بيداري اسلامي : واقعيت و معيارها

بيداري اسلامي : واقعيت و معيارها

 

بيداري اسلامي : واقعيت و معيارها

 

شيخ مصطفى ملص

الحمدلله و الصلاة علي رسول‌الله و علي آله و صحبه و من والاه.

پيشگفتار:

اسلامي ديني است که حضرت محمدبن‌عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم) براي هدايت بشريت و انتقال او از گمراهي به هدايت، از گناه به ثواب، از فساد به صلاح و انتقال مردمان از پرستش بندگان به پرستش خداوند متعالي که همه آنانرا آفريد، آورده است؛ وظيفه اسلام نيز با احکام و اخلاق و ارزش‌ها و اصول و اوامر و نواهي که در خود دارد تضمين شکل‌گيري زندگي اجتماعي ـ انساني سالمي است که در آن جايي براي ظلم و تجاوز و طغيان و غصب حقوق خلق و نيز مکاني براي خرافات و افسانه و دروغ و نيرنگ وجود ندارد؛ فراهم آوردن زندگي‌اي است که هرکس را در جايگاه حقيقي خود قرار مي‌دهد. خداوند(الله) همان پروردگاري است که در برابر سخنش، سخن ديگري مطرح نيست و در پي حکم او، حکم حاکم ديگري جايي ندارد. انسان نيز بنده‌اي است که به اراده خداوند عزوجل آفريده شده و مطيع اوامر و شيفته شريعت او و خشنود از قضا و قدر اوست و مي‌داند که :"لا حول و لا قوة الا بالله" و "هيچکس را ياراي آن نيست که آفريدگار را ملزم به چيزي سازد گو اين چيز از هر عظمت و نيرو و قدرتي، برخوردار باشد."

خداوند سبحانه و تعالي نيز انسان را آزاد آفريد و وي را از موهبت عقل برخوردار ساخت تا بتواند در امور زندگي خود به داوري بنشيند و فرمانش داد تا عقل خود را در هر آنچه به او عرضه مي‌شود بکار گيرد و عقل را شرط تکليف قرار داد و هرگاه عقل نباشد يا از دست رود صاحبش تکليفي نخواهد داشت و غير مکلف بشمار خواهد رفت و نسبت به آنچه مي‌کند در دنيا و آخرت، مسئول نيست. خداوند عزّ و جل همه خلق و بويژه انسان را به پرستش خود فرمان داده و از وي خواسته تنها او را بپرستد و او را از داشتن معبود ديگري برحذر داشت؛ اين راه درست‌تر و مطمئن‌تر براي رهايي انسان از همه قيد و بندهايي است که احاطه‌اش کرده‌اند و او را مرهون آفريده‌هايي چون خودش مي‌سازد، بنابراين بندگي بندگان در برابر خداوند عزّ و جل به معناي آنست که آنها در برابر همه خلق خدا آزادند اينچنين، خداوند مي‌خواهد که بندگانش آزاد باشند و جز براي او، بندگي نکنند و در اين صورت، آزادگان واقعي‌اند.

بنابراين اسلام به عنوان دين الهي آمده تا براي بشريت، چندين مورد را تحقق بخشد از جمله:

1ـ اينکه مردم آزاد باشند و به بندگي کشيده نشوند.

  اينکه پاي‌بند آييني چون آيين الهي تجلّي يافته در قرآن کريم باشند که صلاح آنها را تضمين کند.

3ـ اينکه در عرصه‌هاي مختلف زندگي از عقل خود چنان بهره‌برداري کنند که وضعشان را بهبود بخشد.

4ـ اينکه همه مردم برابر باشند و هيچ کس بر ديگري برتري نداشته و فخر فروشي نکند.

5ـ اينکه با يکديگر در راستاي بهبود وضع خود همکاري و همياري داشته باشند «وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ »(سوره مائده ـ 2)( و در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نشويد.)

6ـ اينکه ايثار و فداکاري و نه آزمندي و حرص، ويژگي آنها باشد.

7ـ و سرانجام اينکه سرسپرده فرمان خدا باشند.

دشمنان آدمي:

رسيدن به سعادت در زندگي ـ که در اسلام از آن به مفهوم تقوي تعبير شده است ـ راهي است که دشواري‌ها و موانع فراروي آن وجود دارد و در گذشتن از آنها نيازمند کوشش و شکيبايي و فداکاري‌هاي فراواني است که گاه به حد فدا کردن جان نيز مي‌رسد. زيرا انسان دشمنان زيادي دارد که برخي خارجي و برخي نيز داخلي يعني از درون خود وي هستند؛ در اين ميان شيطان اولين دشمن آدمي است که با خود پيمان  بسته که انسان را اغوا سازد و او را با زرق و برق بخشيدن به منکرات و محرمات و نفرت‌انگيز کردن واجبات و کارهاي نيکو، از صرات مستقيم دور سازد و اين نکته‌اي است که قرآن کريم در مورد ابليس(لعنة‌الله عليه) يادآور شده آنگاه که از خداي خود خواست که، تا روز قيامت به وي فرصت دهد تا هنگامي که خداوند متعال به درخواست وي پاسخ مثبت داد گفت :«همه را فريب خواهم داد.»

ابليس آفريده‌اي است که توان به وسوسه انداختن انسان را دارد و او نامرئي است و از درون انسان به سراغش مي‌آيد؛ بنابراين انسان همواره در معرض تهديد اين خطر قرار دارد لذا بايد از ابليس برحذر باشد و براي رويارويي و مقابله با نيرنگها و وسوسه‌هاي او با پاي‌بندي به آموزه‌هاي کتاب خدا و رهنمون‌هاي پيامبر گرامي‌اش در سنّت‌‌‌ها، از خداوند متعال ياري جويد.

در وجود انسان، شهوتها و غريزه‌ها و نيازهايي نهفته که به آنها نيازمند است و جملگي بروي فشار مي‌آورند تا اشباع شوند و به راههاي مختلف برآورده گردند ولي انسان گاهي با وسايل مشروع يا باصطلاح حلال، قادر به برآوردن آنها نيست، دراينجاست که شيطان از اين شهوت‌ها و غرايز و نيازها سوء‌استفاده مي‌کند تا او را به حرام درافکند.

دشمناني که در خارج از انسان در برابر او صف بسته‌اند، مستکبران و مردمان ستمکار و طمع ورزاني هستند که مي‌کوشند انسان را چه با ترغيب و تطميع يا با تهديد ـ يعني که کاري که فرعونها و صاحبان قدرت يا ثروت اندوزان و شهرت طلبان و شهوت پرستان  و آزمندان دنيوي انجام ‌مي‌دهند ـ از راه راست دورسازند.

