شرائط و صفات حاكم اسلامى ازديدگاه امام على عليه السلام
شرائط و صفات حاكم اسلامى ازديدگاه امام على عليه السلام
على اكبر ذاكرى
بسم الله الرحمن الرحيم
طبق اطلاعيه مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى دهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى با عنوان «حكومت از ديدگاه مذاهب اسلامى» در هفته وحدت برگزار مىشود. از زير مجموعه موضوعات پيشنهادى شرايط و صفات حاكم اسلامى و حقوق و وظائف آن بود.
از آنجا كه نگارنده تحقيقات چندين ساله در باره كارگزاران امير المؤمنين عليه السلام دارد، بر آن شد كه بحث شرائط و صفات حاكم اسلامى را با تكيه بر سخنان على عليه السلام در كتاب جاويد و گرانسنگ نهج البلاغه به كنفرانس ارائه نمايد.
در آغاز مقاله نگاهى كوتاه به اركان دولت داريم، آن گاه به ضرورت رهبرى در اسلام و شرائط حاكم از ديدگاه دانشمندان اسلامى مى پردازيم. سپس ديدگاه هاى امام على عليه السلام را در باره شرائط و صفات حاكم ارائه خواهيم داد.
اركان دولت و حكومت
كسانى كه در امور سياسى به مطالعه و تحقيق پرداخته اند بر اين نظرند كه تشكيل
ـ(524)ـ
دولت، به معناى عام و مصطلح آن، به اركانى نيازمند است كه جز با وجود آنها حكومت تشكيل نمى شود و امكان تحقق خارجى آن عملى نيست. و اين اركان عبارتند از:
1 ـ جمعيّت:
تشكيل حكومت و دولت بدون جمعيت قابل تصوّر نيست و هر دولتى كه تشكيل مى ¬شود با تكيه بر جمعيتى است كه در منطقه اى حضور دارد. حتى آنان كه در تبعيد، دولت تشكيل ميدهند بر اين باورند كه نماينده مردمى هستند كه در سرزمين مادر زادى آنها مىباشند و به اميد روزى بسر مى برند كه دولت خودرا در ميان جمع هم وطنان خويش تشكيل دهند.
در گذشته جمعيت فراوان يک كشور هميشه مايه قوت و قدرت بوده است زيرا درآمدها بر اساس فعاليتهاى دستى و توسط نيرو و توان مردم صورت مىگرفته است. و جمعيت زياد ذخيره پايدارى بود كه مردم يک سرزمين بتوانند از خود در مقابل هجوم دشمنان به دفاع بپردازند و با تلاش، سرزمين خود را آباد نمايند. و چنانچه جمعيت با علم و آگاهى همراه مىشد، ايجاد تمدن و حركت گسترده اجتماعى را باعث مى گرديد و باوجود وحدت در بين يک ملت و قدرت، مىتوانست رهبرى خود را بر ديگر جوامع به اثبات رساند.
در اسلام نيز بر حضور جمعيت و حتى فراوانى آن تاكيد شده است. و مردم نيز با بيعت خود نقش سياسى اجتماعى خويش را به اثبات مىرساندند.
2 ـ سرزمين:
ركن دوم حكومت، سرزمينى است كه مردم در آن زندگى مىكنند. امكان تشكيل دولت بدون داشتن سرزمين ميسر نيست.
ـ(525)ـ
در اسلام نيز تمام نواحى مسلمان نشين را مىتوان سرزمين اسلام و تحت سيطره حكومت اسلامى دانست و پاسدارى از مرزهاى دين در برابر بيگانگان واجب و لازم است و تشويقهاى فراوانى نسبت به مرزدارى و مرابطين در حوزه اسلام انجام گرفته است. گرچه امروز به خاطر تفكيک شدن سرزمينهاى اسلامى از يكديگر و ايجاد نفاق و اختلاف توسط استعمارگران كشورهاى متعددى در دنيا به نام اسلام ايجاد شده و وحدت لازم را از جهان اسلام گرفته است. كه اميد مىرود دانشمندان جهان اسلام با تلاش خود بتوانند جهان اسلام را بدون توجه به مرزهاى جغرافيايى آن يارى نمايند.
3 ـ رهبر يا هيات حاكمه:
وقتى كه مردمى درسرزمينى زندگى مىكنند سامان دهى مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و روابط بين المللى آنها اقتضاء مىكند كه فرد و يا افرادى را براى اداره سرزمين خود داشته باشند تا در جهت منافع مردم و مصالح آنان قدم بردارند و به حل مشكلات و رفع اختلافات بپردازند و كمبودهاى قانونى و قضائى و اجرائى را برطرف نمايند. و اينجاست كه نياز به رهبر و هيات حاكمه در جوامع بشرى رخ مى نمايد، چرا كه دخالت تمام مردم در تمام كارها باعث هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماعى است.
امروزه به خاطر گسترش مسائل جوامع بشرى در هر جامعه اى كه در آن حكومتى وجوددارد سه ركن، تشكيل دهنده هيات حاكمه ودولت هستند; قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضائيه.
اما در گذشته و در صدر اسلام حاكم اسلامى به گونه اى اين سه مسؤوليت را به عهده داشت، گرچه وضع قوانين بر اساس اسلام بود و در مسائل اجرائى و قضائى مىتوانست افرادى را از جانب خود به مسؤوليتهاى اجرائى بگمارد.
