وب سایت رسمی مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى

اهم اخبار تقریب مذاهب اسلامی

مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى
سایت رسمی مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى
سكولاريزم يا دين ستيزى ماهرانه
۱۳۹۷/۱۱/۰۹ ۱۲:۳۱ 1319

سكولاريزم يا دين ستيزى ماهرانه

 

 

سكولاريزم يا دين ستيزى ماهرانه

 

حسن عاشورى لنگرودى

 

بسم الله الرحمن الرحيم

في حكم داود: على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه

در حكمت هاى داود نبى آمده است: برخرمنداست كه به امور وحوادث زمانش عارف باشد. (امام جعفر صادق(ع))

 

پيشگفتار:

 

دين اسلام، دين كامل وجامعى است كه در تمامى شئون زندگى فردى و اجتماعى بشر رهنمودهاى هدايت گرايانه دارد. در اين دين هماهنگى و آميختگى بين ديانت و سياست به روشنى هويدا است; به گونه اى كه انكار آن به قدرى سخيف است كه گويى بديهّيات را انكار مى كند و به قدرى اين ادّعا بى فايده است كه گويى آب در هاون مى كوبد.

 

عموم دانشوران اسلامى، از پيروان مكتب خلافت گرفته تا پيروان مكتب امامت همه و همه اذعان دارند كه قرائت جدايى دين از سياست و پذيرش «سكولاريزم» ويا زندانى كردن دين در معبدها و مسجدها، قرائتى مردود و با روح و محتواى اسلام بيگانه است.

 

امروزه هجمه اى همه جانبه و حساب شده از سوى دشمنان اسلام به ايدئولوژى اين آيين با تز جدايى دين از سياست، در جريان است وبا كمال تأسّف برخى از مسلمانان نا آگاهانه با اين هجمه دشمنان هم صدا شده اند. با وجود اين قرائت انحرافى از دين، بر دانشوران مسلمان لازم است. اوّلاً: اين هجمه را شناسايى كنند وثانياً: با روش پسنديده به دفع آن هّمت نمايند.

 

بزرگ پيشواى شيعيان، امام جعفر صادق «ع» فرمود: «في حكم داود: على العاقل ان يكون عارفا بزمانه.»1

 

در حكمت هاى داود نبى آمده است: برخردمند است كه به اوضاع و احوال زمان خود عارف وآگاه باشد.

 

يكى از ابعاد زمان شناسى در اين عصر و زمان، شناسايى تحريفات، هجمه ها و قرائت هاى انحرافى از دين اسلام است.

 

اينك به خواست خداوند بزرگ، در اين نوشتار  اين مباحث را دنبال مى كنيم.

 

ـ معنا ومفهوم سكولاريزم

 

ـ خواستگاه و پيدايش سكولاريزم

 

ـ اسلام ومعضل سكولاريزم

 

ـ راه حل ها براى رفع اين هجمه

 

 

 

1 ـ مفهوم «سكولاريزم»:

 

واژه هاى «سكولاريزم» (= secularism) در زبان هاى فرانسوى وانگليسى به معناى دنيوى گرايى است. اين واژه از واژهاى لاتينى «سكولوم» (saeculum) مشتق شده است، كه به معناى امور اين دنياست. «وسكولاريزم» به معناى دنياپرستى يا اعتقاد به اصالت امور دنيايى و رد آن چه كه غير از آن است، مى باشد.

 

بنابراين سكولاريزم در معنا و مفهوم آن طرد مذهب و دين را در بر دارد.2

 

در عرف امروزى سكولاريزم در معناى نفى حكومت دينى و اعتقاد به اين كه امور سياسى و اجتماعى كاملاً بشرى است و نبايد در اين حوزه اى كه كاملاً بشرى است، دين و مذهب نقش داشته باشد، به كار مى رود.

 

سكولارها مى گويند: دين از شئون دنيايى بشر جدا است. و اداره اين شئون اعم از سياسى، اجتماعى، اقتصادى، قضايى و جزايى به انسان تعلّق دارد و انسان بايد در سايه عقل و دانش خويش و بدون بهره گيرى از رهنمودهاى دينى مناسبات سياسى، اجتماعى، اقتصادى وديگر مناسبات جمعى خود را سامان دهد.

 

سكولارها براين باورند كه يكى از ابعاد جامعه مدنى و يكى از فرازها و نمودهاى مهم پيشرفت و تكامل اين است كه نه تنها دين در امور سياسى و روابط كلان اجتماعى، اعم از سياسى، اقتصادى، قضايى ومانندآن، نقشى نداشته باشد، بلكه اصلاً هيچ گونه نمودى و حضورى و نقشى نداشته باشد.

 

در نگاه سكولارها، آرمان ها و ارزش هاى سياسى ـ اجتماعى بشرى كاملاً دنيوى است. بنابراين در راه شناخت اين ارزش ها و هم چنين در شناخت راه هاى وصول آن ارزش ها و آرمان ها، هيچ نيازى  به استمداد از دين نيست.

 

نه تنها نيازى به دين نمى بينند، بلكه دخالت دين در اين امور را به زيان جامعه مى دانند ومى گويند: دين با عدالت، آزادى و پيشرفت علم معارض است.

 

آنچه در بين دين پژوهان و صاحب نظران در امور اجتماعى معاصر تحت عنوان «سكولاريزه شدن» دين مطرح است، به معناى فلسفى شدن، يا علمى شدن دين نيست، بلكه به حاشيه راندان و يا كنار زدن دين است. و كاهش نفوذ دين در جامعه و متن زندگى مردم مدّ نظر سكولارها است.

 

معادل ها: معادل هاى فارسى اين اصطلاح عبارتند از: «دنيامدارى»، «دنياگرايى»، «دنيازدگى»، «دنيا پرستى»، «جدانگارى دين از دنيا»، «جدا شمردن دين از سياست»، «بى خدايى»، «لا دينى»، «امحاى دين»، «نادينى گرى»3.

 

و در بين مترجمان عرب زبان غالباً واژهاى «علمانّيت» به جاى سكولاريزم به كار مى رود. (العلمانّى: نسبة الى العلم بمعنى العالم، وهو خلاف الدينّى او الكهنوتى»4.

 

دو معنا: اين نظريه را به دو صورت مى توان به تصوير كشيد.

 

تصوير اوّل: گفته شود: سكولاريزم يعنى جدايى دين از حكومت و اين كه آموزه هاى دينى هيچ نوع سياستى را در برندارند.

 

تصوير دوّم: گفته شود: دين از شئون دنيوى انسان جداست. در امور دنيايى اعم از سياسى، اجتماعى، اقتصادى، قضايى و حقوقى و جزايى، همه اين امور به خود انسان و اگذارشده است و دين كارى به اين امور ندارند. بلكه دين يك امر شخصى و نوعى رابطه است بين خود فرد وخداى خويش. تصوير دوّم نسبت به تصوير اول كلى تر و عام تر است.

 

در اين نوشتار تصوير دوّم از سكولاريزم مراد است و سكولاريزم در اين معنا پى گيرى مى شود.

 

سكولاريزم وما ترياليسم:

 

سكولاريزم يك ايدئولوژى است; آيا اين ايدئولوژى با ايدئولوژى ماترياليستى سازگار است، يا با ايدئولوژى متافيزيكى؟ به كدام يك از اين دو نزديك و با كدام يك هماهنگ است؟.

 

در پاسخ اين سئوال بيان مى داريم: سكولاريزم هم خانواده ماترياليسم است و يا يكى از ابعاد و تجلّى ماترياليسم، سكولاريزم است. به بيان ديكر «سكولاريزم»، «ماترياليسم» رقيق شده است. دين ستيزان گاهى نمى توانند با صراحت و به طور مستقيم با دين مبارزه كنند، به سراغ «سكولاريزم» مى روند و در پناه آن با دين به ستيز مى پردازند.

 

«سكولارها» معمولاً يا در زمره «ماترياليست»ها هستند ويا از مدافعان آن.

 

«ماترياليست»ها اول بالباس «سكولاريستى» وبا نيرنگ و شيطنت با دين مبارزه مى كنند، آن هم مبارزه غير شفاف و غير مستقيم، و سپس در صورت كسب موفقّيت، با صراحت وبا شفافيت تمام به جنگ با دين و مذهب برمى خيزند.

 

يعنى: در جوامعى كه دين و مذهب ريشه دوانده است و در تاروپود اجتماع بشرى حضور فعال دارد، مبارزه مستقيم با دين بى نتيجه است. ماترياليست ها در چنين اجتماعى نمى توانند به طور مستقيم و صريح به مبارزه با دين قدم بردارند، چرا كه اولاً: دين كار عايدى براى آنان ندارد وآنان موفّق نمى شوند و ثانياً: افكار عمومى را بر ضد خود تحريك مى كنند. آنان در چنين جوامعى اوّل از لباس «سكولاريستى» بهره مى گيرند واگر در اين قدم موفّقيتى عايدشان شد، آن گاه به طور مستقيم به دين ستيزى برمى خيزند. در واقع «سكولاريزم» دين ستيزى و دين زدايى كم رنگ و غير شفاف است، ولى ماترياليسم دين ستيزى و دين زدايى صريح و شفاف. سكولار، دين را از صحنه اجتماع بشرى دور مى كند و آن را در «معبد»ها، «كنشت»ها، «كليسا»ها و«مسجد»ها زندانى مى كند و به آن اجازه حضور در اجتماع را نمى دهد; اما ماترياليست ها دين را حتى از «معبد»ها، «كنشت»ها، كليسها و مسجدها مى رانند.

 

بنابراين مى توان گفت: «سكولاريزم» مقدمه اى براى «ماترياليسم» است.

 

 2 ـ پيدايش سكولاريزم

سكولاريزم پديده اى است كه اولين بار در غرب پديدار شد. خواستگاه و مكان انعقاد وزايش و رشد آغازينش اروپااست. اروپا در پايان دوره اى كه كليسا قدرت و اقتدار فراوانى داشت، عده اى به ستيز با آن برخاستند و حركتى را براى كاستن اقتدار كليسا آغاز كردند، و سرانجام دست كليسا را در امور اجتماعى محدود، بلكه قطع كردند سپس اين جريان سكولاريزاسيون به گونه اى وارد جهان اسلام شد، ابتدا نگاهى مى افكنيم به خواستگاه پيدايش سكولاريزم در غرب و سپس در جهان اسلام.

 

1 ـ 2 ـ خواستگاه سكولاريزم در اروپا:

سكولاريزم در پايان دوره قرون وسطاى اروپائيان، در غرب پديدارگشت. اين پديده مانند ديگر پديده ها نمى تواند بى علت باشد، قطعاً علتى دارد حال علت و يا علل پيدايش سكولاريزم در چند قرن گذشته در اروپا چه چيزى و يا چه چيزهايى است؟ در پاسخ به اين سئوال نمى توان به يك عامل خاصى بسنده كرد; چون كه سكولاريزم پديده اى اجتماعى است و معمولاً در پديده هاى اجتماعى علت هاى متعددى نقش دارند; در پيدايش سكولاريزم نيز عوامل متعدّدى مى توانند نقش داشته باشد.

