر ويبور الدين لكُنّا على غير ما كُنّا لهمُ عليه.
به خداسوگند اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمين و بازگشت كفر و تباهى دين نبود رفتار ما با آنان طور ديگر بود.
همچنين از كلبى نقل مىكند كه حضرت على A قبل از آنكه به سوى بصره حركت كند فرمود:... فُرايتُ انّ الصبّر على ذلك افضل من تفريق كلمة المُسلمين و سفك دمائهم و النّاس حديثوا عهد بالإسلام والدّين يخضُ مخمض الوطب يُفسدهُ ادنى وهن و يفكسه اقل خلق.
ديدم صبر از تفرق كلمه مسلمين و ريختن خونشان بهتر است، مردم تازه مسلمانند و دين مانند مشكى كه تكان داده مىشود كوچكترين فردى آنرا وارونه مىنمايد، آنگاه فرمود چه مىشود طلحه و زبير را؟ خوب بود سالى ولا اقل چند ماهى صبر مىكردند و حكومت مرا مىديدند آنگاه تصميم مىگرفتند، اما آنان طاقت نياوردند و عليه من شوريدند و در امرى كه خداوند حقى براى آنان قرار نداده با من به كشمكش پرداختند».([14])
ابن ابى الحديد در شرح خطبه شقشقيه نقل مىكند: در داستان شورا را چون حضرت عباس (رض) مىدانست كه نتيجه چيست از حضرت على A خواست كه در جلسه شركت نكند امّا حضرت على A با اينكه نظر حضرت عباس را از لحاظ نتيجه تأييد مىكرد پيشنهاد را نپذيرفت و عذرش اين بود: انّى اُكرهُ الخلاف (من اختلاف را دوست ندارم). حضرت عباس گفت: اذاترى ما تكره يعنى بنابراين با آنچه دوست ندارى مواجه خواهى شد.
و در جلد دوم ذيل خطبه 65 نقل مىكند:
يكى از فرزندان ابولهب اشعارى مبتنى بر فضيلت و ذيحق بودن حضرت على و برذم مخالفانش سرود، حضرت على A او را از سرودن اين گونه اشعار كه در واقع نوعى تحريك و شعار بود نهى كرد و فرمود: سلامةُ الدّين احبُّ الينا من غيره براى ما سلامت اسلام و اينكه اساس اسلام باقى بماند از هر چيز ديگر محبوبتر و با ارجتراست».([15])
و از همه مهمتر اينكه آنحضرت A در شوراى شش نفرى پس از انتخاب حضرت عثمان (رض) مىفرمايد:
قد علمتمُ أنّى احقُّ النّاس بها من غيرى والله لاُسلمنّ ما سلُمت امور المُسلمين ولم يكن فيها جور الاّعلىّ خاصّة».([16])
شما خود مىدانيد من از همه براى خلافت شايسته ترم، به خدا سوگند ماداميكه كار مسلمين رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد مخالفتى نخواهم كرد.
موضع حضرت على A در دوران خلافت حضرت ابو بكر صديق(رض).
اگر چه در نامه 62 نهج البلاغة اشارهاى به امساك آنحضرت (رض) از بيعت با حضرت ابوبكر(رض) دارد لكن اصل بيعت را پس از مدتى مورد تائيد قرار مىدهد و آنچه از تاريخ و قرائن وشواهد برمىآيد زمان امساك كوتاه بوده و آنحضرت با كمال آزادى عمل بيعت نموده اند.
آنحضرت (رض) مىفرمايد: «فامسكت يدى حتّى رأيتُ راجعة الناس.... من اول دستم را پس كشيدم تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند (مرقد شدند. اهل رده) و مردم را به محو دين محمّد o دعوت مىكنند، ترسيدم كه اگر در اين لحظات حساس اسلام و مسلمين را يارى نكنم خرابى يا شكافى در اساس اسلام خواهم ديد كه مصيبت آن بر من از مصيبت از دست رفتن چند روزه خلافت بس بيشتر است، در آنهنگام با ابو بكر بيعت كردم و به همراه او در آن حوادث قيام كردم تا باطل از ميان رفت، «وگفتار خدا والاتراست هر چند بر خلاف ميل كافران باشد: پس با ابو بكر از راه خير خواهى مصاحبت كردم و در آنچه خدا را فرمان مىبرد با كوشش تمام، او را اطاعت نمودم، آنگاه چون به حال احتضار درآمد، ولايت و حكومت را به عمر سپرد و ما بيعت كرديم و اطاعت نموديم و خير خواهى نشان داديم...».([17])
حقيقت اين است كه آنحضرت (رض) خود را به خلافت سزاوارتر مىديد زيرا مىدانست كه خود و خاندانش براى انجام مصالح مردم از ديگران تواناتراست منتهى جنگهاى ارتداد او را واداشت تا از برخورد با حضرت ابوبكر (رض) خوددارى و با وى بيعت كند، تا اين كه جبهه اسلامى در برابر مرتدان، در دفاع از خود ناتوان نشود. فرزند ابوطالب پارساتر و بزرگتر از آن بود كه در آن وضع خطير كه اساس اسلام در معرض خطر بود به خود اجازه ادامه مخالفت با حضرت ابو بكر را بدهد.([18])
مهمترين بحرانى كه پس از رحلت پيامبر o دامنگير خلافت نوپاى حضرت ابوبكر(رض) گرديد، مسأله ارتداد و ظهور پيامبران دروغين بود. هر چند كه نطفههاى ارتداد به هنگام حيات پيامبر o در يمن توسط اسود عنسى كذاب بسته شد و ديگر متنّبيان در نقاط ديگر در حال ظهور بودند، ليكن با رحلت پيامبر o مسأله ارتداد به يك بحران عمده در قلمرو حكومتى اسلام تبديل گرديد. پيامبران دروغين يكى پس از ديگرى در اقصى نقاط جزيرة العرب ادعاى نبوت كرده واساس اسلام را با خطر جدى مواجه ساختند.
بلاذرى روايت مىكند: چون مردم عرب مرتد شدند، حضرت عثمان نزد حضرت علىA رفت، و گفتاى پسر عمو! تا وقتى تو بيعت نكنى كسى به مبارزه با اين دشمن برنمىخيزد، پيوسته با او بود تا اين كه حضرت على A پيش حضرت ابو بكر(رض) رفت، حضرت ابو بكر(رض) از جابلند شد دست به گردن يكديگر انداخته و هر كدام براى ديگر گريستند، و حضرت على با حضرت ابو بكر بيعت كرد و در نتيجه مسلمانان شادمان شدند و مردم به پيكار كمر بستند و لشكرها گسيل شد.([19])
ابن كثير و طبرى نيز بيعت حضرت على A را در همان روزهاى اوّل دانسته و معتقدند كه حضرت در هيچ لحظهاى از حضرت ابو بكر (رض) كناره نگرفت.([20])
بهر حال زمانيكه آنحضرت با حضرت ابو بكر صديق بيعت كرد نظر خود را نگاهداشت و در پنهان و آشكار با وى صميمانه رفتار كرد و كينهاى از وى در دل نگرفت و مگر حيله و يا دسيسهاى بر عليه او به راه نينداخت بلكه در جنگ با مرتدين خود را در موقعيتى قرار داد كه دليل بر كمال صميمت و پاكى او دارد و از صفاى كامل او حكايت مىكند.
