بيداري اسلامي و احياي تمدن ديني در انديشه امام خميني (ره)
عباس ايزدپناه (عضو هيئت علمي دانشگاه قم)
ولي الله عباسي (مدرس و نويسنده)
چکيده:
دين سهم مؤثري در زندگي اجتماعي و تمدنسازي دارد. تمدن اسلامي که برآمده از دين اسلام است توسط پيامبر اکرم (ص) و با عنصر دعوت پايهگذاري شد و با تشکيل حکومت اسلامي در مدينه مستحکم گرديد. بعد از پيامبر، شاهد اوج و شکوفايي بينظير تمدن اسلامي هستيم، اما بعد از سير تکاملي آن و پس از چندين سده اعتلا و پويايي، در اثر عوامل دروني و بيروني، دچار انحطاط گرديد تا اينکه با رويداد «بيداري اسلامي» تمدن نوين اسلامي احيا شد. اين احياگري و بيداري با حرکت اصلاحي سيد جمالالدين اسدآبادي، شيخ محمد عبده و بسياري ديگر، و بر پايه «دعوت اسلامي» شکل گرفت. از اين دوره به بعد، ما شاهد چندين نهضت برپايي حکومت اسلامي بودهايم که هدف آن نيل به کمال مطلق، يعني همان کمال مطلق عهد پيامبر اکرم (ص) در مدينه، بوده است. اين نهضتها سرانجام در کنار عوامل ديگر، زمينهساز تشکيل حکومت اسلامي در ايران به رهبري امام خميني(ره) شد که خود منشاء ظهور اسلامگرايي و تمدنسازي شد. رويکرد احياگرايانه امام خمينى در نوع خود بديع و بىنظير است؛ چرا که ايشان تغييري در پارادايم احياگري ايجاد كردند و احياگري و تمدنگرايي را در كاملترين شكل آن با ابزارها و امكانات و لوازم سنتى انجام داند. برخي از مولفههاي اين احياگري كه در اين پژوهش به آن پرداخته شده است عبارتند از: احياي عدالت اجتماعي، آزادي اجتماعي، حكومت ديني، و انديشه اتحاد اسلامي.
واژگان كليدي: بيداري اسلامي، تمدنگرايي، جامعيت دين، عدالت، حكومت ديني، وحدت.
مقدمه
دين و دينداري باعث حيات «انسان» و «جامعه» ميشود، چنانکه خداوند متعال در قرآن کريم هدف از رسالت پيامبر (ص) را احياي انسانها ميداند: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما يحييکم» (انفال،۲۴)؛ يعني اي کساني که ايمان آوردهايد، زماني که خدا و پيامبر ما را به چيزي که مايه حيات شماست، فرا خواندند، دعوت آنان را اجابت کنيد.
از آنجا که دين با ظهور خود، فرهنگ تازهاي را به جامعه بشري عرضه داشته و انسانها را بدان فراخوانده است، پس به هيچ روي نميتوان نقش اثرگذار دين را در تاريخ تمدن انسان ناديده انگاشت. در ازاي تاريخ، اديان زاينده و سازنده بسياري از تمدنها بودهاند. در تاريخ تمدن، تمدنهاي بزرگ بيشتر با اديان و مذاهب مهم شناخته ميشود. ديويد هيوم مينويسد: «اگر در پژوهش مسائل اجتماعي، عامل دين را از ياد ببريم بخش بزرگي از تاريخ و تمدن و ميراث فرهنگي جامعه را بايد کنار بگذاريم» (هيوم، 1362، ص11). هانتينگتون هم معتقد است: «دين، ويژگي عمده هر تمدني است و به قول کريستفر داوسن، اديان بزرگ شالودههايي است که تمدنهاي بزرگ بر آن بنا شدهاند. از پنج دين جهاني که ماکس وبر برشمرده است، چهار دين مسيحيت، اسلام، هندويسم و آيين کنفوسيوس، تداعي کننده تمدنهاي بزرگ هستند» (هانتينگتون، 1373، ص71).
اين حقيقت تاريخي يعني پيوند ناگسستني دين و تمدن، از نگاه معرفتشناسانه به هر کدام نيز، به دست ميآيد. تمدن پديدهاي است که عقل و وجدان و اخلاق و بهکارگيري تواناييهاي انسان در پيوند با محيط و طبيعت پديد ميآيد و دين با هر يک از عناصر مذکور، پيوندي نزديک دارد.
بنابراين، دين سهم بهسزايي در حيات فردي و جمعي و تمدنسازي دارد. اما همين دين حياتبخش، ممکن است در گذر زمان در بستر تاريخ و انديشهها و فهمها و آداب و رسوم و خلقيات مردمان، آلودگيهايي پيدا کند؛ چيزهايي بر آن افزوده و چيزهايي از آن مغفول واقع شود؛ ابعادي از آن، چنان بزرگ شود که اصل و گوهر آن مورد غفلت واقع شود و گوهر مفاهيم اصلي آن چنان رنجور و ضعيف شود که از مجموعه آن دين حذف شود. سرانجام، آنچه به عنوان دين در ميان دينداران و جامعه ديني رواج پيدا ميکند، چيزي غير از آن نيست که از ناحيه خداوند متعال آمده است. در اينجاست که احياگري ديني و به تبع آن، نوسازي تمدني معنا پيدا ميکند؛ يعني زدودن غبار خرافه و بدعت و تحريف از چهره دين و عنايت به جنبههاي مغفول و پيراستن زوايد.
ظهور اسلام به عنوان يک حادثه مهم تاريخي، از جهات مختلفي قابل بحث و بررسي است. اسلام که از همان ابتدا پيام جهاني و جاودانه داشت، پس از گذشت چهارده قرن، هنوز به عنوان يک دين بزرگ و تمدنساز در جهان مطرح است. هدف و فلسفه تشريع اسلام، هدايت همه جهانيان است. پيامبر گرامي اسلام (ص) در انجام اين رسالت الهي بسيار موفق عمل کرد و توانست انقلاب اجتماعي کاملي در جامعه زمان خودش ايجاد نمايد. تمدن اسلامي با عزم والاي پيامبر اسلام (ص) در مدينه پايهگذاري شد و با اهتمام جدي مسلمانان بسط پيدا کرد و تمدنهاي ديگر را به شدت تحت تأثير قرار داد.
