مدعيان سلفيگري و داعش
فاطمه قنبري
کارشناس ارشد علوم تربيتي
خديجه شفائي
کارشناس علوم سياسي
چکيده
دولت اسلامي عراق و شام، نامي که بر خود نهادهاند، تا نمايندهي حکومتي باشند که صدها سال است کفنش نيز پوسيده است! چند ماهي است روزانه با اين نام در خبرگزاريها مواجه ميشويم. اما اين دولت کجاست و کي تشکيل شد؟! ماهيت آن چگونه است؟ عوامل و دلايل پايداري آن تاکنون مديون چه بوده است؟ ظهور و بروز داعش با اين قد و قواره مطمئنا تنها نميتواند بر پايهي رشد خود اين گروه بدون کمکهاي بيروني باشد. آنچه در اين مقاله به دنبال پاسخ دادن به آن و يا حداقل طرحي از آن هستيم، پيدا کردن ردپاي عربستان سعودي به عنوان بزرگترين حامي بيروني آن است. و به دنبال آن پي بردن به منافعي که رژيم آل سعود، پشت پردهي اين حمايتها خواهان رسيدن به آن است.
واژگان کليدي: خاورميانه، عراق، داعش، آل سعود، عربستان سعودي.
پس از سقوط صدام، بن لادن زرقاوي را مامور کرد که شاخه القاعده در عراق را تشکيل دهد. او هم در عراق مستقر شد و جماعت توحيد و جهاد را تشکيل داد. زرقاوي سال 2006 کشته شد و ابوعمر بغدادي شد رهبر القاعده در عراق. اسم گروه را هم به "دولت اسلامي در عراق" تغيير داد. بغدادي کشته شد، ابو محمد مهاجر رهبر گروه شد، او هم کشته شد. بعد ابوبکر بغدادي شد امير دولت اسلامي در عراق. تا قبل از شروع بحران سوريه، اين دولت اسلامي در عراق فعاليت ميکرد.با شروع بحران سوريه، ابوبکر بغدادي يکي از اطرافيانش به نام ابومحمد جولاني سوري را براي تشکيل شاخه القاعده در سوريه به نام جبهه النصرة به آنجا فرستاد. خيلي سريع کار النصرة گرفت و همه تکفيري ها جذبش شدند و خيلي سريع تبديل به قوي ترين گروه مسلح حاضر در سوريه شدند. ادبياتشان هم جهادي و عقيدتي بود و سخت عقب مي کشيدند. امريکا اسمش را گذاشت در ليست گروه هاي تروريستي. اما در همين زمان بود که اختلافاتي بين جولاني و ابوبکر البغدادي بروز کرد.در نتيجهي اختلافات ابوبکر بغدادي خودش به سوريه آمد و اعلام کرد دو شاخه عراق و شام را ادغام کرده است و اسمش را هم گذاشت دولت اسلامي عراق و شام (داعش). جولاني بلافاصله بيانيه داد که من اين ادغام را قبول ندارم، و با ابوبکر بغدادي بيعت نکرده ام بلکه با ايمن الظواهري بيعت کرده ام. الظواهري هم بيانيه داد که اين ادغام درست نيست و بغدادي به عراق برگردد و جولاني در شام باشد. اما بغدادي قبول نکرد. اين شد مبدا يک اختلاف نظامي و باعث بروز يک کشتار جدي بين اين گروهها شد. داعش ديگر فقط با اين ها مي جنگيد حتي با نظام هم نمي جنگيد. در طي دو سال داعش بسياري از مناطق شمالي و شرقي را در دست گرفت. ابومحمد جولاني خيلي تضعيف شد و حتي بعضي يارانش به داعش پيوستند. روند قدرت گيري داعش ادامه داشت تا اين که جريان موصل پيش آمد و بغدادي اعلام خلافت کرد. گفت خليفه کلّ مسلمينم. پيروزي هايي که داعش در موصل به دست آورد و به نزديکي هاي بغداد رسيد، وضعيت جديدي در ميان برخي از اهل سنت ايجاد کرد که اکنون با آن مواجهيم. اهل سنت تحت تاثير فتنه مذهبي حس مي کنند که به آنها بسيار ظلم شده و داعش آمده آنها را نجات دهد.
از سوي ديگر تحولات سوريه و درگيرشدن دولت سوريه با گروههاي تروريستي که بيشتر در مناطق غربي سوريه فعاليت ميکردند، زمينه را براي حضور آزادانهي داعش در سوريه فراهم آورد.
اما اين همهي ماجرا نيست، اين فقط سير تاريخي شکلگيري جريان داعش از درون گروههاي تکفيري در عراق است. در واقع خاورميانه در خلال سالهاي متمادي تا به امروز همواره شاهد ظهور گروههاي تروريستي با اسامي و عناوين مختلف بوده است، اما هيچکدام تاکنون نتوانسته بودند همچون داعش به عنوان تهديدي اينچنين جدي براي منطقه و جهان تلقي شوند. از همين رو در ادامه به بررسي اسباب و عللي ميپردازيم که با تکيه بر آنها داعش توانسته است به جايگاه کنوني که در آن قرار دارد دست يابد.