ابدي بودن کارزار

از اينروست که اسلام بر مسلمانان واجب ساخته که در برابر همه اين مفسدان ايستادگي کنند و به جهاد و نبرد با آنان نيز بپردازند حتي اگر اين نبرد به هلاک خودشان بينجامد زيرا باز داشتن مفسدان جز با قدرت و اقتدار صورت نمي‌گيرد. خداوند متعال فرموده است: «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ»(سوره انفال ـ 60)( و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگرى را جز ايشان كه شما نمى‏شناسيدشان و خدا آنان را مى‏شناسد بترسانيد و هر چيزى در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما بازگردانيده مى‏شود و بر شما ستم نخواهد رفت)

از آنجا که اهل شر همواره مترصد ضربه زدن و آسيب رساندن به اهل خير و اهل ايمان هستند و از هر فرصتي براي سلطه بر آنها استفاده مي‌کنند براهل ايمان واجب است که يکدم از خود غافل نشوند و زندگي خود را بر اساس کارزار حق و باطل تلقي کنند، اين نکته‌اي است که پيامبر اکرم حضرت محمد(صلي‌الله عليه وآله وسلم) بدان اشاره کرده مي‌فرمايد:

«جهاد تا روز قيامت ادامه دارد.» هيچکس نمي‌تواند ادعّا کند که زمان جهاد سپري شده است؛  اين دوره تا ابد باقي است.

کارزار افراد بشر با يکديگر ـ هرچند در ظاهر به دلايل غيرمادي صورت پذيرد ولي علل و اسباب حقيقي آن صرفاً مادي يعني : ثروت، سلطه و چيرگي است و هرچند برخي بکوشند آنرا کارزاري در مورد اصول، ارزش‌ها يا عقايد و ديگر اعتبارهاي معنوي جلوه دهند ولي انگيزه اصلي يکي از همين مواردي است که ذکر شد.

از آنجا که اطماع ، بر رفتارهاي بشريتي که داراي رسالتي با اصول والا و آسماني نيستند حکومت دارد، اين طماعان و آزمندان سرانجام تبديل به طاغوت مي‌شوند.

از آنجا که صاحب رسالت‌هاي آسماني و والا مامورند تا به احقاق حق و نفي ظلم و ياري مستضعفان و ايستادگي در برابر ستمگران بپردازند ...

از آنجا که طاغوت‌ها جز زبان زور و اجبار زبان ديگري نمي‌فهمند، درگيري و برخورد ميان آنها و صاحبان رسالت‌هاي آسماني، گريز ناپذير است، زندگي پيامبران و فرستادگان نيز چنين بود و بهترين تصوير آن نيز مربوط به زندگي پيامبر اکرم حضرت محمد(صلي الله عليه وآله و سلم) است، زندگي در طول زمان به همين ترتيب تداوم يافته است: « سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ »(سوره احزاب ـ 38)( [اين] سنت‏خداست كه از ديرباز در ميان گذشتگان [معمول] بوده.) « فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا »(سوره فاطر ـ 43)( پس آيا جز سنت [و سرنوشت‏شوم] پيشينيان را انتظار مى‏برند و هرگز براى سنت‏خدا دگرگونى نخواهى يافت.)

"الگو" و اختلاف آيين‌ها:

رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله و سلم) به گسترش دين در ميان مردم با فراخوان گفتاري ايشان و بيان حقايق جهان هستي و زندگي پرداخت؛ بزرگان قوم از جمله مشرکان قريش در برابر او قد علم کردند آنها در آنزمان اهل مکه بودند لذا ياران آنحضرت (ص) و خود او را مورد شکنجه و آزار قرار دادند و از سرزمين و وطنش بيرون کردند، با مومنان و ياران وي نيز چنين کردند و سپس جنگهايي را عليه وي تدارک ديدند تا مانع از دعوتش شوند. او مأمور بود به پسنديده‌ترين شيوه دعوت خود را انجام دهد در همين راستا مومنان را به صبر و تحمل و هجرت فرمان مي‌داد؛ آنها يکبار به حبشه و بارديگر به مدينه منوره مهاجرت کردند تا سرانجام فرمان خداوند متعال چنين صادر شد: « أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ »(سوره حج ـ 39)( به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده رخصت [جهاد] داده شده است چرا كه مورد ظلم قرار گرفته‏اند و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست.)

فرمان خداوند متعال به مومنان براي جنگ و درگيري تنها پس از آن صادر شد که کفّار و مشرکان اصرار ورزيدند به زور مانع از رسيدن فراخوان وي به مردم شوند؛ در عين حال در فرمان الهي تأکيد شده بود که در مسجدالحرام و آنگاه که مشرکان آغاز به جنگ نکرده باشند، شما آغازگر جنگ نباشيد؛ خداوند متعال مي‌فرمايد:‌»وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ» (سوره بقره ـ 191)( در كنار مسجد الحرام با آنان جنگ مكنيد مگر آنكه با شما در آن جا به جنگ درآيند پس اگر با شما جنگيدند آنان را بكشيد كه كيفر كافران چنين است.) بنابراين کشتار، آخرين مرحله جهاد است و تنها هنگامي به آن روي آورده مي‌شود که به روش ديگري از جمله فراخوان و دعوت و گفتگو، هدف مورد نظر تحقق پيدا نکند.

اين نکته با فطرت انساني نيز موافقت دارد و برخلاف نظر آنهايي است که مدعيند کشتار و جنگ، شيوه اصلي دعوت و تبليغ رسالت اسلام است؛ اين نظريه زيان فراواني به اسلام رسانده و چهره درخشان آنرا در نگاه بسياري از مردم مشوه ساخته

است و چنين نشان داده که اسلام دين کشت و کشتار و تروريسم است.

بدين ترتيب بجاي اينکه مسلمان بکوشد تا با استدلال و برهان و ارايه حجّت و گفتگو، کافران را به سمت دين و از گمراهي به هدايت رهنمون شود وظيفه و مأموريت او قتل کافران و پايان بخشيدن به زندگي آنان يا اجبارشان به ايمان ـ آنهم برخلاف گفته قرآن مجيد «لااکره في‌الدين» ـ شده است، اسلام شريعتي الهي است و متن اساسي آن قرآن کريم و از سرچشمه خداست، همه ديگر متون ديني اعم از سنت مطهر نبوي(ص) ـ که علما اتفاق نظر دارند در توضيح و تشريح کتاب خدا و تفسير آنست ـ تا ديدگاههاي فقها و مفسران و اصولي‌ها و ديگراني که به گونه‌اي از اين متن مقدّس بهره گرفته‌اند، به گرد قرآن مي‌چرخند و مشروعيت و حقانيت خود را از آن مي‌گيرند.