هرچند سير تکاملي تمدن اسلامي پس از چندين سده اعتلا و پويايي، در اثر عوامل دروني و بيروني، دچار انحطاط گرديد. به نظر بسياري، اين انحطاط ميتوانست اسباب نابودي بنيادهاي تمدن اسلامي و سرانجام کمرنگ شدن دين در جوامع اسلامي باشد؛ اما با رويداد «بيداري اسلامي» معلوم شد که دوران انحطاط تنها دوره فترت در مسير تمدنسازي دين اسلام بوده است. بيداري اسلامي که نتيجه سرخوردگي متفکران مسلمان از انديشههاي نوگرايانه اروپا بود، با انديشههاي سيد جمالالدين اسدآبادي، شيخ محمد عبده و بسياري ديگر، و بر پايه «دعوت اسلامي» شکل گرفت. با دعوت دوباره به حفظ و پاسداري از ارزشهاي اسلامي و مفاهيم قرآني بار ديگر عصر دعوت آغاز شد. از اين دوره به بعد، ما شاهد چندين نهضت برپايي حکومت اسلامي بودهايم که هدف آن نيل به کمال مطلق، يعني همان کمال مطلق عهد پيامبر اکرم (ص) در مدينه، بوده است. اين نهضتها سرانجام در کنار عوامل ديگر، زمينهساز تشکيل حکومت اسلامي در ايران به رهبري امام خميني (ره) شد که به سبب آن، بسياري از انديشهها و گرايشهاي غربمآبانه جامعه ايراني دگرگون گرديد (اسمارت، 1383، ص387). اين نهضت فقط به يک کشور مسلمان يعني ايران محدود نشد بلکه امروزه در ديگر کشورهاي مسلمان، شاهد ظهور اسلامگراياني هستيم که در پي تمدنسازي، احياي ارزشهاي اسلامي و اجراي شريعت محمدي هستند (ولايتي، 1383، ص18). مقام معظم رهبري در اين باره ميفرمايد:
بيداري اسلامي يعني حالت برانگيختگي و آگاهي در امت اسلامي که اکنون به تحولي بزرگ در ميان ملتهاي اين منطقه انجاميده و قيامها و انقلابهايي را پديد آورده که هرگز در محاسبه شياطين مسلط منطقهاي و بينالمللي نميگنجيد؛ خيزشهاي عظيمي که حصارهاي استبداد و استکبار را ويران و قواي نگهبان آنها را مغلوب و مقهور ساخته است. شک نيست که تحولات بزرگ اجتماعي، همواره متکي به پشتوانههاي تاريخي و تمدني و محصول تراکم معرفتها و تجربهها است. در ۱۵۰ سال اخير حضور شخصيتهاي فکري و جهادي بزرگ جريانساز اسلامي در مصر و عراق و ايران و هند و کشورهاي ديگري از آسيا و آفريقا، پيشزمينههاي وضع کنوني دنياي اسلامند (سخنراني 26/ 6/ 1390).
گرچه احياگري امري سخت و دشوار است، اما لازم و ضروري است و زاد و توشه مناسب خود را ميطلبد. انديشمندان بزرگي از اديان مختلف جهان را ميتوان برشمرد که برنامه اصلاح و احيا را سرلوحه فعاليتهاي خود قرار دادهاند، اما در اين ميان کساني نيز بودهاند که به بهانه اصلاحطلبي، در جهت تخريب دين و گمراه ساختن دينداران قدم برداشتهاند. اين امر موجب شده است که برنامه احياگري و اصلاحگري همواره در پارهاي از ابهامات فرو رفته و آفاتي دامنگير آن شود. به قول استاد مطهري: بديهي است که جنبشهاي که داعيه اصلاح داشتهاند، يکسان نبودهاند. برخي داعيه اصلاح داشته و واقعاً هم مصلح بودهاند. برخي برعکس، اصلاح را بهانه قرار داده و فساد کردهاند. برخي ديگر در آغاز جنبه اصلاحي داشته و سرانجام از مسير اصلاحي منحرف شدهاند (مطهري، 1377، ص11). به عنوان نمونه، جريان سلفي تکفيري همواره يکي از عوامل مهم فتنهگري در جهان اسلام است که در لباس دفاع از سنت و احياي دين و تمدن اسلامي، عملاً در مسير منافع غربيان گام برميدارد. سلفيه از يک سو با بنيادگرايي به معناي بازگشت به اصول ناب و به دور شائبه اوليه، و از سويي ديگر با اصلاحگري به معناي تجدد و احيا پيوند خورده است. حضور اين افراد در محافل و جوامع و انتشار آثار و فرآوردههاي فرهنگي آن در برخي از مراکز، باعث جلب توجه برخي از جوانان پرشور که از اقدامات سرکوبگرانه اشغالگران به ستوه آمدهاند، شده است و براي رهايي از اين فشار، زمينه را براي گرايش به اين جريانهاي افراطي مناسب ديدهاند.
براي درمان مشكلات گوناگون جهان اسلام، هر چند گاهي دينشناسان و دردمندان اسلام از گوشه و كنار جهان اسلام فرياد برآوردهاند و خواستار بازنگري در تفكر اسلامي و جامعه مسلمانان شدند، ولي در ميانشان امام خميني اين مساله خطير را درک نموده و سعي و تلاشهاي فراواني در اينباره كرد تا دردهاي موجود امت اسلامي را درمان كند. ايشان در اهميت بيداري اسلامي و آگاه کردن جوامع و ملتهاي مسلمان ميفرمايد: «بايد کاري کرد که ملتها هر جا هستند، ملتها بفهمند تکليف خودشان را. اگر بخواهيد و بخواهند و دانشمندها بخواهند و علماي همه بلاد اسلامي و دانشگاههاي همه بلاد اسلامي بخواهند مشکله اسلام و ممالک اسلامي حل بشود، بايد مردم را بيدار کنند» (خميني، 1368، ج13، ص85). بنابراين، با بينش عميق و ديدي وسيع، نسخهاي براي دردهاي كهن امت اسلامي پيچيد كه ضامن بقاي هويت جامعه مسلمانان، بلكه فراتر از آن جامعه بشري در همه عرصههاي مختلف زندگي است. بر اين اساس، در اين مقاله سعي ما بر آن است كه به مهمترين ديدگاههاي امام خميني در باب بيداري اسلامي و تمدنگرايي ديني بپردازيم.
پيشينيه احياگري و بيداري اسلامي
«بيداري» در فارسي، مترادف واژههاي «الصحوه»، «الوعي»، «يقظه» در زبان عربي است. و بيداري اسلامي جرياني است که در کشورهاي اسلامي، شکل گرفته است و نوعي همپوشاني يا ترابط مفهومي با مقولههاي مانند احياگري ديني، اصلاح ديني، اسلامگرايي و مانند آن دارد و در زبان عربي معاصر نيز، با تعابير گوناگوني مانند الصحوه الاسلاميه، البعث الاسلامي، التيار الاسلامي، الحرکه الاسلاميه و اليقظه الاسلامي و يا در پيوند با برخي از اين مفاهم از آن ياد شده است. اما واژه بيداري اسلامي با رويکرد جامعهشناختي را ميتوان نوعي باور تعميم يافته دانست که تقريباً در همه جوامع، گروههاي مسلمان و حتي آحاد مسلمانان يافت ميشود. همانگونه که بيداري و «يقظه» اولين گام در سير و سلوک عرفاني و خودآگاهي فردي است (انصاري، بيتا، ص8؛ خميني، 1371، ص98)، در خودآگاهي اجتماعي نيز بيداري اولين قدم است. امام خميني در اين باره ميفرمايد: «توجه به اين نكته و تذكر اولاً لازم است، ملتي كه بخواهد سرپاي خود بايستد و اداره كشور خودش را خودش بكند لازم است كه اول بيدار بشود. در سير الي الله هم اهل معرفت گفتهاند كه يقظه (بيداري) اول منزل است. در طول تاريخ در اين سدههاي آخر، كوشش شده است كه ملتهاي جهان سوم خواب باشند، غافل باشند و توجهشان به شخصيت را اصلاً به غير بدانند ... ما كه ميخواهيم وابسته نباشيم بايد اول بيدار بشويم به اين كه ما خودمان هم شخصيت داريم. ما ميتوانيم كار انجام بدهيم... » (خميني، 1368، ج13، ص532).
