جهان اسلام و مشكلات آن

جهان اسلام و مشكلات آن

 

 

جهان اسلام و مشكلات آن

 

استاد محمد واعظ زاده خراسانى

 

بسم الله الرحمن الرحيم

اگر قرار باشد با يک نظر اجمالى و يک بررسى كلى، به جهان اسلام نظر بيفكنيم و ديدگاههاى نويد بخش و اميدزا و يا ابهام آميز و ياس آور آن را ارزيابى كنيم ناچار هستيم نخست، تعريفى جامع و كلى از آن ترسيم نماييم.

جهان اسلام:

جهان اسلام، عبارت است از ميليونها مردمى كه نام مسلمان دارند وبه سوى يک قبله نماز مى خوانند و همه گوينده: «لا اله الاّ الله، محمد رسول الله» هستند. توده هايى كه در سرزمينى پهناور و بخشى گسترده از سه قاره آسيا، اروپا و افريقا زندگى مى كنند.

حال اگر از اين سه قاره كه مسكن و موطن اصلى اكثريت مسلمانان است نظر خودرا گسترش بدهيم - كه بايد بدهيم - و كل مسلمانان عالم را به خاطر اشتراكشان در مسلمان بودن و در گرايش و عقيده اسلامى در نظر بگيريم، طبعاً علاوه بر آن اكثريت، اقليتهاى پراكنده در پنج قاره جهان، كه اعراب فعلاً از آنان به نام ( الجاليات الاسلامية ) ياد مى كنند و خود موضوع بحث چند كنگره بين المللى اسلامى بوده است را نيز شامل

ـ(50)ـ

خواهد شد - و جمعيتى نزديک به يک ميليارد و سيصد ميليون تن را دربر خواهد گرفت.

اين جمعيت انبوه، كه شايد قريب به يک چهارم ساكنان بسيط زمين را تشكيل مى دهند، از نظر شمار، ظاهراً پس از پيروان حضرت مسيح عليه السلام و شايد پس از نفوس بودائيان، سومين واحد مذهبى موجود در جهان شمرده مى شوند. آنان، صرف نظر از فرقه هاى مذهبى و گرايشهاى گوناگون شان مسلماً در اصل مسلمان بودن و در بسيارى از آداب و رسوم، خصلتهاى اخلاقى، مشخصات فرهنگى و در راس آنها، در اعتقاد به يكتايى خداوند وبه نبوت رسول اكرم محمد بن عبد الله صلّى الله عليه وآله وسلم وبه كتاب آسمانى او (قرآن) و به قبله واحد او ( كعبة ) بدون استثناء، اشتراک دارند و از قديم به نام ( اهل قبله ) شناخته شده اند.

هنگامى كه گفته مى شود - «جامعه اسلام» يا «جهان اسلام»، ديگر عناوين و معيارهاى رايج در قلمرو دو علم فقه و كلام در مورد «اسلام و كفر» مورد نظر نمى باشند. هرچند با توجه به اين معيارها كه طبعاً از ديدگاه مذاهب مختلف اسلامى بسيار متفاوت هستند، برخى از اين فرقه ها يكديگر را به لحاظ عقايد خاص خود، مسلمانان نمى دانند.

آرى، از ديدگاه يک مسلمان اصلاح طلب، هنگام عطف توجه به جهان اسلام و بررسى مشكلات آن، واهتمام به رفع مشكلات، آن معيارهاى كفر و ايمان را - كه مسلماً برخى از آنها بر اساس كتاب و سنت قطعى شكل گرفته، و صحيح هم هست، ملاک ارزيابى اين مشكلات قرار نمى دهد - و از اسلام و كفر برخى از اين فرقه ها سخن نمى گويد. بلكه اين بحثها را به اهلش وامى گذارد، تا علماى كلام ويا فقه در مدرسه بر سر آنها بحث كنند و تكليف مسلمان بودن يا مسلمان نبودن پيروان اين فرقه ها را كه متاسفانه با احتساب فرقه هاى فرعى، شمارشان از حد خارج شده، روشن كنند.

پس، مورد نظر در اين بحث، كليه اعضاى جامعه بزرگ اسلامى است كه نامشان مسلمان و همه فرزند اسلام و قرآن و ايتام واتباع محمد رسول الله اند.

ـ(51)ـ

مسلماً اين تعريف و تفسير از «جامعه اسلامى»، منطبق با سخنان شخص رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم است. به نظر مى رسد هنگامى كه آن حضرت مى فرمود: « من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم».

تنها مسلمانان معدود زمان خود، آن هم منحصراً مؤمنان خالص و پاک دل از ايشان را كه خيلى كمتر از مجموع مسلمانها بودند، در نظر نمى گرفت. زيرا آن جامعه محدود و آن افراد معدودتر، تنها طليعه و سرآغاز «جامعه اسلامى» بزرگ شمرده مى شدند وقطعاً آيندگان و نسلهاى نامحدود بعدى، كه هزاران برابر ايشان مى رسند، تا روز قيامت مورد نظر بوده اند. مسلماً مخاطب قرآن هم - در نداهاى فراوانش با خطاب:

«يا ايها الذين آمنوا»، همين جامعه بزرگ بوده است. وگواه آن اين آيه است: «يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله»(1).