سنت شريف نبوي نسبت به ديگر متون، اين امتياز را دارد که از پشتوانه وحي برخوردار است و از سوي کسي صادر شده که بيان محتواي قرآن به وي واگذار شده است و اين برخلاف ديگراني است که عقل و فهم خود را بکار مي‌گيرند و نتيجه کار و فعاليتشان مي‌توان درست يا نادست باشد و اين همان نکته‌اي است که امام "مالک بن انس الاصبيحي" که در نزديکي ضريح پيامبراکرم حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) جلسه درس خود را تشکيل مي‌داد، مي‌گفت: «همه مردم مي‌توانند درست يا غلط بگويند مگر صاحب اين مقام.» و به قبر پيامبراکرم (صلي‌الله عليه و آله وسلم) اشاره مي‌کرد. لذا ما معتقديم که تمامي ثروت فقهي و کل تفاسير موجود برخاسته از فهم و درک بشري از احکام دين و به بيان درست‌تر فهم و درک متن الهي و بيان نبوي است، ساير علوم اسلامي نيز چنين است.

از اينجاست که اختلاف در فهم متون در پي اختلاف برداشت‌ها يا بنابر ثبوت يا عدم ثبوت دليل و يا بنابر اختلاف فرهنگ‌ها و محيط‌ها و تجربه‌هاي انساني يا بنابر عوامل فراوان ديگري ـ که در اينجا مجال برشمردن آنها نيست ـ مطرح گرديد؛ لذا بايد پذيرفت که مسلمانان، جملگي يک تجربه نداشته‌اند و از درک و برداشت واحدي برخوردار نيستند. آنها داراي ديدگاههاي فرهنگي و اجتماعي و عرفي گوناگوني هستند که همه اينها بر تجربه‌هاي ايشان مؤثر واقع شده است. اختلاف مذاهب فقهي و مکتب‌هاي فکري و اعتقادي نيز بهترين دليل اين مدعّاست.

مي‌دانيم که دولت اسلامي که همزمان با تمکين دعوت اسلام در مدينه منوره تشکيل شد پس از دوره پيامبراکرم (صلي‌الله عليه و آله وسلم) درگيري‌هاي متعددي بخود ديد؛ دولت مدينه، دولت نجف، دولت دمشق و دولت بغداد درگيري‌هايي با يکديگر داشتند؛ انقلاب‌ها و قيام‌‌ها و حرکت‌هاي اصلاحي، تقسيم و دولت‌هاي کوچکتر درون دولت واحد و دولت‌هاي مستقل از دولت مرکزي و ديگر انواع درگيري‌ها و مبارزات مطرح بود که خود نشان مي‌دهد مسلمانان تجربه‌هاي مختلف، متنوّع و متعدّدي از سرگذرانده‌اند و هر تجربه نيز محکوم به شرايط ويژه زماني و مکاني و مردمان خود بود.

اين امر ما را به نکته مهمي رهنمون مي‌گردد و آن اينکه اسلام مردم را ـ مادام که افعال آنها با اصول ثابت کتاب و سنت نبوي مغايرت نداشته باشد ـ در امور دنيوي به انجام عمل معيني وادار نمي‌سازد و همه کارهايشان به خودشان واگذار شده تا طبق دين و آداب و اخلاق آن عمل کنند؛ رهنمود الهي نيز آنچنانکه در سوره الشوري آمده است :«و امرهم شوري بينهم» مي‌باشد؛ وقتي شورا صورت گرفت و به نظر بهتري رسيدند که با دين همخواني بيشتري دارد همانرا عمل کنند و البته بايد خاطرنشان ساخت که شورا نيز نوع بخصوص و نحوه واحدي ندارد زيرا کيفيت آن بسته به شرايط زماني و مکاني و محيط است و جنبه مهم آن حصول نتيجه درستتر و بهتر است.

حاکمان مسلمانان نيز در طول زمان بر اين آيين و شيوه عمل و بر رفتار و منش معيني نبوده‌اند؛ گروهي به عنوان اصلاحگر توصيف شده‌اند و گروهي ديگر به فساد معروف گشته‌اند و عده‌اي نيز به صفات ديگري به لحاظ رفتار حکومتي وصف شده‌اند که با توجه به روند سياسي مي‌توان به اين نتيجه رسيد که رفتار و کردار آنها غالباً به زيان اسلام بوده و به آن آسيب رسانده و به عبارت ديگر شيوه عمل آنها به دينداري بطورکلي زيان رسانده و کمترين کمکي به باور مردم به پاي‌بندي آنها به احکام دين نکرده است.

اسلام و قدرت :

جنبه مثبت مسئله در اينست که مردم درک مي‌کنند که اقدامات و کردار حاکمان هيچکدام دليل بر اسلام نيست و در نتيجه اگر اين اقدامها طبق احکام دين باشد پذيرفته مي‌شود و چنانچه مخالف با احکام دين باشد پذيرفته نمي‌شود؛ گو اينکه حاکمان همواره مي‌کوشند اقدامات خود را جنبه شرعي ببخشند و با خريد برخي علمايي که آنها را "وعاظ‌السلاطين" مي‌نامند، کارهاي خود را توجيه ديني و شرعي کنند ولي مشروعيت ديني اين دسته از علما نيز بيشتر زير سؤال بوده و بجاي اينکه عالم يا روحاني موصوف، به اقدام‌هاي سلطان جنبه شرعي دهد، همراهي روحانيان درباري با حاکم، مشروعيت آنها را زير سؤال مي‌برد.