1-منابع مالي،
گروه تروريستي داعش يکي از ثروتمندترين گروه هاي تروريستي در جهان بر شمرده مي شود، به ويژه پس از آنکه توانست کنترل شهر "موصل" عراق را در اختيار خويش گيرد. علي رغم نبود اطلاعاتي صحيح و در عين حال معين در اين باره، اما پيش گويي ها در خصوص منابع تأمين اموال گروه تروريستي داعش همچنان در نوسان و تغيير وتحول است. دولت اسلامي در عراق و شام ملقب به "داعش"، ۴۲۰ ميليون دلار آمريکا را از بانک مرکزي شهر "موصل" در شمال عراق، پس از يورش به اين منطقه به دست آورد به گونه اي که هم اکنون حدود ميلياردها دلار پول در اختيار دارد که مي تواند به بهانه ترغيب جهاد اين اموال را به کار گيرد، اما منبع اصلي تأمين اموال "داعش" همچنان بحث و جدلهاي بسياري را برانگيخته است. در اين ميان دولت عراق مسبب اصلي تأمين اموال داعش را عربستان سعودي مي داند و انگشت اتهام را به سمت اين کشور نشانه رفته است؛ چنانکه "نوري مالکي" نخست وزير پيشين عراق چندي پيش در تاريخ ۱۷ ژانويه ۲۰۱۴ عربستان سعودي را مسئول تأمين اموال گروه تروريستي داعش بر شمرد. اين در حالي بود که اين اظهارات با مخالفت ايالات متحده آمريکا هم پيمان سعودي ها مواجه شد، و "جين پساکي" سخنگوي وزارت خارجه آمريکا، اظهارات "نوري مالکي" را کينه توزانه و ناصحيح دانست. در اين ميان سئوالات بسياري در خصوص چگونگي تأمين منابع مالي داعش مطرح مي شود و يکي از مهمترين آنها اين است که آيا اين امر توسط کشورهاي عربي حاشيه خليج فارس صورت مي گيرد؟ در اين راستا "چارلز لستر" تحليلگر مرکز شورش و ضد تروريسم مي گويد که دليل راسخ و محکمي نمي توان ارائه کرد که لزوما يکي از کشورهاي عربي حاشيه خليج فارس به حمايت مالي از داعش روي آورده باشند، اما "گونتر ماير" مدير مرکز مطالعات جهان عرب در دانشگاه "ماينز" آلمان، با اشاره به اينکه ترديدي در گفته خود ندارد، حمايت کشورهاي عربي حاشيه خليج فارس و در رأس آنها عربستان سعودي، قطر، کويت و امارات را منبع اصلي تأمين اموال داعش تلقي ميکند. ماير علت حمايت مالي اين کشورها از داعش را به نوعي حمايت از آنها در مقابل بشار اسد در سوريه و عراق مي داند. همچنين ماير با اشاره به اين نکته که سعودي ها به خوبي از خطرات بازگشت تروريست هاي داعش به عربستان و امکان کودتاي آنها عليه نظام سعودي آگاهند مي گويد: البته منبع بزرگ تأمين اموال اين اشخاص دولت عربستان نيست، بلکه شخصيتهاي ثروتمند سعودي هستند. در اين ميان نفت عامل دوم تأمين منبع مالي گروه تروريستي داعش است که بر منابع نفتي در شمال سوريه سيطره يافته و به انتقال نفت از خلال مرزها به ترکيه اقدام مي کند. در عين حال اکنون "داعش" در شرايطي قرار گرفته که مي تواند به شکل مستقل اموال خويش را تأمين کند، چنانکه "چارلز لستر" در اين باره مي گويد: داعش همواره تلاش کرده تا شبکه هايي را در جوامع تحت سيطره خود تأسيس کند تا بتواند منبع تأمين اموال خود را تضمين کند. اين گفته را مي توان از خلال سرمايه هايي که اين گروه به طور برنامه ريزي شده در شهر موصل به دست آورد به خوبي ديد. در اين ميان"چارلز لستر" پژوهشگر انديشکده بروکينگز دوحه در خصوص قربانيان عمليات باج خواهي مي گويد: بازرگانان کوچک، شرکتهاي بزرگ، شرکتهاي ساخت و ساز و برخي مسئولان محلي منابع مالي داعش هستند. وي همچنين ادامه مي دهد: تخمين هاي بسياري وجود دارد که نشان مي دهد داعش با تحميل ماليات بر مناطقي همچون استان "الرقة" در شمال شرق سوريه که تحت سيطره خود قرار دارد، اموال خود را تأمين مي کند. در عين حال کمک رساني برخي از موسساتي که با رئيس جمهور ملعون عراق، صدام حسين، در ارتباط هستند، از نظر کارشناس ماير تا حدي بعيد است، و وي اهداف ميان طرفين را متناقض با يکديگر مي داند و بر اين باور است که دو طرف با وجود رغبت در از بين رفتن دولت شيعي در عراق نمي توانند با يکديگر کنار بيايند، چرا که داعش خواستار تأسيس به اصطلاح دولتي اسلامي است و عناصر حزب بعث خواستار شکل گيري قدرتي دموکرات و سکولار است.
از سوي ديگر سيطره داعش بر بيش از ۴۲۰ ميليون دلار بانک مرکزي موصل و نيز ديگر بانکهايي که در ديگر مناطق در اختيار گرفته توانسته است منبعي جهت تجهيز جهادگرايان باشد. بر اساس برآوردهاي "اليوت هيگينز" محقق انگليسي، اموالي که هم اکنون در اختيار داعش قرارگرفته است، توانسته اين گروه را جهت پرداخت ماهانه ۶۰۰ هزار دلار به ۶۰ هزار عضو اين گروه به مدت يک سال ياري کند. برآوردها حاکي از آن است که تعداد تروريستهايي که هم اکنون در داعش مشغول به جنگ هستند به ۱۰ هزار تن مي رسد. "چارلز لستر" بر اين باور است که داعش اموالي را به تروريستهايي کشورهاي غربي که در صفوف اين گروه تروريستي قرار گرفته و همراه با ديگر قوات مي جنگند پرداخت مي کند. پس از آنکه داعش توانسته است بر سلاحهاي آمريکايي زمان ورود به موصل دست پيدا کند، در حال حاضر اين امکان نيز وجود دارد که در بازارهاي جهاني جهت دستيابي به سلاحهاي جديد نيز وارد عمل شده باشد.
2-منابع انساني،
داعش در زمينهي تامين نيروي انساني تاکتيکهاي متفاوتي را پياده ميکند. از يک طرف به جذب نيرو از اروپا ميپردازد. به تخمين کميسيون اتحاديه اروپا، بيش از ۲۰۰۰ نفر از اين اتحاديه در ميان تروريستهاي "داعش" در سوريه و عراق هستند. کارشناسان امنيتي ميگويند آنها از مسير ترکيه خود را به مناطق تحت سلطه اين گروه ميرسانند.
در گزارشي در «تاگس شاو» آمده است که طرفداران گروه «داعش» در بروکسل، لاهه يا لندن، پرچمهاي سياه خود را در بسياري از شهرهاي اروپا به نمايش ميگذارند. سخنگوي کميسيون اتحاديه اروپا در پاسخ به اين سوال که چه تعداد افراد خود را اروپا به گروه «داعش» ميرسانند، گفت: «ما قطعا بيش از ۲۰۰۰ نفر تخمين ميزنيم.» به گفته او اين افراد در سوريه و عراق آموزش نظامي ميبينند، در خدمت «داعش» قرار ميگيرند و زماني نيز به اروپا بازميگردند. سخنگوي کميسيون اتحاديه اروپا تاکيد ميکند که اين خطر بزرگي براي اروپاست. به گزارش دولت بلژيک تنها ۳۸۵ نفر در حال حاضر از اين کشور در سوريه ميجنگند که بيشترشان از هنگام اعلام «داعش» به آنجا رفتهاند. خيلي از آنها بنا بر اطلاعات دولت بلژيک اهل بروکسل و انتورپن (يک شهر ساحلي بلژيک) هستند.