ـ(526)ـ
ضرورت رهبر و حاكم
جامعه بدون رهبر و مسؤول ره بجائى نمي¬برد و گرفتار هرج و مرج، خونريزى و نابسامانى مىگردد. از اين رو است كه امام على عليه السلام حاكم فاسد و ظالم را بهتر از جامعه بدون حكومت مىدانست. و در برابر خوارج كه حكومت را از آن خدا مىدانستند و در نتيجه بر نفى رهبرى در جامعه تاكيد مى كردند فرمود:
«انه لابدّ للناس من امير برّ او فاجر»(1).
مردم بناچار بايد امير و حاكمى داشته باشند نيكوكار يا بدكردار.
در جامعه اسلامى تمام فرق و مذاهب بر لزوم امامت و رهبرى تاكيد دارند و تنها مخالفت با لزوم رهبرى از گروه «نجدات» از خوارج و ابو بكر اصم گزارش شده است. نجدات بر اين باور بودند كه امامت بر مردم لازم نيست بلكه آنچه واجب است اقامه حق است. ابن حزم به رد اين نظريه پرداخته و درباره لزوم رهبرى و اطاعت از امام مى نويسد: (اتفق جميع اهل السنه و جميع المرجئه و جميع الشيعه و جميع الخوارج على وجوب الامامه وان الامة واجب عليها الانقياد للامام العادل يقيم فيهم احكام الله و يسوسهم باحكام الشريعه التى اتى بها رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلم حاشا «النجدات» من الخوارج)(2).
تمام اهل سنت، مرجئه، شيعه و خوارج بر وجوب امامت و رهبرى اتفاق نظر دارند و اينكه بر امت واجب است از رهبر عادلى پيروى كنند كه احكام خدا را در ميان آنان به پا مىدارد و مردم رادر راستاى احكام شريعتى كه پيامبر آورده قرار مى دهد. به جز نجدات از خوارج.
___________________________
1 ـ نهج البلاغه، خطبه 40.
2 ـ نظام الحكم فى الشريعه والتاريخ الاسلامى، ظافر القاسمى: 314، دار النفائس - بيروت به نقل از الفصل فى الملل والاهواء والنحل ج 4 / 87.
ـ(527)ـ
ابن خلدون(1) و ماوردي(2) نيز لزوم رهبرى را اجماعى مى دانند اما اينكه آيا اين لزوم برخاسته از عقل و يا شرع است و بر مردم واجب است ويا بر خدا، اختلاف نظر است. معتزله و شيعه آن را عقلى دانسته اند(3) و اهل سنت شرعى و در مجموع چهار نظر نقل شده است:
1 ـ نصب امام و حاكم عقلاً بر خدا لازم است از باب قاعده لطف و در مرحله بعد بر مردم، اين را به شيعه نسبت داده اند(4).
2 ـ بر امت واجب است به دليل شرعى قول، اهل سنت.
3 ـ عقلاً بر مردم واجب است، قول معتزله و زيديه.
4 ـ عقلاً و شرعاً بر مردم واجب است، قول جاحظ كعبى و ابو الحسين از معتزله(5).
آنچه در اين اقوال آمده مربوط به امامت عظمى است و بحثى است كلامى، و همه فرق در لزوم امامت اتفاق نظر دارند و امروز ما مى توانيم آنچه اتفاقى است در نظر گرفته و به بحث در باره آن بپردازيم كه امام و رهبر اسلامى كه نصب و اطاعت از وى واجب ولازم است چه شرائط و ويژگيهائى دارد.
شرائط و صفات حاكم و امام مسلمين
براى رهبر جامعه اسلامى شرائط و صفاتى ذكر كرده اند كه بدون توجه به آن
___________________________
1 ـ مقدمه، ابن خلدون:193.
2 ـ الاحكام السلطانيه، ابو الحسن على بن محمد بغدادى ماوردى: 5. مكتب الاعلام الاسلامى قم.
3 ـ ر. ک. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 / 308 در شرح خطبه 40 نهج البلاغه.
4 ـ همان مدرك.
5 ـ ر. ک «الحاشيه على الهيات الشرح الجديد للتجريد» محقق اردبيلى: 180 تحقيق احمد عابدى، چاپ كنگره مقدس اردبيلى.
ـ(528)ـ
نمى توان حاكميت را از آن اسلام دانست. دانشمندانى كه به اين بحث پرداخته و مسائل حكومتى را مطرح ساخته اند اين شرائط را نقل نموده اند كه به ديدگاههاى عده اى از فقهاء شيعه و دانشمندان اهل سنت اشاره مى شود.
شرائط حاكم از ديدگاه دانشمندان اسلامى
ماوردى در كتاب احكام السلطانيه كه مخصوص مسائل حكومتى است هفت شرط براى حاكم اسلامى برشمرده است:
1 ـ عدالت
2 ـ اجتهاد
3 ـ سلامتى حواس ظاهري
4 ـ عدم نقص عضو
5 ـ تدبير و سياست
6 ـ شجاعت
7 ـ قرشى بودن براى امامت عظمي(1).