حضرت ابو بكر (رض) وقتى مسلمانان در جنگ با مرتدين و مانعين زكات باوى مخالفت كردند به تنهايى مردم را ترك گفت تا خود باشمشير به جنگ رود... حضرت على A بدنبال او شتافت و زمام مركبش را گرفت و او را از حركتى بازداشت و فرمود: «كجااى خليفه رسول الله؟ ما را در مصيبت خودگرفتار مكن. بخدا اگر به مصيبت تو گرفتار شويم ديگر براى اسلام نظامى نخواهد ماند.» حضرت ابو بكر بازگشت و در مدينه ماند و اين نصيحت خالصانه را از حضرت على پذيرفت، نصيحتى كه دلالت مىكند بر تمايل شديد وى به زنده ماندن حضرت ابو بكر، با اينكه مىدانست خلافت را از او گرفته است. و اگر على A مىگذاشت تا ابو بكر(رض) به تنهايى خارج شود، رفتن او موجب مىشد كه على به آرزوى خود نزديكتر شود ولى روح على A بزرگتر از آن بود كه چنين آرزويى دروى خلجان كند زيرا كه او بيعت كرد و رأى ونظر خود را در خويشتن نگاهداشت، بنابراين بايد دربيعت خود اخلاص ورزد همچنانكه سايرين اخلاص ورزيدند و همچنين خالصانه به ابو بكر (رض) نصيحت كند اگر چه در ترك آن مصالح شخصى او نهفته باشد!.
صاحب الرياض النضرة از ابن سمان روايت كرده كه گفت: بعد از رحلت رسول خدا o از مسلمانان مرتد شدند، و از دادن زكات سر پيچى كردند، حضرت ابو بكر(رض) با اصحاب مشورت كرد، هر كس چيزى گفت، خطاب حضرت على (رض) فرمود: يا ابا الحسن شما چه ميگوئى؟ حضرت فرمود: اگر چيزى از آن مقدار كه رسول خدا o مىگرفت نگيرى و صرفنظر كنى باسنت او مخالفت كردهاى. آنگاه حضرت ابو بكر(رض) گفت: چون شما چنين گفتى، با آنان مىجنگم حتى اگر از دادن يك پاره طنابى مضايقه كنند.([21])
درباره جنگ با روم و اعزام سپاه اُسامه، حضرت علىA مشوق حضرت ابوبكر(رض) بود و بشارت داد كه در جنگ با روميان پيروز مىشود، حضرت ابو بكر در ارتباط با تشويق آنحضرت (رض) مىگويد: فال نيك زدى و به ما مژده نيك دادى.([22])
و بعد از خارج شدن سپاه اُسامة و تهديد مرتدين مبنى بر حمله به مدينة نيز مسئوليت حفاضت از گذرگاههاى اصلى مدينه را به همراه طلحه و زبير و ابن مسعود از سوى حضرت ابو بكر (رض) مىپذيرد.([23])
آن حضرت A در طول دوران حضرت ابو بكر(رض) مشاور بحق ابو بكر در مسائل مهم سياسى و مسئول امور اقتصادى و تقسيم خمس بودند.
«... ان ابا بكر الصديق كان اذا انزل به امر يريد فيه مشاورة اهل الرأى و اهل الفقه دعا عمر و عثمان و علياً و عبد الرحمن بن عوف..».([24])
امام ابو يوسف رحمة الله عليه در كتاب الخراج نقل مىنمايد كه: پيامبر اكرم o تولى امور تقسيم خمس را به حضرت على رضى الله عنه واگذار كردند و خليفه اول و دوم هم همين كار را كردند و تولى و سرپرستى اين امر را در اختيار آن حضرت (رض) گذاشتند..».([25])
آن حضرت (رض) نهايت ارادت خويش را به حضرت ابو بكر(رض) پس از وفات نشان داد و اسماء بيوه ابو بكر (رض) را به زنى گرفت و محمد فرزند ابو بكر(رض) را در خانه خويش بزرگ نمود و يكى از فرزندان خويش را بنام ابو بكر نام گذاشت كه در واقعه كربلا همراه برادرش حضرت امام حسين A شهيد ميگردد.
سيره عملى حضرت على A در عهد خليفه دوم حضرت عمر(رض)
در دوران خليفه دوم نيز حضرت على A همواره به حل مشكلات عقيدتى و مسايل پيچيده فقهى و غيره كه خلافت با آن مواجه مىشد مىپرداخت. در برخوردها و مسائل جنگ به شيوهاى سعى مىكرد جان خليفهاى را كه در آن هنگام جامعه را رهبرى مىكرد حفظ كند و بدور از هر گونه حساسيت فردى و احساسات منفى گرايانه، مشاركت مىفرمود، چنانكه در زمانيكه حضرت عمر (رض) در مورد اقدام به جنگ با روميان با آن حضرت (رض) به مشورت پرداخت، آن حضرت صادقانه مىفرمايد: «.... خداوند ضمانت كرده است كه مرز و بوم پيروان اين آيين را از گزند نگه دارد و راهها و گذرگاهها را از تاخت و تاز گردنكشان ايمن بدارد. او همان است كه آنها را با كمىتعدادشان يارى و پيروز كرد و نه تنها نگذاشت شكست بخورند بلكه دمار از روزگار دشمنانشان در آورد. هميشه زنده است و هر گز نمىميرد، اگر خودت به سوى اين دشمن بروى و با او به زد و خورد بپردازى و مغلوب بشوى ديگر براى مسلمانان پناهى نمىماند و پس از تو مرجعى نيست كه در حال حاضر كسى او را پشتيبان خويشتن بداند. پس مردى كار آزموده و دلير به پيكار آنها روانه ساز و با وى جنگ آورانى بى باك و فرمانبردار همراه كن و آنها را با زبان خوش و وعدههاى شيوا بنواز. چنانچه بيارى خدا پيروز شدند كه آرزويت برآمده است، و گرنه كه در اينجا همچنان پشت و پناه مسلمانان خواهى بود و لشكرى ديگر براى نبرد با روميان بسيج خواهى نمود».([26])
حضرت عمر (رض) پيوسته در مشكلات و گرفتاريها به حضرت على A مراجعه مىكرد و با ايشان مشورت مىنمود كه در ذيل به چند مورد اشاره مىنمائيم.
