حاكم اسلامى شرايط و صفات حقوق ووظايف

حاكم اسلامى شرايط و صفات حقوق ووظايف

 

 

حاكم اسلامى شرايط و صفات حقوق ووظايف

 

اسماعيل قديرى

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذى جعل التوحيد والوحده مؤسس الدين المتين و الصلاه و السلام على من ارسله رحمه للعالمين و خاتم المرسلين و على آله الطيبين الطاهرين واصحابه الذين ايدوا و نصروا باموالهم و انفسهم دين الله المتين.

مقاله حاضر مباحثى چون حاكم اسلامى(شرايط و صفات - حقوق و وظايف) و آزاديهاى اساسى و نقش مردم در حكومت اسلامى(شورا - بيعت - اطاعت) از ديدگاه مذاهب اسلامى را مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهد.

«تعريف خلافت و امامت»

بزرگان امت اسلامى از خلافت و امامت تعريف هايى كرده اند كه از نظر لفظى بهم نزديک بوده و از نظر مضمون و معنى نيز هماهنگ مى باشد.

ابن خلدون در مقدمه اش آن را چنين تعريف نموده است: خلافت جانشينى از صاحب شريعت صلى الله عليه وآله وسلم، در حفظ دين و سياست دنياست.

مواردى در تعريف آن مى گويد: امامت براى جانشينى مقام نبوت، در پاسدارى

ـ(548)ـ

دين و سياست دنيا، وضع گرديده است.

علامه حلى نيز در تعريف آن مى گويد: امامت، سرپرستى عامه مردم است در امور دين و دنيا براى فردى از افراد، به نيابت از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم.

شمس الدين اصفهانى مى گويد: خلافت عبارت است از جانشينى فردى از افراد از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم، در بپاداشتن قوانين شريعت و حفظ حقوق ملت، بنحوى كه پيروى او بر همه امت واجب است.

قوشچى آنرا چنين تعريف مى كند: خلافت، سرپرستى عموم است در امور دين و دنيا، به نيابت از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم.

در اين مورد تعريف هاى ديگرى براى خلافت يا امامت يا امارت مسلمين وجود دارد كه الفاظ آن بهم نزديک است و تقريباً داراى يک معنى و مفهوم مى باشد، و نيازى به ذكر بسيارى از آنها نيست.

«خليفه يا امام»

چون يكى از اركان مهم نظام حكومتى اسلام، وجود خليفه يا امام است، اين بحث را به اين مورد اختصاص داده و به سه بخش تقسيم مى شود:

1 ـ تعريف خليفه از نظر لغوى و اصطلاحى و حكم تعيين و نصب او.

2 ـ شرايطى كه بايد در يک خليفه موجود باشد.

3 ـ شيوه تعيين خليفه، مقام قانونى او، رابطه وپيوند او با امت، وظايف وحقوق او.

«مبحث اول»

1 ـ تعريف خليفه:

از نظر لغوى لفظ خليفه بر كسى اطلاق مي گردد كه ديگرى اورا جانشين خويش

ـ(549)ـ

قرار داده باشد، يا آنكه ديگرى را در كارى از كارها، خليفه و جانشين قرار دهد.

گفته مى شود: خلف فلان فلاناً، هرگاه كه بجاى او به انجام كارى بپردازد خواه همراه او باشد يا پس از او.

خداوند مى فرمايد: ﴿وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلائِكَه فِى الْارْضِ يَخْلُفُونَ﴾.

(اگر بخواهيم بجاى شما در زمين فرشتگانى را قرار دهيم كه جانشين شما شوند).

همچنين اين واژه بر كسى اطلاق مى شود كه نماينده فرد ديگرى است. بعلت غيبت يا نبودن و يا به سبب بيمارى و مرگ شخصى كه اين فرد نماينده اوست.

خلائف جمع خليفه و خلفاء جمع خليف است.

ليكن در اصطلاح - همانگونه كه در تعريف خلافت ذكر شد - به رهبر بزرگ دولت اطلاق مى شود، كه اين رهبر بزرگ بنام امام يا امير المؤمنين نيز ناميده مى شود كه متاخرين به او سلطان أعظم (فرمانرواى برتر) لقب داده اند.