تكرار مى كنم كه مساله، مساله اهتمام به امور مسلمين است، نه تشخيص مؤمن كامل از مؤمن ناقص و مسلمان صالح از مسلمان فاسق و طالح، كه بعداً در دوران رُشد بحثهاى فقهى و كلامى در عصر برخورد افكار و عقايد فرقه ها، مورد عنايت پايه گذاران مذاهب فقهى و كلامى بوده است; آنها كه سعى مى كرده اند بهشت و دوزخ را ميان مسلمانان تقسيم و بهشتيان خوشبخت و دوزخيان بدبخت را بر اساس معيارهاى دقيق و خلل ناپذير خود، از هم جدا كنند - وتكليف و سرنوشت هر فرقه را در سراى ديگر روشن نمايند.

مسلماً رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم، كه با آن صراحت و قاطعيت، پيروان خود را به اهتمام به امور مسلمين امر مى كند، از هر كسى داناتر به مراتب ايمان و كفر و معيارهاى سعادت و شقاوت بوده و آنها را بيان هم كرده است، و همان بيانات نيز غالباً مايه و اساس كار فقها و متكلمان قرار گرفته است. در اصل اين مساله سخنى نيست، هرچند در كم و كيف و حدود سختگيرى ويا تنگ نظرى برخى از معيارگذاران يا وسعت نظر و روح سماحت و گذشت

____________________________

1 ـ سوره نساء: 136.

ـ(52)ـ

آنان، كه بعداً بدان اشاره خواهد شد، ترديد هست كه آيا اين رويه با روح اسلام و سهولت و سماحت آن، كه از كلام صاحب شريعت:

«بعثت على الشريعة السمحة السهلَة» بدست مى آيد، انطباق دارد يانه؟

به هرحال، اين مطلب از محدوده بحث ما خارج است و از ديدگاه مصلحت انديشى و دلسوزى براى جهان اسلام، موقتاً بايد از قالب آن معيارها بيرون آمد و با نظرى جهانشمول به مسلمانان نگريست. بايد بر سكّوى اصلاح بايستيم و بر كرسى داورى ميان مذاهب و فرقه ها و تقسيم بهشت و دوزخ ميان مسلمانان نشينيم.

از اين ديدگاه، تفاوتى ميان فرقه هاى مسلمان و هم مذهبان و اغيار وجود ندارد، همان طور كه اختلافات ملى، كشورى، قومى، قبيله اى، نژادى و هم زبانى و صدها معيارها وا متيازهاى ديگر را هم، نبايد در نظر گرفت. خلاصه بايد با نظر جمع الجمعى به جامعه اسلام و مصالح و مشكلات آنان نگريست نه با نظر فردى و فرقه اى.

در اين جا ناچارم براى روشن شدن سخنم نمونه اى از اين نوع انديشه جهانى اسلام را ارائه دهم:

به خاطر دارم در سالهاى 25 و 26 شمسى كه در مشهد، زادگاهم، طلبه بودم، كشور اسلامى پاكستان - كه در آن هنگام از لحاظ جمعيت، بزرگترين كشورهاى اسلامى محسوب مى گرديد، پس از جنگهاى خونين با هندوها و از دست دادن بيش از يک ميليون شهيد به تازگى - استقلال يافته بود.

همچنين در همان دوره، در فلسطين نيز نبردهاى مسلمانان با صهيونيستها ادامه داشت و اين هردو حادثه تلخ جهان اسلام در آن روزگار، همزمان اتفاق افتاد و من اخبار آن دو فاجعه را در مطبوعات با علاقه تمام دنبال مى كردم.

در آن هنگام، در برخى از درسها از جمله درس معارف مرحوم استاد نامى آية الله حاج شيخ مجتبى قزوينى (قدس سره) در مدرسه «ابد الخان»، با مرد فاضلى آشنا شدم كه سابقه

ـ(53)ـ

 طلبگى داشت شركت مى كرد كه بعداً معلوم شد سر قنسول كشور نوپاى پاكستان در مشهد است و من با او آشنا شدم. يک روز از پيروزى مسلمانان در پاكستان و موفقيت آنان در ايجاد كشور مستقل پاكستان پيش اواظهار خرسندى وخوشوقتى كردم وبه او تبريک گفتم.

آن سيد بزرگوار، در پاسخ من گفت: هنوز معلوم نيست كه پيروز باشيم اگر ما در فلسطين پيروز بشويم آن وقت مى توان گفت پيروزيم وگرنه پيروز نيستيم.

اين طرز تفكر در پاكستان آن روزگار، گويا ناشى از افكار بلند اقبال لاهورى و همفكران او بوده است.

نمونه ديگرى كه به خاطردارم، هرچند در محدوده فقه است نه در عرصه سياست، اينكه، استاد ما مرحوم آيت الله العظمى بروجردى (قدس سره) در سال 23 شمسى كه به مشهد مقدس مشرف شده بود يک روز در منزل يكى از علماى مشهد در باره شيخ طوسى ( 385 ـ 460 ) پيشواى بزرگ طائفه اماميه، فرمود: شيخ طوسى برخى از كتابهاى فقهى خود همانند «نهايه» را براى محيط تشيع نوشته است و برخى ديگر همانند «مسائل الخلاف» و «مبسوط» را براى محيط اسلام. و شايد اين اولين بار و نيز آخرين بار بود كه از يک مجتهد بزرگ و مرجع عاليقدر تقليد، عنايت به محيط اسلام و محيط تشيع را در تدوين (فقه) مى شنيدم.

بلى در عمر خود، استادان بزرگى از علماى وارسته و متصلّب در مذهب را ديده ام كه به فكر مسلمانان اروپا و آمريكا بودند و براى آنان دلسوزى و در برابر آنان احساس مسؤوليت مى كردند.

دو نمونه ازاين طرز تفكر در صدر اسلام را نقل مى كنم كه نمونه هاى فراوان دارد. على عليه السلام در دوران خلافت خود در كوفه، از گرسنه هاى حجاز و يمامه دم مى زند كه با شكم سير از غذا نمى خوابند(1).