يکي از مبلغان اسلام افراطي در بروکسل که از سردستههاي جنبش «شريعت براي بلژيک» است. او شعار ميدهد: «اعتياد به قمار، مواد مخدر و الکل و روسپيگري در سراسر اروپا بيداد ميکند» و خواهان يک جايگزين ميشود. بسياري از طرفدارانش "داعش" را اين «جايگزين» ميدانند و حاضرند براي اين «دولت» بجنگند. در ادامه گزارش «تاگس شاو» آمده است: سخنان مبلغاني که در حقيقت نفرت را تبليغ ميکنند، در ميان بخشي از جوانان در اروپا خريدار دارد. به عنوان مثال در ميان جوانان محله فقيرنشين شيلدرويک در شهر لاهه در هلند. آنها در آنجا در تظاهرات خود به راحتي براي جنگ با آمريکا و يهوديان تبليغ ميکنند. اکنون نزديک به ۱۴۰ هلندي در ميان صفوف «داعش» در عراق و سوريه هستند. بيشتر کساني که ميخواهند به «داعش» بپيوندند، به ترکيه پرواز ميکنند و به محله فاتح در شهر استانبول ميروند. کارشناسان امنيتي اروپا به اطلاعاتي دست يافتهاند که نشان ميدهد در دفتري که در اين محله که در اصل کارچاق کن «داعش» است، به آنها مبلغ ۴۰۰ دلار براي شروع کار و مدارکي براي عبور از مرز داده ميشود. برخي از آنها افرادي هستند که ظاهرا کاري عادي دارند و به «مرخصي سالانه» ميروند!. اما بخش ديگري از نيروهاي داعش از درون منطقه تامين ميشوند. بسياري مسلمانان در کشورهاي اسلامي و عربي، يکي از مهم ترين دلايل مشکلات امروز مسلمانان را از بين رفتن خلافت اسلامي و تشکيل حکومت هاي مستبد و غير اسلامي در کشورهاي اسلامي مي دانند، براي اين گونه افراد تشکيل يک دولت اسلامي راه نجات از مشکلات امروز و مقدمه شروع دوران طلايي تمدن اسلامي است. داعش با توجه به علاقه مسلمانان به تشکيل دولت اسلامي، يکي از مهمترين برنامه هايش را تشکيل يک دولت اسلامي بزرگ اعلام کرده است. بخش زيادي از مردم کشورهاي عربي مسلمان، يکي از دلايل افول قدرت کشورهاي اسلامي را به دليل اجراي قرارداد سايس پيکو پس از جنگ جهاني اول مي دانند، قرادادي که کشورهاي عربي مسلمان را به کشورهاي کوچک تجزيه کرد و بين اين کشورها مرز ايجاد کرد، لذا شعار از بين بردن مرزها و ايجاد يک خلافت اسلامي واحد مي تواند افراد بسياري را از کشورهاي عربي مسلمان جذب کند. داعش در همين راستا از سال پيش اعلام کرد که که به دنبال برداشتن مرزها و ايجاد يک خلافت اسلامي واحد در سرزمينهاي اسلامي است و براي دادن جنبه عملي به اين شعار سال گذشته گستره فعاليتش را از عراق به سوريه گسترش داد و سوريه و عراق را يک سرزمين واحد خواند. داعش همچنين پس از اشغال بخشي از کشور عراق به سرعت خاکريزهاي و موانع مرزي بين دو کشور عراق و سوريه را از بين برد و اعلام کرد که اين کارش قدم اول براي از بين بردن مرزها بين تمام کشورهاي اسلامي است.
سرمايه گذاري بر روي کودکان و نوجوانان
يکي از برنامه هاي داعش در ابتداي ورودش به سوريه، برگزاري دوره هاي ديني براي کودکان و جوانان بود تا بتواند از اين طريق کودکان و نوجوان را جذب خودش کند، داعش پس از اتمام اين دوره هاي ديني، بسياري از شرکت کنندگان را به اردوگاه هاي آموزشي نظامي برد تا پس از آموزش، آنها را در درگيري ها به کار بگيرد.
داعش پس از جذب کودکان و نوجوانان پر انرژي به آنها مسئوليت هايي را مي دهند، داعش پس از شستشوي مغزي کودکان و نوجوانان، آنها را در عمليات هاي مختلف از جمله عمليات هاي انتحاري به کار مي گيرد.
کودکان و نوجواناني که از سنين پايين عضو گروه داعش شده اند، به اين گروه وفادارتر هستند، چون آنها همه وجود خودشان را جزئي از گروه داعش مي دانند و نيز اين کودکان مبلغان خوبي براي اين گروه هستند. يکي از ترفندهاي داعش، جذب اشخاص متنفذ عشائر در سوريه و عراق است تا به دنبال جذب اين افراد متنفذ، باقي افراد آن عشيره هم به داعش بپوندند، سنتي که از ديرباز در بين قبايل عرب مرسوم بوده است و داعش موفق شده به شکل مطلوبي از آن استفاده کند. داعش کمک هاي مالي زيادي را به رهبران عشائر سوريه و عراق مي کند تا آنها با نيروهايشان به داعش بپيوندند، داعش همچنين از اختلافات بين عشائر مختلف استفاده مي کند تا يک عشيره به دليل کينه از يک عشيره ديگر، به خود جذب کند. راه ديگري که داعش در منطقه براي جذب نيرو استفاده ميکند تحريک قبايل سني بر عليه شيعيان ميباشد. پس از برکناري صدام حسين در عراق و قدرت گرفتن شيعيان در اين کشور مناطق سني نشين با تحريک کشورهايي همچون عربستان دچار ترسي موهوم از شيعيان به رهبري جمهوري اسلامي ايران شدند. داعش در طول حيات خود سعي کرده است که با استفاده از اين حربه و به بهانهي جنگ با دولت شيعي به جزب نيرو از بين اهل تسنن بپردازد.
3-استراتژي جنگي،
تاکتيکهاي نظامي داعش اساسا براساس امکانات اين گروهک تروريستي است. از يک طرف، راهکار ايجاد کمينها را در پيش ميگيرد و از سوي ديگر درصدد غافلگير کردن دشمنان خود ميباشد چرا که اين گروه ميداند که تواناييها و امکانات موجود اين گروه اين امکان را بوجود نميآورد تا روش ارتشهاي نظامي را براي دفاع از مناطق تحت تصرف خود استفاده کند. اعضاي داعش همچنين مانع از ورود دشمنان خود به مناطق تحت کنترل خود نميشوند، بلکه دشمنان را به اين مناطق ميکشانند و سپس آن را در دام کمينهايي که از قبل ترتيب داده شده است، مياندازند تا بيشترين تلفات را به نيروهاي طرف مقابل برسانند. همچنين بعيد نيست که داعش برخي تدابير را در نظر داشته باشد تا دست به غافلگيريهاي نظامي بزند که بر آن براي جبران شکستهايش حساب باز کرده است. احتمالا اين غافلگيريها توسط عمليات انتحاري عليه اهداف مهم و يا حمله غافلگيرانه به پايگاه است که احتمالا در برخي از کشورهاي مجاور نيز که داعش هنوز وارد آن نشده است، صورت ميگيرد. برخي از رخدادهاي ميداني به ماهيت تاکتيک داعش اشاره دارد چرا که تعداد زيادي از نيروهاي اين گروه از خيابانهاي دو شهر الرقه در سوريه و موصل عراق ناپديد شده و پس از کوتاه کردن ريشهايشان به خانههاي خود بازگشته تا به زندگي عادي خود بپردازند که اين امر احتمالا نشانگر ماهيت تاکتيکهايي است که اين گروه آماده ميکند. همچنين بازگشت روز افزون و برنامهريزي شده برخي از افراد مسلح خارجي به کشورهايشان ميتواند شاخصه ديگري از ماهيت اقدامات غافلگيرکننده داعش باشد.