مشورت حضرت عمر (رض) با حضرت على A درباره فتح ايران:
زمانيكه به حضرت عمر(رض) خبر رسيد كه ايرانيان چندين برابر ارتش مسلمانان، نيرو بسيج كرده اند، تصميم گرفت تا شخصاً به منظور تقويت روحيه ارتش اسلامى در جنگ با ايرانيان شركت كند لكن بعد از مشورت با حضرت علىA آن حضرت A حضرت عمر(رض) را از شركت نهى كرده و فرمود: «يارى كردن و خوار گذاشتن اين دين به انبوهى و كمكى لشكر نبوده است. اين دين، دين خداست و خدا آن را پشتيبانى فرموده است... موقعيت زمامدار، همچون رسيمانى است كه مهره ها را در نظام مىكشد و آنها را جمع كرده ارتباط مىبخشد اگر رسيمان از هم بگسلد، مهره ها پراكنده مىشوند و هر كدام بجايى خواهد افتاد و سپس هر گز نتوان همه را جمع آورى نمود و از نو نظام بخشيد. عرب امروز گرچه از نظر تعداد كم، اما با پيوستگى به اسلام فراوان و با اتحاد و اجتماع و هماهنگى عظيم و قدرتمند است. بنابراين تو چون قطب آسيا ثابت بمان و سنگ آسياى جنگ را به وسيله مردم عرب بگردان و آنان را وارد شعله جنگ كن و از رفتن خوددارى ورز، زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوى عرب از اطراف، عهد و پيمان با تو را مىشكند فساد و شرارت بپا مىكند و كار به جايى مىرسد كه حفظ و حراست مرزهايى كه پشت سر گذاشتهاى نزد تو از رفتن به جنگ مهمتر مىگردد. اگر چشم عجمها فردا بر توافتد خواهند گفت: اين اساس و ريشه عرب است. اگر قطعش كنيد راحت مىگرديد و اين فكر آنها را در مبارزه با تو و طمع در نابوديت حريصتر و سرسخت تر خواهد ساخت. و اينكه يادآور شدى آنها به جنگ مسلمانان آمده اند و ناراحت هستى، خدوند سبحان بيش از تو اين كار را مكروه مىدارد و او بر تغيير آنچه نمىپسندد تواناتراست».([27])
مشورت حضرت عمر(رض) با حضرت على A در تعيين حدّ شارب الخمر:
امام مالك در كتاب الاشربه مؤطا از ثور بن زيد ديلمى روايت مىكند كه حضرت عمر بن خطاب (رض) در باب حد شراب خوارى مشورت نمود، حضرت على A فرمود: بايد هشتاد تازيانه بخورند چون وقتى شراب خوردند مست ميشوند، و چون مست شدند نا مربوط ميگويند و چون نا مربوط گو شدند افتراء مىبندند، حضرت عمر(رض) قبول كرد و از آن به بعد شرابخواران را هشتاد تازيانه زد.([28])
مشورت حضرت عمر (رض) با حضرت على A در مورد تعيين مبدأ تاريخ اسلام:
حاكم نيشابورى از سعيد بن مسيب روايت مىكند كه گفت: حضرت عمر(رض) مردم را جمع كرده بود و از ايشان نظريه خواست كه چه روزى را مبدأ تاريخ اسلام قرار دهد. حضرت على A مىفرمايد: روز هجرت پيامبر اكرم o را از مكه بمدينه مبدأ تاريخ قرارده، چون روزى است كه آن حضرت A سرزمين شرك را ترك گفت، حضرت عمر (رض) به نظرايشان عمل نمود و هجرت پيامبر(رض) را مبد تاريخ قرار داد.([29])
مشورت حضرت عمر (رض) با حضرت علىA درباره سرزمينهاى عراق و تدوين ديوان:
يكى از مسائل مبتلا به جامعه اسلامى در اين دوران، مسائل مالى و خراج از سرزمينهاى مفتوحه بود. تقسيم و يا عدم تقسيم زمينهاى مفتوحه در ميان لشكريان مىتوانست به نوبه خود اثرات منفى زيادى به دنبال داشته باشد. اوّلين مورد مسأله سرزمينهاى حاصل خيز اطراف كوفه بود. بسيارى از سپاهيان معتقد بودند بايد زمينهاى مفتوحه در بين فاتحان تقسيم گردد. حضرت عمر (رض) نظر حضرت على A را جويا شد. آن حضرت A ضمن مخالفت با تقسيم فرمود: اگر زمينها را بين ما، نسل كنونى مسلمين تقسيم كنى، براى مسلمانان آينده چيزى نخواهد ماند ولى اگر در دست صاحبان آنها باقى گذارى تا در آن كار كنند و به دولت اسلامى ماليات بپردازند براى هر دو نسل كنونى و آينده مفيد خواهد بود. حضرت عمر(رض) با جمله اين نظر بسيار خوبى است، موافقت خود را اعلام نمود و عثمان بن حنيف و حذيفة بن يمان را جهت مسّاحى زمينهاى كوفه و تعيين ماليات مأمور مىنمايد.([30])
و امّا در تدوين ديوان محاسبات مالى حكومت. ماوردى مىنويسد: «.. ان عمر رضى الله عنه استشار في تدوين الديوان فقال له على بن ابى طالب A: تقسّم في كل سنة ما اجتمع اليك من المال ولا تمسك منه شيئاً...» .([31])، يعنى هر سال هر آنچه از بيت المال به دست تو مىرسد را بين مردم تقسيم كن و چيزى از آن را از آنها دريغ ندار.
لذا حضرت عمر (رض) براى اجراى اين مسأله دواوين ترتيب داد و براى افراد مقررى معين نمود. در اين مورد روزى به مقدار پانصد هزار درهم پول از بحرين به نزد خليفه رسيد. حضرت عمر (رض) آنرا بين مسلمانان تقسيم نمود و مقدارى، زياد آمد. حضرت عمر (رض) با اصحاب پيامبر o مشورت نمود. عدهاى از اصحاب نظر دادند كه در ديوان به نزد خليفه باشد كه او هر طور بخواهد عمل كند امّا حضرت على A ضمن شرح واقعهاى از زمان پيامبر o كه حضرت عمر و حضرت عباس نيز به همراه حضرت على A حضور داشته، مبنى براينكه پيامبر o در مورد ماندن چند دينار در بيت المال نگران بود و تا تقسيم نكرد آرامش نيافته، به حضرت عمر (رض) اظهار ميدارد: چيزى از اين مال را در ديوان نگذاشته و همه را ميان فقراى مسلمين تقسيم نمايد. و حضرت عمر(رض) نيز چنين مىكند.([32])
حضرت على A، همانگونه كه در دوران حضرت ابو بكر(رض) اختيار تام در تقسيم خمس را داشت، در دوران حضرت عمر(رض) نيز چنين اختيارى به وى سپرده شده بود و همواره به تقسيم خمس در بين بنى هاشم و اهل بيت وفقرا اقدام مىكرد.([33]) و همانگونه كه در دوران حضرت ابو بكر قاضى مدينه بود در دوران خليفه دوم حضرت عمر (رض) نيز قاضى مدينه بود.([34])
جانشينى حضرت على در مدينه از سوى خليفه دوم:
حضرت على A در طول دوران خلافت حضرت عمر (رض) به هنگام خروج خليفه از مدينه به جانشينى منصوب مىشده است و اداره امور را بدست مىگرفته است. اولين مورد هنگامى است كه حضرت عمر (رض) پس از مشورت با آن حضرت A تصميم گرفت شخصاً به بيت المقدس رفته تا شرط صلح اهالى اين شهر را كه جز با آمدن خليفه به بيت المقدس صورت نمىپذيرفت برقرار نمايد، در اين زمان حضرت عمر(رض) رسماً حضرت على A را در مدينه جانشين خود ساخت و سپس جهت سفر به فلسطين عازم شد.([35]) دومين مورد زمانى است كه خليفه دوم پس از مشورت با حضرت على A جهت اعزام لشكريان براى كمك به سپاه مسلمانان در نبردهاى قادسيه و جسر تصميم به رفتن گرفت، لذا حضرت على A را در مدينه جانشين خود ساخت.([36])
سياست حضرت عمر نسبت به خاندان پيامبر o:
سياست حضرت عمر(رض) نسبت به اهل بيت تركيبى بود از محبّت و بزرگداشت، چنانچه در باب مقررى از بيت المال حضرت حسن و حضرت حسين b را به خاطر خويشاوندى آنها با پيامبر o به پدرشان ملحق مىكند. و سهمى همانند سهم پدرشان براى آنان در نظر مىگيرد.([37])
حضرت عمر(رض) به حدى به حضرت على A ارادت داشت كه در هنگاميكه مردى على A را متّهم به خودخواهى مىكند، حضرت عمر(رض) روبه آن مرد كرده و مىگويد: «مانند على A كسى حق دارد كه تكبّر ورزد، به خداسوگند اگر شمشير او نبود، اساس اسلام استوار نمىشد. و علاوه بر آن او داناترين فرد اين امت در امر قضاست و با سابقه ترين و شريفترين آنان است .([38])
حضرت عمر(رض) سخت از فقاهت و دانش حضرت على A در اعجاب بود، و اين سخن وى دليل بر آن است كه مىفرمود: «با حضور حضرت على A در مسجد، نبايستى كسى فتوا بدهد.([39])» او چندين بار فرموده است: «لولا على لهلك عمر ـ اگر على A نبود عمر(رض) هلاك مىشد.([40])» حضرت عمر(رض) خود از نياز مُبرمش به علم حضرت على A در مواردى از مشكلات كه پيش آمده با اين عبارت پرده برداشته است: «مشكلى برايم نماند كه ابوالحسن على A آنرا نگشايد». يا «پناه مىبرم بخدا از مشكلى كه پيش آيد و در آن ابوالحسن على A نباشد.([41]))»
پيمان مصاهرت حضرت عمر(رض) با حضرت على A:
در سال هفدهم هجرى حضرت عمر (رض) تصميم گرفت تا از طريق ازدواج با دختر حضرت على A يعنى ام كلثوم، روابط خويش را با آنحضرت مستحكم سازد. لذا آنرا از آنحضرت خواستگارى نمود. و انگيزه خود را از اين اقدام چنين اظهار فرمود كه از پيامبر o شنيده ام كه فرمودند: كل سبب و نسب منقطع يوم القيامه الا نسبى و سببى وصهرى.