______________________________

1 ـ ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفّى هذا العسل، ولباب هذا القمح، و نسائج هذا القزّ، ولكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخيّر الاطعمة ولعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص، ولا عهد له بالشِبع ! او ابيت مبطاناً وحولى بطون غرثى و اكباد حرّى...) نهج البلاغه، طبع فيض الاسلام، ص 970.

ـ(54)ـ

گذشته از على عليه السلام كه امام معصوم و حجت خدا بوده و جايگاه خاص خود را دارد، يكى ديگر از خلفا نيز مى گفت، اگر در عراق كنار فرات بزغاله كسى را بربايند، من در مدينه مسؤول هستم.

حال آنها كه حاكم مسلمين بودند به جاى خود، رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم همه مسلمانها را مسؤول يكديگر دانسته و فرمودند: «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته»

پس همه بايد در برابر همه مسلمانها احساس مسؤوليت بكنيم. و نمونه ديگر قول خداى تعالى را كه فرمود:

﴿انَّ هَذِهِ امَّتُكُمْ امَّه وَاحِدَه وَانَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾(1).

بسيار خوب، حال كه از اين توضيح واضحات فارغ شديم و معلوم شد جهان اسلام چيست و ان شاء الله با وسعت نظر و شرح صدر، و با سماحت و آزادمنشى، اين جمعيت انبوه ميلياردى را نصب العين خود قرار داديم و به فكر چاره جويى و حلّ مشكلات آنان افتاديم، بايد نخست اجمالاً مشكلات آنان را نيز بشناسيم.

مشكلات جهان اسلام نامحدود بوده است و حل همه يا بيشتر آنها نيز از عهده ما و ديگران، لا اقل در كوتاه مدت ساخته نيست. اما با يک نظر اجمالى مى توان كليات آن مشكلات را برشمرد و مشكلات اساسى و كليدى را هم كه نسبت به ديگر مشكلات، پايه و اساس است توضيح داد تا لا اقل در مخاطبين ما انگيزه و انديشه مصلحت انديشى، اهتمام ورزى به امور مسلمين، چاره جوئى براى حل مشكلات آنان، و حساسيت وجدانى در برابر آن مشكلات پيدا شود. و اگر چنين شد ما به هدف خود از نوشتن اين سطور

_________________________________

1 ـ سوره انبياء: 92.

ـ(55)ـ

 پراكنده و اين نثر پريشان، رسيده ايم و گرنه اين نوشته مى ماند تا در آينده دور يا نزديک طالبان آن يافت شوند و در تحقق اين آرزو بكوشند.

بلى، ما با يک ارزيابى سريع و طبعاً ناقص، مشكلات را برمى شماريم تا براى خود و ديگران تذكره يا تبصره باشد: ﴿وَذَكِّرْ فَانَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ﴾(1).

مى بايستى در حد مقدور، در انديشه حل برخى از آن مشكلات باشيم و اگر توفيق حل يک مشكل را هم نداشته باشيم، لا اقل انديشه و اهتمام به آن وجدان مارا آزار دهد و احساس درد كنيم و از مرض مزمن بى دردى در برابر مسلمين برهيم. بايد با تمام وجود احساس مسؤوليت كنيم، كه در اين فرض، قهراً عمل را هم به دنبال خواهد داشت زيرا انديشه و تصور يک مطلوب، مقدمه خواستن است و خواستن هم كه توانستن است.

انبوه مشكلات:

مشكلات سياسى:

وجود زنجير آهنين استعمار، وابستگى و عدم استقلال، وجود حكومتهاى دست نشانده، اختلافات و رقابتهاى قومى و قبيله اى و سياسى، ملى گرايى سياسى، فكر جدا زيستن ملّتهاى مسلمان، فقدان هشيارى سياسى، بى اطلاعى از وضعيت مسلمانان جهان، بى اطلاعى يا غفلت از نيرنگهاى بيگانگان، توطئه هاى سياسى، اقتصادى و مذهبى در بين مسلمانان كه مآلاً همه هدف استعمارى دارد، هماهنگى بسيارى از رجال سياسى در كشورهاى اسلام باسياستهاى استعمارى، وبه تعبير ديگر خود فروختگى ونوكر مآبى آنان،

________________________________

1 ـ سوره الذاريات: 55.

ـ(56)ـ

و بطور كلى خود كم انگاشتن مسلمين در برابر قدرتهاى جهانى، بى اطلاعى مسلمانها از امكانات اقتصادى و مذهبى و ملى خويش براى رهبرى جهان يا لا اقل جهت رقابت با قدرتهاى جهانى، غفلت از حكم صريح اسلام: «الاسلام يعلو ولا يُعلى عليه»

﴿... وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً﴾(1).

﴿وَلَن تَرْضَى عَنک الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ...﴾(2).

و امثال آن، غلبه روح ياس نسبت به امكان بازگشت مجدد و عظمت گذشته اسلام، بى اطلاعى از علل و عوامل زوال وانحطاط همه جانبه مسلمين، باوركردن اكثريت رجال سياسى و دينى و بيشتر مسلمانان افسانه «جدايى دين از سياست» را و در يک كلام، نبودن انديشه سياسى اسلامى و تفكّر تشكيل ( حكومت اسلامى ) در بين اكثريت مسلمانهاى جهان.