 

سكولاريزم نوعى موضع گيرى منفى در برابر دين مسيحّيت و متوليّان كليسا است بنابراين بايد ديد كه در دين مسيحّيت موجود در اروپا و در عملكردهاى متصديان كليسا، چه ضعف هايى  و كاستى هايى وجود داشته است. ضعف ها به دو گروه تقسيم مى شود.

 

1 ـ ضعف هاى معرفتى

2 ـ ضعف هاى رفتارى

 

متفكّر شهيد، علامه مرتضى مطهرى در اين باره بيان مى دارد:

 

«كليسا چه از نظر مفاهيم نارسايى كه در الهيات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غير انسانى اش با توده مردم، خصوصاً طبقه دانشمندان و آزاد فكران، از علل عمده گرايش جهان مسيحى ـ و به طور غير مستقيم جهان غير مسيحى ـ به ماديگرى است.»5

 

1 ـ 1 ـ 2 ـ ضعف هاى معرفتى كليسا:

 

مسيحّيت موجود كه مسيحّيت تحريف شده است، نمى تواند خود را آيين بر حق و آيين خردپسند معرفى كند. الهيات كليسا از يك سرى نارسايى هايى برخوردار است كه دين پژوهان و آزادانديشان با توّجه به آن كاستى ها نمى توانند آن را به عنوان يك آيين بر حق و نجات بخش بشريّت پذيرا باشند.

 

اصول اعتقادى و پايه هاى معرفتى آنان «فلسفه اسكولاستيك» يا فسفه اصحاب المدرسه اى دگماتيستى بود. اين  فلسفه كه به مانند «علم كلام» مسلمانان نقش هدايت فكرى و عقيدتى آنان را بازى مى كرد. متضمن يك سرى نارسايى هايى بود كه با توّجه به آن نارسايى ها، باورهاى مردم به اين آيين سست مى باشد. مانند اعتقاد به «اقنوم ثلاث» و يا مساله «تثليث». گوستاولوبون فرانسوى كه خود مسيحى است، در اين باره مى گويد:

 

«مسأله تثليث در ميان مسيحيان متضمن تناقض و پيچيدگى هايى است.»6

 

علامه مطهرى در اين باره مى گويد:

 

«كليسا به خدا تصوير انسانى داد و خدا را در قالب بشرى به افراد معرفى نمود. افراد تحت تأثير نفوذ مذهبى كليسا از كودكى خدا را با همين قالب هاى انسانى و مادى تلقى كردند و پس از رشد علمى دريافتند كه اين مطلب با موازين علمى و واقعى و عقلى صحيح سازگار نيست. و از طرف ديگر، توده هاى مردم طبعاً اين مقدار قدرت نقادى ندارند كه فكر كنند ممكن است مسائل مربوط به ماوراى طبيعت، مفاهيم معقولى داشته باشد و كليسا اشتباه كرده باشد، چون متوجه شدند كه مفاهيم كليسايى با مقياس هاى علمى تطبيق نمى كند، مطلب را از اساس انكار كردند.»7

 

فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت مى گويد:

 

«كليسا به اين شكل خدا را معرفى كرد كه چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد.»8

 

استاد شهيد مطهرى مى نويسد:

 

«فلاماريون از «اگوست كنت» كه پايه گذار «پوزتيوسيم» است و به اصطلاح اصالة العلمى است. مطلبى نقل مى كند كه دورنماى خوبى است براى نشان دادن اينكه تصويرى كه دانشمندانى مانند اگوست كنت در محيط كليسايى آن روز از خدا داشته اند، چگونه تصويرى بوده است. فلاماريون مى گويد: اگوست كنت گفته است: «علم پدر طبيعت و كائنات را از شغل خود منفصل كرد و او را به محل انزوا سوق داد و در حالى كه از خدمات موقّت او اظهار قدردانى كرد، او را تا سر حدّ عظمتش هدايت نمود.»

 

مقصودش اين است كه قبلاً هر حادثه اى در جهان پيدا مى شد، با استناد به خدا تعطيل مى شد. مثلاً كسى تب مى كرد، اين پرسش به وجود مى آمد كه چرا تب كرده است، تب از كجا پيدا شد؟ جواب اين بود كه خدا تب را آورده. مفهوم عمومى از اين جمله اين نبود كه گرداننده چرخ كائنات خداست و اينكه مى گوييم خدا تب را آورد، يعنى خداوند گرداننده اصلى و كلى جهان است، بلكه مفهوم اين جمله اين بود كه خدا مانند موجود مرموزى و مانند جادوگرى كه جادو مى كند، يك مرتبه تصميم گرفت بدون مقدمه تب بيافريند و آفريد. بعد علم آمد علت آن را كشف كرد، ديدند تب را خدا نياورده است بلكه فلان نوع ميكروب موجود عامل تب شده است. در اين جا خدا يك قدم عقب نشينى كرد. بعد خداشناس مجبور بود بگويد: بحث را به ميكروب منتقل مى كنيم: ميكروب را كى آفريد؟ علم علّت ميكروب را هم كشف كرد كه درچه شرايطى ميكروب به وجود مى آيد. باز در اين جاخدا قدمى عقب تر رفت. باز از علت آن علت بحث مى شد. و هم چنين عقب نشينى خدا ادامه يافت، تا آن جا كه علم توسعه يافت و عموميت پيدا كرد و علت بسيارى از پديده ها كشف شد و آن پديده هايى كه علّت آن ها مجهول ماند، يقين حاصل شد كه علّتى از نوع علتهاى شناخته شده دارد.

 

اين جا بود كه بشر براى هميشه عذر خدا را خواست، زيرا جايى و پُستى برايش باقى نمانده بود.»9

 

در الهيات كليسا زمين كروى شكل نبود بلكه مسطح بود، مى گفتند: «ليسبون» پايتخت «پرتقال» بام دنيا است و وراى آن آتش جهنم است و يا مى گفتند: جهنم در قسمت هاى مركزى آفريقا قرار دارد و خورشيد به دور زمين مى چرخد، نه بر عكس. كسى جرئت نداشت با اين افكار باطل مقابله كند، چون كه محكمه تفتيش عقايد او را به مرگ محكوم مى كرد.

 

به قدرى حوزه معرفتى و الهيات كليسا و يا فلسفه اسكولاستيك غير منطقى، نارسا و خرد گريز بود كه برخى از دانشوران غربى بيان، داشته اند كه از دانشكده هاى الهيات اروپا دانشجوى با ايمان درس خوان بى ايمان مى شد. فيلسوف فرانسوى «اتين ژيلسون» مى نويسد:

 

«شعار بسيارى از متكلمان بازگشت به انجيل بود: رجعت «گرار دگروت» هلندى نمونه بسيار بارزى است براى نشان دادن وضيع آن زمان. او معتقد بود كه دانشگاه پاريس جايى است كه جوان در آن جانه تنها الهيات نمى آموزد بلكه ناگزير ايمان خود را هم عملاً از دست مى دهد و اين تنها در نتيجه بحث هاى اهل كلام است.»11

 

قرائت هاى گوناگون و متضاد در مورد الهيات و معرفت دينى دانشوران مسيحى و اربابان كليسا به قدرى زياد بود كه خود همين قرائت هاى متضاد و گوناگون يكى از امورى بود كه بستر سكولاريزم را فراهم نمود «اتين ژيلسون» دراين باره مى نويسد:

 

«بهترين راه گشودن مشكل اين بود كه همه اين عقايد را يكسره خطا بدانند، بسيارى از متكلّمان احساس مى كردند كه اين كشمكش هاى اسكولاستيك براى آينده دين سخت خطرناك است.»12

 

وضعّيت به گونه اى شد كه هر چه تحولات دوره اى «رنسانس» چشم گيرتر مى شد، به موازات اين تحولات و اين پيشرفتها، كاستى ها و نارسايى هاى فكرى و معرفتى كليسا بيش و بيش تر نمايان مى شد. بنابراين يك باور جديد رواج يافت كه بين «علم» و «دين» تضادى بس عميق حكمفرما است. يعنى بين دانش هاى تجربى و دين كليسا و معرفت هايى كه كليسا به عنوان عقايد گم بيان مى دارد تضاد وجود دارد. در چنين شرايطى افكار عمومى جامعه منتظر يك بهانه اى بود تا بر ضد آن افكار باطل و بسته دگمانيستى و مايه عقب ماندگى، واكنش نشان دهند.، كه فرضيه تكاملى و ترانسفورميستى «لامارك» و «داروين» و سپس جنجال هاى به ظاهر علمى، خود نمونه اى براى اثبات اين مدعا است.

 

نتيجه اين همه ضعف ها و كاستى ها و نارسايى هاى معرفتى اين شد كه افكار عمومى از دگماتيسم اسكولاستيك فاصله بگيرند و به «اسپى سيزم» «پروتستانيسم»، «پلوراليزم»، «سكولاريزم» و از همه مهم تر به سوى «ماترياليسم» روى آورند.

 

2 ـ 1 ـ 2 ـ ضعف هاى رفتارى كليسا:

 

كليسا در دوره اقتدارش تنها يك سرى نارسايى ها و ضعف هاى معرفتى نداشت، بلكه در رفتار نيز مرتكب ضعف ها و اشتباهات بسيارى شد. متصديان كليسا بسيار بد عمل كردند. رهبران دينى لباس خدايى پوشيدند و به جاى هدايت مردم بهشت فروشى كردند، به جاى اين كه به نارسايى هاى معرفتى خويش پى ببرند و آن را به نقد بگذارند و الهيات خويش را خردپسند كنند به ستيز با علم شتافتند و تلاش هاى علمى دانشمندان را حركت ضد دين قلمداد كردند. نه تنها براى دانشمندان قدر ومنزلتى قايل نشدند و تلاششان را ارج ننهادند، بلكه با حربه دين به جنگ با آنان رفتند و از دين استفاده ابزارى كردند تا دانشمندان را سركوب نمايند. راه شكوفايى علم ودانش و راه عدالت و آزادى را مسدود نمودند، وبا محكمه اى تفتيش عقايد و محاكمه اى ظالمانه، افكار عمومى را بر ضد خود شوراندند. نويسنده كتاب «علم و دين» مى نويسد:

 

«در اين دوره سياه پنج ميليون نفر به جرم فكر كردن و  سرپيچى از فرمان پاپ به دار زده شدند. گروه بسيارى را در سياه چالهاى تاريك و مرطوب روم و.... زندانى كردند. از سال 1481 تا 1499 ميلادى به دستور دادگاه، تفتيش عقايد ده هزار و دويست و بيست نفر را زنده زنده سوزاندند. و شش هزار و هشتصد و شصت نفر را شقه كردند و نود و هفت هزار و بيست و سه نفر را زير شكنجه كشتند.»13

 

ويل دورانت مى نويسد:

محكمه تفتيش عقايد، قوانين و آيين دادرسى خاص خود را داشت، پيش از آنكه ديوان محاكمات آن در شهرى تشكيل شود، از فراز منابر كليساها فرمان ايمان را به گوش مى رسانيد و از مردم مى خواست كه هر كدام از ملحد و بى دينى و بدعتگذارى سراغ دارند به سمع اعضاى محكمه تفتيش برسانند طُرق شكنجه در جاها و زمانهاى مختلف، متفاوت بود. گاه مى شد كه دست متهم را به پشتش مى بستند و سپس با آن ها مى آوريختندش. ممكن بود كه او را ببندند چنان كه نتواند حركت كند و آن گاه چندان آب در گلويش بچكانند كه به خفگى افتد. ممكن بود كه طنابى چند بر اطراف بازوان وساق هايش ببندند و چندان محكم كنند كه در گوشت هاى تنش فرو رود و به استخوان برسد....