4-تبليغات رسانهاي گسترده،
داعش برخلاف بسياري از گروه هاي تکفيري ديگر، در شبکه هاي اجتماعي همچون تويتر و فيس بوک فعال است، اعضا و طرافداران داعش صدها حساب در شبکه تويتر دارند، آنها در اين حساب ها به صورت شبانه روزي، اخبار و تصاوير پيشروي ها و عمليات هاي داعش را منتشر مي کنند. با توجه به اينکه شبکه هاي اجتماعي همچون توئيتر و فيس بوک در کشورهاي عربي و ميان مسلمانان غرب نشين محبوب هستند، خوراک هاي تبليغاتي داعش به بسياري از افراد مي رسد و تعدادي از آنها جذب اين تبليغات مي شوند. بهره برداري از رسانهها به خصوص دنياي مجازي به اين شکل را ميتوان از شگردهاي منحصر به فرد داعش دانست که در اين ابعاد در بين شبکههاي تروريستي ديگر تاکنون سابقه نداشته است.
5- ايجاد رعب و وحشت
داعش از اين حربه به نحو وحشيگرانهاي در جهت تضعيف روحيهي مناطقي که قصد حمله به آنها را دارد استفاده ميکند. از جملهي اين روشها تجاوز به زنان و دختران، و انتشار اخبار آن به طور گسترده و همچنين کشتار گروهي و سربريدن افراد است. تمامي اين روشهاي خشونتبار بع عنوان عاملي براي ترساندن مردم منطقه و جهان و همچنين ابزاري براي تبليغ رسانهاي آنها گشته است.
تماتمي اين مسايل مربوط به خود داعش و شکلگيري آن بودند اما آنچه در اين مقاله به دنبال آن هستيم. رديابي منافع رژيمهاي عربي در جريان شکلگيري داعش است. از همين رو و بنا به متقضبات آن به بررسي نقش اين رژيمها در روند رشد اين گروهک تروريستي ميپردازيم.
ميتوان گفت اصلي ترين منبع خارجي تغذيه کنندهي داعش رژيم آل سعود است که حاکم بر عربستان سعودي هستند. آل سعود از سه روش عمده در طول حيات داعش به کمک آن پرداختهاند:
1-حمايت فکري، حمايت آل سعود از گروههاي تکفري و جريان سلفيگري سابقهاي طولاني دارد و به انديشههاي ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب باز ميگردد. اما به طور کلي ميتوان حمايت عربستان از سلفيگري را به دو بخش تقسيم کرد.
بخش اول شامل جريان سلفيگري ميانه رو است. اين جريان همواره مورد حمايت عربستان سعودي بوده و هست، که از طريق دستگاههاي رسمي تبليغي و ترويجي عربستان سعودي مورد حمايت مستمر قرار ميگيرد. اما سلفي گري چيست؟
سلفىها خود را پيرو مکتب «اهل حديث» مىدانند که در عصر عباسيان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شيعيان، پديد آمدند. پس از درگذشت احمدبنحنبل در سال241ق که بنيانگذار مذهب اهل حديث است، اين شيوه در ميان حنبليها ادامه داشت و حنبليها در اصول و فروع و عقيده و احکام، خود را پيرو اهل حديث دانستند. خلفاى عباسى از دوران «متوکل» تا زمان «مقتدر»، به ترويج اين مکتب پرداختند. در سال 305ق، ابوالحسن اشعرى (متوفاي324ق) تحت عنوان «احياگرى مکتب اهل حديث» و به طور اخص احمدبنحنبل، مکتبى را پىريزى کرد و خواست اصلاحاتى در عقيده اهل حديث ايجاد کند؛ زيرا عقيده آنان با خرافات زيادى آميخته شده بود و پيوسته مىگفتند: «قرآن، قديم است» و بشر در زندگى خود فاقد «اختيار» است و خدا دست و پا و چشم و ديگر اعضا را دارد! او براى اصلاح اين مکتب، به پا خاست و توانست اصلاحاتى انجام دهد؛ ولى متعصبان اهل حديث او را از خود طرد کردند. با پيدايش مکتب اشعرى، شکاف عظيمى بين اهل حديث و آنها پديد آمد و پيوسته در جنگ و جدال بودند و گاهى اختلافاتشان به خونريزى مىانجاميد و علتش اين بود که اشعرى اصلاحاتى در عقيده اهل حديث انجام داد و براى خود در مسائل عقيدتى مقامى قائل شد. در تمام اين دوران که اهل حديث در يک طرف و اشاعره در طرف ديگر بودند، هرگز «سلف» و «سلفيه» به عنوان مذهب مطرح نبود تا اينکه ابنتيميه (م728 ق) دعوت به شيوه «سلف» را شعار مکتب خود ساخت؛ ولى وي از کلمه «سلفيه» بهره نمىگرفت و مىگفت: ما تابع «اهل سنت و جماعت» هستيم که در سه قرن نخست ميزيستهاند؛ يعنى از 11تا 300ق.
روش فکرى سلفيه
مسئله مهم، آگاهى از روش فکرى سلفيه است، آنها دو روش دارند که به هم نزديک است: گروهى فقط کتاب و سنت را حجت دانسته، از داورىهاى عقل کمک نمىگيرند. گروه ديگر مىگويند قرآن و سنت وقتى براى ما حجت است که با فهم «سلف» همراه باشد؛ زيرا ما آيين خود را از آنها گرفتهايم.
آنان در تعبد به نص «کتاب و سنت»، بين خبر واحد و خبر متواتر فرق نمىگذارند و خبر واحد را در تبيين عقايد و معارف، حجت مىدانند و چند وقت پيش در همايشي درباره «حجيت خبر واحد در عقايد»که در عربستان سعودى برگزار شد، همگان تصريح کردند که قول ثقه در عقايد براى ما حجت است. بر همين اساس خدا را با صفات بشرى توصيف مىکنند و براى او به خنده و گريه و آمدن و رفتن و نشستن و پا نهادن در جهنم معتقد هستند و ميگويند: «صداى تختى که روى آن مىنشيند، مانند صداى کجاوه است!».
شيوه سلفيه در استنباط عقايد
آنان مىگويند: «بايد از صحابه و تابعان پيروى کرد؛ زيرا فهم آنان، مقياس حق و باطل است» و در اين مورد، به حديث نقل شده از رسول خدا(ص) استدلال مىکنند که فرمود: «خيرُ القرون قرنى، ثمّ الذين يلونهم ثم الذين يلونهم...: بهترين مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمى که پس از آنان مىآيند. سپس مردمى که بعد از آن گروه مىآيند.» آنگاه دوران هر کدام از سه گروه ياد شده را صد سال تخمين مىزنند که مجموعاً سيصد سال مىشود. ابنتيميه و پيروانش با اين حديث، سه قرن نخست اسلامى را «که هر قرنى از نظر آنان صد سال است»، ملاک حق و باطل شمرده و آنچه را که در اين زمان انجام گرفته و يا به طور عملي آن را تأييد کردهاند، به صورت کامل مىپذيرند، چون پيامبر اكرم(ص) در اين حديث، اين سه قرن را قرون ممتاز شمرده است. امتياز اين قرنها به خاطر کسانى است که در آن سيصد سال زندگى مىکردند و خير بودن آنان، موجب اين است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانيم. اين نظريه، با سئوالات و ابهامات زيادى همراه است.