ميتوان گفت که موضوع بيداري اسلامي پيشينهاي به قدمت تاريخ اسلام دارد. خداوند متعال در چندين آيه لزوم هوشياري مسلمين در برابر مکر و حيله دشمنان را گوشزد مينمايد و راههاي مقابله با اين توطئهها را نشان ميدهد. امام علي(ع) هم در نهج البلاغه مباني دشمنشناسي را آموزش داده و ضربه خوردن مسلمانان از کيد دشمن را ناشي از غفلت ميدانند و کساني را که در مقابل بيگانگان و تعرضات آنان سکوت ميکنند را مستوجب عذاب معرفي مينمايند.
در تاريخ حيات مسلمانان نيز احياگري و بيداري اسلامي پيشينهاي طولاني دارد، به گونهاي که فرهنگ احياگري، بخشي از فرهنگ ديني ما را تشکيل داده است. خداوند متعال در چندين آيه لزوم هوشياري مسلمين در برابر مکر و حيله دشمنان را گوشزد مينمايد و راههاي مقابله با اين توطئهها را نشان ميدهد. امام علي(ع) هم در نهج البلاغه مباني دشمنشناسي را آموزش داده و ضربه خوردن مسلمانان از کيد دشمن را ناشي از غفلت ميدانند و کساني را که در مقابل بيگانگان و تعرضات آنان سکوت ميکنند را مستوجب عذاب معرفي مينمايند. در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامي، مصاديق چنين حرکتي را در دورههاي نزديک به حيات پيامبر ميتوان يافت. در گزارشها و اظهارنظرهاي مورخان و محدثان سدههاي نخست اسلامي پيرامون عملکرد عثمانبن عفان خليفه سوم از ميراندن سنت (اماته السنه) از سوي خليفه و ضرورت احياي آن سخن به ميان آمده است و شايد بر همين مبنا اميرالمومنين امام علي (ع) يکي از اهداف خود را در دوره کوتاه مدت خلافت، احياي معالم جامعه نبوي شمرد: أللهم إنکَ تَعلَمُ أنه لَميکن الذي کان مِنا مُنافَسَهً فِي سُلطانٍ وَلاَ التِماسَ شَيءٍمِن فُضُول الحُطامِ وَلکِن لِنَرُد المَعالِمَ مِن دينِک ونُظهِرَ الِاصلاحَ في بِلادِک فَيأمَنَ المَظلومُونَ مِن عِبادِک وتُقامَ المُعطلَهُ مِن حدودک (نهج البلاغه، خطبه131).
امام حسين (ع) نيز هدف از قيام خويش را احياي سنت نبوي اعلام کرد: و إني لَماخرُج أشراً و لابَطراً و لامفسداً و لاظالماً و إنما خرجتُ لطلب الاصلاح في اُمه جدي. اريد أن آمُر بالمعروف و أنهي عن المنکر و أسير بسيره جدي و أبي علي بن ابيطالب (دشتي، 1380، ص570).
قرن اول و دوم هجري قرن بالندگي علوم ديني و شکلگيري دانشهاي سره ديني مانند تفسير و حديث (علوم اصيل) بود، ولي در قرن سوم هجري و پس از آن دانشهاي غيرديني نيز در ميان مسلمانان رواج يافت و از سوي ديگر عالمان مسلمان در معرض رويارويي با انديشههاي رايج در سرزمينهاي تازه فتح شده قرار گرفتند، شاهد شکلگيري حرکت سنتگرايي و نگارش و پراکندن کتابها و رسالههايي با عنوان سنت هستيم که رويکرد حاکم بر اغلب آنها، زنده نگاه داشتن سنت پيامبر و دور داشتن آموزههاي خالص ديني از آفت آميختن با انديشهها و برداشتهاي غيرديني است. در قرن پنجم امام محمد غزالي کتاب ارزشمند خود را که مهمترين اثر او بهشمار ميآيد با عنوان احياء علوم الدين نگاشت و آشکارا از زنده کردن دانشهاي ديني سخن گفت. در همين قرن جنبش مرابطون به رهبري عبداللهبن ياسين و يحييبن ابراهيم و يوسفبن تاشفين و نيز جنبش موحدان به رهبري محمدبن تومرت و عليبن عبد المومن، هر دو در غرب جهان اسلام آن روزگار، در واکنش به برداشتهاي ديني در آن منطقه و با هدف احياگري ديني صورت بست.
در قرن هفتم ابنتيميه نيز که لبه تيز حملات خود را متوجه انديشههاي شيعي کرده بود، ظاهراً چنين هدفي را تعقيب ميکرد. تحت تاثير انديشههاي ابنتيميه، جنبش سلفيه که از موثرترين حرکتهاي فکري معاصر جهان عرب و اسلام است زنده نگاه داشتن سنت پيامبر و بازگشت به سنت سلف را شعار خود قرار داده است و حرکت قشري وهابيت نيز در همين چارچوب قابل بررسي است. با وجود پديدار شدن صبغهها و رويکردهايي جديدي در اين گرايش همچنان گرايش اصلي حاکم برآن، شعار حقيقتنمايي و حفظ خلوص انديشه ديني است در پي تحولاتي که از نيمه هزاره دوم ميلادي در غرب آغاز شد و رشد مادي غرب و سيطره آن بر شرق را به دنبال داشت تغييرات ژرف در همه ابعاد زندگي شرقيها به ويژه شرق مسلمان پديد آمد و با توجه به رزق و برق ظاهري تمدن غرب و پندار کارآمدي آن براي همه ابعاد زندگي رفته رفته شبهه ناکارآمدي دين براي اداره دنياي انسانها، نخست در غرب و سپس به دنبال آن در شرق اسلامي در پارهاي اذهان شکل گرفت. آن دسته از انديشمندان دين باور و دردمند که به چنين داوري درباره دين رضا نميدادند و در عين حال تلقي موجود از دين را نادرست و در نتيجه ناکار آمد ميدانستند، گونهاي نو را اصالتگرايي را مطرح ساختند و سخن از زندهسازي انديشه ديني به ميان آوردند (الويري، 1383، ص3؛ ر.ك: صاحبي، 1376).
به قول مك لولين، احياگري ديني به خاطر اهميتي كه براي تزكيه و خلوص دين قائل است در سراسر دنياي مدرن در حال گسترش است (مك لولين، 1373، ص76). بر همين اساس تاريخ احياگري ديني را در عصر مدرن به دو بخش ميتوان تقسيم کرد. بخش اولِ حيات احياگري در عصر جديد، تلاشها و کوششهاي احياگران را براي سازگاري نمودن دين با دنياي جديد شامل ميشود.