مشكلات مذهبى و فرهنگى:

غلبه روح فرقه گرايى و تعصبات فرقه اى، فقدان مركزيت دينى متشكل و منظم در جهان اسلام، حساسيت بيش از حد پيشوايان مذهبى در رقابت با يكديگر، غلبه شعور مذهبى بر شعور اسلامى يا محدوديت در چهارچوب مذهب و فقدان ديدگاه اسلام شمولى - كه از آن بحث كرديم - بدبينى و تهمت زدن بيشتر پيروان و برخى از علماى مذاهب اسلامى به يكديگر، عدم اطلاع صحيح از مبانى و اصول و فروع مذاهب و پندارى غلط و نادرست از آنها، تحريف تاريخ اسلام و مذاهب، تاثير سوء سياستهاى غلط حاكمان مسلمان در گذشته و حال بر مذاهب اسلامى، عدم پايبندى مسلمانها به

____________________________________

1 ـ سوره نساء: 141.

2 ـ سوره بقره : 120.

ـ(57)ـ

احكام اسلام، عدم كنترل صحيح نسبت به كتابها و نوشته هاى مذهبى، غلبه خرافات و موهومات بر حقايق و واقعيات نزد توده هاى مسلمان و برخى از علما، تهاجم فرهنگى به معنى وسيع كلمه در قلمرو اخلاق و رفتار و زندگى و انديشه و علوم انسانى و غير انسانى، خوشبينى بيش از حد و خودباختگى در برابر غرب ( غرب زدگى ) و گاهى «علم زدگى» تا حد شستشوى مغزى، فقدان آموزشگاههاى سالم اسلامى در تمام سطوح از ابتدايى تا دانشگاه و دردهاى بيدرمان ديگر، كه البته و صد البته اين مشكلات در مناطق مختلف جهان اسلام و در بين فرقه هاى گوناگون اسلامى وجود داشته و از لحاظ كميّت وكيّفيت هرچند يكسان نيستند، اما همه مسلمانها سهمى از اين مواهب ناميمون ! برخوردارند.

 

مشكلات اجتماعى واقتصادى:

اختلاف طبقاتى، انحصار طلبى، تبعيض اجتماعى، عدم مديريت صحيح، عدم رعايت نظم و ضابطه در اداره جامعه، فقر مزمن و غناى بى حد و نامشروع، كم كارى و بيكارى، عدم آگاهى از امكانات بالقوه اقتصادى جامعه اسلامى يا عدم توجه به آن، عدم هماهنگى اقتصادى ميان كشورها و جوامع مسلمان، عدم استفاده از امكانات موجود اقتصادى، فقدان برنامه اقتصادى ميان كشورها وجوامع مسلمان، عدم استفاده از امكانات موجود اقتصادى، فقدان برنامه اقتصادى يا نقصان آن، اسرافها و تبذيرها در سطح زندگى شخصى افراد و يا در سطح دولتها و جوامع، سيطره اقتصاد كشورهاى پيشرفته بر كشورهاى اسلامى، وابستگى اقتصادى و صنعتى بيش از حد به بيگانگان، درگيريهاى نظامى و تبليغاتى دولتها و ملتها و فرقه هاى مسلمان با يكديگر و هزينه هاى سرسام آور مربوط به آن، و در يک كلام عدم رشد اجتماعى و اقتصادى و بلاى عقب ماندگى جوامع اسلامى كه البته آن ( موهبت ها ) هم هرچند به تفاوت به آنها تحميل شده است، اما هنوز هيچ يک از كشورها و ملتهاى اسلامى نتوانسته اند كمر از زير بار مشكلات اجتماعى و

ـ(58)ـ

اقتصادى خود راست كند. و اينک توضيح در باره چند مشكل اساسى جامعه اسلامى:

مشكل اول: حكومتهاى اسلامى

در سخنان امام خمينى (قدس سره)، بزرگترين مصلح اسلامى قرن حاضر، جمله اى به اين مضمون آمده بود: «مشكل اسلام، حكومتهاى اسلامى هستند نه ملتهاى اسلامى، ملتهاى اسلامى بخودى خود ملتهاى خوبى هستند...»

بلى، مشكل اصلى جامعه اسلامى حكومتهاى آن هستند كه مآلاً آن مشكلات، به كشورها و ملتهاى اسلامى منتقل مى گردد. اخلاق، فرهنگ، افكار و آداب حكومتها قهراً به مردم سرايت مى كند كه گفته اند: «الناس على دين ملوكهم» همچنانكه سربلندى، آقايى، رفاه. يا ذلت و فقر و نادانى و عقب ماندگى ملتها ( حدوثاًيا بقاءً ) در اصل ويا در ادامه غالباً ناشى از حكومتها است.

به طور كلى دو نوع مشكل از جانب حكومتها براى ملتها فراهم مى شود: مشكل سياسى و مشكل يا مشكلات ناشى از سياست، مانند مشكلات فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى. در زمينه سياست همان طور كه حكومتهاى صالح، اسلام را در بعد سياسى به پيش برده اند، حكومتهاى ناصالح و فاسد كه همواره در جهان اسلام اكثريت داشته و دارند، باعث جنگها و خونريزيها، شكستها، تجزيه ها و قطعه قطعه شدن بلاد اسلامى و سرانجام زبونى مسلمانها در برابر بيگانگان و سيطره دشمنان بر مقدرات جامعه اسلامى بوده اند.