تجسّم اسلام در يک دولت به شکل‌گيري رابطه ذهني نزد بسياري از مسلمانان انجاميد که براساس آن دولت و اسلام را دو يار ازهم جدانشدني تلقي مي‌کرد. به نظر اين دسته از مسلمانان، شکست و نابودي يا فروپاشي هر دولتي به عنوان مصيبتي است که بر اسلام نازل مي‌شود حال آنکه مي‌دانيم پيامبراکرم (صلي‌الله عليه و آله وسلم) در حديثي فرموده است : «بدانيد و آگاه باشيد که قدرت و قرآن از هم جدا مي‌شوند شما به هر سويي که قرآن است، بگرديد.» در اين حديث اشاره صريحي به ضرورت عدم ارتباط قدرت و قرآن [و اسلام] وجود دارد. پايان خلافت عثماني بدست اروپايي‌ها و همکاران مسلمان ايشان، پايان مرحله تاريخي‌اي بود که براي صدها سال بدرازا کشيد و در عين حال آغازگر مرحله نويني بود که جهان اسلام در آن به کشورهاي کوچک و پراکنده‌اي تقسيم شد که بخش اعظم آنها تابع کشورهاي غيراسلامي بودند و مرزهاي جغرافيايي و نظام سياسي آنها نيز ـ که در اصل براساس جدايي دين و دولت شکل گرفته بود ـ بر آنها تحميل شده بود. گو اينکه بيشتر قوانين اساسي اين کشور اين عبارت را شامل مي‌شود: «اسلام يکي از منابع اصلي قانونگذاري است.» يا عبارت:‌»دين دولت، اسلام است.» را در خود داشت.

جهان عرب و اسلام در همه ابعاد به عقب‌گردهاي خود ادامه داد و سطح زندگي در آن چنان پايين آمد که شکاف عميقي ميان سطح درآمد در کشورهاي غربي و ميزان درآمد در جهان اسلام، بوجود آمد؛ نظريه‌هاي سياسي و اقتصادي وارداتي نيز در ارايه راه‌حل به خلقهاي جهان اسلام براي برون‌رفت از اين مشکلات، موفقيتي بدنبال نداشتند لذا خلقها به دنبال جانشين‌هايي براي نظريات مزبوز برآمدند که اسلام يکي از آلترناتيوهاي سياسي گرديد.

از آنجا که اسلام يک نظريه سياسي نيست بلکه ديني است که شامل نگاه همه‌جانبه‌اي به همه جنبه‌هاي زندگي است و داراي دو بعد: ايدئولوژيک (نظري) ـ که آنرا عقيده مي‌گويند ـ و بعد تشريعي عملي که همان شريعت و در جهت بناي جامعه و اخلاقي مربوط به رفتار فردي و اجتماعي و گروهي است، به اين دليل گرايش اسلامي با ديگر گرايش‌هاي سياسي که به جنبه‌هاي زندگي سياسي مي‌پردازند و کاري به جنبه‌هاي اخلاقي، رفتاري و عبادي ندارند، متفاوت است. اين بدان معناست که پاي‌بندي به گرايش‌اسلامي سياسي بدون پاي‌بندي به ساير جنبه‌هاي آن، معنا و مفهومي ندارد و آدمي را در برابر مسؤوليت‌‌هايي به ازاي خود و در برابر جامعه قرار مي‌دهد و بطور خلاصه اينکه اسلام به معناي مسؤوليت به تمامي معاني اين واژه‌است.

وقتي از اسلام سخن مي‌گوييم کاملاً درک مي‌کنيم که ما از منظومه‌اي سخن مي‌گوييم که چون ديگر نظريات سياسي، با جامعه ما بيگانه نيست؛ اين منظومه مرجعيت اصلي بخش اعظم رژيم‌هايي را که بر اين منطقه از هنگام بعثت پيامبراکرم حضرت محمدبن عبدالله (صلي‌الله عليه و آله وسلم) تا قرارگرفتن سرزمين‌هاي اسلامي زير يوغ استعمار غرب در ابتداي قرن بيستم ميلادي، حکمروايي داشتند، تشکيل مي‌داد.

تأثير و تأثر انديشمندان مسلمان:

با نزديکي پايان خلافت عثماني و درک شماري از انديشمندان بر اينکه اين امپراتوري در حال زوال و سقوط است، شماري از انديشمندان اسلامي برنامه‌هاي سياسي خود را چه براي اصلاح يا جايگزيني حکومت عثماني، ارايه دادند؛ بيشتر اين پروژه‌ها از سوي کساني مطرح شده بود که تحت تأثير انديشه‌هاي مطرح در اروپاي آنروزگار بودند لذا نظريه‌هاي آنان شامل نوعي ادغام نظريه‌هاي اسلامي با نظريه‌هاي اروپايي بود به اين اميد که اين ادغام، نقطه حرکت نيرومند جامعه مسلمان براي سازماندهي و پيشرفت براساس آنها باشد. اين انديشمندان پيشگام نه از خاستگاه قرائت تجربه‌هاي گذشته اسلامي يا خاستگاه شالوده‌اي از ارزش‌ها و اصول اسلامي، بلکه تحت تأثير واکنش‌هاي حاصله در اين ميان بودند. شماري از پيشگامان انديشه سياسي اسلام که در پي اظهار وجود دربرابر انديشه سياسي غرب بودند چنين وصفي داشتند. با هر طرح و برنامه‌اي که غربي‌ها در سياست مطرح مي‌ساختند آنها به جستجوي متون و کنکاش در آنها مي‌پرداختند تا ثابت کنند آنچه غربي‌ها مي‌گويند و عنوان مي‌کنند در اسلام نيز وجود دارد يا اسلام به آنها اشاره کرده است؛ در اين راستا و طبق نظريه ضرورتهاي پنج‌گانه اي که "الجويني" (امام الحرمين) و "الشاطبي" (صاحب المقاصد) بدانها اشاره کرده‌اند، شورا را در برابر دموکراسي، و حفظ مال و ثروت را در ازاي ليبراليسم قرار دادند.

برخي از آنها نيز صحبت از سوسياليسم اسلامي (در برابر کمونيسم) بميان آوردند و در اين ميان تجربه صحابي "ابوذرغفاري" و اختلافي که با عثمان بن عفان خليفه سوم داشت را مطرح ساختند.

از ميان اين پيشگامان کساني چون : "خيرالدين التونسي" و "جمال‌الدين اسدآبادي افغاني" و "محمد عبده" و "رشيد رضا" و "عبدالرحمن الکواکبي" و سپس "حسن البنّا" و "ابوالاعلي المودودي" و "ابوالحسن الندوي" و بعد از آنها "سيد قطب" مطرح شدند. از ميان انديشمندان نيز روحاني برجسته‌اي مطرح شد که مسايل انديشه سياسي و اقتصادي در اسلام را مورد بحث قرار داد و صاحب اجتهاد بود و "سيدمحمدباقر صدر" (قدس سره) نام داشت که تأثير فکري بسيار برجسته‌اي بجاي گذاشت.مهمترين شخصيتي که در مسئله اسلام سياسي برجستگي خاصّي پيدا کرد ، فقيه انقلابي و مجاهدي بود که جنبش فکري و فقهي و سياسي عملي را رهبري کرد و اقامه دولت اسلامي و جامعه اسلامي را وجهه همت خود قرار داد و اين پروژه تا حدّ زيادي نيز موفق شد به اهداف خود نايل آيد. او کسي نيست جز "امام روح‌الله موسوي خميني" (قدس سره الشريف) که در سرنگوني رژيم شاه و تأسيس جمهوري اسلامي ايران تحت رهبري ولايت فقيه، موفق گرديد.