ابن خلدون در مقدمه خويش اين شرائط را در پنج شرط خلاصه كرده است و قرشى بودن را نيز اختلافى مي¬داند:
1 ـ علم.
2 ـ عدالت.
3 ـ كفايت (كه شامل تدبير و سياست و شجاعت مى شود).
4 ـ سلامتى حواس و اعضاء بدن در آنچه در راى و عمل تاثير دارد.
5 ـ قرشى بودن(2).
علامه حلى، يكى از فقهاء شيعه، شرائط گوناگونى را براى امام و رهبرى جامعه اسلامى ذكر نموده است كه برخى از آنها مربوط به امامت عظمى بوده و شرائط را به دو دسته اتفاقى و اختلافى تقسيم نموده است.
1 ـ بلوغ و تكليف.
2 ـ اسلام.
3 ـ عدالت.
4 ـ آزاد( برده نباشد ) باشد.
5 ـ مرد باشد.
___________________________
1 ـ احكام السلطانيه: 6.
2 ـ مقدمه ابن خلدون: 193.
ـ(529)ـ
6 ـ عالم به احكام.
7 ـ شجاعت.
8 ـ داراى نظر و توانايى در انجام وظيفه باشد.
9 ـ گوش، چشم و زبان او سالم باشد كه بتواند به كارهاى خود برسد.
اين شرائط را اتفاقى مىداند.
10 ـ صحيح الاعضاء باشد، دست، پا و گوش او سالم باشد (نقص در خلقت نداشته باشد كه باعث تنفر افراد از وى بگردد، گرچه اين نقصها در كارهاى وى خلل ايجاد ننمايد).
11 ـ قرشى باشد.
12 ـ به اعتقاد شيعه معصوم باشد.
13 ـ با نص امامت وى تاييد شده باشد.
14 ـ از زشتيها دورى نمايد(1).
قلقشندى،شرائط مورداتفاقراتفكيک كرده وآنرابه چهارده شرط رسانده است:
1 ـ مرد باشد( ذكوريت ).
2 ـ بلوغ.
3 ـ عقل.
4 ـ داشتن چشم.
5 ـ شنوائى.
6 ـ توانائى بر سخن.
7 ـ سلامت اعضاء به گونه اى كه از عهده كارها برآيد.
8 ـ آزاد باشد (برده نباشد).
9 ـ اسلام.
10 ـ عدالت.
11 ـ شجاعت.
12 ـ علم در حد اجتهاد.
13 ـ راى و تدين.
14 ـ نسب(2)..
تعبير به نسب دقيقاً مشخص نيست كه منظور اين است كه قرشى باشد يا اينكه ولد الزنا نباشد آن گونه در مواردى به آن اشاره شده است و فقهاء شيعه در باره مفتى و قاضى گفته اند(3)، وعدم ذكر آن دراين شرائط به خاطر روشن بودن مساله بوده است. و ظاهراً در اينجا همان قرشى بودن مراد است.
___________________________
1 ـ تذكره الفقهاء علامه حلى ج 1: 452، چاپ سنگى.
2 ـ مآثر الاناقه فى مصالح الخلافه، قلقشندى ج 1: 3.
3 ـ ر. ک جواهر الكلام، محمد حسن نجفى ج 4: 13.
ـ(530)ـ
اكنون به بيان شرائط و صفات ويژه رهبر از نظر امام على عليه السلام مى پردازيم.
شرائط و صفات حاكم از نظر امام على عليه السلام
شرائط و صفاتى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره حاكم اسلامى بيان فرموده اند به دودسته تقسيم مى كنيم: شرائط بايسته حاكم وصفات وشايستگيهاى اخلاقى رهبر.
الف ـ شرائط بايسته حاكم
1 ـ تدبير و سياست:
حاكم اسلامى بايد انسانى شايسته و توانا باشد تا بتواند به وظايف خويش عمل نمايد. كسى كه در انجام وظائف محولـه ضعيف و ناتوان باشد و نتواند براى جامعه برنامه ريزى كند صلاحيت امامت و رهبرى را ندارد، و چه اين ناتوانى ناشى از ضعف جسمانى باشد ويا از جهت مديريتى و تدبير، ضعيف باشد. على عليه السلام درباره حاكم اسلامى مى فرمايد:
«يا ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه»(1).
از مردم شايسته ترين افراد به حكومت تواناترين آنها بر امور حكومتى است.
توانائى دركلام امام على عليه السلام معناى عامى دارد ولازمه آن: تدبير، توان مديريت، شجاعت وهر آنچه در رهبر جامعه لازم است. از اين رو است كه ابن ميثم در شرح اين سخن مى نويسد:
«اقوى الناس عليه وهو الاكمل قدرة على السياسة والاكمل علما بمواقعها وكيفياتها تدبير المدن والحروب وذلك يستلزم كونه اشجع الناس»(2).
___________________________
1 ـ نهج البلاغه خطبه 2173، صبح الصالح ص 247.
2 ـ شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى ج 3: 34، مكتب الاعلام الاسلامى.
ـ(531)ـ
قويترين مردم در امور حكومتى يعنى كاملترين بر امور سياسى و كاملترين به مسائل سياسى و كيفيت آن و چگونگى تدبير شهرها و جنگها، مستلزم آن است كه حاكم اسلامى شجاعترين مردم نيز باشد.
