خلافت يا ولايت فقيه از نظر مذاهب اسلامى

خلافت يا ولايت فقيه از نظر مذاهب اسلامى

 

 

خلافت يا ولايت فقيه از نظر مذاهب اسلامى

 

دكتر عبد الكريم بى آزار شيرازى

 

بسم الله الرحمن الرحيم

پيشگفتار

اينكه در همه اعصار و امصار مسلمانان بايد رهبر و حاكمى داشته باشند مورد اختلاف هيچيک از مذاهب اسلامى نيست(1).

اگر اختلافى بوده در اين بوده است كه چه كسى رهبر و حاكم باشد و آيا دليل بر وجوب آن عقل است يا شرع؟

از نظر ماوردى، امامت براى جانشينى پيامبر در حراست از دين و سياست دنيا وضع شده و انعقاد آن براى كسى كه صلاحيت آن را در ميان امت دارد به اجماع واجب دانسته است و معتقد است كه آن مانند جهاد و طلب علم واجب كفايى است، يعنى هرگاه كسى به آن قيام كرد از ديگران ساقط مى شود(2).

از نظر روزبهان اصفهانى، امامت در شرع عبارت است از خلافت حضرت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلم در برپايى دين و حفظ حوزه ملت(3).

___________________________

1 ـ امام خمينى، رساله نوين، ج 4.

2 ـ ماوردى الاحكام السلطانيه و الولايات الدينيه ص 6.

3 ـ روزبهان اصفهانى سلوک الملوک 40 و 41.

ـ(78)ـ

براى روشن شدن مسئله رهبرى در اسلام و قرآن بحث را از واژه خليفه وخلفاء آغاز مى كنيم:

مفهوم خليفه و خلفاء:

واژه خلفاء، از نظر راغب جمع خليف و از نظر اقرب الموارد جمع خليفه است، و خليفه به معناى نايب و جانشين از غير است. از نظر طريحى نيز خليفه كسى است كه قائم مقام ديگرى قرار مى گيرد و هاء آن براى مبالغه و جمع آن خلفاء و خلائف است(1).

خليفه به اعتبار منوب عنه، در قرآن بر سه نوع است:

- خليفة الله يا جانشين خدا در زمين مانند:

«انى جاعلٌ فى الارض خليفة»

بنا به نظر بعضى از مفسرين، «واولئک خلفاء الله فى ارضه» درنهج البلاغه.

- خليفة الرسول، مانند جانشين هارون از موسى:

﴿... وَقَالَ مُوسَى لاخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَاصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾(2).

خليفه پيامبران، مانند جانشينى حضرت داود از پيامبر گذشته، بنا بنظر بعضى در تفسير: ﴿يَا دَاوُودُ انَّا جَعَلْنَاك خَلِيفَه فِى الْارْضِ....﴾(3).

- خليفه و جانشينى قومى از اقوام پيشين(4) در اقتدار و تمدن و وراثت زمين (خلائف الارض)،

﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الارْضِ...﴾(5).

___________________________

1 ـ مجمع البحرين طريحى ج 1 ص 689.

2 ـ سوره اعراف.

3 ـ سوره ص:26.

4 ـ ر. ک به تفسير ابن كثير ج 1 ص 66 و تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان وتفسير الميزان.

5 ـ سوره انعام: 165.

ـ(79)ـ

(وهم اوست كه شمارا خليفگان زمين قرار داد).

خداوند به اين منظور آدميان را آفريد كه بطور فردى و اجتماعى بسوى الله و كمالات گام بردارند و با رهبرى و راهنمايى كسانى كه خليفه الله و نمايندگان خدا در زمين هستند مانند حضرت ابراهيم، موسى، عيسى و محمد صلّى الله عليه وآله وسلم و يا كسانى كه خليفه و نماينده خاص هستند، مانند حضرت لوط و نماينده حضرت ابراهيم عليه السلام در شهر سدوم و عموره و حضرت هارون خليفه حضرت موسى عليه السلام.

ودر صورت غيبت خلفاى خاص، اسلام عده اى را پس ازحضرت محمد صلّى الله عليه وآله وسلم براى ولايت و وراثت زمين معين كرد.

گفته خداوند به فرشتگان مبنى بر اينكه:

﴿وَاذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلاَئِكَه انِّى جَاعِلٌ فِى الارْضِ خَلِيفَة...﴾

(من قرار دهنده خليفة در زمين مى باشم).

كلمه (جاعل) به صورت فاعل دربرگيرنده جعل دائمى خلافت تا به روز قيامت است و سئوال فرشتگان راجع به فساد و خونريزى خليفة نشانگر عدم انحصار آن در خلافت فردى بلكه مشمول آن نسبت به خلافت فردى (به قرينه خليفة) و خلافت جمعى است زيرا كه فساد و خونريزى در صورت كثرت انسان و در جوامع انسانى صورت مى گيرد(1).

بنابر اين ﴿... إنِّي جَاعِلٌ فِي الارْضِ خَلِيفَة...﴾ مى تواند شامل خلافت الهى و خلافت از رسول خدا و خلافت جمعى از امم پيشين شود(2).

 ___________________________

1 ـ رجوع شود به تفسير الميزان ج 1 و تفسير المنار ج 1 ص 255.

2 ـ رجوع به تفسير ابن كثير ج 1 / 66 و تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان.

ـ(80)ـ

تاريخچه خلافت و رهبرى از آدم تا خاتم:

﴿انَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ ابْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ* ذُرِّيَّه بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾(1).

(خداوند آدم، نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، دودمانى كه برخى از برخى بودند).

خلافت آدم صفى الله:

خلافت جمعى انسانها از اجتماع خانوادگى آدم، حواء وبنى آدم آغاز مى شود. خداوند آدم عليه السلام را به عنوان خليفة برمى گزيند: «انى جاعل فى الارض خليفة» وكليد بهشت زمين را به وى و خاندانش مى سپارد مشروط بر اينكه از شيطان پيروى نكنند و تن به عبوديت وى ندهند كه وى دشمن آشكار آنهاست.

﴿... ان لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ انَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ

بلكه مطيع فرمان خدا باشند و در برابر دستور و شريعت الهى تقوى بخرج دهند و به شجره منهيه نزديک نشوند كه جزء ظالمين درمى آيند و ظالمين به عهد ولايت و امامت الهى نمى رسند.

﴿وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ انتَ وَزَوْجُك الْجَنَّه وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَه فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ

(اى آدم خود و همسرت در بهشت مسكن گزينيد وبه اين درخت نزديک نشويد كه از ظلم پيشگان خواهيد شد).

متاسفانه آدم و حوا عهد و پيمان الهى را فراموش كردند و باپيروى و وسوسه

___________________________

1 ـ سوره آل عمران: 33 ـ 34.