با مرورى بر تاريخ اسلام، از جنگهاى داخلى صدر اول گرفته تا برخوردهاى امويان و عباسيان و فاطميان، و ايادى آنان در كشورهاى اسلامى، و برخوردهاى سلسله ها و حكومتهاى پس از ايشان تا عصر حاضر، اين ادعا را كه حكومتها منشا بدبختى ملتهاى مسلمان بوده اند، روشن مى گردد. براى نمونه، پس از انقراض حكومت واحد مسلمين بر

ـ(59)ـ

اندلس، دوران (ملوک الطوايفى) آغاز شد، امراى محلى دعوى استقلال كردند و بر سر قدرت با يكديگر به نزاع برخاستند. هر كدام كه به شكست مى رسيدند از مسيحيان كمک مى گرفتند و قهراً به ازاى هر كمک امتيازى هم به ايشان مى دادند كه چيزى جز قطعه اى از كشور خود نبود. اين جنايت سياسى، بارها تكرار شد تا به انقراض اسلام در اندلس، و اخراج مسلمين از آن «بهشت مفقود» انجاميد.

حكومتهاى شمال آفريقا، پس از پايان كار اندلس، قاعدتاً بايد از آن عبرت مى گرفتند اما با كمال تاسف چنين نشد. در تاريخ آن حكومتها مكرراً استمداد از ساكنان آن سوى دريا (اروپاييان) به منظور حفظ خود در برابر رقيب مسلمان خويش، اتفاق افتاده است.

از جمله «مولى عبد الحفيظ»، يكى از ملوک مغرب از سلسله «علوى» كنونى را مى توان ياد كرد كه در قرن گذشته هجرى با برادر خود «عبد العزيز» بر سر سلطنت جنگيد. يكى از فرانسه كمک خواست، ديگرى از اسپانيا و همان كمک خواهى سبب شد كه تا چندى پيش از اين، اين كشور زيباى اسلامى، مستعمره يا تحت الحمايه فرانسه باشد كه هنوز هم آثار آن باقى است، و بخش كمترى مانند صحرا در جنوب، و چند شهر ساحلى در شمال نيز به دست اسپانيا افتاد كه هنوز هم دو شهر «سبته» و «بليله» در تصرّف اسپانيا است.

سرگذشت مصر، سودان، سوريه، لبنان، عراق، تركيه، شبه قاره هند و آسياى ميانه هم شبيه به (اندلس) و مغرب بوده كه منتهى به غلبه استعمار اروپايى گرديده است و آنان گاهى به نام مستعمره و تحت الحمايه و اخيراً در عصر استعمار نوبا سلطه فرهنگى واقتصادى وصنعتى نفوذ خود را بر غالب اين كشورها حفظ كرده اند.

راه دور نرويم جنگ تحميلى عراق با ايران، و جنگ خليج فارس، چه بدبختيها كه براى ملتهاى اين منطقه حساس دربر نداشت تا جايى كه پاى نيروهاى بيگانه را به طور

ـ(60)ـ

رسمى و آشكار به منطقه كشانيد، و هم اكنون در آن جا مستقر هستند و ابداً فكر بيرون رفتن را هم به خود راه نمى دهند.

چه بسيار از اين جنگها كه ناشى از توطئه بيگانگان بوده و به دست حكام مسلمين جريان يافته است واز اصل «فرِّق تسد»، جدايى بينداز و حكومت كن، نشات گرفته است.

حكّام خود خواه و سلطه جو يا نادان و بى عقل در تاريخ اسلام كم نبوده اند كه بدبختيهايى را براى جهان اسلام تدارک ديده اند، (مانند حمله مغول) كه پس از قرنها هنوز هم آثار شوم آنها به چشم مى خورد و احياناً باعث جدايى سرزمين هاى ارزنده اى مانند اندلس در غرب عالم اسلامى و كشورهاى مسلمان شبه جزيره بالكان در شمال و مسلمان چين در شرق، و مسلمانان آسياى ميانه در شمال شرقى،از پيكر اسلام گرديد كه بحمد الله برخى به گونه معجزه آسا به دامن اسلام برگشتند، و برخى ديگر مانند فلسطين اشغالى در قلب جهان اسلام سالها است كه از اصل خود جدا شده و براى رهايى آن چشم انداز روشنى به نظر نمى آيد.

اگر باعث اين جنايات را حكّام مسلمان ندانيم پس چه كسى مسؤول است؟

براى اينكه در ارزيابى حكومتهاى اسلامى بحق سخن بگوييم و از گزافه گويى و افراط و تفريط مصون بمانيم بايد به چند نكته اشاره كنيم:

1ـ هرچند حكومتها غالباً مشكل آفرين بوده اند اما نبايد از ياد ببريم كه همين حكومتها نيز باعث گسترش جهان اسلام و عامل فتح و پيروزيها نيز بوده اند. ما عادت داريم مثلاً از بنى اميه عموماً بد بگوييم كه حق است وبه عاملان از دست دادن (اندلس) نفرين كنيم كه آن هم حق است، اماازاين غفلت داريم كه همين حكام لعنتى، اسلام را به اندلس بردند و در قلب اروپا نداى «الله اكبر» سردادند. آرى از اين غافل هستيم كه طارق بن زياد غلام موسى بن نصير، يكى از عمال بنى اميه بود.

2ـ همه وقت، خود حكومتها باعث بدبختى نبوده اند بلكه برخى سعى خود را

ـ(61)ـ

براى نجات اسلام به خرج داده اند اما ديگران به آنان كمک نكرده اند. مثلاً هنگام اخراج مسلمانها از «اندلس»، حكومتهاى شمال افريقا و خاور ميانه وحتى خلفاى عثمانى چنان كه بايد به داد آنها نرسيدند.