 

شماره قربانيان... از سال 1480 تا 1488 (يعنى در مدت 8 سال) بالغ بر 8800 تن سوخته و 96494 تن محكوم به مجازات هاى ديگر و از سال 1480 تا 1808 بالغ بر 31912 تن سوخته و 491450 تن محكوم به مجازات هاى سنگينى تخمين زده شده است.»14

 

رقابت هاى بسيارى كه بين فرمانروايى پاپ ها و قيصرها رخ داد، خود گامى ديگر در آماده كردن بستر سكولاريزم بود، از جمله مشاجره ميان پاپ وسلطنت فرانسه در سال هاى 1269 تا 1303 وبيست و پنج سال بعد مشاجره ميان ژان بيت دوم و لوى ياوير رخ داد كه طى آن مخالفت با استقلال پاپ شكل گرفت و نيز مشاجره اى كه در درون كليسا و در ميان روحانيون در گرفت كه هر يك شرايط تحقق سكولاريزم را فراهم نمود15.

 

كوتاه سخن اين كه سكولاريزم در غرب معلول نارسايى هاى معرفتى و ضعف هاى رفتارى و خشونت هاى متصديان كليسا است. مى توان گفت كه در بعد نظرى و معرفتى، عدم توانايى دين براى بقاى نقش اصولى در عرصه سياست، يعنى: فقدان اصول و مبانى و رهنمودهاى لازم براى مديريت صحنه هاى سياسى و تنظيم حكومت و نهادهاى آن از جانب آيين مسيحيت و نيز نداشتن حالت انعطاف پذيرى اصولى در تحولات و پيش آمدهاى مهم اجتماعى و در بعد رفتارى خشونت متصديان كليسا از جمله مهم ترين عوامل پيدايش سكولاريزم و دين زدايى در غرب است.

 

2 ـ 2 ـ خواستگاه سكولاريزم در جهان اسلام

 

در جهان اسلام در طول يك قرن گذشته، در چند مرحله افكار سكولاريستى مطرح شد.

 

يكى در پايان جنگ جهانى اوّل بود كه انگلستان توانست خلافت عثمانى را شكست دهد وآن كشور اسلامى پهناور را به دهها كشور كوچك تقسيم كند.

 

حركت ديگرى در ايران شكل گرفت و اين از زمانى بود كه ميرزاى شيرازى حكم معروف مبنى بر تحريم تنباكو را بر ضد شركت انگليسى صادر كرد و با استقبال عموم مردم روبرو شد واز آن پس عالمان دينى توانستند نقش بزرگى در امور اجتماعى و سياسى داشته باشند و اين حركت سر انجام به نهضت مشروطه ختم شد، در اين دوره عده اى كوشيدند تا افكار سكولاريستى در ايران رواج دهند. سپس با آغاز انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى. اين افكار از رونق افتاد، و بعد از گذشت دو دهه از پيروزى نهضت اسلامى امام خمينى، بار ديگر عده اى مى كوشند تا براى چندمين بار اين افكار را در اين مرزوبوم رواج دهند.

 

خواستگاه همه اين حركت هاى سكولاريستى در جهان اسلام به دو چيز ختم مى شود.

 

يكى تشويق و ترغيب استعمارگران غرب و وارثان آنان. كه آنان با مطرح كردن اينكه بايد دين خانه نشين شود ورجال دينى نقشى جز يك سرى رهنمودهاى اخلاقى آن هم تنها در بُعد عبادى نداشته باشند و محيط كار آنان از دايره منزل ومسجد تجاوز نكند، مى كوشند تا دينى كه مايه عزت، استقلال و پيشرفت مسلمان است، منزوى كنند تا شايد بتوانند باز هم به هدف استعمارى واستثمارى خويش نايل گردند.

 

امّا خواستگاه دوّم: اينكه برخى از مسلمانانى كه پيشرفت اروپاييان را ديده اند و مرعوب آنان شده اند، به تقليد از آنان به سكولاريزم روى آورده اند بدون اينكه به ريشه ها و زمينه هاى رشد سكولاريزم در اروپا توجه داشته باشند، علامه شهيد مرتضى مطهرى در بحث گرايش هاى مادى مى نويسد:

 

«اين گرايش ها در محيط هاى مسيحى بوده، نه در محيط هاى اسلامى. در محيط هاى اسلامى هر چه پيدا شده است كپى و تقليدى از اروپا بوده وهست.»16

 

سلطه ظلمانه اروپاييان در چند قرن گذشته بر كشورهاى اسلامى وغارت منابع مسلمانان، بر كسى پوشيده نيست. در قرن هاى هفدهم، هيجدهم و نوزدهم ميلادى اروپاييان مدام بر ظلم و استعمار و استثمار خويش افزودند كه چنين هجومى با اين ابعاد وسيع در تاريخ مانندى ندارد.

 

در اين دوره ظلمى كه استعمار به كشورهاى اسلامى رواداشت در ديگر كشورها روا نداشت، به گفته محمد قطب: «در كشورهاى غير اسلامى كه مورد تهاجم «استعمار» قرارگرفت، استعمار متعرض عقايد وعادات مردم آنها نشد، در هند، كارى با هندوئيسم نداشت، در آسياى جنوب شرقى كارى با بودائيم نداشت، در آفريقا هم متعرض بت پرستى نشد.»

 

«امّا در كشورهاى اسلامى جز اين بود جنگى بى امان بر ضد اسلام بود كه آغاز آن هم دورساختن آيين اسلام و تحميل قوانين بشرى با كمك آهن وآتش بود، سپس به مراكز آموزشى اسلامى روى آورد، تا آن ها را ببندد ووادار كند كه برنامه هاى دينى خود را تغيير دهند، سپس كوشيد تا عادات وسنت ها وآداب مردم را با ابزار گوناگونى كه در اختيار «هجوم فكرى» در زمينه هاى آموزش و وسايل تبليغاتى بود، دگرگون سازد.»17

 

در اين دوره ظلمت وخفقان كه مردم مسلماً معمولاً هم گرفتار استعمار و استثمار خارجى بودند و هم گرفتار استبداد داخلى، چندان سخنى از جريان «سكولاريستى» در جهان اسلام نبود.

 

در اين چند قرن مذكور در تقابل ورويارويى بين جهان غرب عمدتاً مسيحى، آنان تفوق يافتند، چون كه با ابزارهاى جنگى پيشرفته و تكامل ورشد، تدريجى و پيوسته فن آورى كه نصيب آنان شده بود، توانستند بر جهان اسلام مسّلط شوند. ليكن در اوان قرن بيستم ميلادى جهان اسلام شاهد يك سرى حركت هاى اميد آفرين بود، بر اثر مجاهدت ها و حركت هاى احياگرانه راد مردانى همانند «سيد جمال الدين اسد آبادى» يا «اقبال لاهورى» «ميرزاى شيرازى»، «سيد رشيد رضا»، «محمد عبده»، «سيد قطب» و... عصر رنسانس مسلمانان آغاز شد، بر خلاف رنسانس غربى ها كه در دوره رنسانس جريان دين زدايى وجود داشت، دراين حركت احياگرانه جهان اسلام، جريان دين زدايى و حيات و نقش آفرينى دين در جامعه مطرح است. كشمكش بين دو فرهنگ شرق اسلامى و غرب عمدتاً مسيحى متمايل به لا دينى شكل تازه اى به خود گرفت.

 

آنانى كه در چند قرن گذشته با استعمار و استحمار واستثمار ستم ها بر مسلمانان روا داشته بودند، اين بار دريافتند كه با تلاش دانشوران ربانى وبيدارى مسلمانان قافيه را باخته اند و دانستند كه ديگر نمى توانند به راحتى بر غارت منابع مسلمانان ادامه دهند، چون كه مسلمانان بار ديگر به اسلام پناه مى برند و از دامن پر رحمت اسلام بهره مى گيرند و تجاوزگران را از بهره هاى نا مشروع باز مى دارند. به دنبال اين خيزش مسلمانان، استعمارگران كوشيدند تا افكار «سكولاريستى»، در جوامع اسلامى رواج يابد، چرا كه بارونق افكار «سكولاريستى» نقش دين محدود مى شود; ديگر اسلام نمى تواند در جوامع بشرى جولان دهد و مردم را بر ضد غارتگران بسيج كند. بلكه اسلام در مسجدها و خانه ها محصور وزندانى مى شود و ديگر چراغ بيدارى و هوشيارى و رهايى و رستگارى مسلمانان نمى گردد.

 

بنابراين يكى از علت هاى مهم رواج افكار سكولاريستى در جهان اسلام، توطئه استعمارگران براى بى خاصيت نمودن نقش اسلام است، تا بلكه از اين راه جلو فعاليت هاى حق طلبانه واستقلال خواهانه مسلمانان را كه از اسلام و قرآن رهنمود مى گيرند، سد نمايند. آنان بارها تجربه كرده اند كه قرآن، اسلام و عالمان دينى چه نقش بزرگى در هدايت و بسيج نيروها دارند. شادروان جلال آل احمد درباره پيروزى عالمان شيعه در ايران بر ضد قراردادهاى استعمارى انگلستان در دوره قاجار كه با فتواى ميرزاى شيرازى اوضاع متحوّل شد، از زاويه خاصى مورد بررسى قرار مى دهد و مى نويسد:

 

«اين پيروزى مقدماتى به ضررنهايى روحانيت تمام شد، چرا كه هم كمپانى و هم حكومت هاى دست نشانده و هم روشنفكر خدمتگزار حكومت، دريافتند كه حريف اصلى كيست تا به آن طريق كه مى دانيم در مشروطه و پس از آن دستش را كوتاه كنند.»18

 

زمينه اى ديگر رشد افكار سكولاريستى، حركت هاى تقليدى از سوى طيفى از غربزدگان روشنفكرنما در كشورهاى اسلامى است. در اين علت و زمينه هم سلطه طلبان غربى شركت دارند و هم روشفنكر نمايان شرقى.