تلاش عمده عالمان ديني اين بوده که نوعي دين را با ارزشهاي جديد منطبق کنند. لذا در تعامل دين و مدرنيته آنچه اصل، فرض ميشد مدرينته بود. مباحثي چون «باب روز نمودن کليسا» در جهان مسيحيت و «متجدد کردن اسلام» در دنياي اسلام، نمونهاي از اين تلاشهاست. احياگري، اوج اين بخش از حيات خود را در دهه 60 قرن بيستم مشاهده کرده است. از دهه 70 به بعد، اين جريان معکوس ميشود؛ تلاش احياگران ديگر براي منطبق شدن با ارزشهاي دنيوي نيست بلکه هدف آنان ارائه مجدد مذهب به سازمان اجتماعي است. از اين دهه به بعد مباحثي چون «مسيحي ساختن دوباره اروپا» و «اسلامي کردن تجدد»، جاي مباحث پيشين مينشيند. براساس رويکرد اخير، اين جهان مدرن است که بايد جنبه ديني به خود بگيرد. از اين رو در کشورهاي اسلامي پديدهاي ديني شکل ميگيرد که در نوسازي جامعه مشارکت مينمايد.
در کشور ما پديده احياگري و بيداري دو خاستگاه متفاوت دارد: يکي جريان برخاسته از روشنفکري و ديگري جريان برخاسته از عالمان ديني است. بنابراين، دو جريان پروژه بيداري اسلامي و تمدنانديشي را رهبري ميکنند. براي روشنفکري، احياگري و بيداري اسلامي بخشي از پروژه بزرگتر سازگاري دين با مدرنيته و تمدن جديد است. بر اساس اين رويکرد، احياي دين به نوعي با بحث سازگاري با تمدن جديد پيوند ميخورد. دغدغه اصلي روشنفکري آن است که دين در دنياي مدرن به حيات خود ادامه دهد. به نظر ميرسد که اين جريان پايينترين سطح احيا را در نظر دارد (احياي حداقل). بر اساس همين «احياي حداقل» است که دين بايد براي جهان جديد از نو ترجمه گردد و در مواجهه با خرد عصر، باز تفسير شود. اما براي عالم ديني احياگر، مدرنيته محور نيست؛ لذا بحث سازگاري دين با مدرنيته مطرح نيست. امام خميني در واكنش به اين رويكردها ميفرمايد: «هى دم از غرب چقدر مىزنيد! چقدر ميان تهى شديد! بايد احكام اسلام را با غرب بسنجيم! چه غلطى است!» (خمينى، 1361، ج4، ص346). تلاش اين جريان، اين است که اسلام به بهترين گونه در شکلبندي جهان مدرن حضور يابد. نه تنها جايي در جهان مدرن براي نفس کشيدن داشته باشد، بلکه جهان متناسب با انگارههاي دين شکل گيرد. اين دين نيست که بايد از نو تفسير گردد، بلکه جهان مدرن بايد از نو ساخته شود: «قانون اسلام مىخواهد سرحدات را از جهان برچيند و يك كشور همگانى تشكيل دهد» (خمينى، 1373، ص63).
امام خميني بعد از اهل بيت عصمت(ع) شاخصترين عالم رباني هست که در تمامي آفاق دين و گستره ابعاد آن دست به احياگري و تمدنانديشي زد. از اين رو احياگري و گفتمان بيداري امام خميني تنها به ابعاد معرفتي و نظري دين خلاصه نميشود؛ بلکه هم داراي ابعاد معرفتي و هم داراي ابعاد عملي است.
مباني بيداري اسلامي
بيداري اسلامي و تمدنانديشي امام خميني داراري مباني و اصولي است که در ادامه بيان ميکنيم.
1. مباني معرفتشناختي
يکي از مهمترين مباحث معرفتشناسي بحث ارزش معرفت است؟ بدين معنا که چگونه ميتوان معرفت صادق و حقيقي را از معرفت کاذب و غير حقيقي تمييز داد؟ آيا معياري براي کشف حقايق وجود دارد؟ براي يافتن راه حل مساله، ابتدا بايد ابزارهاي دستيابي به معرفت را مورد بررسي قرار داد. در ميان ابزارهاي معرفت، عقل جايگاه مهمي دارد و در معرفتشناسي اسلامي عنايت خاصي به آن ميشود و لذا هر گونه بحث از مباني احياگري در اسلام بدون توجه به آن کامل نخواهد. به اين اساس در اينجا به اختصار درباره آن سخن ميگوييم.
واژه «عقل» در لغت به معناي مختلفي به کار رفته است (ر. ک: ابن فارس، 1404، ج 4، ص69). از مجموع کلمات مذکور از کتابهاي دانشمندان لغتشناسي استفاده ميشود که عقل به معاني فهم، معرفت، قوه و نيروي پذيرش علم، علم، تدبر، و نيز نيروي تشخيص حق از باطل و خير از شر آمده است (مهديزاده، 1383، ص 66). عقل از اهم راههاي شناخت و معرفت براي انسان است و در احاديث فراواني از مقام و منزلت آن سخن گفته شده است. امام صادق(ع) در پاسخ به سئوال از ماهيت عقل ميفرمايد: «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» (كليني، بيتا، ج1، ص11)؛ عقل آن گوهري است که با آن خداوند رحمان پرستش ميشود و با آن بهشت حاصل ميشود. تقسيمهاي فراواني از عقل شده است. در يک تقسيمبندي کلي، عقل به«عقل نظري» و«عقل عملي» تقسيم شده است و در مراتب بعدي به عقل بالقوه يا هيولايي، عقل بالملکه، عقل مستفاد، عقل فعال و... تقسيم شده است، اما آنچه مورد نظر است اينکه عقل نيرويي است که به توسط قضاياي بديهي يا نظري مکتسب از بديهي و با رعايت دادههاي منطق به درک حقايق کلي ميرسد. به عبارت ديگر، مراد از عقل همانا استفاده از اصول کلي بديهي و ضروري عقل است. در هر صورت عقل از منابع مهم در کسب معرفت ميباشد. وجود عقل در انسان، از وي موجودي انتخابگر و صاحب اختيار و اراده ميسازد و بدين ترتيب بر مبناي آن ميتوان به احياگري پرداخت. از ديدگاه حضرت امام، عقل نزد علما، همان قوة عاقله است؛ يعني قوة روحانيهاي که به حسب ذات، مجرد و به حسب فطرت، مايل به خيرات و کمالات و داعي به عدل و احسان است (خميني، 1377، ص 21).
بدون دريافتهاي عقلي کسي به مراتب معرفت و حقايق نرسيده و نور ايمان در قلب او متجلي نميشود. قلب کسي مورد تجليات نور ايمان و معرفت گردد و گردن کسي بستة حبل متين و عروة وثيق ايمان و گروگان حقايق و معارف است که پايبند قواعد دينيه و ذمة او رهين قوانين عقليه باشد، و متحرک به تحريک عقل و شرع گردد و هيچ يک از عادات و اخلاق و مأنوسات وجود او را نلرزاند و مايل از راه مستقيم نکند (خميني، 1371، ص147).
بنابراين، عقل در ديدگاه اسلامي و نيز رويکرد امام خميني به عنوان اسلامشناس و فيلسوف اسلامي، از منابع مهم در کشف معرفت و رسيدن به حقيقت است. اين ديدگاه تاثير زيادي بر برداشت خاصي از انسان و تواناييها و ويژگيهاي او به جا ميگذارد. در فلسفه اسلامي انسان موجودي است که علاوه بر برخورداري از از يک سلسله اميال و خواستها، از قوهاي به نام عقل نيز برخوردار است. وجود عقل در انسان، وي را از موجودات ديگر متمايز کرده و او را موجودي انتخابگر و صاحب اراده و اختيار ميسازد كه ميتواند بر اساس آن امور خوب و بد و بدعتگريهايي كه در دين رخ داده بشناسد و در صدد احيا و اصلاح برآيد.