يعنى هر خويشى و نسبت در روز قيامت قطع ميشود مگر خويش و نسبت دامادى بامن. اگر چه ابتدا حضرت على A كم سنى آنرا مطرح مىسازد امّا به گفته ابن كثير، آن حضرت با ام كلثوم h در اين خصوص مشورت مىنمايد و پس از رضايت، آنرا به عقد عمر (رض) در مىآورد كه نتيجه اين ازدواج دو فرزند بنام زيد و رقيه شد.([42])
عبد الجليل قزوينى كه از مؤلفين شيعه است در رد پاسخ كسانى كه كوشيده اند در اقدام على A و موافقت وى با چنين ازدواجى خدشه وارد سازند مىگويد: اگر ايرادى در اين كاراست، پيامبر o نيز دو دخترش را به عثمان بن عفان (رض) داد و باتفاق نظر اهل سنت، عمر (رض) بهتر است از عثمان(رض) و دختر على A نيز از دختران پيامبر o بالاتر نيست. اگر آن جايز و روا باشد، اين نيز جايز وروا باشد. بعضى نيز اين ازدواج را بدون رضايت على A دانسته اند. ليكن قزوينى مىگويد: نكاح به رضايت على A و عباس (رض) نيز واسطه بوده است و اين افتخارى است بر عمر(رض) همانند افتخارى كه عثمان (رض) از گرفتن دختران پيامبر o پيدا كرد.([43])
همانگونه كه حضرت عمر(رض) به حضرت على A عشق مىورزيد واردات نشان مىداد و باپيوند ازدواج با دختر آنحضرت (رض) يعنى ام كلثوم، ارادت خويش را به كمال رساند، حضرت على A نيز به نيكى از آن مرد ياد مىكرد و تا مىتوانست آنرا يارى مىكرد تا جائيكه بعد از شهادت حضرت عمر (رض)، آن حضرت فرمودند: خداوند به او (عمر) خير دهد كه كژيها را راست كرد و بيماريها را مداوا نمود، سنت را به پاداشت، و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامهاى پاك و كم عيب از اين جهان رخت بربست و به خيرونيكى آن رسيد، از شر و بدى آن رهائى يافت! وظيفه خويش را نسبت به خداوند انجام داد و آنچنان كه بايد از مجازات او مىترسيد... .([44]))».
در عهد خليفه سوم حضرت عثمان E
بعد از خليفه دوم چون حضرت عثمان (رض) در شوراى شش نفره به خلافت رسيد با اينكه حضرت على A به جمع خطاب كرد و فرمود: «خوب مىدانيد كه من از همه كسى براى خلافت شايسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمانان روبراه باشد و در هم نريزد و به غير از من به ديگرى ستم نشود، مخالفتى نخواهم كرد.([45]) رفتارش تغيير نكرد و هميشه ناصح خليفه و امت اسلامى بود و حتى در اواخر دوران خلافت خليفه سوم، كه اغتشاش و آشوب جامعه را فراگرفته بود آنحضرت نزد حضرت عثمان (رض) رفته و با لحنى مؤدبانه و محترمانه به راهنمايى وى مىپردازند و مىفرمايند: «مردم پشت سر من اجتماع كرده اند و مرا ميان تو و خود به سفيرى فرستاده اند، سوگند به خدا نمىدانم چه چيز را با تو بگويم؟ مطلبى را كه شما از آن بى اطلاع باشى سراغ ندارم، شما آنچه را كه ما مىدانيم مىدانى، ما مطلبى را پيش از شما يادنگرفته ايم كه شما را از آن آگاه سازيم و در موردى خلوت نكرده ايم تا آن را به شما رسانيم، آنچه را ما ديديم و شنيديم، شما هم ديدى و شنيدى و در مصاحبت رسول خدا o بودى چنانكه ما بوديم. ابو بكر و عمر(رض)، در عمل كردن به حق، از شما سزاوارتر نبودند، شما از جهت خوشياوندى با رسول خدا، از آن دو نزديكترى، شما به مقام دامادى آن حضرت o رسيدى و آنها نرسيدند. شما را به خدا، بجان خود رحم كنيد. سوگند بخدا كه شما نياز به راهنمايى و تعليم نداريد، راهها آشكارند و نشانههاى دين پا برجا... .([46]))».
واقع مطلب اين است كه حضرت على A از همه مردم مدينه به قتل عثمان (رض) ناشخنودتر، و به نجات ايشان از همه علاقه مندتر بودند. در مورد ايشان به دفاع به ابراز صحبت و يا به زبان اكتفا نكرد، بلكه تصميم گرفت با نيروى اسلحه از وى دفاع كند و دو فرزندش حسن و حسين را كه او نزد او عزيزتر از چشمانش بودند، در راه دفاع از وى در معرض خطر قرار داد. و به آندو دستور داد تا به همراه فرزندان صحابه از ورود شورشيان به منزل حضرت عثمان (رض) مانع شوند، لكن شورشيان چون نمىتوانستند از درب منزل وارد شوند از ديوار پشت وارد شده و ايشان را كشتند، به گونهاى كه افراد منزل متوجّه نشدند و بدين سان چيزى كه حضرت على A براى جلوگيرى از آن نهايت كوشش را به كاربرد، روى داد و همه تلاش وى در راه پيشگيرى از آن بى نتيجه ماند.([47])).
با توجه به اقدامات بسزايى كه حضرت على A در جهت حفظ جان حضرت عثمان به عمل آوردند و نقش وساطتى كه ميان خليفه و ناراضيان داشت، و با توجه به فعاليتهاى او از جمله منع محاصره كنندگان منزل خليفه، آب رسانيدن به او، محافظت كردن منزل وى بوسيله فرزندانش و توبيخ آنها در عدم موفقيت شان آنگونه كه اشاره شد، براى هر انسان آگاهى روشن مىسازد كه حضرت على A نه تنها از اتّهامىكه بعدها در مورد يارى در قتل حضرت عثمان به او بستند كاملاً مبرى است، بلكه وى از هيچ اقدامى در حمايت و حفظ جان خليفه كوتاهى ننموده است و قطعاً با توجه به مطالب گفته شده ادعاى شركت او در قتل حضرت عثمان E اتهامى ناروا و غير معقول و ظلمى فاحش در حق اوست كه كسانى بعدها براى رسيدن به حكومت و خلافت به ايشان بستند. و يكى از علل سرباز زدن حضرت از قبول خلافت بعد از شهادت حضرت عثمان نيز همين بود كه مبادا نحضرت را متهم به قتل نمايند.([48])).