ـ(81)ـ

شيطان از مرز تقوى نسبت به شجره منهيه خارج شدند و از مقام خلافت و قرب به خدا و بهشت هبوط كردند، اما بار ديگر بوسيله توبه به سوى خدا بازگشتند و اين مراسم توبه و بازگشت را عملاً به صورت برنامه حج به تمامى فرزندان خود تا به روز قيامت بياموختند.

خلافت قوم نوح نبى الله:

﴿فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِى الْفُلْك وَجَعَلْنَاهُمْ خَلاَئِفَ...﴾(1).

(ما نوح عليه السلام و پيروانش را در كشتى نجات آورديم و آنان را خلفاى زمين قرار داديم).

پس از آدم، ذريه آدم به رهبرى شيث وارث خلافت شدند، اما بتدريج عهد و پيمان الهى و حدود و مرزهاى تقوى را فراموش كردند، بخصوص زمانيكه فرزندان قابيل در زمره ظالمين در مى آيند و به تعبير قرآن ملتى (عمين) كور دل مى كردند و به تقليد كور كورانه وبت پرستى مى پردازند(2).

در ميان آنان از ذريه شيث، حضرت نوح نبى الله عليه السلام به عنوان خليفة الله برگزيده مى شود، اما اشراف قوم اورا تكذيب مى كنند. خداوند نوح و پيروانش را در كشتى نجات و در دامان كوه جودى فرود مى آورد و آن قوم ظالم و طغيانگر را در طوفان معروف غرق مى گرداند و قوم نوح را خليفه و جانشين آنان در وراثت و اقتدار زمين قرار مى دهد: ﴿... وَجَعَلْنَاهُمْ خَلاَئِفَ...﴾(3)، با اين شرط كه از شريعت نوح پيروى كنند.

___________________________

1 ـ سوره يونس: 73.

2 ـ سوره اعراف: 59 و 64.

3 ـ سوره يونس: 73.

ـ(82)ـ

خلافت قوم عاد:

﴿... وَاذكُرُواْ اذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ...﴾(1).

(وبياد آوريد آنگاه كه شمارا بعد از قوم نوح خلفاى زمين قرار داد).

قوم عاد چهارمين نسل قوم نوح بودند، عاد پسر عوس، پسر ارم، پسر سام، پسر نوح عليه السلام خداوند بدنبال قوم نوح اين قوم را خليفگان زمين قرارداد، بطوريكه بر سرزمين وسيعى در جنوب عربستان از عمان در دماغه خليج فارس تا حضرموت و يمن در انتهاى جنوبى درياى سرخ حكومت مى كردند. اين قوم نيز محتواى دين و شريعت الهى را فراموش كردند وبه بت پرستى و شرک روى آوردند، خداوند حضرت هود را در ميان آنان برانگيخت، حضرت هود آنان را به يكتا پرستى و تقوى نسبت به شريعت الهى دعوت مى كند:

﴿... يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ الَهٍ غَيْرُهُ افَلاَ تَتَّقُونَ﴾(2).

و آنگاه مى فرمايد: بيادآوريد كه خداوند شمارا بدنبال قوم نوح، خلفاء زمين وراث اقتدار و فزونى جمعيت و نعمات خويش قرارداد تا رستگار شويد.

﴿... وَاذكُرُواْ اذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ...﴾(3).

خلافت قوم ثمود:

﴿وَاذْكُرُواْ اذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ...﴾(4).

قومها نيز بتدريج از خدا و شريعت الهى فاصله مى گيرند و به شياطين و ماديات رو

___________________________

1 ـ سوره اعراف: 69.

2 ـ سوره اعراف: 65.

3 ـ سوره اعراف: 69.

4 ـ سوره اعراف: 74.

ـ(83)ـ

مى آورند وبه ملتى ظالم تبديل مى شوند، و خداوند خلافت و اقتدار خودرا از آنان سلب مى كند و به قوم ثمود مى سپارد.

قوم ثمود پسر عموهاى قوم عاد بودند كه در يک منطقه كوهستانى ميان مدينه و شام زندگى مى كردند. متاسفانه اين قوم نيز پس از مدتى عهد و شريعت الهى را فراموش مى كنند وبه شرک و بت پرستى واستثمار طبقه ضعيف مى پردازند و براى خود كاخها و باغهاى مجلل مى سازند.

خداوند حضرت صالح عليه السلام را به سوى آنان گسيل مى دارد، و او مردم را به پرستش خداى يكتا و تقوى در برابر آيات و حقوق خدا و مردم دعوت مى كند و آنگاه مى فرمايد:

﴿وَاذْكُرُواْ اذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّاكُمْ فِى الارْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِى الارْضِ مُفْسِدِينَ﴾(1).

( و به خاطر آوريد كه شمارا پس از قوم عاد وارث خلافت و اقتدار زمين گردانده و در زمين مستقر ساخت... ).

خلافت و امامت خاندان ابراهيم عليه السلام

﴿... قَالَ انِّي جَاعِلُك لِلنَّاسِ امَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾(2).

خداوند به ابراهيم فرمود: من تورا امام وپيشواى مردم قرار دادم، ابراهيم گفت: از دودمان من نيز امامانى برخواهى گزيد، خداوند فرمود: آرى اگر صالح باشند. ولى عهد من به ظالمان نخواهد رسيد.

وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام بخوبى از عهده امتحانات الهى برآمد، خداوند اورا

___________________________

1 ـ سوره اعراف: 74.

2 ـ سوره البقره: 124.

ـ(84)ـ

امام و خليفه و وارث سرزمين بهشت كون و مكان شامل لبنان، فلسطين، نهر اردن وسواحل بحرالميت قرار داد، امامت وخلافتى گسترده تا به روز رستاخيز.

حضرت ابراهيم عليه السلام از خدا پرسيد: آيا اين امامت و خلافت شامل ذريه من نيز خواهد شد؟ خداوند پاسخ داد:

آرى اگر صالح باشند كه عهد من به ظالمين نخواهد رسيد: «ولا ينال عهدى الظالمين».

آنگاه بنا به نقل تورات مراسم ختنه فرزندان پسر را در هشتمين روز ولادت نشانه و يادآور اين عهد و پيمان ابد قرارداد و فرمود:

«عهد خويش را در ميان خود و تو و ذريت بعد از تو استوار گردانم.. تمام زمين كنعان را به تو و بعد از تو به ذريت تو به ملكيت ابدى دهم و خداى ايشان باشم»(1).

ذريه حضرت ابراهيم عليه السلام دو دسته بودند:

- اقوام دوازده گانه از نسل اسحاق و يعقوب بنام بنى اسرائيل.

- اقوام دوازده گانه از نسل اسماعيل، جدّ اعراب و خاندان محمد صلّى الله عليه وآله وسلم بنام بنى اسماعيل.