2. مباني هستيشناختي
در فلسفه اسلامي، خداوند متعال هم شأن ربوبيت دارد و هم شأن خالقيت؛ يعني هم خالق و آفريننده موجودات و جهان است و هم پس از خلفت براي آنها برنامه دارد. به عبارت ديگر خداي اسلام در عين خالق بودن رب نيز هست؛ يعني پرورش دهنده و تربيت کننده است و لذا محور همه امور اوست. مبدا، منشا و غايت هستي اوست و هر چه هست هم از اوست و هم متحرک به سوي او. حکم از آن خداست و بايد و نبايدهاي زندگي بشري يکسره بر مدار خواست و اراده او معني ميشود. بنابراين آنچه که بر فلسفه و کلام اسلامي حاکم است، پذيرش روح توصيه است. تمامي آموزههاي فلسفه اسلامي بر اين اصل مبتني بوده و هيچ گونه ناسازگاري ميان اين اصل و مفاهيم فلسفي وجود ندارد. اگر خدا به جز نقش آفرينندگي واجد نقش پرورندگي نيز هست و علاوه بر خالقيت و الوهيت، شارعيت و ربوبيت نيز دارد و معين کننده بايدها و نبايدهاي زندگي آدمي است و اگر انسان موجودي مسئول است و اعمال او بايد بر مدار هدايت و کمال و تربيت باشد تا هدف نهايي خلقت متجلي شود و در همان حال مختار است که به جاي عزت کمال به ذلت ضلال تن دهد. در هستيشناسي حضرت امام هم توحيد و خداپرستي در مرکز آن قرار گرفته است و بر اساس آن، خالقيت، ربوبيت و... همه از آن خداست و وظيفه همه موحدان مبارزه بر عليه اسارت انسان و جامعه ميباشد:
ريشه و اصل همه آن عقايد که مهمترين و با ارزشترين اعتقادات ماست اصل توحيد است. مطابق اين اصل، ما معتقديم که خالق و آفرينندة جهان و همه عوالم وجود و انسان تنها ذات مقدس خداي تعالي است که از همة دقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالک همه چيز. اين اصل به ما ميآموزد که انسان تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انساني نبايد اطاعت کند مگر اينکه اطاعت او اطاعت خدا باشد؛ و بنابراين هيچ انساني هم حق ندارد انسانهاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور کند. و ما از اين اصل اعتقادي، اصل آزادي بشر را ميآموزيم که هيچ فردي حق ندارد انساني و يا جامعه و ملتي را از آزادي محروم کند، براي او قانون وضع کند، رفتار و روابط او را بننا به درک و شناخت خود که بسيار ناقص است و يا بنا به خواستها و اميال خود تنظيم نمايد (خميني، 1368، ج5، ص387).
3. مباني انسانشناختي
به طور کلي هر منظومه معرفتي را که به بررسي انسان و يا بُعدي يا ابعادي از وجود انسان و يا گروه و قشر خاصي از انسانها ميپردازد، ميتوان انسانشناسي ناميد. انسانشناسي اسلامي تحت تاثير ديدگاه هستيشناختياش درباره انسان، ديدگاههاي خاصي دارد. اين ديدگاهها پايهها و بنيانهاي نظري ويژهاي را براي آموزهها و مفاهيم نظري درباره انسان فراهم ميسازد که از آنها به مباني انسانشناختي تعبير ميتوان کرد. بنابراين، منظور از مباني انسانشناختي، بنيانهاي نظري درباره انسان است که ميتواند سنگ بناي آموزهها و نظرگاههاي مربوط به انسان در نظر گرفته شود. انساني که اسلام معرفي ميکند، موجودي است که علاوه بر بُعد طبيعي از گوهر روحاني برخوردار است و اين هماهنگ با مقتضاي عقل و فطرت است. انسان تنها يک حيوان پيچيده نيست، بلکه روح خدايي در او دميده شده است. انسان به قدري شريف است که ملائکه مامور ميشوند به او سجده کنند: «فَإذَا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (نحل، 68) . انسان به دليل ترکيب وجوديش، صاحب عقل و قادر به معرفت و تفکر است: «وَ اللّهُ أَخرَجَکُم مِن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُم لَا تَعلَمُونَ شَيئاٌ وَ جَعَلَ لَکُم السَّمعَ وَ الأَبصَارَ وَ الأَفئِدَهَ لَعَلُکُم تَشکُرونَ» (انسان، ، 3). انسان صاحب اختيار و داراي قدرت انتخاب است «إنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إمَّا شَاکِراٌ وَ إمَّا کَفُوٌرا» (بقره، 30).
نوع نگرش امام به انسان بر اساس آموزههاي ديني است. از اين رو، انسانشناسي امام خميني از يک طرف نشانگر جامعيت و چند بُعدي بودن انسان است، و از طرف ديگر اسلام را يه عنوان سرآمدترين مکاتبي که رشد دهنده تمام ابعاد و ساحات فکري و خواستههاي انسان است، معرفي مينمايد:
انسان يک موجود جامع است نه يک موجود يک بُعدي يا دو بُعدي. موجودات ديگر بعضيشان يک بعدياند، بعضي دو بعدياند، بعضي چند بعدياند، لکن همة ابعاد وجود در ساير موجودات نيست. فقط انسان است در بين همة موجودات که يک موجود چندين بُعدي است که براي هر بُعدش احتياجات دارد. براي رشد هر بُعد او، احتياچ دارد... هر مکتبي را به استثناي مکتب اسلام که ملاحظه کنيد، يک مکتب مادي [است] که انسان را حيوان تصور کرده است، يک موجودي که [کارش] همان خوردن و خوابيدن است، منتها بهتر خوردن و بهتر خوابيدن. حيوانات هم مشترکند با مادر خوراک خوردن و خوابيدن، لکن اين مکتبها ميخواهند انسان را يک حيواني، اين طور ادراک کردهاند از انسان که اين هم مثل ساير حيوانات هست که تمام چيزها و رشدهايي که دارد در همان ادراکات مادي دور ميزند، در امور مادي دور ميزند. اسم آن را گفتهاند «امور عيني»؛ خيال ميکنند که امر عيني عبارت از همين عالم طبيعت است، و حال آنکه عوالم ديگري هست که اينها ادراکش نکردهاند؛ و آنها [از] عوالم عيني بيشتر؛ يعني از عينيت بيشتر خط دارند تا عالم طبيعت (خميني، 1361، ج2، ص154-155).