پرسش‌هايي پيرامون بيداري اسلامي:

آيا مدعيان تأسيس جامعه‌اي تحت حاکميت اسلام توانسته‌اند در جهان اسلام افکار عمومي را ايجاد کنند که اين ايده را وجهه همت خود قرار دهد و از آن حمايت کند و در جهت تحقق آن بکوشد؟

اين پرسش را به عنوان پيش‌درآمدي براي بحث موضوع بيداري اسلامي مطرح مي‌سازيم و براي رسيدن به پاسخي به اين پرسش که آيا بيداري حقيقي اسلامي وجود دارد يا اين اوضاع چنان نيست که بتوان از آن به عنوان بيداري سخن گفت، مي‌گويم که ما به لحاظ عاطفي بسيار خوشوقتيم خاطرنشان سازيم بيداري اسلامي وجود دارد و به عنوان دست‌اندرکار برقراري جامعه‌اي اسلامي، بسيار خشنود مي‌شويم تحليل‌هايي را بشنويم که نتيجه‌گيري‌هاي آنها وجود بيداري اسلامي است.

چه بسا نتايجي که حرکت‌هاي مردمي در کشورهايي چون : مصر و تونس و مراکش بدنبال آورد و به پيروزي اکثريت کرسي‌هاي پارلمان از سوي احزاب و جنبش‌هايي انجاميد که پروژه‌هاي سياسي اسلام را به عنوان برنامه‌هاي خود درنظر گرفته بودند نشان مي‌دهد که خلقها در جهان عرب و اسلام بيشتر تمايل به رژيم‌هايي دارند که بر اساس آيين اسلام و انديشه‌ها و نظريات برگزفته از کتاب خدا و سنت رسول خدا‌(صلي‌الله عليه و آله وسلم) فعاليت مي‌کنند. ترديدي نيست که تجربه انقلاب اسلامي ايران که امام خميني (قدس سره الشريف) آنرا رهبري کرد و الگوي بسيار شايسته و خوبي براي ناظران بي‌طرف و بدون پيشداوري‌هاي نژادي يا مذهبي بود همچنانکه اقبال مردم ترکيه در اعطاي اکثريت آراي پارلماني به حزب عدالت و توسعه با ريشه‌هاي اسلامي نيز دلالت‌هاي روشني بر گرايش مردم ترکيه به خستگي و دلزدگي از لائيسم جزم‌انديش حاکمان نظامي آتاتورکي است که به عنوان نگبانان لائيسم آتاتورکي گمارده شده‌اند.

ولي بيداري اسلامي چيست و اينک در کجا قرار دارد؟

وقتي صحبت از بيداري اسلامي مي‌کنيم سخن از حرکت بزرگ و فراگيري بميان مي‌آوريم که مي‌خواهد و مي‌کوشد که اسلام تنها مرجعيت زندگي سياسي و اقتصادي و اجتماعي در جامعه مسلمان و امت اسلامي باشد؛ اين جنبش امروزه در بيشتر مناطق جهان  اسلام موجود و فعال است ولي پرسشي که مطرح مي‌شود در مورد توان اين جنبش در ايجاد تغييرات جدّي و تأثيرگذاري بر سوق جامعه به پذيرش اسلام به عنوان مرجعيت قانوني و حقوقي در کنار مرجعيت ايماني آنست؛ پرسش دومي که ناگزير بايد مطرح شود اينست : آيا جنبش‌ها و احزاب و عناصر بيداري اسلامي از آنچنان وحدتي در ديدگاهها و اهداف و راهبرد برخودار هستند يا در حدّ تناقض با يکديگر اختلاف نظر دارند؟

و پرسش سوم و آخر نيز در مورد چگونگي يا امکان تمييز جنبش‌هايي که اسلام و ارزش و اصولي آنرا به عنوان هدفهاي والاي خود پذيرفته و آنرا مرجعيت جامعه و دولت و روابط با ديگران تلقي مي‌کنند و بحق بخشي از بيداري اسلامي حقيقي هستند از جنبش‌هايي است که اسلام را به عنوان هدف صوري خود و به عنوان پوششي براي اهداف مادي يا سلطه‌اي ديگري درنظر گرفته‌اند.

پاسخ به اين پرسش‌ها و پرسش‌هاي ديگري که ممکن است در حين بحث مطرح شوند در واقع به معناي پاسخ به اشکالهاي فراواني است که به علت شرايط منطقه‌اي، محلي و بين‌المللي و نيز به دليل تهديدهايي که بيداري اسلامي براي منافع قدرتهاي جهاني با نفوذ و مسلط بر بزنگاههاي جهان سياست و اقتصاد و ماليه و علمي و حاکم بر سرنوشت و زندگي خلق‌ها، مطرح مي‌شود.

پاسخ به پرسش نخست مربوط به توان بيداري اسلامي در ايجاد تغيير و اثرگذاري، از ديدگاه ما کاملاً مثبت است؛ اسلام در خود نيروي بسيار بزرگي براي انگيزش خلق دارد که در ايدئولوژي‌هاي ديگر هرگز وجود ندارد زيرا اولاً دربرگيرنده همه جنبه‌هاي زندگي است و ثانياً تأثيرات آن در دنيا و آخرت است زيرا فداکاري‌هاي مسلمان داراي پاداشي هم در دنيا و هم در آخرت است حال آنکه سرنوشت فرد غيرمسلمان تنها در دنيا رقم مي‌خورد.

ولي آنجه نبايد از آن غافل باشيم اينکه بيداري به معناي حرکت در خط کارزار با نيروهاي زيان‌ديده از موفقيت بيداري اسلامي است؛ اين قدرتها از امکانات مادي و معنوي هنگفتي برخوردارند که به اين سادگي نمي‌توان با آنها مقابله کرد؛ پول و سلاح و تبليغات و رسانه‌ها را در اختيار دارند و مي‌توانند حقايق را واژگونه نشان دهند و وجدان بسياري را بخرند و مردم را فريب دهند.