 

سلطه طلبان غربى دخيل هستند، چون كه با تبليغات و نيرنگ هاى بسيار چنين وانمود كردند كه دين مايه عقب ماندگى است، در حالى كه دين اسلام مايه پيشرفت است، نه عقب ماندگى. اين سخن را اقبال لاهورى در چند بيت شعر چنين بيان مى كند:

 

آه از افرنگ واز آيين او  *** آه از انديشه لا دين او

 

علم حق را ساحرى آموختند *** ساحرى نى كافرى آموختند19 آرى دين مسيحيت تحريف شده با فلسفه اسكولاستيك منحط و با محتواى ضد علم و ضد عقل و با سابقه بدى كه از خود به جاگذاشت و هزاران دانشمند را سوزاند، چنين آيينى مانع پيشرفت است، نه دين اسلامى كه مى گويد دانش طلبى بر همه واجب است آن هم زگهواره تاگور.

 

آنان با شيطنت هاى فراوان عده اى را فريب دادند و الينه نمودند تا مناديان و مروّجان غير مستقيم استعمار در جهان اسلام باشند; به گونه اى كه حتى در مركز خلافت عثمانى، با حركت سكولاريستى، اسلام زدايى كردند. ورسماً اعلان نمودند كه به جاى اينكه دين اسلام عامل وحدت مردم قرارگيرد، ملّيت عامل وحدت باشد. به جاى اينكه قوانين مدنى را از اسلام و قرآن اقتباس نمايند، از غرب اقتباس كردند، به جاى اينكه دين اسلام كه بسيارى از احكامش سياسى است، به آن نقش بدهند، و دين را توأم با سياست معرفى كنند، آن را جداى از سياست معرفى كردند. گفتند: خط و حروف عربى مايه عقب ماندگى است، آن را به خط حروف لاتين تغيير شكل دادند، تا مسلمانان از ميراث غنى فرهنگى و كتاب هايى كه بيش از هزار سال در كشورهاى اسلامى نوشته شده اند و رواج دارند، از آن ها بيگانه شوند.

 

در سال 1929 ميلادى در مجلس قانونگذارى تركيه، قانونى را به تصويب رساندند كه به مقتضاى آن، واژه هاى مذهبى را از قانون تركيه حذف كردند، وجمله: «دين رسمى جمهورى تركيه دين اسلام است» از قانون اساسى تركيه حذف كردند. و به جاى سوگند به قرآن، سوگند به شرافت را قرار دادند. شبيه همين امورى كه در تركيه صورت گرفت در ايران هم كوشيدندليكن، موفّق نشدند.

 

«عبد الله جودت» كه يكى از پيشگامان تجدد تركيه است، گفت: «همه چيز از فرهنگ حتى سيفليس آن.»

 

حتى دستور حكومتى بود كه مردم كلاه هاى سنتى (فينه) را از سر بردارند و به جاى آن كلاه شاپوى غربى بر سر بگذارند و خنده آور است كه اين را در مجلس قانونگذارى تركيه مطرح كردند و تصويب شد.

 

اقبال لاهورى كه اين همه حركت هاى تقليدى و ذليلانه مسلمانان را كه مى بيند با سوز دل مى گويد:

 

شرق را از خود برد تقليد غرب *** بايد اين اقوام را تنقيد غرب

 

قوّت مغرب نه از چنگ ورباب *** نى ز رقص دختران بى حجاب

 

نى ز سحر دختران لاله رو  *** نى ز عريان ساق ونى از قطع مو

 

محكمى او را نه از «لادينى» است *** نى فروغش از خط لاتينى است

 

قوت افرنگ از علم وفن است *** از همين آتش چراغش روشن است

 

علم و فن را اى جوان شوخ وشنگ *** علم مى بايد نه ملبوس فرنگ

 

اندر اين ره جز نكه مطلوب نيست *** اين كُله يا آن كُله مطلوب نيست

 

فكر چالاكى اگر دارى بس است *** طبع ادراكى، اگر دارى بس است.21 گويند كه در گذشته گرمابه هاى ايران با شيپور و بوق مجهز بود. گرمابه دار براى آگاه ساختن مردم از باز شدن گرمابه، يك ساعت پيش از طلوع آفتاب شيپور مى زد. اتفاقاً روزى در يكى از شهرها شيپور حمامى خراب شده وى با زحمت زياد شيپورى را با قيمت گران تهيه نمود.

 

مرد غريبى كه تازه وارد شهر شده بود و ديده بود كه شيپور با قيمت گران خريده است، خوشحال شد و تصميم گرفت كه تعداد زيادى شيپور بخرد و به اين شهر حمل كند، تاسود بسيارى نصيب او بشود، مال التجاره خويش را وارد ميدان بزرگ شهر كرد و انتظار داشت در نخستين لحظه مردم براى خريدن شيپورها سرو دست بشكنند. ولى او هر چه توقف كرد كسى از او شيپورى نخريد.

 

بازرگان ثروتمندى كه عصابه دست از آن ميدان عبور مى كرد، علت نقل اين همه شيپورها را از آن مرد غريب پرسيد. وى سرگذشت خويش را براى او بازگوكرد. بازرگان خردمند از حماقت و ابلهى او در شگفت فروماند. و گفت: «آخر تو فكر نكردى كه اين شهر دو فقره حمام بيش ندارد و اين همه شيپور در اين شهر به فروش نمى رسد؟! ولى من براى تو فردا كارى انجام مى دهم كه همه اين ها در ظرف چند روز به فروش برسد.»

 

بامدادان اين مرد سرشناس به جاى عصا شيپور را در دست گرفت و تكيه زنان را تجارت خانه را پيمود.

 

شيوه اين بازرگان توجه مردم را به خود جلب كرد و با خود گفتند: لابد رمز ثروتمند شدن اين بازرگان به اين است كه به جاى عصا شيپور دارد. مردم كوركورانه رفتند و شيپورهاى آن مرد غريب را خريدند. بازرگان به آن مرد غريب پيغام داد: حال كه همه شيپورهايت به فروش رفته است از اين شهر بيرون برو.

 

فرداى آن روز بازرگان، بار ديگر به جاى شيپور، عصا در دست گرفت و به حجره خويش رفت، مردم فهميدند كه فريب خوردند و كوركورانه اداى اورا در آوردند.

 

مولوى در اين باره مى گويد:

 

مرمرا تقليدشان برباد داد *** اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد.22

 

مولوى در قالب يك داستان زيان حركت هاى تقليدى كوركورانه را اين گونه به تصوير مى كشد:

 

در خانقاهى دهها درويش تهى دست زندگى مى كردند، از قضا درويشى از مسافرت بازگشت، يكسره به خانقاه رفت و الاغ خود را به مستخدم خانقاه سپرد تايك شب در مراسم بزم درويشان شركت كند.

 

درويشان گرسنه مقدم اورا گرامى داشتند وسران خانقاه با هم خلوت كردند و تصميم گرفتند كه خر اين ميهمان را سر ببرند واز گرسنگى نجات پيداكنند.

 

در پايان غذا مراسم «سماع» و پايكوبى دسته جمعى درويشان كه درويش صاحب الاغ نيز جزء آنان بود، آغاز شد. مُطرب آن شب را با جمله اى «خر برفت....»

 

آغاز كرد.

 

چون سماع زاوّل تاكران *** مطرب آغازيد يك ضرب گران

 

خربرفت و خربرفت آغاز كرد *** زين حرارت جمله را انباز كرد

 

زين حرارت پايكوبان تا سحر *** كف زنان، خررفت، خررفت اى پسر

 

ازره تقليد آن صوفى همين *** خربرفت آغاز كرد، اندر چنين. ذكر ورد «خربرفت...» تا آغاز طليعه فجر ادامه داشت و درويش صاحب الاغ از همه جا بى خبر با آنان دم گرفته و همان ورد را باصد شوق بر زبان جارى مى كند.

 

بامدادان، درويشان، خانقاه را خلوت كردند و هر كسى راه خانه خويش را پيش گرفت. درويش صاحب الاغ بيرون آمد و الاغ خويش را از مستخدم خانقاه طلبيد. وى گفت الاغ شما را فروختند و سربريدند و بزمى تشكيل دادند و شما هم در مراسم ميهمانى و سماع شركت داشتيد.

 

درويش گفت: چرا به من خبر ندادى؟

 

مستخدم گفت: من آمدم ليكن ديدم تو بيش از ديگران شعر خربرفت و خربرفت را بر زبان جارى مى كنى.

 

گفت والله آمدم من بارها *** تاترا واقف كنم زين كارها

 

تو همى گفتى كه خررفت اى پسر *** از همه گويندگان باذوق تر

 

باز مى گفتم كه او خود واقف است *** زين قضا راضى است، مرد عارف است مولوى سپس از اين داستان نتيجه مى گيرد ومى گويد:

 

گفت آن را جمله مى گفتند خوش *** مرا مراهم ذوق آمد گفتنش

 

مرمرا تقليدشان برباد داد *** اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد

 

خاصه تقليد چنين بى حاصلان *** كآبرو را ريختند از بهرنان23

 

سيد جمال الدين اسدآبادى در وصف اين افراد شيفته غرب كه كوركورانه از آنان تقليد مى كنند مى گويد:

 

«اين افراد مانند مادر احمقى مى مانند كه غذايى به مذاقش لذيذ مى آيد واز آن غذا به طفل شيرخوار خويش مى دهد; در صورتى كه مزاج كودك جز شير نمى پذيرد.»24

 

پديده سكولاريزم خواستگاهش اروپا است آن هم مربوط است دين مسيحيت تحريف شده اى كه مخالف با علم و پيشرفت است. دينى كه در آن رهبانيت نهفته است، دينى كه از يك خشونت چند صد ساله ضد بشرى برخوردار است.بنابراين اگر فردى سكولاريزم را از مسيحيت به دين اسلام تشرى بدهيدمانند همان مادر نادانى مى ماند كه ذايقه خويش را با ذايقه نوزادش يكى بداند و هر غذايى كه باب طبع خويش است به بچه نوزادش بدهد.

 

در جهان عرب افرادى مانند «على عبد الرزاق»ها، در بين ملّت ترك افراى مانند عبد الله جودت ها و «مصطفى كمال»ها، در ميان ملت ايران افرادى همانند «تقى زادها» و رضاميرپنج ها، مى كوشيدند تا افكار سكولاريستى ويژه غرب را مقلدوار به جامعه اسلامى تسرى بدهند.

 

حال سخن در اين است كه اين افكار با محتواى دين اسلام چه تناسبى دارد.

 

3 ـ اسلام وسكولاريزم:

مسيحيت با توجّه به نارسايى هايى كه در بُعد معرفتى و الهيات آن داشت و نيز با توجّه به عملكرد نا صوابى كه در دوره اقتدار و حكمرانى كليسا، متصديان كليسا داشتند; اين دو چيز بستر رشد و نمو «سكولاريزم» را آماده كردند و سرانجام همين بستر ياد شده، مسيحيت را از جامعه ترد و در كليساها محبوس نمود. آيا چنين روندى د راسلام هم وجود دارد؟

 

سخن را در دو فراز پى مى گيريم:

 

1 ـ آيا باتوجه به بعد معرفتى و محتواى دين اسلام، سياست با آن توأم است يا گسيخته از آن.