انتخاب نام خلفاء:
در كتاب كشف الغمّه في معرفة الأئمة علامه ابى الحسن على بن عيسى الاربلى متوفى 683هـ ج1، ص440، و منتهى الآمال حاج شيخ عباس قمى اسامى پسران حضرت على A را چنين ذكر مىكنند: حسن، حسين، محمد اكبر، عباس، ابو بكر، عمر، عثمان، عبيدالله، جعفر، عبد الله، محمد اصغر، يحيى، عون و محمد اوسط.([49])).
كه ابو بكر بن على و عثمان بن على (رض) همراه برادرشان امام حسين(رض) در كربلا بشهادت رسيدند و اضافه بر آن حضرت حسن A نيز دو فرزندش را بنامهاى ابو بكر و عمر (رض) بود كه در حادثه كربلا با عمويشان به شهادت رسيدند. بنابه گفتار انديشمند شيعى دكتر سيد محمد باقر حجتى امير المؤمنين علاوه برآنكه نامهاى خلفاء سه گانه را براى فرزندانى از خود برگزيد تا توده مردم احساس كنند ميان آنحضرت و اين خلفاء ـ كه مجريان رهنمودهاى او هستند ـ اختلاف ريشه دار و تفرقه افكنى وجود ندارد، علاوه بر همكارى و همسويى با آنها در مسائل دينى و سياسى و اجتماعى، در نماز جماعت آن ها شركت مىفرمود تا مردم خلا وجود آنحضرت را در اجتماع مسلمين احساس نكنند وتصور ننمايند كه امير المؤمنين على A در سوى ديگر ره مىسپرد و پيوند خود را از جامعهاى كه خلفاء، زمامدارى و قدرت اجرائى را در ميان مردم اين جامعه در دست دارند. گشته است.([50]).
شيخ حر عاملى در كتاب وسائل الشيعة كتاب الصلوة ص534 نقل مىكند: «پيامبر خدا o با خلفاء وصلت كرد و على A پشت سر آنها نماز خواند.([51])
و مرحوم علامه شرف الدين عالم بزرگ شيعى در كتاب اجوبة مسائل موسى جار الله مىنويسد: امّا نماز علىّA وراء ابى بكر و عُمر فليست تقيّة اذ حاشا الإمام ان يجعل عبادته تقيّة و يجُوزُ للشيعي ان يقتدى بالسُنّى. اما نماز علىّ A پشت سر ابو بكر و عمر، از راه تقيه نبوده چون امام منزه و دور است از اينكه عبادت خود را بطور تقيه انجام دهد و جايز است كه شيعى در نمازش به سنى اقتدا كند.([52]))».
بدين سان مشاهده مىنمائيم كه حضرت على A مدت 23 سال در حيات پيامب رo و 25 سال بعد از وفات آن حضرت o با ايشان رفت و آمد و برخورد نزديك داشت، رابطه خانوادگى و قرابت سببى داشت. (زيرا حضرت ابو بكر (رض) و حضرت عمر (رض) هر دو پدر زن پيامبر o و حضرت عثمان(رض) و حضرت على A داماد آن حضرت o بودند و حضرت عمر(رض) داماد حضرت على A و حضرت على A همسر بيوه حضرت ابو بكر(رض) ـ يعنى اسماء بنت عميس كه پس از فوت حضرت ابو بكر، با آن ازدواج كرد ـ بودند). در همه جنگها و شوارها و مسائل اسلامى و رفت و آمدهاى خانوادگى پيامبر اكرم o نام اين چهار تن ديده مىشود. حضرت ابو بكر(رض) حضرت زهرا h را براى حضرت على A خواستكارى مىكند و سپس مأمور خريد جهيزيه مىشود. حضرت عمر(رض) در زمان خلافتش بارها با حضرت على A مشورت مىكند كه به چند مورد اشاره شد. حضرت على A نيز محمد بن ابو بكر(رض) را چون يكى از فرزندانش بزرگ مىكند چون با مادرش اسماء بنت عميس ازدواج نموده بود و بهنگام خلافت وى را به زمامدارى مصر برمىگزيند.
ووقتى دو دختر يزدگرد را به مدينه آوردند حضرت على A يكى را به عقد امام حسين A و ديگرى را به عقد محمد بن ابى بكر (رض) در آوردند. محمد بن ابى بكر از وى صاحب پسري شد بنام قاسم كه او با دختر عموى خود اسماء دختر عبد الرحمن بن ابى بكر (رض) ازدواج كرد و از وى دخترى بنام ام فروه بدنيا آورد كه همسر امام باقرA و مادر امام صادقA گرديد و از اينجهت حضرت صادقA فرمودند: «حضرت ابوبكر(رض) از دور راه جد مادرى من است.([53])».
آيت الله محمد صالح حائرى مازندرانى با تعبيرى زيبا ضمن نقل گفتار علامه محمد تقى قمى كه مىگويد: «به دست اينان يعنى پيشينيان صالح و زعماى بعد از پيغمبر o اختلاف در دايره خردمندانهاى محصور گرديد و براى آن اثرى كه با وحدت اسلامى مضر باشد قرار داده نشد تا دشمنان اسلام از آن سوء استفاده نمايند و در حقيقت اين اختلاف رأى و نظر بود نه مشاجره و كشمكش.» مىفرمايد: بنظر من بهتر است كه حتى نام خلاف هم بر آن نگذاريم چه رسد به مشاجره و كشمكش، زيرا در آن هنگام انكار منزلت امام و نص و اهليت امام براى خلافت و يا ملكات فاضله و صلاحيت وى براى زعامت نبود، بلكه تنها گلايهاى بود كه چرا بى حضور و مشورت وى به امرت خلافت و انتخاب خليفه مبادرت ورزيده اند. و حتى امامA اعتراف مىكند كه مسبب شتاب و عجله در انتخاب خليفه سعد بن عباده (رض) از انصار خزرجى بوده است.([54])»
دوران بعد از خليفه سوم:
سيره عملى آن حضرت A در شرايطى كه اوضاع اجتماعى جامعه اسلامى متحول شده بود و به نوعى گرايش به تجمل گرائى گسترش يافته بود، مطابق مصالح عاليه اسلامى بود و بهمين خاطر در آن شرايط، زمانيكه مردم براى بيعت با آن حضرت A رو مىكنند مىفرمايد: «مرا واگذاريد و ديگرى را طلب كنيد، زيرا ما به استقبال چيزى مىرويم كه چهرههاى مختلف و جهات گوناگونى دارد، دلها براين امر استوار و عقلها ثابت نمىماند، چهره افق حقيقت را ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم حق ناشناس مانده، آگاه باشيد اگر دعوت شما را اجابت كنم طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىكنم، و به سخن اين و آن و سرزنش، سرزنش كنندگان گوش فرانخواهم داد، اگر مرا رها كنيد من هم چون يكى از شما هستم، شايد من مطيع تر از شما نسبت به رئيس حكومت باشم، و در چنان حالى من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم.([55])»
بعد از پذيرش خلافت آن حضرت A مواجه با عدهاى بخطا رفته در ميدان و عدهاى قدرت طلب، ثروت اندوز و عدهاى سبك مغز، خشك افراطى روبرو مىگردد، حال ببينيم آن حضرت A كه سمبل گذشت و تسامح در برابر اختلاف نظر بود چه كرد!.