خليفه خاص حضرت ابراهيم خليل اللّه:

حضرت ابراهيم عليه السلام پس از عبور از نهر فرات در عراق و ورود به سرزمين شام به سوى كنعان رهسپار شد و چون متوجه شد كه مردم شهر سدوم و شهركهاى پيرامون درياى ميت (درياى لوط) يعنى عموره، ادمه، صبوئيم و بالع دچار انحراف جنسى شده اند، برادر زاده خود حضرت لوط را به اين مناطق به عنوان نماينده و خليفة خود

___________________________

1 ـ تورات سفر پيدايش باب 17 - 5 - 12.

ـ(85)ـ

 اعزام مى دارد تا مردم را از انحراف باز دارد.

همچنين در ذريّه صالح خود اسماعيل و اسحق را خليفة خاص خويش قرارداد، اسماعيل را در سرزمين مكه و اسحق را در سرزمين كنعان مستقر ساخت ودين اسلام را آئين ملت ابراهيم قرار داد:

﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّه ابْرَاهِيمَ الاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِى الدُّنْيَا وَانَّهُ فِى الآخِرَه لَمِنَ الصَّالِحِينَ * اذْ قَالَ له رَبُّهُ اسْلِمْ قَالَ اسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ * وَوَصَّى بِهَا ابْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِى انَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ الاَّ وَانتُم مُّسْلِمُونَ﴾(1).

«چه كسى جز افراد سفيه و نادان از آئين و ملت ابراهيم روى گردان خواهد شد! ما اورا در اين جهان برگزيديم، و مسلماً او در جهان ديگر از صالحان است(2)، آنگاه كه چون پروردگارش به او گفت: فرمانبردار و تسليم فرمان حق باش. گفت: در برابر فرمان خدا تسليم و فرمانبردارم. و آنگاه ابراهيم و يعقوب فرزندان خودرا به آئين (اسلام) توصيه كردند...».

خلافت حضرت يعقوب و يوسف عليه السلام

در ميان فرزندان دوازده گانه يعقوب بعضى از زمره ظالمين و برخى مانند يوسف از صالحين و متقين بودند. خداوند طبق وعده اى كه به حضرت ابراهيم عليه السلام راجع به امامت ذريه صالحش داده بود از چاهى كه برادران ظالم وى را در آن انداخته بودند نجات داد، وبه مقام فرمانروايى رساند و كليد خزائن سرزمين مصر را به دستش سپرد:

﴿وَكَذَلِک مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِى الارْضِ يَتَبَوَّا مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِيعُ اجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾(3).

___________________________

1 ـ سوره بقره: 130 - 132.

2 ـ صالحين در مقابل ظالمين كه از مرزها و حدود و قوانين الهى تجاوز مى كنند و به امامت وخلافت نمى رسند ولا ينال عهدى الظالمين.

 3 ـ سوره يوسف: 57.

ـ(86)ـ

فرزندان يعقوب كه مى خواستند برادر خود يوسف را از بين برده و خودرا نزد پدر عزيز گردانند، تلاششان معكوس گشت. يوسف عزيز گشت و خود و فرزندانش يعنى بنى اسرائيل اسير و بردگان فرعون شدند و قرنها و نسلها از خلافت و امامت و سرزمين كنعان دور ماندند تااينكه پس از آنهمه صبر در برابر شكنجه و آزار فرعونيان، خداوند حضرت موسى عليه السلام را از ميان آنان برانگيخت.

 

خلافت قوم موسى عليه السلام:

﴿... قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ ان يُهْلِک عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الارْضِ فَيَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ (سورة اعراف: 129)

(موسى به آنان گفت: اميد است پروردگارتان دشمن شمارا هلاک كند و شمارا در زمين خليفه گرداند تا بنگرد كه شما چگونه عمل مى كنيد).

سرانجام فرعون به كام دريا فرو مى رود وقوم مستضعف موسى وارث سرزمينهاى وسيع و آباد و پر بركت مى شوند، حضرت موسى عليه السلام براى رساندن بنى اسرائيل به ميراثشان آنان را از مصر به سوى سرزمين موعود حركت مى دهد، در صحراى سينا، قوم را در دامنه كوه مى گذارد و خود براى دريافت شريعت الهى بر فراز كوه صعود مى كند.

حضرت موسى عليه السلام برادر خود، هارون را خليفه خاص خود و نقبا(1) و دانايان قوم را خلفاى عام خود قرار مى دهد:

﴿... وَقَالَ مُوسَى لاخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَاصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾(2).

(و موسى عليه السلام به برادرش هارون گفت: جانشين من در قومم باش و از راه مفسدان پيرون ننما).

___________________________

1 ـ ﴿ وَلَقَدْ اخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِى اسْرَآئِيلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَى عَشَرَ نَقِيبًا...﴾ (سوره مائده: 12).

2 ـ سوره اعراف: 142.

ـ(87)ـ

پس از چهل شبانه روز موسى عليه السلام همراه با الواح تورات به سوى قوم باز مى گردد، و همينكه مى بيند مردم به گوساله پرستى روى آورده اند، سخت غضبناک مى شود و به خلفاى عام خود اظهار مى دارد:

﴿... بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِى مِن بَعْدِى....﴾(1).

(در غيبت من چه بد خلفايى بوديد).

و از اينكه برادرش و ظيفه خلافت و جانشينى خاص را درست بجا نياورده و در برابرشان سكوت كرده مورد مؤاخذه قرار مى دهد. اين آيات نشانگر آنست كه معناى خلافتِ از پيامبر تنها مسئله گويى نيست. بنى اسرائيل قول مى دهند كه شريعت تورات را به عنوان عهدنامه بپذيرند و گوش به فرمان آن باشند و در مقابل خداوند آنان را وارث سرزمين موعود گرداند.

حضرت موسى بنى اسرائيل را به دروازه سرزمين موعود مى رساند، و در اين هنگام مرحله آزمون الهى فرا مى رسد، به آنان فرمان مى دهد تا با ساكنان جبار طاغوتى آن سرزمين بجنگند و با نصرت الهى مالک آن سرزمين مقدس شوند:

﴿يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الارْضَ المُقَدَّسَه الَّتِى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ...﴾(2).

ولى بنى اسرائيل كه ملتى سست ايمان و بُز دل بودند، به موسى گفتند:

﴿... فَاذْهَبْ انتَ وَرَبُّک فَقَاتِلا انَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾(3).

(تو و پروردگارت برويد و بجنگيد ما همين جا نشسته ايم).

خداوند در اثر اين ظلم و تخلفشان از جنگ، چهل سال آنان را از خلافت و

___________________________

1 ـ سوره اعراف: 150.

2 ـ سوره مائده: 21.

3 ـ سوره مائده 24.

ـ(88)ـ

وراثت سرزمين موعود محروم ساخت و در بيابان سرگردان نگاه داشت، تا اينكه نسل بعد با رهبرى طالوت و رشادت داود عليه جالوت و جباران آن سرزمين جنگيدند و وارث سرزمين موعود شدند.