3 ـ بسيارى از اين بدبختيها و شكستها انگيزه مذهبى و عمدةً رنگ تشيّع و تسنن و دفاع از مذاهب داشته است، مثلاً درگيرى و دخالت خلفاى فاطمى و شيعى شمال افريقا در قلمرو امراى اموى (اندلس) در بر افتادن آن سلسله مقتدر نقش داشته است. رقابت و جنگ تبليغاتى و نظامى خلفاى فاطمى مصر با خلفاى عباسى بغداد، زمينه غلبه مسيحيها را بر «شامات» و بطور كلى جنگهاى دويست ساله صليبى فراهم آورد.

درگيريهاى پنهانى يا علنى اسماعيليه شيعى مذهب در شرق وغرب جهان اسلام، يكى از علل ضعف خلافت بغداد و حكام ايران آن روزگار و نتيجه حمله مغول به سرزمين پهناور اسلام بوده است.

درگيريهاى سلاطين صفوى شيعه مذهب با خلفاى عثمانى سنى مذهب، زمينه دخالت اروپاييان را در كشورهاى اسلامى، و سرانجام باز شدن پاى استعمار را به اين كشورها فراهم آورد. اين قبيل جنگهاى مذهبى در سراسر جهان اسلام عموماً و شبه قاره هند خصوصاً در تاريخ فراوان به چشم مى خورد.

4ـ در لابلاى تاريخ اسلام، گاهى نقطه هاى روشن و حاكى از حسن نيّت برخى از حاكمان مسلمان، ديده مى شود كه مارا از تندروى و افراط در بدبينى نسبت به همه آنها باز مى دارد.

ابن اثير نوشته است(1): ملكشاه سلجوقى جهت جنگ با برادر خود ( تكش ) كه عليه وى خروج كرده بود به خراسان لشكر كشيد و سر راه خود به زيارت روضه مقدس امام على بن موسى الرضا عليه السلام رفت، هنگامى كه از حرم امام بيرون آمد، به وزير خود

_________________________________

1 ـ كامل التواريخ ج 10 ص 211.

ـ(62)ـ

خواجه نظام الملک كه همراه او بود گفت: تو چه دعا كردى؟ وزير گفت: دعا كردم خداوند تورا نصرت دهد، ملک گفت: اما من اين دعا را نكردم بلكه گفتم: خدايا هريک از ما دو برادر را كه صالح تر براى مسلمين و نافع تر براى رعيت هستيم، نصرت بده !!

بارى، شايسته است كه بدانيم كارى ترين فجايع سياسى جهان اسلام در طول تاريخ، عبارتست از جنگهاى صليبى، حمله مغول، غروب اسلام در اندلس، استعمار و سيطره غرب بر بلاد اسلامى بخصوص هند، انقراض خلافت عثمانى، و از همه نزديكتر و دردآورتر، اشغال فلسطين به دست صهيونيستها و شكل گيرى دولت اسرائيل در قلب جهان اسلام. وبه عكس، شيرين ترين و نزديک ترين حادثه سياسى جهان اسلام، همانا پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، در ايران است كه نقطه عطفى در تاريخ اسلام، و آغاز تجديد حيات سياسى مسلمين است ان شاء الله تعالى.

مشكلات ناشى از سياست

آنچه گفته شد راجع به مشكلات سياسى ناشى از حكومتها بود اما مشكلات متفرع بر مشكل سياسى فراوان است كه در راس همه آنها مشكلات مذهبى و فرهنگى است. هرچند دانشمندان و رهبران مذهبى چنانكه خواهيم گفت عمدة در ايجاد مشكلات مذهبى و حتى در پيدايش و رواج مذاهب تاثير داشته اند، كما اين كه در نشر فرهنگ اسلامى يا فرهنگ بيگانه، و در پيدايش و نشر علوم و دانشها يا گسترش جهل و بيسوادى و در گمراهى مردم از راه اسلام و صراط مستقيم نيز مسلماً مؤثر بوده اند.

برخى از متفكران، علل عمده بدبختى مسلمانها را اختلاف مذهبى، قومى و قبيله اى و ملى مى دانند كه سخنى به حق است و مسلماً اين اختلافات ريشه بسيارى از درگيريها ونابسامانيها مى باشند، اما غالباً اين حكومتها هستند كه جهت منافع و بسط سلطه خود و غلبه بر رقبا از اين اختلافات بهره برده وبه آنها دامن مى زنند.

ـ(63)ـ

براى نمونه هم اكنون بر اثر انقلاب اسلامى ايران حركتهاى آزادى بخش و نهضت بيدارى اسلامى در اكثر نقاط اسلامى، در حال نضج است. اما به منظور مقابله با آن، تبليغات مسموم وهابيت كه سعوديها در آن نقش محورى دارند، همه جا در حال گسترش است كه به نام ضدّيت با شيعه در هند و پاكستان و افريقا و اروپا، از جمله در كشورهاى مسلمان نوپاى آسياى ميانه، صورت مى گيرد.

دو سال پيش از اين، با امام جمعه عشق آباد در فرودگاه مشهد تصادفاً ملاقات كردم و از وضع مسلمانان تركمنستان از وى جويا شدم، گفت: «تاكنون در عشق آباد پنج مسجد بازگشايى شده كه دو مسجد مربوط به شيعيان و بقيه متعلق به اهل سنت بوده است. ما درطول تاريخ برادروار باهم زيسته ايم وهيچ اختلافى با هم نداشته ايم، ولى اخيراً چند آخوند وهابى از شهر دوشنبه (پايتخت تاجيكستان )، به عشق آباد آمده اند و بر سر زيارت بقاع متبركه كه نزد هر دو فرقه مورد احترام است بين شيعه و سنت اختلاف مى اندازند.