به همين دليل مي‌بينيم که بيداري اسلامي در يک‌جا پيشرفت مي‌کند و در جاي ديگري با ناکامي روبرو مي‌شود و بنابراين نمي‌توان حالتهاي پيروزي يا ناکامي را تعميم داد. دست‌اندرکاران اسلامي وظيفه دارند شکيبايي کنند و از تجربه‌هاي ديگر استفاده نمايند و عبرت‌هاي لازم را بگيرند و شيوه‌هاي کار و فعاليت خود را چنان متحول سازند که بتوان از ميان شکاف‌هاي فراوان وارد شد و از نقاط ضعف دشمنان اسلام در جهت تحقق هدفهاي مشروع خود بهره‌برداري نمود.

تجربه‌ها به ما آموخته که هرگز از رويارويي مأيوس نشويم و طبق آيه کريمه زير عمل کنيم: « وَلاَ تَهِنُواْ فِي ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ» (سوره النساء ـ 104) (و در تعقيب گروه [دشمنان] سستى نورزيد اگر شما درد مى‏كشيد آنان [نيز] همان گونه كه شما درد مى‏كشيد درد مى‏كشند و حال آنكه شما چيزهايى از خدا اميد داريد كه آنها اميد ندارند.)

ما در مقاومت اسلامي لبنان [حزب‌الله] تجربه‌اي داريم که بيانگر بالاترين سطح بيداري در جهاد عليه دشمن صهيونيستي است بگونه‌اي که اين مقاومت توانست در سال 2000ميلادي ارتش رژيم صهيونيستي را از لبنان بيرون کند و در تابستان 2006م. نيز شکست سختي بر آن وارد نمايد [جنگ33 روزه].

اينک رهبري مقاومت اسلامي لبنان به بالاترين سطح خود در کسب احترام و ستايش خلق‌ها رسيده و در جهان عرب و اسلام، رهبري آن چنان جنبه مردمي و محبوبي پيدا کرده که ايالات متحده آمريکا و اسراييل و هم‌پيمانهاي آنانرا کاملاً سردرگم و ناراحت کرده و در هراس از تعميم اين الگو قرار داده است و کار بجايي رسيده که آمريکا از زبان "جفري فيلتمان" معاون وزيرخارجه آمريکا در برابر کنگره اين کشور، خواهان بودجه‌اي بيش از پانصد ميليون دلار آمريکا براي مشوّه‌سازي چهره مقاومت و رهبري آن در جهان عرب و اسلام شده است و عملاً نيز اين مبلغ اعلام شده براي خريد وجدان روزنامه‌نگاران و ارباب جرايد و محللين سياسي و به منظور نشر اکاذيب و افترا عليه مقاومت هزينه شده است و بخش اعظم اين دسته محللان و روزنامه‌نگاران، اقدام به طرح آشکار سلاح اختلاف‌هاي مذهبي به منظور نشر نفرت و کينه عليه پاکترين و جوانمردانه‌ترين پديده جهان اسلام در دو قرن گذشته و حال، نموده‌اند.

 

وحدت يا اختلاف ديدگاهها و اهداف؟

جنبش‌هاي اسلامي که مدعي‌اند بخشي از بيداري اسلامي در جهان را تشکيل مي‌دهند، در ديدگاهها و اهداف خود وحدت ندارند. در استراتژي خود همچنانکه در تاکتيک‌ها، با يکديگر اختلاف دارند و با همديگر براساس شالوده‌هاي فکري، مذهبي، فقهي و نژادي تقسيم‌بندي مي‌شوند کمااينکه برپايه سياسي و شخصي نيز قابل تقسيم‌بندي هستند و بنظر مي‌رسد همکاري ميان آنها بنابر همين دلايل يا برخي از آنها غيرممکن باشد.

آنها در مورد چگونگي انتقال جامعه از حالت غيراسلامي يا عدم توجه به اسلام به حالت اسلامي و گرايش به اسلام يا درخصوص نحوه رويارويي با دشمنان ديدگاههاي جامع و يگانه‌اي ندارند؛ آنها حتي در اين مورد که دشمن کيست و دوست کدامست و رقيب کيست و هم‌پيمان چه کسي است اتفاق نظر ندارد.

برخي از اين جنبش‌ها به يکديگربه عنوان دشمناني و نه رقبايي مي‌نگرند که حتماً بايد آنها را از ميان برد و تصوير و آوازه آنانرا خدشه‌دار ساخت. به عنوان مثال مي‌توان حرکت‌هاي صوفيگري، سلفي، وهابي و شيعي و اخوان‌المسلمين و تحريري‌ها ياد کرد. کار برخي از اين جنبش‌ها بجايي رسيده که يکديگر را تکفير مي‌کنند حال آنکه تکفير آنچنانکه همه مي‌دانند در مورد کساني بکار مي‌رود که با ارتداد خود، از اسلام روي برمي‌گردانند و معمولاً نيز کسي که تکفير مي‌شود خون و عرض و مالش حلال مي‌گردد. چيزي که در افغانستان ميان طالبان و ديگر سازمانهاي مجاهدين افغاني يا در پاکستان و عراق مطرح است و مي‌بينيم که در اين کشورها کساني به انفجار خود در مساجد و حسينيه‌هاي پر از نمازگزاران مسلمان منفجر مي‌شود و منجر به فجايع انساني بسيار وحشتناکي مي‌گردد. در مورد مردم سومالي نيز چنين است برخي از اينان خون مخالفان مسلمان خود را نيز مباح مي‌شمارند و اقدام به کشتن آنها مي‌کنند و در اين راستا هيچ اشکالي در همکاري با غرب کافر و ياري گرفتن از آنها براي مبارزه با مسلمانان نمي‌بينند.

چگونه نيروهاي بيداري اسلامي را از سوء‌استفاده‌کنندگان از اسلام تمييز دهيم؟

به رغم آنچه در مورد جنبش‌هاي بيداري اسلامي و مشکلات و اختلافهاي حاصل ميان آنها بيان کرديم، برآنيم که همه اينها برخاسته از سوء‌تفاهم يا بدشانسي و بي‌تدبيري يا حاصل توطئه‌هايي است که براي اختلاف‌اندازي ميان مسلمانان چيده مي‌شود و دشمنان اسلام آنها را دنبال مي‌کنند و مسلمانان را  در چشم برادران خود کافر يا منحرف تصوير مي‌کنند. مسئله به اين سادگي هم نيست؛ اين مشکلي است که براي حل، نيازمند وقت و کوشش فراواني است.