خلافت داود عليه السلام

﴿يَا دَاوُودُ انَّا جَعَلْنَاک خَلِيفَه فِى الْارْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ...﴾(1).

(اى داود ما تورا خليفه قرار داديم، بنابر اين ميان مردم به حق حكم كن).

بنى اسرائيل با رهبرى و خلافت حضرت داود عليه السلام و سليمان عليه السلام براى قرنهاى متمادى كليد خلافت و اقتدار زمين را در دست گرفتند، و ملت برگزيده جهان آن روز شدند(1)، ولى در اثر دور شدن از مفاهيم و محتواى دين الهى و نقض پيمانهاى مكرر استكبار و خود برتر بينى قومى و نژاد و كشتار پيامبران تبديل به ذريه ظالم حضرت ابراهيم عليه السلام شدند.

تبديل بنى اسرائيل به قومى ناخلف:

﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْكِتَابَ يَاخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الادْنَى وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَان يَاتِهِمْ عَرَضٌ مُّثْلُهُ يَاخُذُوهُ الَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ ان لاَّ يِقُولُواْ عَلَى اللّهِ الاَّ الْحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَه خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ افَلاَ تَعْقِلُونَ﴾(3).

(بدنبال آنان نسلى جانشين و وارث كتاب تورات شدند كه به كالاهاى ناپايدار اين دنياى پست پرداختند).

آرى: ذريه ظالم بنى اسرائيل در عصر پيامبر اسلام نه تنها به عهد خود با خدا عمل

___________________________

1 ـ سوره ص: 26.

2 ـ سوره بقره: 47.

3 ـ سوره اعراف: 169.

ـ(89)ـ

 نكردند و به او ايمان نياوردند، بلكه در برابرش دست به انواع حيله ها و نفاقها زدند، و كار را بجايى رساندند كه قرآن در سوره بقره پرده از چهره ظالمانه آنها برداشت و نشان داد كه اينان همان ذريه ظالم ابراهيم هستند كه خداوند درباره ايشان فرمود:

﴿... لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ﴾(1).

(ظالمين از ذريه ابراهيم به عهد امامت و ولايت نمى رسند).

و آنگاه با انتقال قبله، استقلال مسلمانان را از آئين تغيير يافته يهود و نصارى اعلام داشت.

و در آخرين سوره، يعنى سوره مائده نيز رسماً آنان را از ولايت و امامت خلع مى كند و سه بار به مسلمانان اعلام مى دارد كه:

﴿... لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى اوْلِيَاء...﴾(2).

و مسلمانان با ايمان را تحت رهبرى و ولايت الله، پيامبر، و ائمه وارث امامت و وراثت زمين قرار مى دهد.

﴿انَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَه وَيُؤْتُونَ الزَّكَاه وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (سوره مائده: 55)

(ولى و سرپرست شما منحصراً عبارتند از خدا و پيامبرش و آنان كه ايمان آورده اند و نماز بپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.

قسمت سوم اين آيه طبق تمام تفاسير شيعه و بسيارى از تفاسير معتبر اهل سنت درباره امام على عليه السلام است(3).

___________________________

1 ـ سوره بقره: 124.

2 ـ سوره مائده: 51.

3 ـ رجوع شود به تفسير انوار التنزيل ج 1 پ 182 و تفسير مواهب عليّه ج 1 ص 330 و تفسير كشّاف زمخشرى ج 1 ص 649 و تفسير نظم الدرر ج 6 ص 196.

ـ(90)ـ

خلافت مسلمانان:

﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِى الارْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾(1).

(آنگاه شما «مسلمانان» را به دنبال آنان «امتهاى گذشته» خليفه «ووارثان زمين» قرار داديم تا بنگرم چگونه عمل مى كنيد).

پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم در بازگشت از حجه الوداع براى تحويل وراثت و خلافت زمين موعود كه خداوند آنرا به ذريّه صالح حضرت ابراهيم عليه السلام وعده داده بود،

﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ انَّ الْارْضَ يَرِثُهَا عِبَادِى الصَّالِحُونَ﴾(2).

فرمان داد تا سپاهى بزرگ براى اعزام به شام و فلسطين تشكل شود، پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلم اسامه بن زيد را كه جوانى بيست ساله بود به فرماندهى اين سپاه منصوب گرداند و مهاجرين از جمله ابو بكر و عمر را به همراهى با اين سپاه مامور ساخت(3).

بعد از وفات پيامبر سپاه اسامه به سوى فلسطين حركت كرد، و هنوز بيست روز نگذشته بود كه مسلمانان بر شهر بلقاء واقع در فلسطين اشغالى هجوم بردند، و پس از پيروى به مدينه بازگشتند. اين پيروزى و حمله برق آسا گامى اساسى در راه فتح شام و فلسطين و بيت المقدس بود، از اينرو مسلمانان آنچنان در برابر امپراتور روم شرقى جرات و جسارت يافتند كه چندين سپاه به جانب حمص در سوريه و شام و فلسطين فرستادند و با قدرت و رشادت فراوان اين شهرها را يكى پس از ديگرى فتح كردند و سپاه ابو عبيده پس از فتح حمص و بعلبک راهى شهر بيت المقدس شد و سرانجام در سال 15 هجرى

___________________________

1 ـ سوره يونس: 14.

2 ـ سوره انبياء: 105.

3 ـ زندگانى محمد: تاليف محمد حسنين هيكل، ص 680.

ـ(91)ـ

قدس رسماً به تسلط مسلمانان درآمد، و نام اين شهر از (ايليا) به بيت المقدس تغيير يافت و از آن زمان كليد اقتدار خلافت و وراثت سرزمين موعود از دست بنى اسرائيل ذريه ظالم حضرت ابراهيم عليه السلام به دست بنى اسماعيل و پيروان صالح آن حضرت افتاد و توسط آنان اداره شد.

 

خلفاى ناصالح حضرت اسماعيل عليه السلام:

﴿وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ اسْمَاعِيلَ انَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا * وَكَانَ يَامُرُ اهْلَهُ بِالصَّلَاه وَالزَّكَاه وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا* وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ ادْرِيسَ انَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا*وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا* اوْلَئِک الَّذِينَ انْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّه آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّه ابْرَاهِيمَ وَاسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا اذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا* فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ اضَاعُوا الصَّلَاه وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا* الَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَاوْلَئِک يَدْخُلُونَ الْجَنَّه وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئًا* جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ انَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَاتِيًّا* لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا الَّا سَلَامًا وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَه وَعَشِيًّا* تِلْک الْجَنَّه الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيًّا﴾(1).