2 ـ آگاهى به احكام الهى:
از آنجا كه سخن و بحث پيرامون حاكم اسلامى است طبيعى است كه وى بايد آگاهى به احكام داشته باشد تا شايستگى امامت جامعه اسلامى را بيابد، كه از اين نكته دركلام فقهاء تعبير به علم در حدّ اجتهاد شده است و على عليه السلام نيز مى فرمايد:
«ايّها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه»(1).
از مردم شايسته ترين افراد به حكومت تواناترين آنها بر امور حكومتى و داناترين آنان به دستورات خداست.
حاكم اسلامى نه تنها بايد از قدرت مديريت بالائى برخوردار باشد و تمام شايستگيهاى يک مدير موفق را دارا باشد بلكه لازم است از دستورات اسلام نيز مطلع باشد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه به بيان تفاوت جمله اقواهم و اعلمهم مى پردازد و مى نويسد:
«اقواهم: احسنهم سياسه، و اعلمهم بامر الله: اكثرهم علماً».
قويترين آنها يعنى نيكوترين آنها از بعد سياسى و آگاه ترين و داناترين آنها به
___________________________
1 ـ نهج البلاغه خطبه 173.
ـ(532)ـ
دستور خدا، يعنى از بعد علمى بر ديگران برترى دارد. زيرا تدبير صحيح با به كار بردن علم ميسر است و بين اين دو فرق روشنى است، زيرا ممكن است كسى سياستمدار حاذقى باشد اما از مسائل فقهى اطلاع و آگاهى نداشته باشد و گاهى حاكم فقيه باشد اما نتواند امور را با تدبير پيش ببرد(1).
و با توجه به اينكه در هنگام انتخاب حاكم اسلامى ممكن است از دو كانديد يكى عالمتر و ديگرى از مديريت بالائى برخوردار باشد به طور طبيعى انسان توانا و مدير مقدم است بر فقيه اعلمى كه توانائى اداره جامعه را نداشته باشد. و به اين نكته در قانون اساسى جمهورى اسلامى تصريح شده است(2).
3 ـ قرشى بودن:
در اكثر كتابهاى اهل سنت قرشى بودن را جزو شرائط امامت عظمى ذكر كرده اند و روايات مختلفى از طريق شيعه و سنى نقل شده است كه رسول گرامى اسلام فرموده اند «الائمه من قريش»(3).
فقط در مقدمه ابن خلدون مساله را اختلافى دانسته است.
و از آنجا كه در دوران امامت و خلافت على عليه السلام اين مساله مطرح بوده و سخن نيز در باره امامت عظمى بوده است، امام على عليه السلام امامت عظمى را شايسته غير قريش ندانسته و مى فرمايد:
«ان الائمه من قريش غُرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاه من غيرهم»(4).
___________________________
1 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 9: 329، 20 جلدى.
2 ـ قانون اساسى.
3 ـ ر. ك. بحار الانوار، علامه مجلسى ج 25: 104; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 9: 87.
4 ـ نهج البلاغه، خطبه 144، صبحى الصالح، 201، فيض الاسلام:437.
ـ(533)ـ
همانا كه امامان و حاكمان از قريشند و از تبار هاشم به وجود آمده اند، امامت جز در ايشان صلاحيت ندارد و واليانى كه از غير آنان باشند صلاحيت ندارند.
ابن ابى الحديد بعد از توضيحى مختصر در باره اينكه ائمه بايد از قريش باشند و ذكر اقوال فرق اسلامى مى نويسد: اين كلام صراحت دارد كه امامت به جز براى بنى هاشم از قريش صلاحيت ندارد.
«و هو تصريح بان الامامه لا تصلح من قريش الاّ فى بنى هاشم خاصه»(1).
آنگاه به توجيه كلام امام على عليه السلام مى پردازد كه ممكن است منظور كمال امامت باشد. مانند حديث نبوى كه مى فرمايد: «نماز براى همسايه مسجد جز در مسجد نيست»، كه بر نفى كمال دلالت دارد نه نفى صحت نماز.
ولى با صراحتى كه حضرت دارد اين توجيه صحيح به نظر نميرسد. البته امروز كه بحث از امامت عظمى نيست پيگيرى مسئله نتيجه عملى ندارد گرچه از بعد عقيدتى و كلامى درخور اهميت است.
4 ـ صالح و نيكو كار:
رهبر دينى وحاكم اسلامى بايد انسانى صالح و نيكوكار باشد و از فساد بدور.
«انه لابدّ للناس من امير برّ او فاجر»(2).
5 ـ عدالت:
عدالت در حاكم، فساد و خيانت را از وى دور مى كند. عدالت حاكم امر مسلمى
___________________________
1 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 9 / 88.
2 ـ نهج البلاغه، خطبه 40.
ـ(534)ـ
است كه در تمام ديدگاهها مطرح است و امام على عليه السلام بر امام عادل تاكيد فراوان دارند و امام و رهبر ستمگر را به رسميت نمى شناسند، از اين رو مبارزه با او را لازم مى دانند و اطاعتش را لازم نمى شمارند مخصوصاً آنجا كه فرمان به بدى دهد.