حضرت على A نسبت به دشمنان خود كمال ادب را بكار مىبرد و بجاى لعن و تكفير در باره آنان مىفرمود:
«انا لم نُقاتلهُم على التكّفير لهمُ و لم نقاتلهم على التكفير لنا و لكنّا راينا إنّا على حق و راوا أنّهم على حق.... جنگ ما با يگديكر براين اساس نبود كه ما آنان را كافر بدانيم يا آنان ما را ولى نظر ما براين بود كه ما بر حقّيم و نظر آنان اين بود كه آنان برحقند.([56])
در بسيارى از سخنان خويش بر دورى جستن از روشهاى تندى كه گاه درپى احساسات انفعالى و آشفته در كار زارهاى مذهبى و سياسى بعنوان نمودى از عقدههاى نهفته در درون و خشم وكينه شخصى است، تاكيد دارند، مىبينيم آن حضرت A با برداشت عميقى كه از قرآن دارند، مردم را از دشنام گويى نهى مىكنند و آنرا از جمله صفات مثبت و نيكويى كه از محبت و احترام سرشار باشد، نمىدانند زيرا آنرا روشى مؤثر در صحنه نبرد تلقى نمىكنند و برآنند كه نتيجهاى در برندارد و پيروزى به بار نمىآورد و بالعكس چه بساجوّ را آشفته تر سازد و عزم طرف ديگر را در نبرد و رويارويى، استوارتر مىكند وبه قضيه به جاى بعد سياسى، جنبه شخصى مىدهد. واى بسا به فحاشىهاى متقابل مىانجامد و مجادلات كلا كلامى را كه هيچ كمكى به هدفهاى والا نميكند درپى مىآورد. به همين سبب آن حضرت A به هنگام دشنام گويى گروهى از يارانش به اهل شام در زمان جنگ به آن ها فرمود: «انّى اكره لكُم ان تكونوا سبّابين... «من نمىپسندم كه شما از زمره دشنام دهندگان باشيد و اگر كردار آنها و حالشان را بيان كنيد، بهتر است و نيكوتر آن كه به جاى دشنام به ايشان بگوئيد: بار خدايا خونهاى ما و ايشان را از ريختن حفظ فرما و چنان ميان ما و آنها را اصلاح كن و آنان را از گمراهى برهان، تا كسى كه نادان به حق است، حق را بشناسد و آن كس كه حريص و شيفته گمراهى است، از آن باز ايستد.([57])»
على رغم اين همه ادب و منطق و انصاف، چون بنى اميه زمام امور مسلمين را بدست گرفتند. به تمام ائمه جمعه و جماعات دستور دادند كه على A را در منابر سب و لعن كنند. اين كار جاهلانه باعث شد كه احساسات دوستداران آن حضرت A را برانگيزند و بسيارى را برآن دارد كه بر خلاف توصيه آن حضرت A مقابله به مثل كنند و سب و لعن را جزو برنامه خود قرار دهند و ميليونها نفر را در طول تاريخ به كشتن دهند. هر چند كه حضرت عمر بن عبد العزيز(رض) لعن حضرت على A را ممنوع كرد اما تبعات آن تا به امروز همچنان بزرگترين عامل تفرقه مسلمانان گشته است.([58])
اشاره قرآن مجيد در آيه ذيل مشعر بر همين واقعيت است: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم كذلك زيّنا لكل أمة عملهم...».([59]) كسانى را كه جز خدا مىپرستند دشنام مدهيد تا ايشان خداى يكتا را از روى دشمنى بدون دانش و معرفت دشنام ندهند، اين گونه ما براى هر امتى كردارشان را برآراسيتم.»
حال اگر توجه كنيم كه مسئله در نفى شيوههاى دشنام گويى از سوى مؤمنان به كافران اين چنين اهميتى بخود مىگيرد و از اقدام به ناسزاگويى به آنها و مقدساتشان بدينگونه بر حذر مىدارد زيرا آنها نيز خداى را ناسزا مىگويند و اين به مصلحت اسلام در ضرورت احترام نام خدا و پيشگيرى از هر گونه انگيزهاى در جهت بى احترامى به مقدسات نيست، مىتوان دريافت كه در صورتيكه مسئله متعلق به خود مسلمانها باشد چه بعدى پيدا مىكند. مسلمانها اگر با يكديگر چنين كنند مقدسات خودشان و سمبلهاى آنها مورد بى احترامى قرار مىگيرد و اين با مصلحت اسلام و فضاى مقدس كه خداوند مىخواهد روابط خويشى را در آن قرار دهيم و با برادرى و همكارى و نزديكى توأم سازيم، منافات پيدا مىكند.
به دليل اين امر مشاهده مىنمائيم كه حضرت على A از هر گونه برخوردى كه برادرى اسلامى را زير سؤال مىبرد اجتناب مىورزيد چنانچه در پايان جنگ جمل، اگر چه بعضى از سربازان در مورد اسارت مردم بصره اصرار مىورزيدند امّا حضرت پاسخ منفى داد و فرمود: آنچه از اسلحه و اموال در ميدان جنگ باشد بر شما حلال و آنچه در خانه ها است حرام! پرسيدند: چگونه ممكن است خون آنها بر ما مباح باشد ولى اسارت آنها حرام، آن حضرت A فرمود: چگونه من اجازه بدهم از مسلمانان و در بلاد اسلام كودكان و فرزندان به اسارت گرفته شوند (اسارت مخصوص كافرانى است كه به مقابله با لشكر اسلام بر مىخيزند). باز بعضى در اسير ساختن شكستن خوردگان اصرار ورزيدند، حضرت على A براى اينكه غلط بودن اين پيشنهاد را برآنها روشن سازد فرمود: بسيار خوب! نخست قرعه در باره عايشه (رض) همسر پيغمبر(رض) مىاندازيم، تا به ببينيم سهم كداميك از جنگ جويان مىشود، همه باشنيدن اين سخن استغفار كردند و گفتند: آيا چنين چيزى ممكن است؟ و به اين ترتيب از پيشنهاد خود منصرف شدند!
آن حضرت A نه تنها زنده ها را اسير نساختند بلكه بركشته شدگان دو طرف نماز خواندند و آنها را دفن نمودند،([60]) و با تأكيد براينكه حضرت عايشه (رض) احترام نخستينش را دارد ايشانرا همراه برادرش محمد بن ابى بكر (رض) به مدينه مىفرستند.([61]) و زمانيكه از امير المومنين حضرت على A در باب «اهل جمل» سئوال شد آيا اياشن مشرك مىباشند؟ آن حضرت A فرمود: از شركح فرار كردند. سپس سئوال شد آيا منافق بودند؟ فرمود: منافقين ذكر خدا را نمىكنند مگر اندكى، در حاليكه اينها ذاكر خدا بودند. سپس سئوال مىشود: پس ايشان چه بودند؟ آن حضرت A مىفرمايد: برادران ما كه برما بغاوت نمودند: «اخواننا بغوا علينا».([62])
و پس از كشته شدن حضرت زبير (رض) به كسى كه مژده كشته شدن وى را به آنحضرت داد فرمود: «قاتل ابنُ صفيّه في النار» وبه نقلى فرمود: «إبشّرُ قاتل ابن صفيّة بالنارو يعنى كشنده زبير را بشارت جهنم دهيد. وى كه انتظار پاداش داشت گفت: من سر زبير را به اميد تقرّب نزد على بردم وى را به آتش جهنم وعده داد كه براى تحفه آورنده بد بشارتى است.([63])
ودر پايان جنگ جمل زمانيكه «عمران بن طلحه» (رض) پيش حضرت على A مىآيد، آنحضرت به وى خوش آمد گفته ومىفرمايد: من اميدوارم كه خداوند من و پدرت را از كسانى كه در وصفشان فرمود: «ونزعنا ما في صُدُورهم من غلّ اخواناً على سُرُر متقابلين».([64]) بگرداند. سپس جوياى احوال ساير كسان خانواده طلحه گشت... اين امر بر بعضى از حاضرين تازه مسلمان كه مصاحبت پيامبر o را در نيافته بودند گران آمد و يكى در حاشيه مجلس گفت: خدا عادل تراست ديروز آنها را كشتيد و در بهشت مىخواهيد برادر باشيد! آن حضرت A از اين سخن برآشفت و به آن فرمود: «قوماً أبعد أرض الله و أسحقها فمن هو إذاً إن لم أكل انا وطلحة، فمن إذن؟!.([65])».