(و دراين كتاب از اسماعيل ياد كن كه در وعده ها بسيار صادق و وفادار بود، و هم داراى مقام رسالت بود و هم نبوت، همواره خانواده اش را به نماز و زكوة امر مى كرد، و او مورد رضايت پروردگارش بود.. سپس جانشين آنان ملتى ناخلف شدند كه نماز را ضايع گذاشتند و شهوات را دنبال كردند، و اينها بزودى كيفر گمراهى را خواهند يافت مگر كسى كه به خدا باز گردد و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد در اينصورت بى هيچ ستم به بهشت ابد داخل خواهند شد... اين همان بهشتى است كه ما بندگان تقوى پيشه خودرا وارث آن مى گردانيم...).

آرى، در قرون اخير نيز بسيارى از مسلمانان و سران كشورهاى اسلامى از تعاليم عاليه اسلام و قرآن فاصله گرفتند و نماز را ضايع كرده و بدنبال شهوات رفتند. در نتيجه از تحت ولايت الهى و پيامبر و ائمه خارج شدند و محور قدس و بيت المقدس را را به يهود

___________________________

1 ـ سوره مريم: 54 - 63.

ـ(92)ـ

و صهيونيستم و آمريكا سپردند، و بر خلاف دستور قرآن كه فرموده بود:

﴿... لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى اوْلِيَاء...﴾

تحت ولايت وسيطره آمريكا و صهيونيست درآمدند، و سرزمين موعود را از دست دادند، و اين وعده الهى به فرزندان ناخلف بنى اسماعيل است كه فرمود: «فسوف يلقون غيا». به اميد آنكه مسلمانان بپاخاسته در ايران و فلسطين و ساير كشورهاى اسلامى مصداق استثناى آيه فوق باشند كه فرمود: «الاّ من تاب و آمن عمل صالحاً فاولئک يدخلون الجنّه»، و بارديگر با توبه و بازگشت به خدا و اسلام و ايمان واقعى و عمل صالح به بهشت دنيوى و اخروى داخل شوند، زيرا كه خداوند بطور عام و به عنوان سنتى هميشگى فرموده است كه:

﴿تِلْک الْجَنَّه الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيًّا

(اين همان بهشتى است كه ما بندگان تقوى پيشه خودرا وارث آن مى گردانيم).

براى توبه و بازگشت به خدا و سرزمين و بهشت موعود و دست يابى به كليد آن يعنى تقوى، حتماً نياز به رهبرى عالم و باتقوى داريم كه بيش از هركس نسبت به قوانين و شريعت الهى ومرزهاى تقوى آشنايى داشته وتالى تلو و جانشين پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلم و ائمه (عليهم السلام) باشند.

از اينرو همانطور كه در روايت حضرت على عليه السلام ملاحظه مى كنيد رسول اكرم اسلام، بطور عام خلفا و جانشينانى معرفى كرده اند كه احاديث پيامبر را براى مردم مى خوانند و تعليم مى دهند وبا تعهدى كه خدا از علماء گرفته آنهارا به اجرا درمى آورند و در جامعه حاكم مى گردانند.

آرى، اين خلفاى پيامبر كه به تعبير روايات شيعى و سنى دژ مستحكم اسلام(1) اُمنا

___________________________

1 ـ اصول كافى ج 1 ص 38.

ـ(93)ـ

و ورثه انبياء (1) بلكه همچون انبياء بنى اسرائيل هستند، لازمه اش اينست كه مانند عالمان راستين بنى اسرائيل با قوانين بشرى و سلاطين طاغوتى مبارزه كنند و شريعت الهى را در ميان مردم حاكم گردانند و سياست مردم را بعهده داشته باشند، همچنانكه در روايت اهل سنت آمده كه «كان بنو اسرائيل يسوسهم انبيائهم»(2) (انبياء بنى اسرائيل عهده دار سياست ملتشان بودند).

بنا به روايت حضرت على عليه السلام پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم مانند حضرت موسى گذشته از خليفه خاص، خلفاى عام تعيين كرده اند، همانطور كه خليفه خاص پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم مانند خليفه خاص حضرت موسى عليه السلام برادر آن حضرت يعنى امام على بن ابيطالب عليه السلام بود. چنانكه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم به هنگام عزيمت به جبهه (تبوك) وقتى امام على عليه السلام را در مدينه بجاى خود قرار دادند، فرمودند:

«آيا از اين خشنود نيستى كه نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى (خليفه و جانشين من باشى) جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست»(3).

خلفاى عام پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلم نيز مانند خلفاى عام حضرت موسى عليه السلام، دانايان عادل هستند كه تعاليم عاليه وحديث و سنّت پيامبر اكرم را بخوبى مى فهمند وبا اجتهاد صحيح آنهارا از نا صحيح جدا مى سازند و آنهارا به مردم مسلمان خود كه وارث خلافت زمين هستند تعليم مى دهند و به اجرا درمى آوردند، و آنهارا در جامعه حاكم مى گردانند. و همانطور كه گفته شد مسئله خلافت تنها به مسئله گويى ختم نمى شود بلكه در كتاب «تحف العقول» از حضرت على عليه السلام نقل شده كه:

(ذلك بان مجارى الامور والاحكام على ايدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه)

___________________________

1 ـ صحيح بخارى كتاب 3 باب 10; و سنن ترمذى كتاب 39 باب 19 و اصول كافى 1 / 34.

2 ـ لسان العرب ابن منظور در ماده ساس ج 6 ص 108.

3 ـ السيرة النبوية لابن هشام جزء 4 / 163 و صحيح البخارى 2 / 300.

ـ(94)ـ

چون در حقيقت، جريان ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامه هاى كشور بايد به دست عالمان الهى باشد كه به اين حقوق و شريعت الهى آگاه بوده و داناى حلاله و حرامه(1) مى باشند.

و اگر علماء و روحانيون تنها به مسئله گويى اكتفا كنند، از سوى پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم همان سرزنشى را دريافت مى دارند كه خلفاى عام حضرت موسى عليه السلام دريافت داشتند:

﴿... بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِى مِن بَعْدِى....﴾(2).

و آنگاه است كه مسلمانان، يعنى خلفاء و وارثين زمين، مانند نسل ناخلف بنى اسرائيل به كالاهاى ناپايدار و پست دنيوى روى مى آورند «ياخذون عرض الادنى»(3) و مانند ذريه ناخلف اسماعيل نماز را ضايع مى گذارند و بدنبال شهوات مى شتابند.

﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ اضَاعُوا الصَّلَاه وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ...﴾(4).

وبه كيفر اين گمراهى خلافت و اقتدار زمين را از دست مى دهند.

﴿... فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا﴾(5).

«وترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم والعدوان و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يعملون ولولا ينهاهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون»

___________________________

1 ـ تحف العقول، حسن بن على بن شعبه حرائى دانشمند و محدث قرن چهارم هجرى ص 247.