الف: «فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدى و هدى فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله»(1).
بدان كه برترين بندگان نزد خداوند امام عادلى است كه هدايت شده و هدايت نمايد، پس سنتهاى روشن را برپا دارد و بدعتهاى ناشناخته را بميراند.
ب: «افضل الولاه من بقى بالعدل ذكره»(2).
برترين حاكمان كسى است كه نامش به عدل ياد شود.
ج: «ولاه الجور شرار الامة و اضداد الائمه»(3).
كارگزاران ستمگر بدترين مردم و مخالف رهبران حق مي¬باشند.
د: «وافضل من ذلک كله كلمه عدل عند امام جائر»(4).
برتر از امر به معروف و نهى از منكر گفتار عدلى است كه در برابر حاكم ستمگر بيان شود.
هـ: «لا طاعه لمخلوق فى معصيه الخالق»(5).
براى مخلوق در برابر مخالفت خالق اطاعتى نيست.
طبيعى است كسى كه ستمگر باشد صلاحيت حاكميت جامعه اسلامى را ندارد و قرآن بيان مى كند كه عهد امامت شامل ستمگران نمى شود:
___________________________
1 ـ نهج البلاغه خطبه 164، صبح الصالح: 234.
2 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20: 278.
3 ـ تصنيف الغرر: 348، مكتب الاعلام الاسلامى، قم.
4 ـ نهج البلاغه، حكمت 374، صبح الصالح: 543.
5 ـ همان مدرک: 500.
ـ(535)ـ
﴿وَاذِ ابْتَلَى ابْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَاتَمَّهُنَّ قَالَ انِّى جَاعِلُک لِلنَّاسِ امَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ﴾(1).
6 ـ پيشينه نيک و درخشان:
كسى كه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده مى گيرد بايد گذشته اى روشن و درخشان داشته باشد و افراد بد سابقه و بدون پيشگامى در اسلام صلاحيت رهبرى جامعه اسلامى را ندارند. به ويژه زمانى كه افراد صالح و شايسته اى در جمع مردم باشند.
امام على عليه السلام در نامه اى كه به معاويه مى نويسد اورا به خاطر گذشته سوء و ناشايسته اش سرزنش نموده و در صلاحيت وى و خاندانش براى امارت و خلافت ترديد مى نمايد.
«و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه و ولاه امر الامة بغير قدم سابق و لا شرف باسق»(2).
و چه زمانى اى معاويه شما سياستمداران توده مردم و كارگزاران امور امت بوديد ! بدون اينكه پيشه نيک و شرف روشن و براز نده اى داشته باشيد.
حضرت در خطبه 139 نهج البلاغه بر سابقه اسلامى خود تاكيد مى كند ونسبت به ديگر كانديداهاى خلافت خود را شايسته تر مى شمارد.
ب ـ صفات و شايستگيهاى اخلاقى حاكم اسلامى
برخى از شرائط بايسته حاكم اسلامى را كه در كلام اميرالمؤمنين على عليه السلام بود بر شمرديم و اينک به ذكر صفات شايسته يک حاكم اسلامى مى پردازيم. چنانچه رهبرى شرائط گذشته را نداشته باشد در صلاحيت وى براى حاكميت اسلامى ترديد است. اما
___________________________
1 ـ بقره: 124.
2 ـ نهج البلاغه نامه 100، صبح الصالح: 370.
ـ(536)ـ
آنچه در اينجا ذكر مى شود شرط كمال حاكم اسلامى است. رهبر اسلامى بعد از اينكه به حكومت رسيد مى بايد متخلق به اخلاق اسلامى باشد و با رعايت نكات اخلاقى خاصى در راستاى اهداف الهى حركت كند و از انحراف بدور باشد. در واقع آنچه ذكر مى شود نكات اخلاقى است كه در هنگام حاكميت يک رهبر اسلامى بايد مراعات كند و اخلاق و شيوه عملى وى در دوران حكومت است.
1 ـ خود سازى:
كسى كه به قدرت ميرسد در معرض آسيبهاى بيشترى قرار مى گيرد و قدرت، فساد آور است مگر براى انسانهاى خود ساخته، بدين جهت حاكم بايد بر نفس اماره نظارت داشته و با آن مبارزه نمايد و در جهت اصلاح رفتار خويش كه هر آن در معرض خطر است بكوشد.
على عليه السلام در نامه خود به مالک اشتر نخعى بر اين نكته تاكيد مى كند و مى فرمايد:
«امره ان يَكسرَ نفسه من الشهوات و نزعها عن الجمحات فان النفس اماره بالسوء الاّ ما رَحم الله»(1).
او را دستور مى دهد كه هواى نفس خود را در هم بشكند و به هنگام وسوسه هاى نفس خويشتن دارى كند. زيرا كه نفس همواره انسان را به بدى وادار مى كند مگر آن كه رحمت الهى وى را شامل گردد.
و در سخنى ديگر بر خود سازى امام و رهبر جامعه اسلامى تاكيد مى كند و بيان ميدارد كه حاكم اسلامى بايد با عمل صحيح خويش ديگران را به اسلام دعوت نمايد.
«من نصب للناس اماماً فعليه ان يبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم
___________________________
1 ـ نهج البلاغه، آغاز نامه 53.