و در مورد متعصبين خشك افراطى كه بعد از جريان حكميت از آن حضرت A جدا گشتند و مشهور به خوارج شدند، با گذشت و مدارا برخورد نمود و فرمود: تا نزد ما هستيد شما را از مساجد خدا جلوگيرى نمىكنيم كه در آن نماز بگذاريد، و تا مدامى كه باما همدست هستيد شما را از غنائم جنگى محروم نمىسازيم، و بالاخره تا شما جنگ آغاز نكنيد با شما نمىجنگيم.([66])
آن حضرت A حتى براى اينكه بعد از خودش شكاف عميق تر نشود وصيت كرد كه: لا تُقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحقّ فأخطأهُ كمن طلب الباطل فأدركه. يعنى بعد از من با خوارج نبرد نكنيد، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده مانند كسى نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته است.([67])»
اينها نمونههاى عينى بود كه حضرت على A در حركت وحدت جويانه اسلامى خويش، در بستر واقعيت ترسيم نمود. تمام هم و غم آنحضرت عبارت از اين بود كه امور مسلمانان در رويارويى با كارزارهاى دشوارى كه از داخل و خارج با آن مواجه مىشوند، در امان بماند.
شناخت سيره آن حضرت A به مسلمانانى كه پاى بند به ايشان و رهنمودهاى آنحضرت هستند تأكيد مىكند بايد در مسئله وحدت اسلامى و به مصلحت اسلام، سطح فكر و بلند نظرى خود را به سطح آگاهى و بينش او برسانند و برهمين اساس، بسيارى از موضعگيرىهاى خويش را مسكوت بگذارند و شعارشان در هر تجربهاى با مردم همانى باشد كه آن حضرت A طى سخنان قاطع خويش بر زبان آورند. در برابر منافع عاليه مسلمانان، تسليم مىشوم».
مسلمانان بايد با سرمشق قرار دادن اين شعار، مشروع بودن موضعگيرىهاى تسليم طلبانه خود را نسبت به باورهاى حقيقى خود باور كنند و احساس كنند با اينكار از خط مستقيم منحرف نگشته اند، و بايد مسلمانان بپذيرند كه اين حق را دارند باهم اختلاف نظر داشته باشند.
بدين سبب ما معتقديم كه اين اختلاف نظر باعث نمىشوند كه مسلمانان نسبت به هم دشمنى و گمان بد روا دارند. زيرا اختلاف نظر مانع از آن نيست كه مسلمانان نسبت به يكديگر احترام و محبّت و احساس برادرى كنند، در صورتى كه آنان بپذيرند كه حق دارند اختلاف نظر داشته باشند. آنهم اختلاف در مسائل فرعى كه هيچگونه اصول بنيادين مكتب را تشكيل نمىدهد.
اما جاى بس تأسف است برگذشته و حال ما كه اين اختلاف نظرها سبب شكاف بين تودههاى عظيم اسلامى گشته، تا جائيكه در بعضى از موارد به هتك حرمت و ريختن خون آنها انجاميده است و از آن مهمتر اينكه موجبات بحران هويت را بدليل عدم هماهنگى و مطلق گرائى گروهى و دو گانگى ارزشى موجود در جوامع اسلامى كه حاصل تفرق است را فراهم ساخته است و اضافه بر آن اين بحران هويتى را سطح آگاهى و شناخت پائين مسلمانان و نا هماهنگى عوامل يا سازمانهاى جامعه پذير كننده موجود در جوامع اسلامى و شكاف عميق بين ابعاد مادى و معنوى فرهنگ و تأخر فرهنگى ايجاد شده بدليل روابط متقابل و تهاجمات فرهنگى ساير فرهنگها بخصوص فرهنگ غرب و ضعف سازمانهاى نظارتى رسمى و غير رسمى، عميق تر ساخته است كه رهائى از اين درد بزرگ فقط با چند توصيه اخلاقى ممكن نيست، بلكه هر گونه موضع گيرى و برخورد با اين واقعيت تلخ ودردناك بايد متأثر از يك استراتژى حساب شده و دقيق باشد و ارزشها در حوزه عمل در چارچوب يك استراتژى صحيح بكار گرفته شوند ورنه، نه تنها مجموعه ارزشها از بين خواهند رفت بلكه ممكن است موجوديت جوامع اسلامى و هستى مسلمانان نيز به خطر افتد.
لذا وقت آن است كه امت اسلامى با عمل به احكام قرآن وسنت و اقتداء به اسوههاى حسنه كه سمبل وحدت و همدلى بودند، پردههاى جهل را زدوده و از نزديك با يكديگر آشنا شوند و با حذف افتراهاى نابجاى عوام پسندانه و تبادل القاب و اوصاف زشت نسبت به يكديگر، بجاى تحريك احساسات، به تفكر و تعقل روآورده، تا پايههاى ايمانى شان مستحكمتر و پايدارتر گردد و هزينه هائى كه صرف اختلافات مذهبى ميگردد هزينه ساختن ساختارى مستحكم براى جامعه اسلامى وفراهم كردن بستر لازم جهت تقيد به ارزشها و هنجارهاى دينى گردد و اين سخن خداى متعال مصداق حال ما قرار گيرد. «فبشر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اُولئك الذين هداهم الله وأولئك هم اُولوا الالباب».([68])
([1]). بحار الأنوار. 32: 263.
([2]). «وما كان الناس الاّ امة واحدة فإختلفوا...» يونس: 19.
([3]). «أن أقيموا الدين ولا تتفرقُوا فيه...» شورى: 13.
([4]). ايجاد الفت ميان مسلمين: 187، تاليف علامه سيد محسن امين عاملى در كتاب توحيد كلمه به اهتمام دكتر بى آزار شيرازى.
([5]). ترجمه نهج البلاغة، محمد جعفر امامى، قم، مطبوعات هدف، خطبه 192، ج2، ص322 ـ 289.
([6]). مصطفوى، سيد جواد. وحدت در نهج البلاغة در كتاب وحدت، ص128 ـ 127 به نقل از خطبه 127. اداره كل تبليغات و انتشارات وزارت ارشاد.
([7]). منبع قبلى: 128.
([8]). بن آزار شيرازى، همبستگى مذاهب اسلامى، ص209، و تاريخ طبرى، ج2، ص243.
([9]). نهج البلاغة1: 72، خطبه 5.
([10]). تاريخ طبرى2: 237، و وحدت امت اسلامى: 102، تاليف سيد شرف الدين.