بهرحال تمييز جنبش‌هايي که فعاليت‌هاي آنها بمثابه رشد و توسعه بيداري اسلامي است و اندسته جنبش‌هايي که با گفته‌ها و اعمال خود به اين بيداري آسيب وارد مي‌کنند، کار چندان آساني نيست؛ ما درک مي‌کنيم که هرطرف داراي شرايط و معيارهاي گوناگون خود در تعيين مسير حرکت در چارچوب بيداري اسلامي است و اين نکته برکسي پنهان نيست و بر ما هم پنهان نيست که هرکس خود را بخشي از بيداري اسلامي مي‌داند زيرا جنبش‌آينده‌ساز اين امت بشمار مي‌رود.

بيداري اسلامي حرکت فرد يا يک سري افراد نيست؛ اقدام مجموعه‌اي است که فعاليت‌هاي آن با ابعاد گوناگوني که بخود مي‌گيرد با همديگر متکامل و فراگير مي‌شود؛ اين مجموعه حتماً بايد مؤثر، فعّال و انقلابي باشد و بتواند کاري انجام دهد و گستره اثرگذاري آن بايد بسيار گسترده و وسيع باشد بگونه‌اي که نتوان آنرا محاصره يا در نطفه خفه کرد.

همچنانکه بايد آزاد و غير وابسته به آنچه با اسلام و ارزش‌ها و اصول آن در تناقض است، باشد. لذا نمي‌توان پذيرفت که برخي گروه‌هايي که خود را منتسب به اسلام مي‌دانند و در عين حال در پيوند با سلطان جائر محلي يا وابسته به نيروهاي بيگانه استکباري مي‌باشند و با آنها هم پيماني ظاهري و علني يا پنهان و غير علني دارند، بخشي از روند بيداري را تشکيل مي‌دهند.

همچنانکه با همان شک و ترديد به نيروهايي نگاه مي‌کنيم که خود را ريشه‌اي تلقي مي‌کنند و برخي از آنها خود را جنبش "مادر" در روند بيداري مي‌شمارند حال آنکه ديده‌ايم همين نيروها با کشورهاي استکباري يا نيروهاي طاغوتي محلي به منظور رسيدن به قدرت و به زيان اصول و ارزش‌ها و تاريخ درازي از شعارهاي پرزرق و برقي که يکباره از آنها دست کشيده شده و از صحنه کارزار برداشته شده‌اند، زد و بند کرده و به سازش رسيده‌‌اند.

و در مورد رسانه‌هايي که خود را رسانه‌هاي بيداري اسلامي مي‌شمارند و در عين حال مدام اقدام به انتشار تفرقه و درگيري و ضربه زدن به پايه‌هاي وحدت اسلامي مي‌کنند، بايد گفت اينگونه رسانه‌ها از سوي نيروهاي دشمن اسلام و بيداري اسلامي بودجه‌هاي مشکوکي دارند و مورد حمايت قرار مي‌گيرند و اينک بايد پرسيد: آيا باز هم مي‌توان گفت رسانه‌هاي بيداري اسلامي هستند؟

ما ترديدي نداريم که برخي، به اين نتيجه رسيده‌اند که آينده، متعلق به اسلام است لذا در حمل شعارهاي مربوط به اسلام، تجارت سودمند و سرمايه‌گذاري خوبي يافته و به همين دليل به روند بيداري اسلامي پيوسته‌اند تا مگر به چيزهايي که مي‌خواهند برسند يا برآن تأثير بگذارند و آنرا از خط خود منحرف سازند و درگير مشکلات و گمراهه‌ها و بيراهه‌هايي سازند که آنرا از ايفاي نقش مؤثر خود باز دارد.

از اينجاست که معتقديم روند بيداري اسلامي در حال حاضر،چندان پاک و معصوم نيست و خوب و بد و سره و ناسره در آن وجود دارد. وظيفه ما ايجاب مي‌کند تا معيارهاي مشخصَي براي تميز اصل از نااصل و سره از ناسره، در نظر گيريم.

پيش از تعيين اين معيارها، بايد معناي بيداري را روشن سازيم. بيداري در لغت به معناي هشياري پس از خواب برخاستن، متوجه شدن و ... است.

بيداري در عرصه‌اي که از آن صحبت مي‌کنيم متوجه شدن امت يا بخش بزرگي از امت نسبت به آنچيزهايي است که براي نهضت خود و بدست آوردن عزَت و کرامتش و آنچه زندگي شرافتمندانه‌اي براي او فراهم مي‌آورد ـ يعني اسلام به عنوان عقيده، شريعت، قانون و قانون اساسي ـ نياز دارد؛ چيزي که از آن غافل مانده بود و در عرصه‌هاي مختلف زندگي به موارد ديگري پناه برده بود.

ولي امروزه، امت رهايي خود را از آنچه در آن قرار دارد و رنج‌هايي که مي‌برد در همين اسلام مي‌بيند؛ اين ديگر يک احساس يا تمايل يا ايده يا نظريه صرف نيست، تحولَي واقعي و روند عملي و ملموي است و اينک پيامدهاي مثبت خود را ارايه داده و به پديده قابل توجهي تبديل شده است. اگر خواسته باشيم معيارهاي صحيحي را مشخص سازيم بايد موارد اختلال و نقاط ضعفي را که بيداري اسلامي در پي اصلاح يا تغيير آنهاست، مشخص سازيم. بنابراين بايد ديد واقعيت اسلامي چيست و چه انتظاري از آن مي‌رود؟

آفت‌هاي جهان اسلام:

جهان اسلام جغرافياي بسيار گسترده‌اي را تشکيل مي‌دهد که از باختر دور در مرزهاي اقيانوس اطلس تا اندونزي در خاور دور بر اقيانوس آرام گسترده است و مجموع جمعيت آن بالغ بر يک ششم جمعيت کرده خاکي است و سرزمين آن سرشار از ثروتهاي هنگفتي است که در صورت کاربرد درست و توزيع عادلانه و سرمايه‌گذاري مناسب، مي‌تواند رفاه و سعادت خلقهاي اسلامي را تأمين يا دست کم از دايره فقر و نيازمندي کنوني‌اش برهاند.

با اينحال خلقهاي جهان اسلام زير يوق سلطه ملل ديگري قرار دارند که به غارت و چپاول منابع آنها مي‌پردازند و مانع از پيشرفت و توسعه آنها در همه ابعاد و بويژه ابعاد علمي و فني و بهداشتي مي‌گردند.و علاوه بر اين يک سوي بيماري‌هاي داخلي و آفات و امراض اجتماعي و سياسي نيز وجود دارد . در بر شمردن آنچه جهان اسلام از آن رنج مي‌برد مي‌توان به اين موارد اشاره کرد:

1ـ تجزيه طلبي، مبارزه و پراکندگي .