ـ(537)ـ
الناس و مؤدبهم»(1).
هركس خودرا در معرض پيشوائى مردم قرار دهد بايد پيش از آموزش ديگران به تعليم خويش بپردازد. وبايد نخست مردمان را به كردار خويش ادب آموزد آنگاه به گفتار خويش. بزرگداشتن كسى كه خود معرفت آموزد وبه تاديب خويش بپردازد شايسته تر است تا تجليل از كسى كه به مردم معرفت آموزد وبه تاديب آنان پردازد.
اين سخن تاكيد بر اين مطلب است كه رهبر هر جامعه ممكن است دچار لغزشهاى زيادى بشود ولى چنانچه بر اعمال و رفتار خويش نظارت داشته باشد و هميشه به خود سازى اهتمام بورزد مى تواند براى ديگران الگو و اسوه عملى باشد.
2 ـ ساده زيستى:
ساده زيستى در زندگى حاكم اسلامى يكى از اصولى است كه در روايات بر آن تاكيد شده است و رهبران دينى هميشه بر آن تاكيد داشته و سعى مى كردند از اشرافى گرى و تجمل پرستى بدور باشند و در زندگى فردى خويش هيچگونه اسراف و تبذير را شايسته نداشته و بسان انسانهاى پائين جامعه عمل كنند.
على عليه السلام در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نگاشتند از اينكه وى در مجلسى كه در آن بزرگان شهر شركت كرده و از فقرا خبرى نبود و در آن غذاهاى رنگارنگ استفاده شده بود مي¬نالد و به وى اعتراض مى كند وبيان مى فرمايد كه امام و رهبر شما از دنيا به دو جامه و از غذاى آن به دو قرص نان اكتفا كرده است(2).
اما چگونه شما در چنين مجالسى شركت نموده ايد وبه خود اجازه داده ايد به عنوان كارگزار على چنين عمل نمائيد. وبايد توجه كنيد كه زندگانى ساده من به خاطر ندارى نيست بلكه اگر بخواهم مى توانم غذاى
___________________________
1 ـ نهج البلاغه حكمت 73، صبحى الصالح: 480.
2 ـ ر. ک نهج البلاغه نامه 45.
ـ(538)ـ
خويش را از عسل مصفى و مغز گندم و لباس خويش را از ابريشم قرار دهم.
«ولو شئت لاهديت الطريق الى مصفى هذا العسل ولباب هذا القمح ونسائج هذا القزّ»(1).
مورخين بر اين نكته اذعان دارند كه در ميان خلفاء راشدين، على عليه السلام ثروتمندترين آنها بود. زيرا در منطقه ينبع باغهاى فراوانى ايجاد كرد وچشمه سارهاى گوناگونى را جارى ساخت، اما تمام آنهارا وقف كرد(2) وباسا ده ترين حال دوران خلافت خويش را گذراند.
و داستان فروش شمشير خود و خريد پيراهن به چهار يا سه درهم مشهور است.
3 ـ دردمندى و همسوئى با مردم:
حاكم اسلامى در مسائل زندگى و معيشتى خويش بايد ساده زيست باشد. زندگانى خودرا در سطح افراد ضعيف جامعه قرار دهد و با آنان در مشكلات و سختيها ابراز همدردى نمايد، اين گونه همسوئى با مردم باعث پيوند و ارتباط بيشتر مردم وحاكم مى شود. مردم حاكم را جزو خود مى دانند و مشكلات زندگى آنهارا معترض و مخالف نساخته ونا اميد نمى گرداند و نتيجه آن حمايت از حاكم در هنگام مشكلات است.
امام على عليه السلام در دوران حكومت خويش بر اين نكته اصرار مى ورزيد و بيان مى فرمود: چگونه من از غذاهاى متنوع و گوناگون بهره ببرم در حالى كه ممكن است در سرزمين يمامه يا حجاز انسانهائى گرسنه بخوابند ويا غذاى اندک بخورند(3).
آن حضرت فلسفه ساده زيستى رهبران و حاكمان اسلامى را همدردى با مردم فقير
___________________________
1 ـ همان مدرك، صبحى صالح: 417.
2 ـ ر. ک بحار الانوار ج 41 / 43.
3 ـ نهج البلاغه، نامه 45.
ـ(539)ـ
ومحتاج ميداند.
«ان الله فرض على ائمه العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره»(1).
خداوند بر حاكمان عادل واجب فرموده است كه زندگانى خويش را در سطح مردم فقير قرار دهند تا رنج فقر فقير اورا به هيجان درنياورد.
4 ـ مساوات نگرى:
كسى كه به حكومت اسلامى ميرسد حاكم تمام مردم است، در برخوردها بايد جانب عدل و انصاف را در نظر بگيرد و دوستى و پيوند با افراد نبايد وى را از مسير عدل بازدارد. حاكمانى كه به اقوام خويش امتياز داده و افرادى را بر ديگران مقدم ميداشتند مورد اعتراض مردم واقع مى شدند.
حاكم اسلامى نمى تواند و نبايد با هوا خواهى از گروهى عدالت را از ياد برد. على عليه السلام در دوران خلافت خويش در اين مسير گام بر مى داشت و مى فرمايد:
«فان الوالى اذا اختلف هواه، منعه ذلك كثيراً من العدل فليكن امر الناس عندك فى الحق سواء فانه ليس فى الجور عوض من العدل»(2).