 

2 ـ آيا عملكردهاى مسلمانان در دوره اقتدار مايه دين گريزى شد يا خير؟

 

1 ـ 3 ـ دين و سياست در اسلام:

 

معناى دين: دين عبارت است از: مجموعه به هم پيوسته اى از باورها و انديشه هاى برگرفته از وحى الهى در رابطه با جهان، انسان، جامعه و جهان پس از مرگ، كه هدف آن هدايت انسان به سوى روش بهتر زيستى و كامل تر شدن است.25

 

معناى سياست: سياست عبارت است از: مديريت كلان دولت و راهبرد امور عمومى در جهت مصلحت جمعى و انتخاب روش هاى بهتر در اداره شئون كشور، يا علم اداره يك جامعه متشكل و يا هنر تمشيت امور مردم در رابطه با دولت، كه همواره در ارتباط با بخشى از زندگى انسان مطرح است.

 

چون به عمل انسان مربوط مى شود، ناگزير با دين كه متكفّل بيان و شيوه هاى زيستن است، تماس پيدا مى كند و از آن رو يا تضاد با آن و يا هم سوى آن عمل مى كند. در هر دو حال دين به سياست نظر دارد و سياست نيز به نوبه خود در قلمرو دين عمل مى كند.26

 

بنابراين معناى ياد شده، سياست مربوط به تدبير درست و همت نهادن در مصالح عمومى مردم است نه اينكه شيطنت هاى شياطين را سياست بناميم. در اين باره امام خمينى، بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران بيان داشت:

 

«آيت الله كاشانى در قلعه فلك الافلاك محبوس بود. رئيس زندان آن جا روزى در كنار گفت و گو با آقاى كاشانى گفته بود: شما چرا در سياست دخالت مى كنيد. سياست شأن شما نيست.... ايشان به او گفتند: اگر من دخالت در سياست نكنم، كى دخالت بكند؟.»27

 

امام خمينى در ادامه سخن بيان، داشت:

 

«مرا نزد رئيس سازمان امنيت بردند او ضمن صحبت هايش گفت: آقا سياست عبارت از دروغ گويى است; عبارت از خدعه است; عبارت از فريب است; عبارت از پدر سوختگى است. اين را بگذاريد براى ما. من به او گفتم: اين سياست مال شماست. البته اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد. اين سياست شيطانى است وامّا سياست به معناى اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند و هدايت كند به آن جايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست، اين در روايات ما براى نبى اكرم«ص» بالفظ سياست ثابت شده است... در آن روايت هم هست كه پيامبر اكرم «ص» مبعوث شد  كه سياست امت را متكفّل باشد.»28

 

حال با توجه به مفهوم دين و سياست، به محتواى دين اسلام نظرى افكنده شود و در اين مسأله دقت شود كه:

 

آيا دين اسلام با سكولاريزم هماهنگ است يا متضاد؟ آيا اسلام دين فردى است يا هم دين فردى است و هم دين اجتماعى؟

 

آيا اسلام تنها به خودسازى و هدايت فردى توجّه دارد يا افزون بر آن به جامعه سازى و هدايت اجتماع هم نظر دارد؟

 

آيا اسلام دين آخرت است يا هم دين دنيا و هم دين آخرت؟

 

براى پاسخ گويى و داورى به اين پرسش ها دو راه در پيش روى ما باز است.

 

1 ـ از راه محتواى دين و توجه در باورها، ايدئولوژى و اخلاقيات دينى.

 

2 ـ از راه شناخت و اظهار نظردين شناسان.

 

راه اوّل و توجه به محتواى دين:

 

در اين نگاه محتوايى به دين، نگرش به چند نكته ضرورى است. تا با توجه به اين چند نكته به توأم بودن دين با سياست پى برد.

 

نكته اوّل: اسلام دين جامع و كاملى است و در هدايتگريش مورد رضايت پروردگار است. (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.»29

 

در اين جامعيت و كمال دين، تنها وجود قوانين مطرح نيست. بلكه افزون بر بهره مندى قوانين لازم و ضرورى براى سعادت بشر، به اجراى آن نيز عنايت دارد. امام خمينى بزرگ پرچمدار نهضت اسلامى در قرن بيستم در اين باره بيان داشت:

 

«مجموعه قانون براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اينكه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر بشود، به قوه اجرائيه و مجرى احتياج دارد. به همين  جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون، يعنى: احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقركرده است. رسول اكرم(ص) در رأس تشكيلات اجرايى جامعه ى مسلمانان قرار داشت، علاوه بر ابلاغ وحى و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام، به اجراى احكام و بر قرارى نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد، در آن زمان مثلاً به قانون جزا اكتفا نمى كرد، بلكه در ضمن به اجراى آن مى پرداخت: دست مى بريد، حد مى زد، رجم مى كرد. پس از رسول اكرم(ص) خليفه همين وظيفه و مقام را دارد...»31

 

نكته دوّم: دراسلام از رهبانّيت و تارك دنيا شدن منع شده است. اگر در مسيحيت موجود رهباّنيت ارزشمند است، در دين اسلام ضد ارزش است، قرآن مى گويد: رهبانّيت در پيكيره دين حضرت عيسى (ع) وجود ندارد ليكن علماى نصارا آن را وارد دين كردند. (ورهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الاّ ابتغاءرضوان الله.)32

 

در تاريخ آمده است كه همسر صحابى بزرگ عثمان بن مظعون به نزد رسول گرامى اسلام(ص) رفت و عرض كرد: اى رسول خدا، شوهرم عثمان بن مظعون به سوى رهبانيت روى آورده است، رسول مكرم اسلام(ص) به خانه عثمان رفت و فرمود;  اى عثمان خداوند مرا به رهبانيت مأمور نكرده است. (يا عثمان لم يرسلنى الله بالرّهبانّية ولكن بعثنى بالحنيفيه السّهلة السّمحة، اصوم واصلّى والمس اهلى،فمن احبّ فطرتى فليستن بسنّتى ومن سنّتى النكاح)33.

 

اسلام رهبانيت را نمى پسندد، بلكه مى گويد آدمى در اجتماع باشد و از مواهب دنيوى بهره مند گردد ليكن همتش اعتلاى كلمة الله باشد.

 

به گفته شاعر:

 

هر گز ميان حاضر و غايب شنيده اى *** من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است

 

نكته سوّم: احكام اسلامى منحصر به يك سرى كارهاى عبادى و فردى نيست. بلكه اسلام مجموعه اى از معارف، تعاليم و احكامى است كه زندگى فردى، خانوادگى، اجتماعى، سياسى، قضايى، اقتصادى، جزايى و روابط بين الملل مسلمانان را شامل مى شود. بسيارى از آيات قرآنى و روايات اسلامى، به امور اجتماعى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى، قضايى و جزايى اسلام مربوط است. مانند آياتى كه مربوط به امر به معروف و نهى از منكر است مانند (ولتكن منكم أمة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر وأولئك هم المفلحون)34، وآيات مربوط به جهاد مانند (وقاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كلّه لله)35. ويا (واعدوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ الله و عدوّكم وآخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم)36، وآيات مربوط به احكام جزايى درباره مفسدفي الارض مانند (انّما جزاء الذّين يحاربون الله ورسوله ويسعون في الارض فساداًأن يقتّلوا او يصلّبوا او يقطع ايديهم وارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض) 37.

 

ومربوط به مجازات دزد مانند (والسارق والسارقة فاقطعواايديهما جزاءاً بما كسبا نكالاً من الله)38.

 

امام على (ع) فرمود: «فرض الله... الجهاد عزّاً للاسلام وللامر بالمعروف مصلحة للعوام والنهى عن المنكر ردعاً للسفهاء... والامامة نظاماً للاّمة، خدوند واجب گردانيد جهاد را براى ارجمندى اسلام، وامر به معروف را براى اصلاح مردم، و نهى از منكر را براى جلوگيرى از ارتكاب گناه كم خردان، و امامت و پيشوايى را براى نظم و آرامش امّت مسلمان.»39

 

امام رضا(ع) فرمود: ان الامة زمام الّدين و نظام المسلمين وصلاح الدنيا و عزّ  المؤمنين، انّ الامامة اسس الاسلام الناّمى وفرعه السامي، بالامام تمام الصلاة و الزكاة والصيام والحج والجهاد وتوفير الفىء والصدقات وامضاء الحدود والاحكام ومنع الثغور والاطراف. الامام يحلل حلال الله و يحرّم حرام الله ويقيم حدود الله ويذّب عن دين الله».41.

 

«امامت ورهبرى ما زمام دين، مايه نظام مسلمانان، صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است. امامت و پيشوايى هم ريشه و اساس بالنده اسلام است و هم شاخه برافراشته آن. نماز، زكات، روزه، حج و جهاد در پرتو امامت محتواى كامل خود را مى يابد.

 

در آمد خارجى و داخلى مسلمانان امامت روبه افزايش مى گذارد.

 

اجراى حدود و احكام و نگاه دارى مرزها و اطراف كشور اسلامى در سايه امامت و حكومت عملى مى شود. امام است كه حليّت حلال خدا و حرمت حرام خدا را تثبيت مى كند، حدود خدا را اقامه واز دين خدا دفاع مى كند.

 

امام خمينى در اين باره مى گويد: «نسبت اجتماعيات قرآن در آيات عبادى آن از نسبت صد به يك هم بيش تر است. از كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است، سه تا چهار كتاب مربوط به عبادات است. و مقدارى هم مربوط به اخلاقيات، و بقيّه هم مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، سياست و تدبير جامعه است.»42

 

نكته چهارم: پيامبر بزرگ اسلام به مدت سيزده سال در مكه به ارشاد و هدايت و بيان احكام و معارف اسلامى پرداخت و سپس به مدينه هجرت نمود و اولين دولت اسلامى را تشكيل داد و همه مقدمات لازم براى برقرارى حكومت را، از قبيل بيعت با قبايل، بستن پيمان برادرى بين مهاجران و انصار و نيز پيمان دفاعى مشترك ميان مسلمانان و يهود، تأسيس مسجد به عنوان مركز مشاوره و امور اجتماعى و سياسى و تصميم گيرى و... مهيا نمود و استاندران، فرمانداران مناطق و مأموران اخذ زكات و ماليات و فرماندهان نظامى را نصب نمود.

 

با توجه به اين نكاتى كه بيان شد و نيز موارد ديگرى كه به مانند اين موارد است ولى به جهت رعايت اختصار بيان نشده است، در مى يابيم كه در دين اسلام دين و سياست با هم آميخته است، سكولاريزم هيچ نوع همخوانى و قرابتى با اسلام ندارد.

 

راه دوّم و توجّه به ديدگاه دين پژوهان:

 

دين پژوهان و اسلام شناسان; از صدر اسلام تاكنون دين اسلام را توأم با سياست نگريسته اند. صحابه پيامبر (ص) دين را هماهنگ با سياست تفسير مى كردند، بعد از صحابه «تابعين» هم همانند صحابه دين اسلام را توأم با سياست مى دانستند و اين نگرش در ميان عالمان دين همچنان رواج دارد.