 2 ـ سوره اعراف: 150 (در غيبت من چه بد خلفايى بوديد).

 3 ـ سوره اعراف: 161.

 4 ـ سوره مريم: 59.

 5 ـ سوره مريم: 59.

ـ(95)ـ

و بسيارى از آنان را مى بينى كه در جهت گناه و تجاوز و خوردن مال حرام شتاب مى گيرند و چه بد عمل مى كنند، چرا علماء و روحانيان، آنان را از سخنان گناه آلود و حرام خوارى باز نمى دارند ! چه بد مى كنند. آرى همانطور كه ميبدى در تفسير خود مى نويسد:

«علم آنست و طريق عالم چنان است كه با زبان، نصيحت راند و در (عمل) همت دارد تا جاهل را از جهل و عاصى از معصيت بازدارد و بيراه به راه باز آرد، و چون اين نباشد ثمره علم كجا پيدا آيد؟ و آنجا كه اين معنى نبود لاجرم ربّ العزة هردورا ذم فراهم كرد: آن نادان بدكردار و آن داناى خاموش، آن را گفت: ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ﴾ واين را گفت: ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ﴾(1).

بعضى گفته پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم «فيعلمونها الناس من بعدى» را در روايت حضرت على عليه السلام حدود و مرزى براى خـلافت دانسته، مى گويند: از اين عبارت بر مى آيد كه منظور از خلافت پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم جانشينى در تعليم و تبليغ است(2).

پاسخ اينكه:

اولاً: همانطور كه امام خمينى (قدس سره) فرموده اند، پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم محدث و راوى روايات نبوده اند تا راويان حديث جانشين آن حضرت گردند.

ثانياً: عبارت فوق به عنوان توصيف و معرفى خلفاست، يعنى خلفاى پيامبر كسانى هستند كه از خصوصيات مهم آنها اينست كه بعد از پيامبر احاديث وى را روايت مى كنند و آنهارا به مردم تعليم مى دهند. و اينگونه افراد عالم و تعليم دهنده شايستگى خلافت پيامبر را دارند، زيرا كه مهمترين ملاک خلافت مطلقه، الهى وخلافت از پيامبر، علم و انباء و آموزش است. چنانكه خداوند بعد از بيان خلافت آدم عليه السلام در:

___________________________

1 ـ كشف الاسرار ميبدى ج 3: 174.

2 ـ دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية 1: 466.

ـ(96)ـ

﴿... انِّي جَاعِلٌ فِي الارْضِ خَلِيفَةً...﴾

در پاسخ به سئوال فرشتگان، مسئله علم و انباء آدم را به عنوان ملاک خلافت و برترى آدم ذكر مى كند:

﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الاسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَه فَقَالَ انبِئُونِى بِاسْمَاء هَؤُلاء ان كُنتُمْ صَادِقِينَ* قَالُواْ سُبْحَانَک لاَ عِلْمَ لَنَا الاَّ مَا عَلَّمْتَنَا انَّک انتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ* قَالَ يَا آدَمُ انبِئْهُم بِاسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا انبَاهُمْ بِاسْمَآئِهِمْ قَالَ الَمْ اقُل لَّكُمْ انِّى اعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ وَاعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ﴾(1).

وهمچنين وقتى بنى اسرائيل به رهبرى طالوت اعتراض مى كنند، خداوند، مسئله فزونى علم طالوت را به عنوان ملاک برترى و شايستگى وى براى رهبرى ذكر مى كند: «وزاده بسطة فى العلم».

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

(بنى اسرائيل به حضرت سليمان گفتند: فرزندانت را خليفه و جانشين خود براى ما گردان (استخلف علينا ابنك)، سليمان عليه السلام اظهار داشت كه وى صلاحيت خلافت را ندارد، چون بنى اسرائيل پافشارى كردند، سليمان عليه السلام فرمود: من مسائلى را از او مى پرسم، اگر خوب پاسخ داد وى را خليفه قرار مى دهم، سپس شروع به پرسش از وى نمود...(2).

 فرزند سليمان از پاسخ فرو ماند و هيچيک را نتوانست جواب دهد)(3).

 همچنين در گفتارى كه از نهج البلاغه حضرت على عليه السلام نقل خواهيم كرد مى بينيم كه شرايط و صفاتى را كه آن حضرت براى والى و رهبر ذكر مى كند به دو چيز مهم

___________________________

1 ـ سوره بقره : 30-32.

2 ـ در قاموس كتاب مقدس ص 488 راجع به علم و حكمت سليمان مى نويسد: «خداوند به وى فرمود چه خواهى تا بتو داده شود؟ عرض كرد: (قلب فهيم) و چون حكمت را طلبيد خداوند دولت و احترام را نيز بر آن افزود (تورات: پادشاهان: 43 - 15) فراست و دانش سليمان معروف شد و اعاظم ولايات را بپاى تخت او كشانيد كه از جمله ملكه سبا بود، علم و حكمت و معرفت سليمان به حدى بود كه بر تمامى علماء و دانشمندان معاصر خود برترى داشت، نمونه ذكاوت او فتوايى است كه درباره آن دو زن داد كه در حضورش براى پسر زنده دعوا مى كردند (تورات 1 پادشاهان 3: 16 - 28).

 3 ـ تفسير البرهان ج 4 / 74 و مجمع البحرين طريحى ج 1 / 691.

ـ(96)ـ

بازگشت مى كند: علم و عدالت.

دليل عقلى بر رهبرى فقيه در نهج البلاغه:

از نظر عقل درست نيست كه خداوند متعال جاهل و ظالم و فاسق را بعنوان والى و سرپرست بر مسلمانان بگمارد، و آنان را حاكم بر مقدرات و اموال و جان مسلمانان گرداند عليرغم آنهمه اهتمامى كه شارع مقدس بر اين امور دارد. و از سويى معقول نيست كه قانون الهى آنچنان كه بايد به اجرا درآيد، مگر به دست رهبر و سرپرستى عالم و عادل.

حضرت على در نهج البلاغه در اين باره چنين استدلال مى كنند:

«لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج والدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمته - ولا الجاهل فيضلهم بجهله - ولا الجافى فيقطعهم بجفائه - ولا الحائف للدول فيتخذ قوماً دون قوم - والمرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع - ولا المعطل للسنّه فيهلك الامة»(1).

- آنكس كه بر نواميس و خونها، و غنائم و احكام و امامت مسلمانان ولايت مى كند نبايد بخيل باشد تا در جمع آورى اموال آنان براى خويش حرص ورزد.

- و نبايل جاهل و نادان باشد كه با جهلش آنان را گمراه كند.

- و نبايد جفاكار باشد تا پيوندهاى آنان را از هم جدا سازد.

- و نه ستمكار كه در اموال و ثروت آنان حيف و مى ل كند و قومى را بر قوم ديگر مقدم دارد.