([11]). توحيد كلمه: 7، عبد الكريم بى آزار شيرازى.
([12]). على بن ابيطالب و تقريب بين مذاهب، علامه عبد المتعادل صعيدى در كتاب همبستگى مذاهب اسلامى به اهتمام دكتر بى آزار ص207.
([13]). امام على A و اتحاد اسلامى، استاد مطهرى، در كتاب توحيد كلمه جلد2: 48.
([14]). منبع قبلى: 50، و شرح ابن ابى الحديد، ج1: 308، و بحار الانوار، 32: 62.
([15]). منبع قبلى: 51.
([16]). نهج البلاغة، ج1: 172، خطبه 74.
([17]). نهج البلاغة3: 179، نامه 62، و نهج البلاغة صبحى صالح: 451، وكنز العمال، 5: 724، و بحار الانوار 33: 568.
([18]). امير المؤمنين اسوه وحدت: 233، شرى، محمد جواد. مشهد ـ آستان قدس، 1366.
([19]). منبع قبلى: 236 به نقل از انساب الاشراف بلاذرى1: 587.
([20]). طبرى، محمد. تاريخ الطبرى، ج3: 207، و البداية و النهاية ابن كثير، ج5، ص249.
([21]). موسوى، سيد محمد باقر، على در كتب اهل سنت، ص254 به نقل از رياض النضرة، ج2، ص224.
([22]). يعقوبى، احمد. تاريخ، ج2، ص132.
([23]). ابن اثير، على، الكامل في التاريخ، ج2، ص23.
([24]). محمد بن سعد، طبقات ج2، ص350.
([25]). ابو يوسف، يعقوب (امام)، كتاب الخراج، ص20.
([26]). نهج البلاغة، كلام 134، جلد2، ص102، واقدى، فتوح الشام، ج1، ص108، و تاريخ الخلفا سيوطى، ص88، و كامل ابن اثير، ج2، ص77.
([27]). نهج البلاغة، خطبة146، و كان ابن اثير، ج3، ص7، و طبرى، ج3، ص212، و بحار الانوار، ج40، ص193، و اخبار الطوال دنيورى، ص128، و الفتوح ابن اعثم كوفى، جلد2، ص37.
([28]). على در كتب اهل سنت به نقل از سنن دار قطنى، كتاب حدود، ص346، و اعيان الشيعة، ج1، ص436، و الارشاد شيخ مفيد، ص109، و الاحكام السلطانية قاضى ابن يعلى، ص228.
([29]). مستدرك، ج3، ص14، تاريخ الطبرى، جلد2، ص472، و نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج12، ص74، و بحار الانوار، ج40، ص218، تاريخ الخلفاء سيوطى، ص162، و طبقات ابن سعد، ج2، ص262، وتاريخ عمر بن الخطاب ابن جوزى، ص56، و كامل ابن اثير، ج2، ص526.
([30]). شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج12، ص220، و كتاب الخراج امام ابو يوسف،، ص35، و تاريخ عمر بن الخطاب ابن جوزى، ص97.
([31]). ماوردى، الاحكام السلطانيه، ج1، ص199.
([32]). شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج12، ص99، و كامل ابن اثير، ج2، ص143.
([33]). ابو يوسف، امام، كتاب الخراج، ص30.
([34]). ابن كثير، البداية و النهاية، جلد7، ص31.
([35]). ابن كثير، البداية و النهاية، ج7، ص55، واقدى، فتوح الشام، ج1، ص149.
([36]). ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج2، ص450.
([37]). ابن سعد، طبقات الكبرى، ج3، ص296، و امير المؤمنين اسوه و حدت، ص253.
([38]). ابن سعد، طبقات، ج2، ص337، و امير المؤمنين اسوه وحدت، ص81، و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج3، ص115.
([39]). امير المؤمنين اسوه وحدت، ص245.
([40]). استيعاب ابن عبد البر، ج2،د ص461، و كنز العما. ج3، ص96، و مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص361.
([41]). عادل، اديب، دور ائمة اهل البيت، ص71 به نقل از الدر المنثور للسيوطى، ج3، ص144، وسيرة عمر لابن جوزى، ص106، و طبقات ابن سعد، ج2، ص339، و انساب الاشراف بلاذرى، ج2، ص100.
([42]). ابن كثير، البداية و النهاية، ج6، ص81، و امير المؤمنين اسوه و حدت، ص248، و على بن ابيطالب و تقريب بين مذاهب، ص212، و بحار الانوار، ج42، ص97، ومناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص304، و تاريخ طبرى، ج2، ص564، و حياة الصحابة ج2، ص67، و كنز العمال، ج13، ص625، و اسد الغابة، ج5، ص614، و الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ج8، ص464.
([43]). سيره حضرت على در قبال خلفا، اصغر قائدان، ص19 به نقل از النقض قزوينى، ص278.
([44]). نهج البلاغة، خطبه228، ج2، ص412; و فرهنگ تفصيلى مفاهيم نهج البلاغة، ج7، ص3819.
([45]). نهج البلاغة، خطبة 74، ج1، ص172.
([46]). نهج البلاغة، خطبه 164، ج2، ص186، و كامل ابن اثير، ج3: 151، و دور الائمه اهل البيت، ص85.
([47]). ترجمه نهج البلاغة، ج1، ص325، و امير المؤمنين اسوه وحدت، ص346، و كامل ابن اثير، ج3، ص174، و تاريخ طبرى، ج4، ص385.
([48]). نهج البلاغة، خطبة92، و كامل ابن اثير، ج2، ص304.
([49]). مشعل اتحاد، ص26، و تاريخ طبرى، ج3، ص162.
([50]). مجله تقريب، شماره 3. ص41.
([51]). مشعل اتحاد، ص26.
([52]). منبع قبلى، ص26.
([53]). منبع قبلى، ص27 به نقل از كشف الغمة في معرفة الائمة، ج2، ص147.
([54]). همبستگى مذاهب اسلامى، ص220.
([55]). نهج البلاغة، خطبه 92، جلد اول، ص241.
([56]). بى آزار شيرازى، وحدت رمز پيشرفت و تفرقه رمز سقوط مسلمانان، ص5.
([57]). نهج البلاغة، خطبة 206.
([58]). وحدت رمز پيشرفت و تفرقه رمز سقوط مسلمانان، ص5 به نقل از تاريخ الخلفا سيوطى، ص279.
([59]). انعام، آيه 108.
([60]). تاريخ طبرى، ج3، ص57.
([61]). تاريخ طبرى، ج3، ص61، و خطبه 156 نهج البلاغة.
([62]). طه جابر العلوانى، ادب الاختلاف فى الاسلام، ص67 به نقل از سنن بيهقى، 8; 173، وحياة الصحابة، 2: 444، و وسائل الشيعه 15: 82.
([63]). كتاب وحدت، ص108.
([64]). حجر، آيه 47: «هر كينه اى را از دلشان بركنده ايم، همه برادرند، بر تختها رو به روى همند.»
([65]). ادب الاختلاف في الاسلام، ص67 به نقل از حياة الصحابة، 2: 447، و سنن بيهقى، 8: 173.
([66]). همبستگى مذاهب اسلامى، ص215.
([67]). نهج البلاغة، خطبه 61، جلد اول، ص157.
([68]). اى پيامبر تو آن بندگان را به لطف و رحمت بشارت ده، بندگانى كه سخن را مى شوند و از بهترين آنها پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان نموده است و آن ها صاحبان خود و درايتند.»زمر، آيه 18.
ارسال نظر