مشابه اين كار، در آذربايجان شيعه مذهب رهيده از چنگ روسها، تكرار مى گردد و مبلّغان وهابى از كشور تركيه و با هزينه سعوديها به آنجا آمده اند و مردم را به مذهب تسنن، با گرايش وهابيت، دعوت مى كنند. آيا عامل اين قبيل اختلافات مذهبى حكومتها نيستند؟

در پاكستان ساليان دراز اهل سنت و شيعه در كنار هم به سر برده اند، واهل سنت در جشنهاى مذهبى شيعيان و مراسم عزادارى حسينى شركت مى كرده اند، اما اكنون سپاه صحابه شيعيان را تكفير مى كند و جنگ مذهبى ميان فريقين راه مى اندازد. سپاه صحابه از كجا خط مى گيرد جز از حكومت سعودى؟

علاوه براختلافات مذهبى، اختلافات قومى هم درسراسر شبه قاره هند، افغانستان، كردستان و ديگر مناطق جريان دارد، اما غالباً دست حكومتها و قدرتهاى خودى و بيگانه

ـ(64)ـ

 در كار است كه سلسله جنبان حركتهاى قومى و بهره گيرى اصلى از اين ماجراها هستند.

مشكل دوّم، پيشوايان مذهبى و دانشمندان

بديهى است پيشوايان دينى يا رهبران فكرى جامعه به طبيعت حال، راهنماى فكرى و اخلاقى و عملى مردم مسلمانند و با رفتار و گفتار خود، مى توانند مربى جامعه و پشتوانه تكامل علمى، عملى، اخلاقى، سياسى واقتصادى و عامل وحدت مسلمانان باشند، كما اين كه بعكس، مى توانند باعث اختلاف وتعصب مذهبى وبدبينى و انحراف فكرى و اخلاقى و عقب ماندگى فرهنگى باشند.

به نظر مى رسد عالمان مذهبى و فكرى در مسير انحرافى خود از دو راه آلت دست و ابزار كار ديگران قرار مى گيرند. اول، از راه حكومتها كه هر كدام، اين قبيل عالمان را كه «على الوردى» نويسند عراقى آنها را «وعاظ السلاطين» ناميده ابزار كار خود قرار مى دهند، اين همان قشر از روحانيان هستند كه امام بزرگوار از آنهاناليد و اصطلاح (آخوندهاى دربارى) را در باره ايشان به كار مى برد. و شاهد بوديم كه چگونه اين قماش آخوندها و يا نويسندگان غير روحانى در ضديّت با انقلاب اسلامى و يا شخص امام وبا فتواى او در باره سلمان رشدى مرتد، و نيز در كمک به سعوديها عليه حجاج ايرانى، و در بسيارى از حوادث تلخ ديگر دست داشتند.

از اين قماش رهبران روحانى وغير روحانى در دوران طاغوت فراوان بودند و هم اكنون هم كم نيستند. اين قبيل رهبران مذهبى و فرهنگى وابسته، در حقيقت مستقل نيستند و انگيزه اى جز جلب رضايت دربارها ندارند.

دسته دوم، كسانى هستند كه مستقيماً با حكومتها و قدرتها وابسته نيستند و چه بسا بسيار با تقوا و زاهدند، اما دچار نوعى جمود فكرى و نادانى مذهبى و خود محورى دينى هستند. آنان خود را ملاک و معيار اسلام و مذهب مى دانند و روح تعصب و سختگيرى

ـ(65)ـ

مذهبى را در مردم پديد مى آورند. البته حكومتها هم با زيركى از سادگى آنان گاه بگاه استفاده مى كنند اما خود ايشان، به انگيزه حمايت از مذهب و نه كمک به دربارها و حاكمان، به تلاش خود ادامه مى دهند.

اين قماش رهبران مذهبى، مرز ميان مذاهب اسلامى را تا آنجا پيش مى برند كه فاصله ميان دو مذهب را از فاصله ميان دو دين بيشتر جلوه مى دهند و ديوارى آهنين ميان فرقه هاى مسلمان بنا مى كنند. به نظر مى رسد رهبران اصلى و بنيانگذاران مذاهب اسلامى خودشان تا اين حد سختگير و خود محور نبوده اند، اما تدريجاً عالمان حامى مذاهب، اسلام را به اين روز سياه نشانده اند و اين وضع نيز تنها باكوشش مصلحان قابل تغيير است. از قول شيخ ازهر فعلى نقل شده كه گفته است: ما پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت، قبلاً يكديگر را تكفير مى كرديم و گاهى نجس مى دانستيم، اما فعلاً هيچ گونه دوگانگى بين خود احساس نمى كنيم.

اختلاف عارف و متشرع يا اخبارى و اصولى تا آنجا شدّت يافت كه متشرع كتاب مثنوى را با انبر و اخبارى كتاب اصول را با دستمال مى گرفت تا مبادا دستش نجس شود. آيا اين تنگ نظريها، با سماحت اسلام وبا شريعت سمحه سهله كه رسول اكرم از آن دم مى زد همخوانى دارد؟

به خاطر دارم مرد روحانى آزاده اى كه چند سال قبل مرحوم شد به من گفت فلان عالم، خود را محور اسلام مى داند و معتقد است كه ساير مردم حتى علماى مبرّز، در كليات و جزئيات امور، حتى آداب و رسوم معمولى كه در اصل دين، حدّ و حدودى ندارد، بايد از او پيروى كنند، اما به چه دليل؟ معلوم نيست.