- و نه رشوه گير در قضاوت تا حقوق را از بين ببرد، و در رساندن حق به صاحبش كوتاهى كند.

___________________________

1 ـ نهج البلاغه خطبه 131.

ـ(98)ـ

- و نه آنكس كه سنّت پيامبر را تعطيل كند، و امت را به هلاكت افكند.

از نظر امام خمينى (قدس سره) آنچه را كه امام على عليه السلام ذكر كرده اند به دو چيز برمى گردد:

علم به احكام.

عدالت.

در اخبار، اعتبار علم و عدل براى امام عليه السلام وارد شده، و اين از مسلمات ميان مسلمانان از صدر اسلام بوده كه امام خليفه بايد عالم به احكام و افضل از ديگران باشد. و اختلاف تنها در موضوع و جهات ديگر است، همچنانكه هيچ اختلافى ميان مسلمانان در لزوم خلافت نيست و علماى ما همواره متصديان خلافت را بر اين امر نكوهش كرده اند كه فلان حكم را نمى دانسته است.

اما مسئله عدالت، سزاوار نيست كه هيچ مسلمانى در اعتبار آن شک كند، زيرا كه عقل و نقل اتفاق دارند در اينكه والى حتماً بايد عالم به قوانين وعادل در ميان مردم و در اجراى احكام باشد.

بنابراين كار ولايت به فقيه يا قانون دان عادل برمى گردد و او كسى است كه براى ولايت مسلمين صلاحيت دارد، زيرا كه والى بايد متصف به فقه و عدل باشد.

آنگاه امام خمينى (قدس سره) در كتاب البيع نتيجه مى گيرند كه:

«پس قيام به حكومت و تشكيل اساس دولت اسلامى از قبيل واجب كفايى بر فقهاى عادل است».

اگر يكى از فقهاء موفق به تشكيل حكومت شد واجب است بر ديگران كه از وى پيروى و متابعت كنند، و اگر مى سر نبود جز با اجتماعشان واجب است كه بطور دستجمعى قيام كنند. و اگر برايشان اصلاً امكان نداشت (كه حكومت تشكيل دهند) منصب آنان ساقط نمى شود، گرچه در تاسيس حكومت معذورند، و در اينصورت هريک از آنان بر امور

ـ(99)ـ

مسلمانان ولايت دارند، از بيت المال گرفته تا اجراى حدود بلكه بر جان مسلمانان نيز ولايت دارند، در صورتيكه حكومت تصرف در آن را اقتضا كند. بنابراين در صورت امكان اجراى حدود و گرفتن صدقات و خراج و خمس و صرف آن در مصالح مسلمين و فقراء و ساير نيازمنديهاى مسلمين و اسلام واجب است. و در اين جهات مربوط به حكومت تمامى آنچه كه براى رسول خدا و ائمه بعد از وى صلّى الله عليه وآله وسلم بود و براى آنان نيز هست.

و اين مستلزم آن نيست كه مرتبه فقها مانند مرتبه انبياء يا ائمه: باشد، زيرا فضائل معنوى امرى است كه ديگران با آنان مشاركت ندارند(1).

افلاطون نيز در كتاب دوم (جمهوريت)، از زباط سقراط، عدل مطلق را با ظلم مطلق مورد مقايسه قرار مى دهد و ثابت مى كند كه عدل بخودى خود صرف نظر از نتايجى كه به دست مى دهد بر ظلم برترى دارد. او در كتابهاى پنجم تا هفتم طرح حكومت كامل پيشنهادى خود را كه عدل در آن حكمفرماست و انسان كامل يا فيلسوف حقيقى بر آن حكومت مى كند بيان مى نمايد، و چنين نتيجه مى گيرد كه چون تنها انسانهاى كامل علم به عدالت مطلق و حقايق دارند، مى توانند اصول قانونگذارى در حكومت را چنانكه بايد درک كنند و چون عاشق حقيقتند و همه محسنات را نيز مانند سرعت فهم و همت و شهامت و اعتدال دارا مى باشند، بنابراين تنها آنان را مى توان شايسته زمامدارى دانست(2).

براى روشن شدن مفهوم كلام حضرت على عليه السلام درنهج البلاغه،لازم است كه مفاهيم چند كلمه اساسى يعنى كلمات ولى و والى وفقيه و عالم را در عصر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلم و حضرت امير عليه السلام مورد بررسى قرار دهيم تا به ارتباط ولايت و خلافت با فقيه دست يابيم.

___________________________

1 ـ رجوع شود به كتاب (البيع) امام خمينى رضوان الله عليه ج 2: 467 - 476.

2 ـ رجوع شود به مقدمه كتاب جمهوريت افلاطون.

ـ(100)ـ

1 ـ مفهوم والى و ولى در كلام حضرت على عليه السلام

- لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام وامامة المسلمين.

- البخيل... + ولا الجاهل... + ولا الجافى... + ولا الخائف... + ولا المرتشي ولا المعطل للسنّه فيهلك الامة.

واژه (ولى) ازنظر لغت به معناى يارى دهنده، سرپرست، فرمانروا، دوست و ياور، و نيز به معناى قرب و نزديكى آمده است(1).

مجمع البيان درتفسيرآيه «الله ولى الذين آمنوا»، مى نويسد: (ولى) از (وَلْىْ) به معناى نزديكى بدون فاصله است، و او كسى است كه به تدبير امور از ديگران شايسته تر است.

به رئيس قوم از آنجهت والى گويند كه به تدبير و رتق و فتق امور نزديک و مباشر است. والى كسى است كه به خدا و كمالات نزديكتر بوده و در نتيجه به بندگان خدا و تدبير و مصالح آنان نزديكتر و شايسته است.

توضيح اينكه، از آغاز آفرينش انسان تا كنون همواره دو نوع حكومت و ولايت جريان داشته، يكى حكومت الله بر مؤمنان، و ديگرى ولايت طاغوت بر كفر پيشگان.

دسته اول كسانى هستند كه با عبادت و خود سازى نفس مطمئنه، خود را بتدريج آنچنان بالا مى برند كه به خدا نزديک و به عبارت ديگر به مقام قربه الى الله و اولياء الله نائل مى شوند. و دسته دوم كسانى هستند كه با فرو رفتن در ماديات و زندگى حيوانى، و درآمدن تحت رهبرى طاغوتها، نفس امّاره و شيطانى خودرا آنچنان تقويت مى كنند كه به مرحله شيطان الانس(2) واولياء الشيطان(3) يا قرب به شيطان مى رسند.

___________________________

1 ـ لسان العرب ابن منظور، ماده ولى، و الصحاح ج 6 / ص 2528 و معجم مقايس اللغه ج 6 / 141.

2 ـ سوره انعام: 112.

3 ـ سوره نساء: 76.

ـ(101)ـ

دسته اول با ولايت و رهبرى الله از ظلمات به نور در حركتند، و دسته دوم

بعكس با ولايت و رهبرى طاغوت از نور به ظلمات گام برمى دارند.