اما دليل ناميدن اوبه امام، بخاطر شباهت به امام نماز، در پيروى واقتداء به او است. وبه اين سبب خليفه گفته مى شود كه اوجانشين پيامبرعليه الصلاة والسلام بشمار ميرود درنگهبانى دين و سياست دنيا، كه به او خليفه يا خليفه رسول الله گفته مى شود.

ليكن در ناميدن او به - خليفه الله - اختلاف است، عده اى باقتباس از خلافت عامه اى كه براى نوع انسانى وجود دارد، آن را مجاز دانسته اند آنهم در فرموده خداوند:

﴿وَاذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِكَه انِّى جَاعِلٌ فِى الارْضِ خَلِيفَه قَالُواْ اتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِک الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قَالَ انِّى اعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾(سوره بقره - 30).

(همانا من قرار ميدهم در زمين خليفه اى را)

و فرموده خداوند: ﴿هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ فِى الْارْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ الَّا مَقْتًا وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ الَّا خَسَارًا﴾ (سوره فاطر - 39).

(او آن ذاتيست كه شمارا در زمين جانشينان قرار داد)

و براى آنكه او به اجراى حقوق الله در زمين قيام مى كند.

ـ(550)ـ

ليكن جمهور علماء اين نامگذارى اخير را ممنوع قرارداده اند. بدليل دلالت نكردن اين دو آيه بر آن و به سبب آنكه تعيين خليفه و جانشين، براى كسى است كه خود غايب باشد، نه در حق آنكه حاضر است...

حضرت ابو بكر هنگامى كه به اين نام خوانده شد آن را منع نمود وگفت: من خليفه الله نيستم، بلكه خليفه رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مي باشم.

لقب (امير المؤمنين) از مان تصدى خلافت توسط خليفه دوم مرسوم گرديد كه مردم اورا خليفه خليفه رسول الله - ناميدند، و انتظار ميرفت كه اين نام با گذشت روزگار درازتر شود و تلفظ آن سخت و دشوار گردد.

زيرا آنكه جانشين عمر مى شد حتماً خليفه خليفه خليفه رسول الله ناميده مى شد.

از اينرو عمر به فكر افتاد كه لقب ديگرى را پيدا كند كه خليفه به آن ناميده شود، و چون يكى از نمايندگانى كه به مدينه منوره آمده بود شنيد كه مي گفت: يا امير المؤمنين، آنرا پسنديده و به آن رضايت داد و از همان روز خليفه به نام امير المؤمنين ياد شد.

متاخرين اورا سلطان اعظم ناميده اند، زيرا او در ميان امت از بالاترين سلطه قدرت برخوردار است.

 2 ـ حكم تعيين خليفه:

اين بحث شامل دو مطلب است:

1 ـ بيان ديدگاه كسانى كه تعيين اورا واجب مى دانند.

2 ـ بيان ديدگاه كسانيكه تعيين اورا واجب نميدانند، و مى گويند كه خلافت هيچگونه پيوندى با اسلام ندارد.

ـ(551)ـ

«بخش اول»

در بيان ديدگاه كسانى كه اعتقاد به تعيين امام دارند:

با توجه به اينكه اسلام اصول و مبادى عمومى نظام حكومتى را وضع نموده بديهى است كه تعيين خليفه راهم واجب گردانيده است تا در راس حكومت قرار داشته باشد، امور آن را اداره كند، و از مصالح دينى و دنيوى امت، پاسدارى نمايد.

اين نظريه اى است كه دانشمندان مسلمان عليرغم اختلاف مذاهبشان بر آن اتفاق دارند، و امت اسلامى در دورهاى مختلف تاريخ خود بدان معتقد بوده و كسى جز نجده بن عمير از خوارج و ابو بكر اصم از معتزله، با آن مخالفت نورزيده است.

اين دو مى گويند كه تعيين خليفه نه از ديدگاه شرع واجب است ونه از ديدگاه عقل، شيخ على عبدالرزاق يكى از دانشمندان معاصر در كتابش بنام «الاسلام و اصول الحكم» نظر وى را تاييد نموده است.