4. مباني دينشناختي
مهمترين مبناي دينشناختي، لزوم شناخت دين و گستردگي قلمرو آن ميباشد. به طور كلي ديدگاهها در اين باب را ميتوان به دو ديدگاه عمده تقسيم كرد: 1. ديدگاه حدّاقلي؛ 2. ديدگاه حدّاكثري. بر اساس ديدگاه حدّاقلي، قلمرو دين در امور اجتماعي، سياسي واخلاقي ـ فقهي به حداقلّ تحويل و فروكاهش (reduction)، و شرع در اين موارد حداقل لازم را به ما آموخته است نه بيش از آن را در واقع، «بينش اقلّي»، خود را در امور آخرتي محدود و منحصر كرده، و در امور دنيايي هم به حدّاقل لازم بسنده كرده است؛ امّا نظريّة «دين حدّاكثر» جامعنگر بوده و هر دو امور دنيايي و آخرتي را شاملميشود. به عبارت ديگر، رسالت و جهتگيري دعوت انبيا محدود به تأمين سعادت آخرتي انسان نيست و نيازمنديهاي بشر در عرصة اجتماع و سياست، تعليم و تربيت و... را نيز در بر ميگيرد.
نظرية دين حدّاقلي، امروزه ميان روشنفكران و نوانديشان ديني رواج دارد. اينان با محصور كردن دين در سعادت آخرتي، منكر دخالت و حضور دين در عرصة اجتماع و امور سياسي هستند و بدين طريق، دين را سكولاريزه كرده، به جدايي دين از سياست (يا دين و دنيا) قائل هستند (ر.ک: سروش، 1376؛ شبستري، 1379؛ ظاهر، 1993؛ ظاهر برکات، 1379؛ الجابري، 1996).
مبناي مهم و اساسي كه ميتوان در انديشة غالب متكلّمان و انديشمندان اسلامي در باب قلمروشناسي دين يافت، اين است كه «هدف و جهتگيري دعوت انبيا چيست»، و آيا دين براي پاسخگويي به همة نيازها و خواستههاي دنيوي و اخروي بشر آمده، يا اينكه دين امري شخصي بوده و صرفاً جوابگوي نيازهاي اخروي و يا نيازهاي دنيوي انسان ميباشد.
به طور كلّي، برداشت گوناگون از قلمرو پيام پيامبران و جهتگيري دعوت انبيا را ميتوان به سه تصوير عمده ارجاع داد:
1. تصوير دنياگرايانه: ديدگاهي كه هدف بعثت را در امور دنيايي و حيات اين جهاني ميجويد.
2. تصوير عقباگرايانه: نظريهاي كه جهتگيري دعوت پيامبران را در مقولة اخلاق و حيات آخرتي بشر نشان ميدهد.
3. تصوير جامعگرايانه: ديدگاهي كه اهداف رسالت انبيا را جامع و فراگير هر دو جنبة حيات دنيايي و آخرتي بشر تلقّي ميكند.
همان گونه كه اشاره شد، تصويري كه برخي از نوانديشان ديني معاصر از دعوت انبيا ارائه ميدهند، تصويري عقباگرايانه و آخرتگرايانه است. در مقابل، ديدگاه امام خميني ديدگاهي «جامعگرايانه» است؛ يعني هر دو جنبة حيات بشري را شامل ميشود. بنابراين جدا کردن سياست از دين از سياست و اجتماع صحيح نيست بلکه سياست جزئي از آموزههاي اسلامي است. در اين راستا، امام خميني هدف بالذات انبيا را كه مقصود به قصد اولي است، از اهداف بالتبع متمايز كردهاند: «تمام چيزهايي كه انبيا آوردند، مقصود آنها - بالذات - نبوده است، تشكيل حكومت مقصود بالذات نيست براي انبيا» (خميني، 1361، ج1، ص238).
امام در اين بيان به بهترين مصداق اهداف بالتبع اشاره دارند كه در استدلال حكما بر ضرورت انبيا به صورت علت غايي نبوت تلقي شده است. هدف يا اهداف بالذات انبيا از نظر امام چيست؟ ميفرمايند:
آنچه انبيا براي او مبعوث شده بودند و تمام كارهاي ديگر، مقدمة آن است، بسط توحيد و شناخت مردم از عالم است... ارائة عالم، آن طوري كه هست، نه آن طوري كه ما ادراك ميكنيم. و دنبال اين بودند كه همه تهذيبها، تعليمها و همة كوششها در اين باشد كه مردم را از اين ظلمتكدههايي كه همة عالم ظلمت است، نجات بدهند و به نور برسانند (همان، ج18، ص181).
بنابراين ميتوان مبناي ديدگاه جامعنگر در اهداف بعثت را به صورت زير بيان كرد:
هدف بالذات انبيا، هدايت و معرفت الهي است اما تحقق اين هدف در جامعة بشري، مستلزم اتخاذ اهداف بالعرض مانند تأسيس حكومت و اصلاح نظام معيشتي است. پرداختن به اصلاح معيشت دنيوي، وظيفة پيامبران است اما وظيفهاي بالعرض. بنابراين نبايد گمان كرد كه «بالعرض بودن» به معناي «فرعي بودن» و يا نامربوط بودن به وظيفه انبياست، آن گونه كه عدهاي گمان كردهاند. بلكه به معناي اين است كه پرداختن به اصلاح دنيا و ظلمستيزي، از اهداف رسالت است اما به قصد ثانوي. بنابراين پرداختن به اصلاح دنيا، شرط لازم اصلاح عقبي است و از آن قابل انفكاك نيست.
مؤلفههاي بيداري اسلامي و تمدنانديشي
ايجاد و اعتلاي تمدن از مولفه خاص تبعيت ميکند؛ مهمترين آنها عبارتند از:
1. آزادي اجتماعي
آزادي از مؤلفههاي اساسي تمدنگرايي ديني است. امام خميني درباره اهميت آن ميفرمايد «اول مرتبه تمدن، آزادي ملت است. تمدن، يک مملکتي که آزادي ندارد تمدن ندارد» (خميني، 1368، ج5، ص32). امام خمينى يكى از مهمترين اهداف مبارزه خود را مبارزه براى آزادى معرفى مىكند: «زندگانى كه در آن آزادى نباشد زندگانى نيست. زندگانى كه در آن استقلال نباشد... اينكه زندگانى نيست (خميني، بيتا، ص319). در عين حال اضافه مىكند كه، «اگر تمام آزاديها را به ما بدهند و تمام استقلالها را بدهند و بخواهند قرآن را از ما بگيرند ما نمىخواهيم ما بيزار هستيم از آزادى منهاى قرآن، ما بيزار هستيم از استقلال منهاى اسلام» (همان).
نكات و اظهارات فوق، ماهيت و جهت آزادى اسلامى را نشان مىدهد. حضرت امام به عنوان يك مجتهد شيعى در حالى كه در جست و جوى آزادى است اما هرگز بين دين و آزادى تمايزى نمىافكند بلكه معتقد است كه آزادى با تمام ويژگىهاى خاص خود، در درون اسلام نهفته است و بايد ظرافت ها و ظرفيت هاى آن را كشف و اجرا كرد. «اسلام هم آزادى دارد اما آزادى [ به معناى] بىبند و بارى نه، آزادى غربى ما نمىخواهيم، بىبندو بارى است اين... آزاديهاىي كه ما مىخواهيم آزادى در پناه قرآن ما مىخواهيم، استقلال مىخواهيم، آن استقلالى كه... اسلام بيمهاش كند» (همان، ص321).