 

* «ابو حامد محمد غزالى» (متوفاى 505 ق) در كتاب نصيحة الملوك تمامى تلاش خويش را به حل تعارض ميان دين و دنيا معطوف داشته است، او معتقد است كه حيات آدمى مجموعه اى است فراهم آمده از دين و دنيا; و نظام دين جز از طريق دنيا سامان نمى پذيرد. مى گويد: «لا يتم دين الاّ بالدنيا ولذلك قيل الدين والسلطان توأمان والدين اسسّ والسلطان حارس.»

 

و در جاى ديگر مى افزايد: «ان السلطان ضرورّى في نظام الدنيا ونظام الدنيا ضرورى في نظام الدين ونظام الدين ضرورى في الفوز بسعادة الاخرة وهو مقصود الانبياء»43.

 

* «سيد جعفر كشفى از علماى عصر قاجار درباره اتكاى دين و دولت به يكديگر بيان روشنى دارد. او با استفاده از دين عبارت مشهور «الدين والملك توأمان لا يتم احدهما الاّ بالاخر»، مى گويد:

 

اقامه دين با عدم سلطنت سلطان وعدم نظام، غير متحقق  الوقوع است، و امارت و سلطنت بدون دين، طريقه معيشت و معاشرت حيوانات است... سلطنت به منزله اركان است و دين به مثابه اساس و اساس بى اركان ضياع و ناتمام است و اركان بى اساس غير مستقيم وخراب. پس امارت و سلطنتى كه از براى بنى نوع انسان است و آيات و احاديث در مدح و فضيلت آن رسيده است همان امارت و سلطنتى است كه بادين توأم و به هم بسته باشد، نه غير آن.»44

 

* حميد عنايت از متفكران و نويسندگان معاصر، اسلام را برنامه جامعى براى تنظيم حيات انسانى مى داند و مى گويد: «سياست» ابزار لازم تحقّق آن است.

 

همو مى گويد: «در دل ودرون مسلمانان گرايش خاصى نسبت به سياست نهضت است كه مستقيماً از روح تعاليم اسلام نشأت مى گيرد.»45

 

حميد عنايت سياسى شدن ذهن مسلمان را كه باعث مى گردد يك مسلمان موجودى سياسى از جدى ترين نوع آن شود، چند عنصر را دخيل مى داند و اين گونه بر مى شمارد:

 

1 ـ باتوجه به توصيه قرآن به مسلمانان، در اين كه حضرت محمد(ص) را سر مشق والا و اسوه حسنه خويش قرار دهند (لكم في رسول الله اسوة حسنة)46 و همانند او كه در بنانهادن حكومتى بر مبناى تعاليم آسلامى موفق بود، آنان نيز در اين راه تلاش نمايند، ديگر عذرى براى بى تفاوتى سياسى يك مسلمان باقى نمى ماند.

 

2 ـ از آن جا كه عملى شدن بسيارى از دستور العمل هاى دينى مستلزم حصول شرايطى است كه جز با تشكيل حكومت و از طريق يك حكومت «دين مدار» محقّق نمى گردد و زندگى و حيات مسلمانان در ظّل حكومت غير پاى بند به اصول و مقررات دينى، توأم با تعطيل شدن ابواب متعددى از فقه و احكام دينى است، بنابر اين يك مسلمان موظف به تلاش براى تأمين اين شرايط، به عنوان مقدمه اى واجب مى باشد.

 

3 ـ براى مسلمانان در طول تاريخ همواره دو پرسش سياسى مهم مطرح بوده است كه ملهم از تعاليم قرآنى است:

 

ـ چه كسى شايسته حكومت است؟

 

ـ  حجيّت اطاعت از حاكم وقت چيست؟

 

اينكه پاسخ اين دو پرسش در عمل چه باشد، وظيفه دينى دفاع از رژيم متمايل به اسلام، يا تكليف الهى براندازى حاكم جور را براى مسلمانان در سراسر تاريخ تعيين مى كرده است.47

 

* عبد الرحمان بن خلدون اندلسى در باره ى سياسى بودن دين اسلام مى نويسد:

 

«حقيقت خلافت جانشين شدن از صاحب شرع، براى محافظت دين و سياست امور دنيوى است، بايد بدانيم كه صاحب شرع عهده دار دو امر مهم است: يكى اجراى امور دينى بر مقتضاى تكاليف شرعى كه مأمور است آن ها را تبليغ كند و مردم را بدان ها وا دارد و ديگرى تنفيذ سياست به مقتضاى مصالح عمومى در عمران و اجتماع بشرى.»48

 

از گذشته دور تاكنون بسيارى از دانشيان دينى درباره پيوند دين و سياست كتاب ها نوشته اند و درباره «فقه سياسي» يا «فقه الحكومه» و يا «احكام السلطانيه» قلم زده اند.

 

* يحيى بن آدم قرشى متوفاى 203 هـ ـ ق. كتابى در شيوه كشوردارى و چگونگى اداره امور اقتصادى نوشته است. اين كتاب به نام «الخراج» اكنون موجود و در دسترس پژوهشگران قراردارد.

 

* قاضى ابو يوسف، از قاضيان دستگاه خلافت عباسى، به خواست هارون الرشيد كتابى نوشته است به نام «الخراج»  كه درباره مسايل سياسى، اقتصادى و روابط بين الملل، اصول و كليّات دادرسى، مسائل مالى نظام و وارتباطات خارجى از ديدگاه فقه اسلامى بحث مى كند.

 

* ابن قتيبه ى دنيورى از علماى نامدار اهل سنت كه در قرن سّوم هجرى مى زيست و منصب دادرسى دنيورى را بر عهده داشت، كتابى به نام «الامامة والسياسة» نوشته است كه تاريخ سياسى جهان اسلام و شرايط خليفه مسلمانان را قلم زده است.

 

* ابى عبيد قاسم بن سلام، براى گشودن گره هاى فقهى و اقتصادى دولت مأمون عباسى، كتاب «الاموال» را در باره ى اقتصاد اسلامى و سيره پيشينيان درباره ثروت و بيت المال نوشته است.

 

* قاضى ابويعلى، محمد بن حسين موصلى متوفاى 458 هـ. ق. كتاب «الاحكام السلطانيه» را در باب پيوند بين دين و دولت نوشت. موصلى از سوى حكومت قائم بامر الله عباسى قاضى بغداد  بود.

 

* على بن محمد ماوردى متوفاى 450 هـ. ق. در مسائل سياسى جهان اسلام كتاب «الاحكام السلطانيه» را نوشت.

 

* خواجه نظام الملك در دولت سلجوقيان به دستور ملك شاه سلجوقى «سياست نامه» را نوشت.

 

* غزالى در همين دور كتاب «نصيحة الملوك» را نوشت.

 

* سعد الدين تفتازانى در دوره تيمور گوركانى كتاب «المقاصد» را درباره پيوند بين دين و دولت و شرايط حاكم نوشت.

 

* محمد بن محمد بن احمد قرشى در همين دوره تيموريان كتاب «معالم القربه» را در باب كشوردارى نوشت.

 

* ابن روز بهان در دوره بعد كتاب هاى «سلوك الملوك» و «مهمان نامه بخارا» را درباره ديدگاه هاى كلامى و سياسى علماى دين در امر حكومت دارى و شرايط رهبرى نوشت.49

 

* ابن الطقطى، الفخرى كتاب «فى الادب السلطانيه» را نوشت.

 

* ميرزاى نائينى كتاب «تنزيه الامة» را نوشت.

 

امام خمينى و پيوند دين و سياست:

از جمله عالمان دينى كه درباره پيوند دين و سياست، قلم زده اند و سخن گفته اند امام خمينى رهبر كبير انقلاب اسلامى  ايران است. سخنان ايشان در اين باره بسيار است، تنها به ذكر چند جمله اكتفا مى كنيم.

 

«اسلام فقط عبادت نيست، فقط تعليم و تعلم عبادى و امثال اين ها نيست، اسلام سياست است، اسلام از سياست دور نيست، اسلام يك حكومت بزرگ به وجود آورده است. يك مملكت بزرگ به وجود آورده است، اسلام يك رژيم است، يك رژيم سياسى است منتها ساير رژيم ها از بسيارى از امور غافل بودند و اسلام از هيچ چيز غافل نيست.»51

 

«در ذهن ما جاى گير كرده اند و حتى حال باورشان آمده است آقايان به اينكه اسلام با سياست جداست، يك احكام عبادى است ما بين خود و خدا، برويد توى مسجدتان و هر چه مى خواهيد دعا كنيد، هر چه مى خواهيد قرآن بخوانيد ماهم با شما كارى نداريم. امّا اين اسلام نيست، اسلام در مقابل ظلمه ايستاده است، حكم به قتال داده است، حكم به كشتن داده است، در مقابل كفار و در مقابل متجاوزين احكام دارد. اين همه احكام در اسلام نسبت به اين ها هست، اين همه احكام حكم به قتال وحكم به جهاد و حكم به اين ها هست، اسلام از سياست دور است؟! اسلام فقط اين مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است؟! اين نيست، اين احكام را دارد و بايد اين احكام هم اجرا بشود.»52

 

«سياستى كه در صدر اسلام بود، يك سياست جهانى بود. پيغمبر اسلام دستش را دراز كرده بود در اطراف عالم و عالم را داشت به اسلام دعوت مى كرد، و دعوت مى كرد  به سياست اسلامى و حكومت تشكيل داد و خلفاى بعد حكومت تشكيل دادند در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتى كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توام بودند...

 

اساس مطلب اين جاست كه اسلام آيا دين سياست به همه ابعاد، با مسائل اجتماعى ملت ها به همه ابعاد، بامسائل اقتصادى و فرهنگى و همه چيزهايش با همه ى افراد توأم است يا اين كه اسلام بايد منزوى باشد و در صدر اسلام آن هايى كه حكومت دارند همه در اشتباه بودند، مسلمين مطلع بشوند كه اين بوق هاى استعمارى آن هارا دارند از اسلام جدا مى كنند و اسلام زدايى مى كنند و محتواى اسلام را از آن چيزى كه دارد، خالى مى كنند.»53

 

كوتاه سخن اينكه: با نگاه به محتواى دين اسلام و جامعيت آن و آيات قرآن و روايات اسلامى و گفتار و كردار رسول مكرم اسلام(ص) ونيز با نگاه به برداشت و تفسير عالمان دين از صدر اسلام تا زمان حاضر، به اين نتيجه مى رسيم كه دين اسلام باسياست توأم است.

 

بنابراين سكولاريزم در اسلام خواستگاهى ندارد و اگر برخى از نويسندگان معاصر مانند على عبد الرزاق مصرى قرائت جديدى از اسلام را ارائه مى دهد ومى كوشد تا بين اسلام و سكولاريزم نوعى سازش ايجاد كند، با آنچه كه بيان شد، روشن مى شود كه اين قرائت با ماهيت دين اسلام سازگارى ندارد و به همين جهت است كه چنين قرائت هاى شاذ ونادرى بر اسلام پژوهان تأثيرى ندارد، تنها اثرش انزواى خود گوينده است. همان گونه كه خود على عبد الرزاق بابيان افكار سكولاريستى و نسبت دادن آن به اسلام خود را از جمع دين پژوهان و امت اسلامى منزوى نمود. محمد رشيد رضا در كتاب «الخلافة او الامامة العظمى» در رد مبانى فكرى عبد الرزاق نگاشت.