ابن حزم در اين مورد مى گويد: تمام اهل سنت، مرجئه، شيعه و خوارج بر وجوب امامت اتفاق نظر دارند و اينكه بر امت واجب است كه از امامى عادل اطاعت نمايد، تا احكام خدا را در ميان آنها اجرا كند، و مطابق احكام شريعتى كه رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم آورده ايشان را رهبرى نمايد، جز خوارج نجدات، كه آنان مى گويند فريضه امامت بر مردم لازم نيست و آنان خودنشان بايد حق را در ميان خويش به يكديگر برسانند. از اين گروه اكنون كسى باقى نمانده و آنان به نجده بن عمير نسبت داده ميشوند.

او سپس در رد نظر آنها چنين مى گويد: نظر اين گروه باطل است و براى رد نظريه آنان و ابطال آن اجماع نظر تمام كسانى كه يادآور شديم، كفايت مى كند.

قرآن و سنت به وجوب تعيين امام حكم مى كند، بعنوان نمونه:

ـ(552)ـ

خداوند مى فرمايد: از خدا فرمانبردارى كنيد و فرمان بردارى كنيد از رسول او و اولى الامرى كه از خودتان است.

همراه با احاديث صحيح بسيارى كه در مورد اطاعت از ائمه و وجوب امامت آمده است.

ابن تيميه مى گويد: لازم است دانسته شود كه ولايت امر مردم، از بزرگترين واجبات دين است. چون دين بدون آن برپا نمى شود. زيرا مصلحت آدمى جز در اجتماع تحقق نمى يابد و آنهم بعلت نياز برخى از ايشان به بعضى ديگر، و در هنگام اجتماع هم ناگزير بايد رئيسى داشته باشند.

ابو يعلى مى گويد: تعيين و نصب امام واجب است.

امام احمد بن حنبل رحمه ا... عليه مى گويد: هرگاه امامى نباشد كه كار مردم را سر و سامان دهد، فتنه بر مردم حاكم مى شود.

با توجه به انديشه وجوب تعيين رئيس بزرگ براى دولت(كه اين انديشه از حقيقت برخوردار است) هر نامى كه بر او گذاشته شود، خليفه يا امام يا امير يا پادشاه يا حاكم، اين امر از سه حالت خارج نيست:

يا منبع اين وجوب تنها شريعت است يا تنها عقل است و يا هردو، ما معتقد به نظر اخير مي باشيم و آنرا بحق ميدانيم(يعنى تعيين امام ازنظر شرع وعقل هردو واجب است).

شرح مواقف اين نظر را به جاحظ وكعبى و ابو الحسين از معتزله نسبت داده است. زيرا تعارض ميان آنچه شريعت به آن حكم مى كند و ميان آنچه عقل به آن حكم مى كند وجود ندارد. چون احكام و اهداف شريعت اسلامى همه معقول است.

ماوردى در اين مورد مى گويد: عقد امامت براى كسى كه مسئوليت آن را بدوش مى گيرد، به اجماع امت واجب است. هرچند اصم به تنهائى با آن مخالفت كرده است.

اما در مورد وجوب آن اختلاف پديد آمده است كه شرعاً واجب است يا عقلاً؟

ـ(553)ـ

گروهى گفته اند كه اين وجوب عقلى است، به اين معنى كه عاقلان همه هم عقيده اند كه بايد كارها را به رهبرى بسپارند كه آنان را از ظلم به يكديگر بازدارد، و در منازعات و درگيرى ها ميان آنها حكم نمايد، و اگر چنين نباشد در هرج و مرجى بى معنا و زندگى اى وحشيانه بسر خواهند برد، كه پايانى جز نابودى نخواهد دشت.

افوه اودى، كه شاعرى از دوران جاهليت(پيش از اسلام) است مى گويد:

« لايصلح الناس فوضى لا سراه لهم  و لا سراه اذا جها لهُم سادوا»

يعنى: بى نظمى ونبودن بزرگان مردم را اصلاح نمى كند و هرگاه جاهلان رهبرى را بعهده بگيرند چنان است كه گويى بزرگ و سرورى ندارند.