فرمانروا اگر از هوسها ( و گرايشهاى ) خويش پيروى كند بسيار شود كه از راه عدل منحرف گردد، پس بايد كار مردم در حقوقى كه دارند در ديد تو يكسان باشد. زيرا در ستم جائى براى عدل نيست.
و در نامه مالک اشتر تاكيد مى كند كه نبايد خاصه را بر عموم مردم ترجيح داد زيرا ناراحتى خواص با رضايت عموم بى اثر است.
___________________________
1 ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، خطبه 209: 325.
2 ـ نهج البلاغه، نامه 59، صبحى الصالح: 449.
ـ(540)ـ
5 ـ هماهنگى گفتار و عمل:
حاكم اسلامى آن زمان مى تواند در قلوب مردم نفوذ كند كه در عمل پايبند به احكام اسلام باشد و چنانچه مردم را دعوت به حق كند وخود بر خلاف آن عمل نمايد تنفر عمومى و بى اعتمادى را به دنبال دارد و پشتوانه قوى واستوارى را از دست مى دهد. اما اگر گفتار را در عمل ثابت نمايد گرايش اجتماعى و اقبال مردم را در پى دارد. انسانهاى وارسته هميشه گفتار خودرا با عمل خويش تاييد مى كردند و از دادن شعارهاى بيهوده و دروغين اجتناب ميورزيدند.
على عليه السلام جزو حاكمان وارسته اى بود كه دوران زندگى وى نشانگر ذوب شدنش در اسلام و عمل به قوانين الهى بود و خود بر اين نكته تاكيد دارد كه من هرچه به آن امر و يا نهى مي¬كنم خود به آن عمل كرده ام.
«يا ايّها الناس انى والله ما احثُكم على طاعه الاّ و اسبقكم اليها ولا انهاكم عن معصيه الاّ و اتناهى قبلكم عنها»(1).
اى مردمان به خدا سوگند كه من هرگز شمارا به طاعتى برنينگيختم جز آن كه خود پيشتاز آن بودم و از هيچ گناهى نهيتان نكردم جز اين كه پيش از شما خويشتن را از آن باز داشتم.
6 ـ مردم دوستى:
اسلام دينى است كه حاكمان را از ستم و استبداد و خشونت نهى مى كند و از آنها مى خواهد با مردم مهربان باشند، در قرآن كريم رمز موفقيت رسول گرامى اسلام را نرمخوئى وى دانسته است ومى فرمايد:
___________________________
1 ـ نهج البلاغه، خطبه 174، فيض الاسلام 564، صبحى الصالح: 250.
ـ(541)ـ
﴿فَبِمَا رَحْمَه مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِك فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الامْرِ فَاذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ انَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾(1).
اگر خشن و سختگير و تندخو بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند.
حاكم اسلامى نيز بايد با تمام كسانى كه تحت سيطره حكومت هستند مهربان باشد. على عليه السلام در يكى از نامه هايش مى نويسد:
«واخفض للرعيه جناحك»(2).
بال مهربانيت را براى مردم بگستران.
و در نامه به مالک اشتر از وى مى خواهد با رحمت و محبت با مردم برخورد كند چه نسبت به آنها كه مسلمان هستند و چه به آنان كه غير مسلمان مىباشند.
«واشعر قلبك الرحمه للرعيه والمحبه لهم و اللطف بهم ولا تكونن عليهم سبعاً ضارياً تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لک فى الخلق»(3).
دل خويش را با مهر به رعيت سرشار ساز و به آنان محبت نموده و لطف نما براى آنان درنده اى خونخوار مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى ! چه رعيت دو دسته اند: يا برادر دينى تواند، يا در آفرينش با تو برابر و همانندند.
از سخن حضرت استفاده مى شود كه مهربانى منحصر به مسلمانان نيست بلكه با غير مسلمان نيز بايد مهربان بود وبا آنها برخورد شايسته داشت. از تعبير حضرت «نظير لك فى الخلق»، استفاده مى شود كه منظور حضرت فقط اهل كتاب نيست بلكه مراد تمام كسانى هستند كه در سايه حكومت اسلامى زندگى مى كنند. و به نظر نگارنده اين سخن امام على عليه السلام ناظر به سؤالى است كه استاندار قبلى مصر محمد بن ابى بكر از على عليه السلام
___________________________
1 ـ سوره آل عمران: 159.
2 ـ نهج البلاغه نامه 46.
3 ـ نهج البلاغه نامه 54، صبحى الصالح: 427.
ـ(542)ـ
نموده بود كه با گروهى كه خورشيد و ماه مىپرستند چگونه برخورد كند، حضرت پاسخ داد: آنهارا آزاد بگذار تا هرچه مىخواهند بپرستند(1).
و در اين نامه اين تعبير جالب را درباره اين گروه به كار برده است كه «يا نظير تو در آفرينش مى باشند».