امام خميني بر اين باور است که: يکي از بنيادهاي اسلام، آزادي است... فطرتا يک انسان، آزاد [آفريده] شده است (خميني، 1361، ج 2، ص166). رهبري در اين منظر، پيش از آن که عنوان حکومت را پذيرا باشد، رويکرد خدمتگزارانه خواهد داشت. حاکم مسلمان در تامين و تضمين حقوق مردم به خصوص آزادي که برآمده از فطرت توحيدي آنان است، گام برمي دارد. پاس داشتن آزاديهاي ملت، خدمت ماندگار و تاثيرگذار است که رهبر شايسته برعهده خويش ميشمارد.
اگر به من بگويند خدمت گزار، بهتر از اين است که بگويند رهبر. رهبري مطرح نيست، خدمت گزاري مطرح است. اسلام ما را موظف کرده که خدمت کنيم (همان، 1361، ج 10، ص126).
از ديدگاه امام خميني، حکومت، همواره در برابر ملت مسؤول بوده و بايد در صراط آزاديهاي معقول و اجتماعي آنان، به دور از هرگونه مصلحتانديشي تلاش کند. محروم ساختن مردم از حق آزادي و حضور و مشارکت فعال آنان در سرنوشت خود از رهگذر آراي عمومي و انتخاب مديراني خدمت گزار و متعهد، تخلف از قانون اساسي محسوب شده و قابل تعقيب و کيفر از جانب ملت است. رهبر فقيد انقلاب در پاسخ به نوع حکومت مورد نظر، افزون بر اسلاميت، عنصر جمهوريت را خاطر نشان ميسازد که همانا تکريم ملت و تضمين آزاديهاي سياسي و اجتماعي آنان ميباشد. «ما خواهان استقرار يک جمهوري اسلامي هستيم و آن حکومتي است متکي به آرا عمومي، شکل نهايي حکومت با توجه به شرايط و مقتضيات کنوني جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد» (همان، ص163).
2. عدالت اجتماعي
عدالت اجتماعى به عنوان موضوعى که در طول تاريخ، همواره دغدغه فکرى و عملى انديشمدان حوزه سياسى اجتماعى و مکاتب مدعى اداره بشر بوده است، در انديشه تمدني امام خمينى از اهميت و جايگاه ويژه و بلندى برخوردار است.
امام در كتابهاي اخلاقي عدالت را «حد وسط بين افراط و تفريط» تعريف ميكنند: «عدالت حد وسط بين افراط و تفريط و آن از امهات فضايل اخلاقيه است، بلکه عدالت مطلقه تمام فضايل باطنيه، ظاهريه، روحيه، قلبيه و جسميه است، زيرا عدل مطلق، مستقيم به همه معني است» (خميني، 1377، ص147).
امام پيش از بحث در مورد عدالت اجتماعي، به عدالت فردي توجه داشته و در اين خصوص نيز بر عدالت شخصي حاكم تأكيد مضاعف نمودهاند. چنانچه ايشان در جايي آوردهاند: «فقيه مستبد نميشود، فقيهي كه اين اوصاف را دارد عادل است، عدالتي كه غير از اين طوري عدالت اجتماعي، عدالتي كه يك كلمه دروغ، او را از عدالت مياندازد» (خميني، 1368، ج11، ص465).
بنابراين مهمترين عامل براي اجراي عدالت آن است كه زمامدار و حاكم جامعه عادل باشد تا بتواند عدالت را در بخشهاي مختلف اجتماع گسترش دهد (خميني، 1373، ص47-48). از آنجا كه عدالت فطري است، بايستي آن را زنده نگهداشت؛ براي اين كار، امام تهذيب نفس را پيشنهاد ميكند و معتقد است تا وقتي نفس تربيت نشود و عدالت در نهاد انسان راسخ و استوار نگردد تحقق آن در جامعه شدني نيست: «هر اصلاحي نقطه اولش خود انسان است، اگر چنانچه خود انسان تربيت نشود، نميتواند ديگران را تربيت كند... و اميدوارم كه اين مجاهده نفساني براي همه ما حاصل بشود و به دنبال آن مجاهده براي ساختن يك كشور...» ( خميني، 1361، ج16، ص1).
مقام معظم رهبري از استقرار عدالت اجتماعي به «نوسازي معنوي ايران» تعبير کردهاند (18/ 12/ 1375). «عدالت اجتماعي بدين معنا است که فاصله ميان طبقات و برخورداريهاي نابحق و محروميتها از ميان برود و مستضعفان و پابرهنگان که همواره مطمئنترين و وفادارترين مدافعان انقلاباند، احساس و مشاهده کنند که به سمت رفع محروميت، حرکتي جدي و صادقانه انجام ميگيرد (سخنراني 23/ 4/ 1368).
3. احيا حكومت ديني
ميتوان گفت كه مهمترين حادثهاى كه به دست امام خميني تحقق پيدا كرد شكستن جو حاكم بر جوامع اسلامى مبنى بر جدايى دين از سياست، بود. جوى كه استعمارگران، مستكبران زمينهساز تحقق آن بودند. ايشان در اين خصوص مىفرمايند: «اولين و مهمترين حركت القاى شعار جدايى دين از سياست است كه متاسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازهاى كارگر شده است، جايى كه دخالت در سياست، دون شأن فقيه و ورود در معركه سياسيون، تهمت و وابستگى به اجانب را همراه دارد» (همان، ج21، ص91).
امام خميني بحث ولايت فقيه را از قلمرو فقه بيرون آورد و به جايگاه اصليش كه مساله كلامى است نشاند. آنگاه با براهين عقلى و كلامى اين مساله را شكوفا كرد. و سراسر فقه را در تابش شعاع آن قرار داد. مقام معظم رهبري ضمن تأکيد بر اين نکته که ولايت فقيه جزو مسلّمات فقه شيعه است، نقش و جايگاه امام خميني در تبيين آن چنين بيان ميکند: «مساله ولايت فقيه جزو مسائل روشن و واضح در فقه شيعه است. کاري که امام کرد اين بود که توانست اين فکر را با توجه به آفاق جديد و عظيمي که دنياي امروز دارد، مدون کند و آن را ريشهدار و مستحکم و مستدل و باکيفيت سازد. يعني به شکلي که براي هر انسان صاحبنظري که با مسائل سياسي روز و مکاتب سياسي روز هم آشناست، قابل فهم و قبول باشد» (سخنراني 14/ 3/ 1378).
انتشار اين دروس در قالب كتاب ولايت فقيه و يا حكومت اسلامى و يا عناوين ديگر مبارزات را وارد مرحله جديدى كرد و در سطح وسيعتر تحول عميقى در حوزه انديشه سياسى اسلام به وجود آورد و زمينه را براى طرحهاى مختلف در ابعاد مختلف حكومتى فراهم آورد (لكزايي، 1383، ص159-160).
امام خمينى جدايى دين از سياست را دسيسه استعمارگران براى تسلط بر مسلمين مىداند آن جا كه مىفرمايد:
جدايى دين از سياست را... استعمارگران درست كردهاند تا دين را از تصرف امور دنيا و تنظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى جدا كنند. در اين صورت مىتوانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاى ما را غارت كنند (خميني، 1373، ص19).