اشكالات ديدگاه سلفيه
سؤال اول: «قرن» در لغت عرب، بر خلاف اصطلاح معاصر، به معنى صد سال نيست، بلکه به معنى جمعيتى است که در يک زمان با هم زندگى مىکنند و سپس جمعيت ديگر جاى آنان را مىگيرند و قرآن مجيد هم کلمه «قرن» را در همين معنا بهکار برده است. واژه «قرون» در قرآن کريم هفت بار بهکار رفته و هرگز از آن، «قرن» اصطلاحى يعنى «صد سال» اراده نشده، بلکه به معناى «مردم يک زمان» به کار رفته است. نمونهاي از اين کاربرد، اين آيه شريفه است: «ألم يروا کم أهلکنا من قبلهم من قرنٍ مکّنّاهُم في الارض ما لم نُمکّن لکم وأرسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الأنهار تجري من تحتهم فأهلکناهم بذنوبهم وأنشأنا من بعدهم قرنا آخرين: آيا نديدهاند که چه اندازه پيش از ايشان جمعيتهايى را نابود کرديم که در زمين، آنان را توانمند ساخته بوديم؛ بهگونهاى که به شما آن توان را ندادهايم و از آسمان به فراوانى براى آنها باران فرستاديم و جويها از زير آنان روان ساختيم، ولى سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کرديم و جمعيتى ديگر پديد آورديم.». بنابراين، تفسير حديث «خير القرون» به سيصد سال، هيچ پايه و اساسى ندارد و اصطلاح امروز نمىتواند، قرينه بر تفسير حديث باشد. ابنمنظور در لسانالعرب پيرامون توضيح «قرن» نوشته است: قرن نسلى را مىگويند که پس از نسل ديگر مىآيد و در مقدار فاصله زمانى اين دو فصل، نظرات متفاوتي هست؛ مانند: ده سال، بيست سال، سى سال، شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال. در نهايه ابن اثير آمده است: «قرن، به معناي مردم يک زمان بوده و از ماده «اقتران» گرفته شده است. گواه بر اينکه «قرن» به معنى مردم يک زمان است، شعر شاعري است که چنين سروده:
اذا ذهب القرنُ الذى انت فيهم وخُلّفت فى قرنٍ فأنت غريبٌ . يعنى: هرگاه مردمى که تو در ميان آنها هستى بروند و تو در ميان مردمى ديگر بمانى، در اين هنگام غريب هستى.»
ابنحجر عسقلانى در تفسير حديث «خير القرون...» قرن را به معناى مردم يک زمان تفسيرکرده است: «القرنُ: اهلُ زمانٍ واحد متقارب اشترکوا فى امرٍ من الامور و يقال: انّ ذلک مخصوصٌ بما اذا اجتمعوا فى زمان نبىٍّ او رئيس يجمعهُم على مله او مذهبٍ او عملٍ، و يطلق القرنُ على مدةٍ من الزمان. قرن، مردم يک زمان را مىگويند که در کارى از کارها با هم شريک باشند و گاهى به مردمى مىگويند که در زمان يک پيامبر يا رئيس باشند که آنها را بر يک روش يا مذهب يا کارى متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نيز گفته مىشود.» سپس با يک محاسبه خيالى، کوشيده مدت قرن را صد سال معرفى کند تا سيصد سال اول تاريخ اسلامى را شامل شود. او گفته است چون يک نفر از صحابه به نام ابوالطفيل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را بايد صدسال دانست؛ اما ملاک، عمر بيشتر صحابه است، نه فرد نادر آنها که در هفتاد سالگى درگذشتهاند. خود او هم معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است. يادآور مىشويم با اختلاف زيادي که در مدت «قرن» است، نمىتوان آن را به صد سال تفسير کرد. از اين گذشته، قرآن بهترين مدرک است که هرگز قرن را نه به معنى صدسال، بلکه مردم يک زمان دانسته است و حداکثر مدت عمر مردم يک زمان را هفتاد سال حساب مىکنند، نه بيشتر. فرض کنيم مقصود همان سيصد سال اول است؛ اکنون مىپرسيم چگونه مىتوان آن سه قرن را، شريفترين قرنها خواند در حالى که آنچه اهل حديث، بدعت مىخوانند، همگى در همان صد سال نخست يا کمى بيش از آن بوده است؟
ظهور «خوارج» در سال 39ق آغاز شد و بعداً هم ادامه يافت و بعد به فرقههاي گوناگون تقسيم شدند. پايهگذار «مرجئه» حسن بن محمد حنفيه است که در اواخر قرن نخست درگذشت، هرچند «ارجاء» در طول زمان معانى مختلفى به خود گرفته است. «تفکر قدري» از معبدبن عبدالله جهنى بصرى، متوفاى 80 ق، آغاز شد. پس از او پرچم «قدريه» را غيلان بن مسلم دمشقى به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آويخته شد. «تفکر معتزلي» در سال 105ق پىريزى شد؛ آنگاه که واصلبنعطا از مکتب استادش، حسن بصرى جدا شد و اعتزال را پىريزى کرد. حال که اکثر مذاهب و فرقههايي که از نظر «سلفيه» باطل هستند، درآخر قرن اول و اوايل قرن دوم پديد آمده است، چگونه مىتوان آن سه قرن را، «خيرالقرون» خواند؟ به طور خلاصه بايد گفت: حديث «خيرالقرون» از دو نظر مخدوش است:
1ـ از نظر تفسير کلمه «قرن» به صدسال و کليه کسانى که در اين سه قرن مىزيستهاند.
2ـ از نظر واقعيت و تحقق خارجى؛ زيرا مذاهب انحرافى در همان دو قرن نخست رشد کرد و گسترش يافت و گروهبندىها در آن زمان پديد آمد.
سؤال دوم: خصيصه انسانى، همواره، داشتن اختلاف و تفاوت در فکر و انديشه است و اصحاب و حتى تابعان، از اين خصيصه مستثنا نبودند و حتى در عصر رسول خدا(ص)، چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشتهاى مختلفى از اسلام داشتند که اينک به نمونههايى اشاره مىکنيم:
الف) اختلاف در عصر نبوي
1ـ اختلاف در غنيمتهاي جنگى بدر: ياران پيامبر(ص) پس از پيروزى در جنگ بدر، درباره اسيران جنگى و غنيمتها به دو گروه تقسيم شدند: گروهى بر کشتن آنان اصرار داشتند و گروهى پيشنهاد ميکردند از آنها فديه بگيريد و آنان را آزاد کنيد. اين اختلاف به قدرى شديد بود که قرآن به نکوهش آنان پرداخت: «لولا کتابٌ من الله سبق لمسّکُم فيما أخذتُم عذابٌ عظيم: اگر نوشته ثابتى از جانب خدا از پيش نبود، در اين کارى که در پيش گرفتهايد، کيفر بزرگى به شما مىرسيد.»
2ـ صلح حديبيه: در صلح حديبيه هنگامي که پيامبر(ص) با قريش صلح کرد و حتى حاضر شد در عهدنامه عنوان «رسولالله» را از کنار نام خود بردارد، موجى از اختلاف پديد آمد. گروهى صلحنامه را مايه ذلت ميخواندند و به يکديگر مىگفتند: «فعلام نُعطى الدنيه فى ديننا؟»، ولى گروه ديگر تسليم رسول خدا(ص) بودند.