و هدف تمام پيامبران و رهبران الهى از انقلاب الهى وانسانى خود و همچنين هدف ملت مسلمان از انقلاب اسلامى اين است كه خود و جامعه را از تحت ولايت طاغوت خارج و تحت ولايت و حكومت الله درآورند و دستجمعى از طريق شريعت و قوانين الهى بسوى نور و كمال و مقام خلافت و وراثت زمين و در نتيجه به بهشت دنيوى و اخروى نائل گردند.

بنابر اين از نظر عقل و شرع، براى رسيدن اين كاروان الهى به سر منزل مقصود بطور قطع به رهبرى دانا و عادل نياز داريم كه خوددارى كمالات معنوى و اخلاقى بوده و در حد وجودى خود اين مسير را طى كرده به كمال انسانى نائل گردد و نزديكترين فرد به خدا بعد از پيامبر و ائمه باشد. و اين از معانى ولى است، و بديهى است كه ولى يا نزديكترين فرد به خدا و قوانين و احكام خدا، شايسته ترين فرد براى ولايت و خلافت از سوى خدا يا نمايندگان خدا براى بندگان خدا است.

﴿...افَمَن يَهْدِى الَى الْحَقِّ احَقُّ ان يُتَّبَعَ امَّن لاَّ يَهِدِّى الاَّ ان يُهْدَى...﴾

(آيا كسى كه بسوى حق هدايت مى كند سزاواتر است به اينكه پيرويش كنند، يا آنكس كه خود محتاج به هدايت ديگران است و تاهدايتش نكنند راه را پيدا نمى كند)(1).

افلاطون پس از بيان عيوب انواع حكومتها، حكومت عدل را بهترين نوع حكومت دانسته و بهترين رهبر را فيلسوف حقيقى يا انسان كامل مى داند، به اين دليل كه فيلسوف حقيقى بيش از هركس به واقعيتها داناتر و به عدالت نزديكتر است(2).

___________________________

1 ـ سوره يونس: 25.

 2 ـ ر. ک به جمهوريت افلاطون.

ـ(102)ـ

مفهوم عالم و فقيه در كلام حضرت على عليه السلام

«فان اولى الناس بامر هذه الامة قديماً و حديثاً اقربها من الرّسول و اعلمها بالكتاب و افقهها فى الدين»

فقيه از فقه در اصل به معناى فهميدن است، چنانكه در مصباح المنير آمده كه الفقه فهم الشيء و در سوره هود، قوم شعيب اظهار مى دارند:

﴿قَالُواْ يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَانَّا لَنَرَاک فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلاَ رَهْطُک لَرَجَمْنَاک وَمَا انتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾(1).

(ما بسيارى از آنچه را كه تو مى گويى نمى فهميم).

از نظر مفردات راغب: فقه عبارتست از رسيدن به علم پنهانى بوسيله علم آشكار، و بنابر اين فقه اخص از علم است، بعنوان نمونه در قرآن مى خوانيم:

﴿... فما لهؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثاً﴾(2).

(براستى چرا اين قوم نمى خواهند هيچ سخن حقى را درک كنند).

تفقه يعنى علمى راطلب كردن ودرآن متخصص شدن(3).، چنانكه در قرآن آمده:

﴿... فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَه مِّنْهُمْ طَآئِفَه لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ اذَا رَجَعُواْ الَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾(4).

چرا از هرقوم گروهى (با استعداد به مراكز علمى) كوچ نمى كنند تا (با تحصيل و طلب) در دين فقيه و دانا (ومتخصص) شوند، و به هنگام بازگشت قوم خويش را انذار كنند.

بعداً در ميان كسانى كه به تحصيل علوم دين مى پردازند به آن دسته كه متخصص و

___________________________

1 ـ سوره هود: 91.

 2 ـ سوره نساء: 78.

 3 ـ مفردات راغب اصفهانى ص 398.

 4 ـ سوره توبه: 122.

ـ(103)ـ

 مجتهد در استنباط قوانين الهى از ادله تفصيلى آن هستند فقيه اطلاق شده است. و امتياز ديگر مفهوم فقيه بر عالم و دانشمند، اينست كه فقيه، عالم و دانشمندى است كه گذشته از بكارگيرى عقل، از قلب بهره مى گيرد و از راه تقوى به بينش حقايق و واقعيات مى رسد، همچنانكه خداوند فرموده است:

﴿...وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ...﴾(1).

(تقوى پيشه كنيد تا خدا دانشتان بياموزد) در برابر كسانى كه:

﴿... لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا...﴾(2).

(قلب دارند اما فهم و بينش خودرا بوسيله آن بكار نمى برند).

بنابر اين از نظر عقل و منطق قرآن و حديث و تجربه تاريخى، فقيه به مفهوم واقعى بهترين و لايقترين فرد براى انذار و رهبرى و سرپرستى مردمى است كه مى خواهند با قوانين الهى به سوى خدا و كمالات گام بردارند.

و از اينرو ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از حضرت على عليه السلام روايت مى كند كه در نامه خود به معاويه و اصحابش چنين مرقوم داشتند:

«فانّ اولى الناس بامر هذ الامة قديماً و حديثاً اقربها من الرسول و اعلمها بالكتاب وافقهها فى الدين»(3).

سزاواترين مردم به اميرى اين امت، چه در گذشته و چه در حال، نزديكترين آنان به پيامبر و داناترين آنان به قرآن و فقيه ترين آنان در دين است.

در كتب كلامى اهل سنت نيز مهمترين شرط امام و رهبرى اسلامى عبارتست از:

1 ـ قريشى باشد.

___________________________

1 ـ سوره بقره: 282.

 2 ـ سوره اعراف: 179.

 3 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3: 210.

ـ(104)ـ

2 ـ مجتهد باشد تا احكام شرع بداند.

3 ـ صاحب راى و تدبير باشد.

4 ـ شجاع و قوى دل باشد.

5 ـ عادل باشد(1).

ابو حفص نسفى در مجمع العلوم مى افزايد:

«در علم اصول كلام گفته اند، به مجرد آنكه اين اوصاف در كسى جمع شود امام نيست تا آن زمان كه او را به امامت نصب و اهل حل و عقد (خبرگان) با او بيعت كنند»(2).

و چقدر اين شرايط با شرائط و چگونگى انتخاب رهبر در نظام و قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نزديک بوده و مى تواند يكى از عوامل وحدت و تقريب مسلمانان جهان باشد.

والسلام

___________________________

1 ـ الاحكام السلطانيه ماوردى، بيروت، 1398 هـ، ص 6 و سلوک الملوک با دستور حكومت اسلامى، روزبهان اصفهانى چاپ هند 1386 ص 41 و 42.

 2 ـ به نقل از دستور حكومت اسلامى روزبهان اصفهانى ص 43.