4. انديشه اتحاد اسلامي
وحدت ميان امت اسلام همواره از اهداف آرماني احياگران و تمدنانديشان ديني از جمله امام خميني به شمار ميرود. مقام معظم رهبري در بيان اهميت وحدت از ديدگاه امام خميني ميفرمايد: «من گمان نميکنم در طول ده سال گذشته که امام عزيزمان اين همه بيانات حکمتآميز ايراد کردند، چيزي را به اندازه «حدت» مورد تاکيد قرار داشته باشند» (سخنراني 24/ 3/ 1368).
حضرت امام پيامدهاى تفرقه را به خوبى شناخته بود و مىدانست كه تفرقه در ميان امت اسلامى در ابعاد مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و نظامى تاثيرات منفى بسيارى برجاى گذاشته است كه رفع آنها بسيار مشكل است و نياز به زمان زيادى دارد و تنها راه جلوگيرى از صدمات و لطمات ناشى از اين تفرقه، وحدت و برادرى است كه بايد حول محور اسلام عزيز و تعاليم حياتبخش آن صورت گيرد كه در اين راستا ضرورتهاى وحدت را نيز تشخيص داده بودند تا بدان وسيله امت اسلامى به مسير و صراط مستقيم الهى رهنمون گردد.
امام مىخواست با وحدت و ايجاد همبستگى اسلامى بين مسلمانان (خميني، 1361، ج17، ص137)، همه ملل اسلامى به استقلال و آزادى دستيابند، زيرا مسلمين بايد براى بدست آوردن استقلال و آزادى اين كليد پيروزى را بدست آورند و براى وحدت كلمه كوشش كنند (همان، ج6، ص122)، و به استكبار جهانى اجازه ندهند كه در مقدرات كشورهاى اسلامى دخالت كند (همان، ج15، ص125).
امام خمينى براى ايجاد صلح و صفا، وحدت را ضرورى مىدانست و مىفرمود «جمهورى اسلامى مايل است با همه همجواران و ديگران با صلح و صفا زندگى كند» (همان، ج17، 228) و در جاى ديگرى نيز فرمودند: «اميدوارم صلح جهانى بر پايه استقلال ملتها و عدم مداخله در امور يكديگر و مراعات اصل حفظ تماميت ارضى كشورها بنا گردد» (همان، ج11، ص267).
نتيجهگيري
با توجه به مباحثي که بيان شد ميتوان گفت هرچند تمدن اسلامي پس از اعتلا و پويايي بينظير، دچار انحطاط گرديد، اما احساس بازگشت به اسلام و احياي تمدن اسلامي، همواره در جهان اسلام وجود داشت. نهضتهاي اسلامي صد ساله اخير تجلي و تفسير اين احساس ارزشمند است. با توجه به ماهيت تکاملي اسلام، قانونمندي تمدن اسلامي و روند پرشتاب بيداري اسلامي از يک سو، و ناتواني تمدن شرق و غرب، انديشه احياي تمدن اسلامي بار ديگر جوانه زده و انتظار امت اسلامي نسبت به آن عينيت خواهد يافت. و همان گونه که مقام معظم رهبري فرمودندهاند پيروزي اسلام و احياي تمدن اسلامي وعده حتمي الهي است. شرايط زمان به نفع اسلام و بيداري اسلامي در جريان است که اگر به خوبي مديريت شود. پيروزي اسلام گرايان در کشورهاي اسلامي قطعي است. هدف نهائي را بايد امت واحده اسلامي و ايجاد تمدن اسلامي جديد بر پايه دين و عقلانيت و علم و اخلاق، قرار داد.
منابع
قرآنكريم.
نهجالبلاغه.
ابنفارس، احمد (1303)، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، مکتب الاعلام الاسلامي.
امام خميني (1377)، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
امام خميني (1371)، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
امام خميني (1368)، صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
امام خميني (1361)، صحيفه نور، تهران، وزارت ارشاد اسلامي.
امام خميني (1373)، ولايت فقيه، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
امام خمينى (بيتا)، در جستجوى راه از كلام امام، تهران، انتشارات اميركبير.
ايزدپناه، عباس (1375)، مرز ميان احياگري در دين و بدعت، در: خورشيد شهادت، دفتر دوم، تهران، دانشگاه امام حسين (ع).
خامنهاي، سيد علي، سخنراني ويژه اجلاس بين المللي بيداري اسلامي، تهران، ۲۶/۶/۱۳۹۰.
جوادي آملي، عبدالله (1370)، آواي توحيد، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
جوادي آملي، عبدالله (1378)، بنيان مرصوص امام خميني در بيان و بنان آيهالله جوادي آملي، قم، مرکز نشر اسرا.
اسمارت، نينيان (1383)، تجربه ديني بشر، ترجمه محمد محمدرضايي و ابوالفضل محمودي، تهران، انتشارات سمت.
الجابري، محمد عابد (1996)، الدين و الدوله و تطبيق الشريعه، بيروت، مركز دراسات الوحده العربيه.
انصاري، خواجه عبدالله (بيتا)، منازل السائرين، چاپ قاهره.
دشتي، محمد (1380)، فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، قم، انتشارات مشهور.
روحاني، سيد حميد (1377)، نهضت امام خميني، تهران، سازمان انتشارات و انقلاب اسلامي.
الويري، محسن (1383)، شهيد مطهري و آفات احياگري، انديشه صادق، ش6-7.
سروش، عبدالکريم (1376)، مدارا و مديريت، تهران، موسسه فرهنگي صراط.
شبستري، محمد مجتهد (1379)، هرمنوتيک، کتاب و سنت، تهران، طرح نو.
صاحبي، محمدجواد (1376)، انديشه اصلاحي در نهضتهاي اسلامي، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
ظاهر، عادل (1993)، الاسس الفلسفيه للعلمانيه، بيروت، دار الساقي.
ظاهر، عادل و برکات، حليم (1389)، اسلام و سياست، ترجمه عبدالله غلامرضا کاشي، تهران، انتشارات رخداد نو.
عباسي، وليالله (1386)، کرامت انسان و آزادي، در: کرامت انسان در قرآن و سنت، ج2، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
غزالي، ابوحامد محمد (بيتا)، احياء علوم الدين، بيروت، دارالكتب العلميه.
کليني، يعقوب (بيتا)، الاصول الکافي، تهران: انتشارات اسلاميه.
لكزايي، نجف (1383)، امام خميني احياگر انديشه حكومت اسلامي، حضور، ش9.
مك لولين، شون (1383)، دين، مراسم مذهبي و فرهنگ، ترجمه افسانه نجاريان، اهواز، نشر رسش.
مطهري، مرتضي (1362)، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، انتشارات صدرا.
مطهري، مرتضي (1377)، بررسي اجمالي نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير، تهران، انتشارات صدرا.
مهديزاده، حسين (1383)، آيين عقلورزي، قم، انتشارات موسسه آموزش و پژوهشي امام خميني.
ولايتي، علياكبر (1383)، فرهنگ و تمدن اسلامي، قم، دفتر نشر معارف.
هانتينگتون، ساموئل (1373)، نظريه برخورد تمدنها، ترجمه مجتبي اميري، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي.
هيوم، ديويد (1362)، تاريخ طبيعي دين، ترجمه حميد عنايت، تهران، انتشارات خوارزمي.
ارسال نظر