7 ـ بزرگوارى وگذشت:
حاكم اسلامى نبايد به صورت انسانى انتقامگير و كينه توز باشد. در برهه اى از زمان ممكن است مردم به وظائف خود در برابر حكومت عمل نكنند و يا نسبت به حاكم اسلامى بى توجهى نموده وكم لطفى نمايند. چنانچه موقعيت خاصى پيش آمده حاكم نبايد دست به انتقام بزند و مردم را اذيت و آزار دهد بلكه بايد با عفو و گذشت و بزرگوارى از كنار خطاهاى امت بگذرد.
على عليه السلام در خطبه اى كه به گذشته مردم اشاره مىكند مىفرمايد: اگر بخواهم سخنى بگوئيم اين كلام را مىگويم كه خداوند از آنچه گذشته است عفو مى نمايد.
«وَلو اشاءَ ان اقول لقلت عَفى الله عَما سلف»(2).
8 ـ سعه صدر:
سعه صدر وتوجه به نظارت و ديدگاههاى مخالف از رمزهاى موفقيت افراد است. حاكم اسلامى نبايد در مقابل ديدگاههاى مخالف تحمل خود را از دست داده و سريع موضع بگيرد. سعه صدر در برابر ديگران حاكم را از گرفتن تصميمهاى عجولانه و
___________________________
1 ـ سيماى كارگزاران على بن ابى طالب امير المؤمنين عليه السلام تاليف نگارنده ج 2: 115 و 193.
2 ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، خطبه 178: 257.
ـ(543)ـ
نادرست باز ميدارد. امام على عليه السلام رمز موفقيت حاكم را سعه صدر و تحمل پذيرى وى ميداند ومى فرمايد:
«آله الرياسه سعه الصدر»(1).
وسيله حكمرانى سعه صدر است.
9 ـ هوشيارى و قاطعيت:
از آنجا كه هميشه انسانهائى در صدد تخريب حق و ايجاد انحراف در جامعه و توطئه عليه حاكم اسلامى مى باشند، هوشيارى در برابر آنها براى حاكم امرى ضرورى است.
بديهى است زمانى كه نقشه توطئه آميز آن عده مشخص شد، نبايد در برابر آنها سكوت كرد ويا با آنان مماشات نمود. على عليه السلام در برابر پيشنهاد كسانى كه مى گفتند طلحه و زبير را رها كنيد و به تعقيب كارهاى آنها نپردازيد مى فرمود: «من مانند كفتار نيستم كه بر اثر طول كشيدن ضربه هائى كه بر لانه او زده مى شود خواب مي¬رود، من هميشه هوشيار و مراقب حركات مخالف مى¬باشم». و حضرت تا زمانى كه افراد به بىان عقىده خود مى پرداختند آنهارا آزاد مى گذشت اما آن گاه كه عملاً دست به خىانت و توطئه مى زدند با آنان درگير مى شد و معتقد بود كه مجرى فرامين الهى افراد سازشكار و مدارا كننده نخواهد بود:
«لا يقيم امرالله سبحانه الاّ من لايُصانع ولا يُضارع ولا يَتبعُ المطامع»(2).
برپا نمى دارد فرمان خدارا مگر كسى كه در اجراى حق مدارا نكند و سازشكار نباشد و آز و آزمندى را در پيش نگيرد.
___________________________
1 ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح حكمت 176: 501.
2 ـ همان مدرک، كلمه قصار، 110: 488.
ـ(544)ـ
10 ـ دورى از صفات ناپسند:
آنچه تاكنون گفته شد صفات مثبت ومقبولى بود كه حاكم بايد آنها را دارا باشد. اما برخى صفات ناپسند است كه شايسته حاكم اسلامى نيست زيرا دارا بودن هريک از اينها خسارات زيادى را متوجه جامعه اسلامى مى نمايد.
امير المؤمنين عليه السلام در يكى از خطبه هاى خود بيان مى فرمايد كه حاكم اسلامى بايد از شش صفت ناپسند وخصلت زشت بدور باشد:
1 ـ بخل.
2 ـ جهل.
3 ـ ستم.
4 ـ تجاوز.
5 ـ رشوه.
6 ـ ترک سنت پيامبر.
«وقد علمتم انه لاينبغى ان يكون الوالى على الفروج والدماء والمغانم والاحكام وامامه المسلمين البخيل فتكون في اموالهم نهمته ولا الجاهل فيضلهم بجهله ولا الجافي فيقطعهم بجفائه والحائف للدول فيتخذ قوماً دون قوم ولا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق ويقف بها دُون المقاطع ولا المعطل للسنه فيُهلك الامة»(1).
و همانا دانستيد كه شايسته و سزاوار نيست كسى كه بر ناموس، خون، غنيمت و پيشوائى مردم ولايت دارد، بخيل باشد، چه در آن حال در اموال مردمان به شدت تصرف كند، و نبايد نادان باشد تا به سبب آن مردم را گمراه سازد، و نبايد ستمكار باشد تا آنان را پريشان روزگار نمايد، و نبايد تجاوزگر در مال مردم باشد پس گروهى را در عطا بر ديگرى ترجيح دهد، و نه در حكم رشوه گيرد تا حقوق مردم را از بين برود و بى توجه به حدود الهى حكم دهد، و نه ضايع كننده سنت كه باعث هلاک امت گردد.
___________________________
1 ـ همان مدرک خطبه 13: 189.