 

نويسنده ديگر مصرى محمد قطب، سكولارها را در رديف بى دينان خواند وى در مقدمه كتابش به نام «العلمانيون والاسلام» (سكولارها و اسلام) مى نويسد: سكولاريست ها مدتى است حمله گسترده اى را بر ضد حاكميت دين اسلام و بر ضد «مسلمانانى كه خواستار حاكميت اسلام اند، آغاز كرده اند و در اين زمينه چنان تلاش مى كنند كه گويا خطر بزرگى را كه نزديك است نابودشان كند، دفع مى كنند.

 

در اين حمله دموكراسى را جايگزين اسلام مى سازند و... شگفت آور اين است كه بسيارى از سكولاريست ها در دوران قدرت و سلطه كمونيسم، كمونيست بودند... هم چنين شگفت آور است كه آنان با اجراى دين، با اين ادعا مخالفت مى كنند كه پياده كردن اسلام، به مردم اين آزادى را نمى دهد كه به حقوق سياسى خود برسند...

 

آنچه اين شگفتى را مى زدايد يا از آن مى كاهد، اين است كه انسان دريابد محرك اساسى سكولاريست ها ناخوشنودى و نفرت آنان از اسلام و اجراى آن است.»54

 

2 ـ 3 ـ عملكردها در دوره اقتدار

در دوره چند صد ساله اى كه مسلمانان در اوج اقتدار بودند و حكومت دينى در جهان اسلام بر قرار بود، گرچه در برخى موارد از سوى مسؤولان و حاكمان يك سرى ضعف ها و كاستى هايى اتفاق مى افتاد و گاه گاهى از دين استفاده ابزارى مى شد، ولى در مجموع به خصوص بامقايسه با عملكرد كليسا در دوران قرون وسطى، عملكردها به گونه اى بود كه نه تنها مردم را از دين گريزان نمى كرد، بلكه آنان را به دين اسلام تشويق مى كرد.

 

رفتار پيامبر (ص) بامردم، خود الگوى خوبى براى حكمرانان اسلامى بود، رفتار خلفاى راشدين براى ديگر زمامداران الگو بود، گوستاولوبون مسيحى فرانسوى درباره عملكرد پيامبر اسلام (ص) مى نويسد كه رسول خدا(ص) مردم را از خود راضى نگه مى داشت،به كسى ظلم نمى كرد، در هنگامى كه احساس كرد، مرگش نزديك شده است، با مردم سخن مى گويد و چنين مى گويد:

 

«اى مردم به هر كه من تازيانه اى زده ام، اكنون برخيزد و از من قصاص كند و اگر سخن ناروايى در باره آبروى او به زبان را نده ام هم چنان قصاص نمايد و اگر مالى از كسى گرفته ام هم اكنون از من بگيرد و مبادا از كينه و دشمن من بيم داشته باشد، زيرا كينه و دشمن در من نيست و من از آن دورم...»55

 

همو در باره ى خلق و خوى پيامبر اسلام (ص) مى نويسد:

 

«پيوسته با مردم خوشرو بود، و غالباً خاموش مى نشست، خوى او نرم و اخلاقش نيكو بود; در پيش او بيگانه و نزديك، نيرومند و ناتوان در برابر حق يكسان بودند، مستمندان را دوست مى داشت، و هيچ گاه بى نوايى را به خاطر ناداريش با نظر حقارت نمى نگريست، چنانچه از زورمند و سلطانى هم به خاطر اقتدارش احترام نمى كرد....»56.

 

همو در باره ى جانشينان پيامبر(ص) مى نويسد:

 

«خلفاى راشدين... اين ها ياران و اصحاب پيامبر بودند، اينان در زهد و بى آلايشى و سادگى در زندگانى شخص خود به پيامبر اقتدا كرده بودند; ابو بكر وقتى مرد جز پيراهنى كه برتن داشت و شترى كه سوار مى شد و نوكر در خانه اش چيزى ديگرى نداشت و تازنده بود فقط روزانه پنج درهم براى مخارج زندگى شخص از بيت المال به عنوان حقوق برداشت مى كرد.

 

عمر جامه وصله دارى مى پوشيد وشب ها روى پله هاى مسجد با بينوايان بسر مى برده...

 

در عهده خلفاى راشدين مسلمانان از يك مساوات كاملى برخوردار بودند; احكام دين براى همه يكسان بود.

 

على(ع) براى شكايت و محاكمه از كسى كه مدعى بود زره آن حضرت را دزديده بود، در برابر قاضى قرارگرفت وشخصاً در محكمه حاضر شد...»57

 

گوستاولوبون مى نويسد كه در دوره تمدنى مسلمانان، حاكمان اسلامى با مردم رفتار خوبى داشتند مى گويد: اگر آنان با مغلوبان بد رفتارى مى كردند. مغلوبان با هم متحّد مى شدند و برآنان مى شوريدند، بنابر اين يكى از عوامل پيشرفت مسلمانان رفتار خوب آنان بود. وى مى نويسد:

 

«همين گذشت و اغماض اعراب فاتح كه مورخان آن را ناديده گرفته اند، يكى از عوامل سريع پيشرفت و توسعه ى فتوحات آنان بود. و سبب گرديد كه بسيارى از ملت ها، مذهب، نظام و زبان ايشان را با آغوش باز بپذيرند.»58

 

بنابرآنچه كه گوستاولوبون بيان كرد، رفتار حاكمان اسلامى در دوره تمدنى مسلمانان نه تنها مايه دين گريزى مردم نبود، بلكه مايه دين گرايى آنان شد، بر خلاف آن چه كه اروپائيان مسيحى در دوره اقتدار دينى انجام دادند. در اين رابطه خوب است در باره عملكرد مسلمانان و عملكرد مسيحيان در تسّلطشان بر بيت المقدس مقايسه شود. و در زمان خليفه دوّم، بيت المقدّس توسّط مسلمانان فتح شد. خليفه بر مردم آزادى داد تا هر كه دلش خواست مسلمان شود، خود اين برخورد خوب سبب شد تا بسيارى از مردم فلسطين اسلام را با آغوش باز پذيرا شوند. حال بعد از گذشت بيش از چهار صد و پنجاه سال يعنى: در سال 493 هـ. ق. مسيحيان در جنگ هاى صليبى بيت المقدس را اشغال كردند; جنايات بسيارى مرتكب شدند كه قلم از بيان آن شرمنده است. همو در اين بار مى نويسد:

 

«طرز سلوك صليبى ها در تمام اين جنگ ها نشان مى دهد كه اين ها بى شعورترين وحشى هاى عالم بوده اند، چه اين ها فرقى ميان دوست و دشمن، مردم غير نظامى ونظامى، زن و مرد، خرد و كلان، نمى گذارند و همه را معرض قتل و غارت قرار مى دادند....

 

لشكرما در ميان كوچه ها و ميدان ها و پشت بام ها گردش مى كردند تا عطش خود را از خون مردم فرونشانند، عيناً مانند شير ماده اى بودند كه بچه اش را ربوده باشند، اينان كودكان و جوانان و پيران را مى كشتند و آن ها را قطعه قطعه مى كردند و اساساً هيچ انسانى را زنده نمى گذاردند... شكم هاى مرده ها را پاره مى كردند كه طلا از ميان آن ها پيدا كنند، راستى حرص و طمع و علاقه به زر و زيور چه مى كند! خون در كوچه هاى بيت المقدس كه از لاشه ى كشتگان انباشته شده بود، چون نهرها جارى بود! آه از اين كوران سنگين دل! در حقيقت ميان اين همه جمعّيت يك نفر هم نبود كه به دين مسيح معتقد باشد!...

 

قشون صليب هنگامى كه داخل بيت المقدس شدند، رفتارشان به كلّى مخالف با رفتارى بود كه عمر بن خطاب خليفه مسلمانان با مسيحيان بيت المقدس هنگام فتح آن جاكرد.... داستان كشتار ده هزار مسلمان را در مسجد عمر همين كشيش نقل كرده است و دنبال آن مى گويد: به راستى قشون ما در هيكل سليمان، در خون ريزى ها افراط كردند، از يك سو لاشه هاى كشتگان در خون خود دست و پا مى زدند، در طرف ديگر دست و بازوهاى قلم شده، گويا با انگشتان تسبيح مى گفتند و هر كدام مى خواستند به بدنى متصل گردند....»59

 

 

 

* پرهيز از يك اشتباه

 

برخى به جهت پاره اى از شباهت هاى موجود بين جهان اسلام و جهان مسيحّيت، مانند: بهره مندى از اقتدار دينى و حكومت تئوكراسى و... پديده هايى كه نتيجه طبيعى جامعه مسيحّيت اروپا بود، مانند سكولاريزم، پلوراليزم و... را به جهان اسلام تسّرى دهند. در حالى كه بين اين دو تفاوت بسياراست. از جمله تفاوت ها:

 

1 ـ در محتواى مسيحّيت و هم در عملكرد مسيحيان در دوره اقتدار، علم گريزى وجود داشت. در حالى كه در اسلام علم دوستى و دانش طلبى بوده و هست. در آن جا تعارض بين علم و دين بود ولى در اين جا تعاون بين علم و دين.

 

2 ـ در آن مرام رهبانّيت و دنياگريزى بود ولى در اسلام رهبانّيت مطرود است.

 

3 ـ در آن مرام خردگريزى است ولى در اسلام خردوزرى.

 

درباره اين تفاوت ها ژان ژاك روسو مى گويد:

 

مذهب مقدس (مسيحيّت)  همواره از هيئت حاكمه جدامانده است و رابطه آن با دولت اجبارى نبوده است. حضرت محمد(ص) نظريات صحيحى داشت و دستگاه سياسى خود را خوب مرتب نمود، تا زمانى كه طرز حكومت او در ميان خلفاى وى باقى بود، حكومت دينى و دنيوى بود. شرعى و عرفى يكى بود و مملكت هم اداره مى شد....»61

 

روبرت هوگوت جاكسون دادستان سابق ديوان آمريكا مى گويد:

 

از آن جا كه آمريكايى ها اساس مذهبى و يا فلسفى قوانين اسلامى را قبول ندارند، اين طور فكر مى كنند كه هر چه براين اساس مبتنى گرديده است، نمى تواند نظر و توجّه ما را جلب كند، ولى حقيقت اين است كه همين سيستمى كه غير عملى قلمداد مى شود، اعمال بزرگى را توانسته است به طور حيرت انگيزى انجام دهد. اين طور بود كه نيروى حيات بخش و الصاق دهنده آيين محمدى (ص) در طرف يك قرن پس از رحلت محمد(ص) قوم و عشيره او را، با آن كه فاقد يك دولت متشكل واقعى و فاقد يك قشون ثابت و فاقد آرمان هاى سياسى مشترك بودند، با اين وجود قادر ساخت به سواحل آفريقايى مديترانه استيلا يابد... مطلب عمده اين است كه ما تازه شروع كرده ايم به تشخيص اين كه اين مذهب كه جوان ترين مذهب دنيا است، فقهى ايجاد نموده است كه حسّ عدالت خواهى ميليون ها مردمى كه در زير آسمان هاى سوزان آفريقا و آسيا و هم چنين هزاران نفر ديگر كه در كشورهاى آمريكا زندگى مى كنند را اقناع مى نمايد....»62

 

در پايان اين فراز جادارد اين سخن ارزشمند طنطاوى را ياد آورشويم، وى در تفسيرش مى گويد: انحطاط مسلمانان و ترقى اروپائيان از يك نقطه شروع شد و آن اعراض از دين است.»63

 

ما از دينى كه سعادت بخش و بالنده است روگردان شديم و به انحطاط گراييديم ولى آنان از دينى كه منحط بود و پر از اوهام و خرافات و ضد علم بود، فاصله گرفتند و پيشرفت نمودند.