3ـ روزه در سفر: رسول گرامى(ص) در سال هشتم هجرى، در روز دهم ماه رمضان، از مدينه خارج شد و هنگامى که به نقطهاى به نام «کراعالغميم» رسيد، کاسه آبى خواست و آن را بلند کرد؛ به طوري که همه مردم ديدند. آنگاه حضرت از آن نوشيد. به حضرت گفتند که برخى به حالت روزه باقى ماندهاند، فرمود: «اولئک العصاه، اولئک العصاه: آنها گنهكارند، آنها گنهکارند.»
4ـ جلوگيرى از نگارش نامه: رسول گرامى(ص) در بستر بيمارى بود و گروهى از ياران، گردش را گرفته بودند. فرمود: «قلم و کاغذى بياوريد تا چيزى بنويسم که بعد از من گمراه نشويد.» گروهى با آوردن قلم و کاغذ موافقت كردند و گروهى سرسختانه با آن مخالفت کردند. هنگامي که حضرت اختلاف آنان را ديد، فرمود: «برخيزيد! شايسته نيست نزد من با يکديگر کشمکش کنيد.»
حال با وجود اختلاف در ميان صحابه، تکليف چيست؟ آيا مجاز هستيم به هر کدام عمل کنيم يا راهى براى ترجيح وجود دارد؟
ب) اختلاف پس از پيامبر(ص)
اختلاف فکرى در ميان انسانها، امرى طبيعى است و صحابه و تابعين هم از اين امر طبيعى، مستثنا نبودند و اختلاف آنان در مسائل عقيدتى و شرعى بيش از آن است که در اينجا ذکر شود. هنوز آب غسل پيامبر(ص) خشک نشده بود که در انتخاب خليفه، اختلافنظر شديدى در ميان صحابه بروز کرد. حتى کار به زد و خورد کشيد و اگر کسى وقايع سقيفه را در تاريخ طبرى و ديگر کتابهاى تاريخى بخواند، عمق اختلاف را درک مىکند.
پس از استحکام پايههاى خلافت، اختلاف در فکر و انديشه، در ميان ياران، گسترش يافت و ريشه فرقههاي اسلامى همچون قدريه، مرجئه، معتزله، مجسمه، همه و همه در قرن اول تاريخ اسلامى پديد آمد و در دوران تابعين و تابعين تابعين رو به فزونى نهاد. اکنون اين سؤال مطرح مىشود: اگر بايد فهم و برداشت «سلف» را ملاک فهم قرآن و سنت بگيريم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ اين «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پديد آمدند و جمعيتهايى را به خود وابسته کردند. پس چرا همه آنها را «جز يکى» در آتش مىدانيد و سرزنش مىکنيد؛ در حالى که آنها هم از «سلف» بودهاند؟ شديدترين جنگ و نزاعها، در سه قرن نخست اسلام، در حکومت امويان و عباسيان رخ داد و هر کدام از اين فرقهها، براى خود مکتب و منطقى داشتند. چگونه مىتوان همه اين اختلافها را ناديده گرفت و يک «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصور کرد که در همه مسائل، ملاک سنجش حق و باطل باشد؟
سؤال سوم: اگر بناست به فهم و درک سلف صالح در سه قرن اول مراجعه کنيم، چرا فهم اهلبيت و سخنان آنان ميزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترين آنها و در فهم مسايل دينى بىنيازترين امت اسلامى بودند و پيامبر گرامى(ص) آنان را همتا و همسنگ قرآن قرار داد و فرمود: «انّى تارکٌ فيکم الثّقلين، کتاب اللّه و عترتى، ما إن تمسّکتُم بهما لن تضلّوا ابدا: من در ميان شما دو چيز گرانبها يعنى قرآن و اهل بيت خودم را بر جا مىگذارم که اگر از آنها پيروى کنيد، هرگز گمراه نمىشويد.» چرا اين همه روايات از پيامبر گرامى اسلام(ص)درباره دختر گرامىاش که او را «سيدة نساءالعالمين» و فرزندانش را مانند «سفينه نوح» معرفى کرد، مورد توجه قرار نگيرد و به آنها مراجعه نشود در حالى که آنان گل سرسبد سلف صالح بودند؟
سؤال چهارم: مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پيامبر(ص) را خاتم رسالتها و نبوت او را پايانبخش نبوتها مىدانند و آنچه مربوط به دين و شريعت است، بايد از خود رسول خدا(ص) به مردم برسد. با توجه به اين اصل، چگونه مىتوان فهم صحابى را براى ديگران حجت دانست، در حالى که معناى آن اين است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده و يکى از حجتهاى خدا، فهم و اجتهاد صحابه است؟
شوکانىـ از طرفداران مسلک وهابى ـ به اين حقيقت، اعتراف کرده و گفته: حق اين است که قول صحابى حجت نيست. خدا براى اين امت، جز يک پيامبر و رسول نفرستاده است. صحابه و کسانى که پس از آنان مىآيند، همگان مکلفند از کتاب و سنت، پيروى کنند، آن کس که بگويد جز کتاب و سنت، حجت ديگرى هست، در دين خدا چيزى را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.
سؤال پنجم: سلفىها ميگويند ما سيره سلف صالح را مبناي عمل خود قرار دادهايم. اگر قيد «صالح» احترازى است و پيشينيان را به دو گروه صالح و غيرصالح تقسيم مىکند، اشکال اين است که راه تشخيص صالح از غيرصالح چيست؟ آيا حکام اموى که خون اهلبيت پيامبر(ص) و هزاران بىگناه را ريختند، از سلف صالح هستند؟ آيا خلفاى بنىعباس که نخستين خليفه آنان مشهور به «سفاح: خونريز» است، از «سلف صالح» هستند؟ محدثان و فقيهانى که با اين نظامها همسو بودند و توجيهگر کارهاى آنان بودند، از کدام دستهاند: صالحند، يا غيرصالح؟
به طور مسلم اين گروه، قيد صالح را قيد توضيحى مىدانند و همه «سلف» را صالح مىشمارند؛ ولى تاريخ به شدت اين پندار را رد مىکند. با منطق سلفيه، چگونه مىتوان قتل خليفه سوم را توجيه کرد؟ مقتول از صحابه و قاتلان نيز از صحابه و تابعان بودند! چگونه مىتوان جنگهاى سهگانه «جمل»، «صفين» و «نهروان» را توصيه کرد؟ آيا کسانى که بر ضد خليفه منتخب قيام کردند، همگان سلف صالح بودند؟
سلفىها مىگويند: «ما نبايد درباره آنان سخن بگوييم. خدا شمشيرهاى ما را از خون آنها پاک دانسته است. پس زبان خود را نيز آلوده نکنيم.» اکنون بايد پرسيد: آيا اين منطق، سخن وحى است يا سخن بشر خطاکار؟ چگونه مىتوانيم درباره تابعان، سخن بگوييم؛ اما درباره اصحاب، حق سخن گفتن نداريم؟ قرآن درباره خطوط قرمز، بسيار سخن گفته؛ ولي آنها را خط قرمز ندانسته است. از اين گذشته، آنان واسطههاي رساندن دين به ما هستند و با سکوت درباره آنان، سؤالاتمان حل نمىشود.