اين قماش روحانيان براى جامعه اسلامى مشكل بزرگى هستند و مدرّسان و مديران حوزه هاى علميه بايد رفته رفته طلاب را عادت دهند كه در مسائل اختلافى و سليقه اى تعصّب بخرج ندهند و با وسعت نظر و شرح صدر اين مسائل را مورد بحث و اجتهاد قرار

ـ(66)ـ

دهند و سعى كنند در اين قبيل مسائل نظرى، به نظر ديگران در داخل مذهب يا خارج آن احترام بگذارند.

شرح صدر، شرط اوّل اجتهاد است.

لا اقل اختلافات مدرسه را به ميان بازار نكشانند و مردم عامى را بدون جهت به بدبينى نسبت به افراد وادار نسازند.

ما در تاريخ از هر دو نوع عالمان متعصّب و آزاده، نمونه هاى فراوان داشته ايم: مرحوم وحيد بهبهانى ( م 1206) پيشواى اصولى و مرحوم شيخ يوسف بحرانى پيشواى اخبارى هر كدام در راس يكى از دو مكتب اخبارى و اصولى قرار داشتند و باهم مصاف مى دادند. اما سرانجام وحيد بهبهانى مكتب اصولى را كه تاكنون مبناى كار مراجع تقليد است، با قدرت علمى خود به كرسى نشانيد و مكتب اخبارى را كه در آن هنگام شيخ يوسف بحرانى پرچمدار آن بود در حوزه هاى علميه عقب زد.

نوشته اند، روزى در كربلا اين مرد بزرگ در صحن مطهر با مرحوم بحرانى برخورد كرد و مدتى در يک مساله علمى باهم بحث كردند، هنگام نماز رسيد و مرحوم بحرانى صاحب كتاب نفيس حدائق به وحيد بهبهانى گفت: بايست تا به تو اقتدا كنم و كرد. من در ميان علماى معاصر خود نمونه هاى زيادى را از هر دو نوع ديده يا شنيده ام كه نيازى به ذكر نمى بينم.

بارى با مرورى بر نقش حاكمان سياسى و عالمان دينى به شرحى كه گفته شد، مى توان به محتواى ارزشمند حديث معروف نبوى پى برد كه فرمود:

« صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى واذا فسدا فسدت امتى: الامراء و العلماء».

ـ(67)ـ

مشكل اساسى سوّم و چهارم، جهل وفقر

جهل به اسلام راستين، جهل به تاريخ اسلام، بى اطلاعى از وضعيت سياسى و علمى و صنعتى جهان، بى اطلاعى از توطئه هاى سياسى و فرهنگى بيگانگان و خلاصه جهل به هرچه در سرنوشت امت اسلام نقش دارد.

فقر هم كه نيازى به شرح ندارد: فقر مالى، فقر اخلاقى، فقر كارشناسى، فقر صنعتى و بسيارى از فقرها و نيازهاى ديگر.

گرچه عامل جهل و فقر در اصل پيدايش و يا ادامه، چنان كه گفتيم محصول عملكرد حكام و علما است ولى به هر حال، پايه و اساس بسيارى از مشكلات و بدبختيها مى باشد و البته اگر دو مشكل اوّل، يعنى مشكل سياست و روحانيت، حل شود، مشكل جهل و فقر و مشكلات ناشى از آنها بتدريج، تا حدودى حل مى گردد و لا اقل سر نخ راه حل به دست مى آيد.

مسؤوليت مردم روشن بين

وجود حكومتهاى فاسد و عالمان بى خاصيت، تكليف را از دوش آن قشر از مردم كه تا حدودى هشيارى سياسى و بينش دينى دارند برنمى دارد، و اين بينش و هشيارى بحمد الله اكنون در همه جهان اسلام بقدر كافى وجود دارد، و اين همان نعمت خداداد بيدارى اسلامى يا بقول اعراب «الصحوة الاسلامية» است و خود آينده روشنى را براى اسلام نويد مى دهد. اما به گونه اى محسوس يا نامحسوس، با خط انحرافى ديگرى كه كاملاً با آن در ستيز است دست و پنجه نرم مى كند و هريک از اين دو خط از سوى يک دسته از رهبران سياسى و مذهبى مسلمان هدايت مى شوند تا كدامين پيروز گردند.

نكته لازم به يادآورى آن است كه بيدارى سياسى و بيدارى مذهبى بايد باهم

ـ(68)ـ

باشند و دوشادوش هم گسترش يابند، تا براى جهان اسلام، نتيجه مطلوب به بار آورند و اگر خداى نخواسته اين دو خط از هم جدا شوند (كه استعمار براى جدايى ميان آن دو تلاش مى كند) و بيدارى سياسى منهاى مذهب يا بيدارى مذهبى منهاى سياست، مطرح گردد، خود باعث درگيرى ديگرى ميان طرفداران دو خط خواهد گرديد و بر فرض اگر يكى بدون ديگرى پيروز گردد، مثلاً بيدارى سياسى بدون بيدارى مذهبى و يا به عكس، قدرت را به دست گيرد باعث درد بى درمان ديگرى خواهد شد كه مسلماً خطها در مقابل هم قرار خواهند گرفت و جهاد و مبارزه با طاغوتهاى سياسى و دينى به نبرد ميان انقلابى سياسى و انقلابى مذهبى تبديل خواهد گرديد. كه در صورت روى كار آمدن طرفداران خط سياسى، راه و رسم سياستهاى غرب ولائيک را پيش مى گيرند، و فرض دوّم هم، مشكلات فراوان ديگرى را در پى خواهد داشت.

اعاذنا الله منها، متاسفانه هم اكنون اين دو خط با هم رقابت دارند و بر پيشوايان و مردم مسلمان است تا در اين موقعيت حساس هشيارى خود را حفظ كنند.