 

4 ـ راه حل ها:

حال كه دانستيم: سكولاريزم با دين اسلام سازگارى ندارد، چون كه زمينه رشد سكولاريزم در اروپا معلول دو چيز بود، يكى محتواى منحط و ضد علمى معارف كليسا و فلسفه اى اسكولاستيك و ديگرى عملكرد بدرهبران دينى در دوره اقتدار كليسا، و اين دو عامل در جهان اسلام منتفى است. يكى سئوال در اين است كه چه كنيم تا در آينده گرفتار اين مشكل نشويم؟ چرا كه ممكن است هم در بُعد معرفت دينى تحريف صورت گيرد و هم در بعد كردارى، به نحو شايسته اى رفتار نكنيم و مايه دين گريزى شود. آيين حضرت مسيح ضد علم نبود، بعد كه تحريف رخ داد اين تضاد پديدآمد.

 

آن حضرت امتش را به نيكوكارى فراخواند ولى امّت بد عمل كردند و مردم را از دين گريزان نمودند.

 

براى اين كه جهان اسلام با معضل سكولاريزم گرفتار نشود، شايسته است دانشوران اسلامى به اين امور همّت نمايند.

 

1 ـ در معرفت هاى دينى آن جايى كه دليل قطعى دينى براى وجوب و يا حرام چيزى وجود نداشته باشد و با اصول عملى و امارات اجتهادى، حكمى را استنباط نموديم، آن را با جزمّيت بيان نكنيم، چون كه جزمى و يقينى نيست گرچه در تكليف شرعى حجت تمام باشد; چرا كه متصديان كليسا در دوره حاكميت فلسفه اسكولاستيك، در موارد غير جزمى، جزمى برخورد كردند، ومتهم به انسان هاى خشك و دگم شدند، براى جلوگيرى از بر چسب اتهام دگماتيستى كه خود زمينه اى براى  رشد سكولاريزم است، شايسته است كه خود با غير جزمى خواندن احكام غير جزمى در اين امر همّت نماييم.

 

2 ـ حوزه ى معرفت دينى يا متافيزيك با حوزه ى معرفت طبيعى يا فيزيك جدا است. قلمرو هر يك جدا و نيز ابزار شناخت هر يك هم جدا و باديگرى متفاوت است. بنابراين نبايد اين دورا به هم در آميخت، چون كه يكى از زمينه هاى رشد سكولاريزم در اروپا همين در آميختن بين دو حوزه ى فيزيك و متافيزيك است.

 

3 ـ عدم استفاده ابزارى از دين، استفاده ابزارى از دين موجب بدبينى و سست شدن باورهاى دينى مردم مى شود و باسست شدن باورهاى دينى، تفكرات سكولاريستى رواج مى يابد.

 

4 ـ تبيين جامعّيت دين اسلام: بسيارى نمى دانند كه دين اسلام در بسيارى از زمينه هاى سياسى ـ اجتماعى نظر دارد. بر عالمان دين است كه همه ابعاد دين را براى مردم بيان كنند تا توهّم اين كه دين اسلام يك بعدى است، بر طرف شود. اگر برخى از مسلمانان نادانسته به سكولاريزم گرايش پيدا مى كنند، اين ريشه در همين يك بُعدى نگرى دين دارد.

 

5 ـ بيان تمدن اسلامى و نقش دين در اين تمدن: سكولارها مى گويند: دين مانع پيشرفت است، بانگاه به تعاملات فرهنگى و تمدنى در عالم اسلام بطلان اين نگرش هويدا مى شود.

 

6 ـ محدود كردن منطقه ممنوعه: در اسلام يك منطقه ممنوعه وجود دارد كه اين با نصوص و دليل شرعى دايره اش محدوداست و از چنان وسعتى برخوردار نسيت چون كه دين اسلام دين سمهه سهله است. ليكن برخى از فقيهان با احتمالات و احتياطات بسيار، اين دايره را توسعه داده اند كه نتيجه اين توسعه، دين زدگى است و دين زدگى زمينه ى رشد افكار سكولاريستى است.

 

7 ـ جلوگيرى از تفسيرهاى مادى درواژگان و مفاهيم دينى، چرا كه اگر مفاهيم دينى و معنوى، مادى تفسير شوند، در اين صورت از محتواى متافيزيكى و معنوى تهى مى شوند و خود اين راهى براى كم رنگ شدن باورهاى دينى و در نتيجه، رشد سكولاريزم مى شود.

 

8 ـ مبارزه با صوفى گرى: صوفى گرى بارهبانيت همسو و سازگار است سكولاريزم در غرب واكنش تفسير رهبانيتى و دنياگريزى از دين است، حال اگر در اسلام هم گرايش رهبانيت رواج يابد، سكولاريزم به عنوان حركت واكنشى رواج پيدامى كند.

 

9 ـ پاسخ به شبهات تعارض علم و دين: گاهى به نظر مى رسد كه بين برخى از مسائل و گراره هاى دينى و پيشرفت هاى علمى سازگارى نيست، در چنين هنگامى بر عالمان دينى است كه اين شبهه تعارض بين علم و دين را پاسخ دهند در اسلام بين علم و دين تعارضى وجود ندارد، بلكه بين اين دو تعاون است. موارد شبهه انگيز به طور قطع و يقين راه حل دارد. حال اگر اين راه حل يافت نشد، زمينه رشد سكولاريزم مهّيا مى شود.

 

10 ـ محدوديّت در قرائت هاى مختلف دينى: همان گونه كه در اين نوشتار بيان شد، يكى از زمينه هاى رشد سكولاريزم در غرب، رواج قرائت هاى مختلف بلكه متضاد از دين بود، هرچه اين قرائت ها بيش تر و با تفاوت هاى بيش تر رواج پيداكند، دين زدگى و سستى در باورهاى دينى و  رشد افكار سكولاريستى را درپى دارد.

 

11 ـ تنقيح روايات; زدودن رواياتى كه اصلى ندارد و مايه بدبينى به دين مى شود، يكى ديگر از راه هاى جلوگيرى از رشد سكولاريزم است. چراكه وجود روايات دروغين متضاد با علم و متضاد با ديگر معارف دينى راه را براى دين زدايى و رواج افكار سكولارها آماده مى كند.

 

پى نوشت ها:

1.    كلينى، اصول كافى، ج1، ص116

2.    بهاء الدين پازارگاد، مكتب هاى سيايس، ص106

3.     كتاب نقد.، ش1، ص197 ـ 196

4.    معجم الوسيط، واژه ى علم

5.    مجموعه ى آثار، ج1، ص479

6.     گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، سيد هاشم حسينى، ص141

7.    مجموعه ى آثار، ج1، ص479 ـ 480

8.    همان، ص481

9.    همان، ص482

10.              اتين ژيلسون، نقد تفكر فلسفى غرب، احمد احمدى، ص96

11.              همان، ص95

12.              تاريخ تحولات اجتماعى، ج2، ص162; حقيقت مسيحّيت ص45

13.              ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج18، ص349، 351، 360، مجموعه آثار شهيد مطهرى ج1، ص488 و489

14.              ر. ك: بولتن انديشه، ج10، ص136 ـ 138

15.              مجموعه آثار، ج1، ص480

16.              محمّد قطب، سكولارها چه مى گويند؟، ترجمه ى كتاب العلمانيون والاسلام، جواد محدثى، نشر كانون انديشه جوان، ص128

17.              جلال آل احمد، خدمت و خيانت روشنفكران، ج2، ص57; مجله حوزه، ش85، ص333

18.              تهاجم فرهنگى، ص98

19.              فرهنگ و تهاجم فرهنگى، بدگرفته از سخنان مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى، سازمان مدارك  فرهنگى انقلاب اسلامى، ص56 ـ 55

20.              جعفر سبحانى، رمز موفّقيت مردان بزرگ، ص64 و65

21.               مثنوى معنوى، دفتر دوّم، ص204 و205

22.              عروة الوثقى، ترجمه كاظمى خلخالى، ص90; مجله حوزه، ش59، ص84

23.              عميد زنجانى، مبانى انديشه سياسى اسلام. ص66 ـ 67

24.              همان، ص68

25.              صحيفه نور، ج12، ص216

26.              همان، ص216

27.              سوره مائده آيه6

28.              امام خمينى، ولايت فقيه، ص67

29.              سوره حديد آيه27

30.              مجلسى، بحار الانوار، ج22، ص264

31.              سوره اى آل عمران، آيه104

32.              سوره ى انفال، آيه39

 

33.              همان، آيه60

34.              سوره مانده، آيه 33

35.              همان، آيه38

36.              فيض الاسلام، نهج البلاغه، قصار الحكم ش244

37.              كلينى، كافى، ج1، ص200

38.              امام خمينى و حكومت اسلامى، ويژه كنگره امام خمينى و انديشه حكومت اسلامى، ج1، ص269

39.              درآمدى بر ريشه هاى انقلاب اسلامى، ص199

40.              همان، ص184 و185

41.              حميد عنايت، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ص16

42.              سوره احزاب، آيه21

43.              حميد عنايت، همان، ص77; در آمدى بر ريشه هاى انقلاب اسلامى، ص185 و186

44.              عبد الرحمان بن خلدون، مقدمه ى ابن خلدون، محمد پروين گنابادى، ج1، ص420 ـ 419

45.              ر.ك. مجله حوزه، ش85، ص303 تا 308

46.              صحيفه نور، ج20، ص222

47.              همان، ج1، ص239 و240

48.              اسلام ناب، ص46 و47

49.              محمد قطب، سكولارها چه مى گويند،. جواد محدثى، ص9 و10

50.              گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، سيد هاشم حسينى، ص111

51.              همان، ص112

52.              همان، ص158 و159

53.              همان، ص756 و757

54.              همان، ص399 تا 401

55.              بولتن انديشه، شماره 10 و11، ص144

56.              همان، ص148

57.              مقدمه تفسير نويس، محمد تقى شريعتى، ص3

ارسال نظر