سؤال ششم: اگر ملاک، فهم و درک سلف است، نتيجه اين مىشود که عقل و شعور خود را تعطيل کنيم و فقط به سخنان سلف گوش دهيم؛ بنابراين مسائلى که سلف درباره آنها چيزى نگفتهاند، نبايد بيان شود. به همين علت يکى از انتقادها درباره نظريه احمد بن حنبل که قرآن را قديم معرفى مىکرد، اين است که قرآن و سنت درباره قديم يا حادث بودن قرآن سخني نگفتهاند، پس چگونه او در اين باره اظهارنظر مىکند؟! چگونه مىتوان به نظريه سلف اکتفا کرد، در حالى که هزاران مسئله در زمينه عقايد و احکام پاسخ مىطلبند؟ چگونه مىشود از اين مسائل بگذريم و پاسخ دين خاتم به آنها را بيان نکنيم؟
سؤال هفتم: روش سلف اين بود که گوينده شهادتين را مسلمان تلقى ميکردند و هرگز قلبهاي مردم را نمىشکافتند تا از عقيده آنها تفتيش کنند. از رسول خدا(ص) نقل شدهاست که فرمود: «من نيامدهام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آنها مطلع شوم.» رسول گرامي اسلام(ص) اين حديث را در زمانى بيان فرمودند که خالدبن وليد به ايشان گفت: «بسياري از نمازگزاران، به زبان چيزى را مىگويند که در دل، قبول ندارند». حضرت در پاسخ فرمود: «انّى لم اُومر أن أنقب عن قلوب الناس و لا اشقّ بطونهم: من هرگز مأمور به تفتيش قلوب مردم و شکافتن درون آنها نشدهام.»
سلف صالح به اين روش عمل ميکردند و جز گروهي اندکى به نام خوارج، کسى اهل «تکفير» نبود. به خود حق ميدادند ديگران را نقد کنند؛ اما به خاطر اختلاف فکرى، عقيدتى و عملى، يکديگر را تکفير نمىکردند. اکنون گروهي که ادعاى پيروى از اين سلف صالح را دارند، تنها با سلاح تکفير و تفجير و عمليات انتحارى با مسلمانان روبرو ميشوند و موج تکفيري که از سوى جريان سلفى به راه افتاده است، آبروى اسلام را در جهان به خطر انداخته و احياگر انديشه باطل کشيشان شده است که مىگفتند: «اسلام، در پرتو شمشير پيشرفت کرده است!»
سؤال هشتم: کتاب و سنت که سلفيها آنها را منبع فکري خود ميدانند، نسبت به عقل بسيار تأکيد مىکنند. واژه «عقل» در قرآن 49 بار آمده است و واژههاى «نُهى» و «لُبّ»، در موارد زيادي به کار رفته است. ما خدا و رسالت پيامبر(ص) را با عقل شناختهايم. چگونه اين خلف صالح به «سلف صالح» نسبت مىدهد که بهرهگيرى از عقل، کار «عقلگرايان» است و «عقلگرايان» جايگاهى در ميان مسلمانان ندارند؟! آنان توجه ندارند که کنار نهادن خرد و بىاعتنايى به آن سبب مىشود که اصل دين متزلزل شود. اساس دين که همان شناخت خدا و شناخت انبيا و آخرين پيامبر(ص) است، تنها با کتاب و سنت، انجام نمىشود. حتى قرآن مجيد، «توحيد در خالقيت و ربوبيت» را با قانون خرد ثابت مىکند و مىفرمايد: «لو کان فيهما آلههٌ إلا اللهُ لفسدتا: اگر در آسمان و زمين، خدايانى جز الله وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مىشدند.»
پس از درگذشت ابنتيميه و هجوم فقيهان همه مذاهب بر ضد او، دعوت به پيروى از اهل حديث، آن هم به شيوه اين گروه محدود، چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند ذهبى (م748ق) و ابن قيم (م751ق) و ابنکثير (م77ق) نتوانستند شيوه او را ترويج و گسترش دهند و پيروانى فراهم آورند؛ زيرا او اين فکر را در شام و مصر مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت بود. اين شيوه در قرنهاى بعد، به وسيله محمدبن عبدالوهاب (م1207ق) در سرزمين نجد که فاقد علماى برجسته بود، احيا گرديد و گسترش يافت و بر اثر حمايت آلسعود، در آنجا به صورت مذهب رسمى درآمد و با تسخير حرمين شريفين در پرتو حمايت استعمار انگليس، بر اين مناطق تحميل گشت و تمام مراکز علمى و دانشگاهي و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمى در اختيار آنان قرار گرفت و گروههاى ديگر، از اين مراکز بىبهره شدند.
از نظر محققان، شعار «سلفيه»، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر به اشغال انگلستان درآمد و گروهى از مصلحان مانند سيدجمالالدين اسدآبادى (م1316ق) و شيخ محمد عبده (م1323ق) در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب، تصور کردند که راه رهايى از چنگ اشغالگران اين است که در مقابل گروهى که فريب فرهنگ غربى را خورده و بيشتر در آنها هضم شده بودند، مردم را به همان اسلام پيشينيان دعوت کنند. گروه اول براى اينکه حرکت خود را با شعارى زيبا، همراه کنند، شعار «سلفيه» را انتخاب کردند تا بگويند ما پيرو اسلام راستين قرون نخستين هستيم. ولى آنان از احياى اين مکتب، هرگز قصد تکفير ديگران يا ايجاد شکاف در ميان مسلمانان را نداشتند، بلکه از روى خوشبينى به صحابه و تابعان، اين مسلک را ترويج کردند. در سال 1929م که جمعيت «اخوانالمسلمين» در مصر تشکيل شد، آنها نيز به اين مسلک رغبت نشان دادند و خيال کردند پيروى از گروههاى نخستين اسلامى ـ صحابه و تابعين ـ نجاتبخش امت اسلامى است؛ ولى در عين حال به همه فرقهها، روى خوش نشان داده، غالباً به مسائل سياسى و در رأس آنان تأسيس حکومت پرداختند؛ اما سلفىگرى در نجد که خود را وارث محمدبن عبدالوهاب مىدانست، موجى از تندروى و سختگيرى به راه انداخت و کمکم به تکفير همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساکت کردن مخالفان، شيعه را تکفير کرد، اشاعره و صوفيه و مذاهب ديگر را اهل بدعت خواند و مدعى شد که اسلام ناب در اختيار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از اين راه، عدول نمايد، بدعتگذار يا خارج از اسلام است. آنچه که از اين رهگذر قابل تامل است حمايت آل سعود از انديشهي سلفي است. انديشهاي که با بقاي حاکميت آل سعود در عربستان سعودي گره خورده است. در واقع آل سعود با پيوند زدن خود با انديشهي سلفي و ترويج و گسترش آن به عنوان برداشت صحيح از اسلام و به زعم خودشان اسلام راستين، سعي دارند تا حاکميت سعودي را به عنوان حاکميتي وديعه نهاده شده از جانب خداوند بين خود معرفي کنند. که از نتايج آن ايجاد پشتوانه اجتماعي در بين ملتهاي عربي به عنوان حاکم مشروع ميباشد. اما جريان سلفي به همين جا محدود نميشود. از همينجاست که بخش دوم جريان سلفي خودنمايي ميکند.