2ـ وابستگي و دنباله‌روي و فقدان تصميم گيري و اراده آزاد.

3ـ فقر و عقب ماندگي اجتماعي در تمامي ابعاد.

4ـ وادادگي اخلاقي و دوري از ارزش‌هاي اسلامي.

5ـ تن دهي به ديکته دشمنان در عرصه‌هاي نظامي، سياسي و اقتصادي.

6ـ چيرگي قدرتهاي خارجي و تحکم آنها بر ثروتهاي امت اسلامي و خلقهاي مسلمان.

7ـ انگشت گذاردن بر اختلاف‌هاي مذهبي ميان مسلمانان، تکفير و فتنه‌انگيزي‌ها و درگيري‌هاي برخاسته از اين اختلاف‌ها.

8ـ اختلاف‌هاي نژادي، کشوري و ديني.

9ـ ضعف همکاري و هماهنگي ميان کشورهاي اسلامي و ناکامي سازمانهاي منطقه‌اي در تحقق سطح معقولي از همکاريو هماهنگي.

10ـ جنگ‌هاي رسانه‌اي که فضاي ميان مسلمانان را زهرآگين مي‌کند و دشمني‌ها و فتنه‌هاي تازه‌اي مي‌آفرينند.

11ـ ورشکستگي علمي و فني جهان اسلام.

12ـ فرد گرايي طاغوت منشانه حکام جهان اسلام و برتري طلبي‌هاي توخالي آنها.

اين مشکلات و آفاتي که ياد کرديم عنوانهايي هستند که زير هرکدام، جزئيات بيشتري مي‌تواند جاي گيرد که در اين جا فرصت پرداختن به آنها نيست.

بنابراين ما امتي هستيم که واقعاً عقب مانده‌ايم و در پايين‌ترين پله نردبان پيشرفت و تمدن قرار داريم؛ عقب ماندگي با اسلام و اهداف و آماج‌هاي آن در تضاد است. اسلام عقب ماندگي را رّد مي‌کند و به تغيير آن فرامي‌خواند. لذا ما مي‌گوييم اسلام ضامن شکل دهي به انساني است که مي‌تواند واقعيت عقب مانده کنوني را تغيير دهد و آنرا به واقعيت پيشرفته و توسعه يافته‌اي تبديل نمايد.

ما تهمتي را که لائيک‌ها به اسلام مي‌زنند و مدعيند که اسلام باعث عقب ماندگي مسلمانان است نمي‌پذيريم، آن تهمتي را نيز که ملحدان زده و دين را افيون ملت‌ها دانسته‌اند رد مي‌کنيم.

معيارهاي درست بيداري اسلامي :

معيار نخست: عدم پذيرش بازگشت به جز اسلام به عنوان آيين زندگي.

معيار دوم: کوشش در راستاي وحدت امت اسلامي و نفي هرگونه تفرقه براساس مذهبي، نژادي، زباني يا منطقه‌اي.

معيار سوم: نفي ارتباط داشتن يا کرنش در برابر شرق يا غرب در همه عرصه‌هاي زندگي.

معيار چهارم: نفي و مقاومت در برابر هرگونه اشغالگري و تجاوز و عدم پذيرش هر نوع سازش.

معيار پنجم: موضعگيري در برابر اشغال فلسطين و مسئله مردم فلسطيني. فلسطين سرزمين عربي اسلامي است که بايد آنرا آزاد کرد و يهوديان آمده از خارج را از آن اخراج نمود و هرگونه معاهده يا توافقنامه‌اي که متضمن کمترين امتيازي از خاک فلسطين براي يهوديان باشد را رّد کرد.

بيداري اسلامي:  نمونه "ايران"

ما معتقديم تجربه‌اي که ايران اسلامي به رهبري امام خميني (قدس سره الشريف) ازسرگذراند نمونه و الگوي شايسته‌اي است که مي‌تواند براي بيداري اسلامي الگو قرار گيرد.

ايران درزمان محمدرضا شاه پهلوي از همان بحرانها و مشکلاتي رنج مي‌برد که جهان اسلام در حال حاضر از آنها رنج مي‌برد و پيش از اين بدانها اشاره کرديم.

علما و مبلغان در ايران کوشيدند تا افکار عمومي مردم اين کشور، ايده بازگشت به اسلام به عنوان مرجعيتي براي راندگي سياسي و اجتماعي را همگاني کنند و بيداري اسلامي موفق شد انقلابي در همين راستا راه اندازد که به طغيان شاه و نظام حکومتي مزدور، نوکر و وابسته به آمريکا پايان بخشد و رابطه با قدرتهاي استکباري را قطع کرد و ملت ايران را بر اساس ارزش‌هاي اسلامي، وحدت بخشيد و به وابستگي بيگانه ـ هر که باشد ـ پايان داد و مشارکت مردم در حکومت و اداره کشور را تحقق بخشيد و ملت ايران با انتخابات به عنوان راهي براي رساندن نمايندگان خود به مجالس نمايندگي و اجرايي، آشنا شد و انقلاب ايران در مسير پيشرفت علمي و فناوري قرار گرفت و امروزه پابه پاي کشورهاي پيشرفته علمي قدم برمي‌دارد و به استفاده صلح‌آميز از نيروي هسته‌اي مي‌پردازد و در اين ميان مي‌توان گفت در بعد علمي بسيار پيشرفته‌تر است. ايران با نيروهاي استکبار جهاني رويارويي مي‌کند و شرايط حقَه خود را بر آنها تحميل مي‌سازد و بي‌هيچ ترديدي نقش خود را در دفاع از مستضعفان جهان ايفا مي‌نمايد.

ما درک مي‌کنيم که در برابر ايران اشکالها و دشواري‌هاي زيادي وجود دارد که در بعد توسعه و غيره بايد آنها را حل کند ولي اينرا نيز مي‌دانيم که اينک چنان در راه دستاوردهاي هرچه بيشتر و پذيرش چالش‌هاي بيشتر گام برمي‌دارد که قدرتهاي استکبار جهاني را آشفته و حتي نگران کرده است.

اگر آن بيداري اسلامي که انقلاب اسلامي را حاصل داشت نبود، ايران هرگز قادر به رسيدن به وضعيت کنوني نمي‌شد.

آيا جهان اسلام درک مي‌کند که انقلاب اسلامي ايران الگوي برتر و ايده‌آلي براي ورود به دوران اسلام نوين است؟