بخش دوم جريان سلفي، در واقع، سلفيگري افراطي است. که بارزترين نکته در مورد آنها به کارگيري رفتارهاي خشونتآميز در پيشبرد افکار و عقايد خود ميباشد. حمايت عربستان از اين جريان دوگانه بوده و براساس منافع مورد نظر خود به اين جريانات نزديک شده و يا از آنها فاصله گرفته است. نگاه عربستان به داعش از همين منظر قابل بررسي است. يعني به عنوان جريان سلفي افراط گرا.
2- حمايت مالي،
در سال ۲۰۱۰ و با انتشار اسناد محرمانه توسط ويکي ليکس ، هيلاري کلينتون اعلام کرده بود که عربستان سعودي بهترين منبع مالي براي گروه هاي شبه نظامي در منطقه است گروه هايي مانند طالبان.اما عربستان پس از حادثه همواره تلاش کرد تا اين اتهام را از خود دور کند. اگرچه در مورد گروه داعش اين وضعيت با توجه به نگراني جامعهي جهاني از رشد اين گروهک و رفتارهاي خشونت آميز آنها در برخورد با مخالفين خود، حمايتهاي مالي عربستان از راههاي غيرمستقيم صورت ميگيرد.
3- تامين منابع انساني، اگرچه در مقايسه با دو مورد بالا نقش عربستان در اين حوزه کمرنگتر است اما عربستان به عنوان يکي از کشورهاي تامين کنندهي نيروي انساني داعش فعال است و اين ماجرا با توجه به سابقهي تفکر سلفيگري در اين کشور موضوع غيرقابل انتظاري نيست.
اما داستان در اينجا ختم نميشود. نگاه آل سعود به داعش در ابتدا همچون نگاهش به ساير گروههاي وهابي و يا سلفي حاضر در منطقه بود، که از يک سو حامي و مبلغ جريان سلفيگري هستند و از سوي ديگربه زعم مسئولان سعودي عاملي براي مهار قدرت گيري روزافزون جمهوري اسلامي ايران. اما با پيشروي و گسترش داعش در منطقه و ايجاد بحراني که منافع و امنيت ملي کشورهاي ديگر، که در راس آنها ايالات متحدهي آمريکا قرار دارد، را مورد تهديد قرار ميدهد؛ رژيم سعودي مجبور شده نقشي دوگانه را در برخورد با داعش بازي کند.
مدت زمان زيادي از انتشار ليست سازمانهاي تروريستي توسط رياض که در آن نام گروه تکفيري داعش به عنوان گروههاي تروريستي آورده شده، نگذشته است. در مورد انگيزهها و دلايل مقامات سعودي از آوردن نام اسامي در ليست تروريستي نيز تحليل هاي متعددي است ليکن شرح آن منظور اين نوشتار نيست. آنچه مد نظر است نوع برخورد رياض با پديده خود ساختهاي تحت نام دولت اسلامي عراق و شام (داعش) است که سعودي ها حتي يکبار در طول سه سال بحران آفريني اين گروهک تکفيري در سوريه حاضر نشدند اقدامات جنايت آميز آن را محکوم کنند چه رسد به اينکه نام آن را در فهرست تروريستي خود درج نمايند. اما هميشه براي يک چنين دولتهايي حفظ حاکميت به هر شيوهاي، در اولويت است. از آنجا که حاکميت سعوديها به شدت وابسته به سياستهاي واشنگتن ميباشد، با تغيير رويکرد آمريکا و به تبع آن کشورهاي اروپايي نسبت به داعش، رياض نيز مجبور شده است در سياستهاي خود تجديد نظر کند. مصداق اين رفتار دولتهاي مرتجع عربي و غربي با گروههاي تروريستي در سوريه و عراق همان بهره گيري از استانداردهاي دوگانه آنان در برخورد با تحولات جهاني است. به اين معني که تا زماني که تروريستها دور از مرزهاي آنان به اقدامات تروريستي مبادرت مي ورزند و به نوعي منافع آنان را تامين مي کنند اين گونه از تروريسم نه تنها نبايد محکوم و تعقيب شود که بايد براي استمرار آن تا تحقق اهداف تامين مالي نيز بشوند اما زماني که حس شود تروريسم ممکن است به درون مرزهاي آنان تسري يابد آنگاه اين تروريسم از نوع بد تلقي شده و بايد براي نابودي آن همت کرد.
البته اين تغيير سياستها چندان هم با ميل و رغبت نبوده است، کما اينکه در ائتلاف عليه داعش با پيش شرط(حمايت آمريکا از گروه هاي شورشي حاضر در سوريه افزايش يابد تا بدين ترتيب حکومت بشار اسد در موضع ضعف قرار بگيرد) گذاشتن براي پيوستن به اين ائتلاف با بي ميلي به اين ائتلاف پيوستند. البته دلايل آنها از اين رفتار دوگانه به سياستهاي آنان در رقابت منطقهاي با ايران بازميگردد. آل سعود در مبارزه با داعش از يک سو همسو شدن با سياستهاي اصليترين پشتيبان خود و همچنين مهمترين مشتري نفت خود را ميبيند، اما از سوي ديگر ضعيف شدن بزرگترين سرکوبگر حال حاضر شيعيان و همچنين بشار اسد را مي بيند که از حمايت تمام قد جمهوري اسلامي ايران برخوردار است. اگرچه رفتار جمهوري اسلامي ايران با بشار اسد براساس قوانين بين الملل بوده و پذيرفتن دولت بشار اسد از سوي جمهوري اسلامي حرکتي منطبق با عرف بين الملل است، و کاري خلاف قانون از سوي جمهوري اسلامي ايران صورت نگرفته است. اما در هر صورت اين به معناي پيروزي جمهوري اسلامي در سياستهاي منطقهاي و فرامنطقهاي ميباشد که براي آل سعود به معناي شکست از دشمن قسم خوردهي خويش است. بنابراين ميتوان گفت چنانچه فشارهاي سياسي بيروني بر آل سعود نباشد، ترجيح ميدهد به حمايت از داعش بپردازد.
منابع:
اصول كافي، كليني، ج1، ص 27.
السلفيه مرحله زمينه مبارکه لا مذهب اسـلامي، محمد سعيد رمضان البوطي، ص 232 ـ 233.
صحيح بخاري، حديث شماره 2652، 3651 و 6429.
لسانالعرب، ج 13، ص 313، ماده «قرن».
فتحالباري، ج 7، ص 4، باب فضائل اصحاب النبي (ص)
سيره ابن هشام، ج3، ص346.
نوري، شرح صحيح مسلم، ج7، ص32.
صحيح مسلم، ج7، ص123-122؛ ترمذي، شماره 874 ؛ کنزالعمال، ج1، ص44 و حاکم مستدرک، ج3، ص148.
مستدرک حاکم، ج3، ص151.
صحيح مسلم، باب زکات، حديث شماره 2341.
http://baharnews.ir/vdcjyhex.uqemvzsffu.html
http://www.daesh.ir
ForeignPolicy.com Article by Barak Barfi, Aaron Y. Zelin 2013
ارسال نظر