گروه ديگرى مى گويند: وجوب اين امر شرعى است، نه عقلى.

زيرا امام امورى از شريعت را بيان مى كند كه چه بسا از ديدگاه عقل از مقبوليت چندانى برخوردار نمى باشد. از اينرو عقل مجوز آن نيست ليكن عقل واجب مى كند كه هريک از عاقلان و هوشياران خودرا از ظلم به همديگر و قطع رابطه بازدارند، و بر اساس تقاضاى عقل و انصاف، عدالت را در ميان همديگر رعايت نمايند، وبه عقل خود، نه عقل ديگران تدبير انديشه كنند.

ليكن شريعت مقدس در امور دين كارها را به ولى امر و زمامدار مى  سپارد چنانكه خداوند مى  فرمايد:

﴿يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اطِيعُواْ اللّهَ وَاطِيعُواْ الرَّسُولَ وَاوْلِى الامْرِ مِنكُمْ فَان تَنَازَعْتُمْ فِى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ الَى اللّهِ وَالرَّسُولِ ان كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِک خَيْرٌ وَاحْسَنُ تَاوِيلاً﴾.

اى كسانيكه ايمان آورده ايد فرمانبردارى كنيد از خدا و از فرستاده اش و فرمانروايى كه از جنس شماست.

از اينرو اطاعت و فرمانبردارى از كسانى را كه در ميان ما اولى الامر و صاحبان قدرت و زعامت اند، فرض نموده كه آنان اميرانى اند كه برما مسلط مى گردند.

ـ(554)ـ

در صورت اعتقاد به واجب بودن تعيين خليفه چه منبع شرعى داشته باشد و چه منبع عقلى، اين امر از دو حالت بيرون نيست: يا اينكه بر بندگان واجب است يا بر خداوند عز وجل.

1 ـ جمهور متفكرين وانديشمندان همه مذاهب اسلامى نظريه نخست (واجب است بر بندگان) را پذيرفته اند.

2 ـ اماميه به نظر دوّم (تعيين امام بر خدا واجب است) معتقدند.

قوشچى در اين باره مى گويد: در مورد اينكه پس از اتمام زمان نبوت تعيين امام واجب است يا نه اختلاف وجود دارد.

وبا فرض وجوب تعيين آن بر خدا يا برمردم، از ديدگاه عقل ياازديدگاه شرع؟

اهل سنت معتقدند كه اين كار بر مردم واجب است به دلايل سمعى (نقلى).

معتزله و زيديه معتقدند، اين كار از ديدگاه عقل بر ما واجب است.

خوارج مى گويند كه اين امر مطلقاً واجب نيست.

ابو بكر اصم از معتزله معتقد است كه در صورت وجود امنيت و آرامش تعيين امام واجب نيست، زيرا نيازى به آن احساس نمى شود، و وجوب آن فقط در حالت ترس و پديدار شدن فتنه هاست.

دليل آنانى كه معتقدند تعيين و نصب امام از ديدگاه شريعت بر امت واجب است اينكه اين گروه به كتاب و سنت و اجماع و عقل استدلال جسته اند.

1 ـ از قرآن كريم به فرموده خداوند:

﴿يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اطِيعُواْ اللّهَ وَاطِيعُواْ الرَّسُولَ وَاوْلِى الامْرِ مِنكُمْ فَان تَنَازَعْتُمْ فِى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ الَى اللّهِ وَالرَّسُولِ ان كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِك خَيْرٌ وَاحْسَنُ تَاوِيلاً﴾.

فرمان بردارى كنيد از خدا و فرمان بردارى كنيد از پيامبر و از فرمانروايانى كه از خودتان هستند.

ـ(555)ـ

منظور از اولى الامر، امراء و خلفاء مي باشند كه اكثريت مفسرين بر اين عقيده اند. برخى دانشمندان، علماء را نيز در مفهوم اولى الامر داخل نموده اند.

ابن جرير طبرى مى گويد: بهترين و نزديكترين سخنان به حق در اين مورد، سخن كسى است كه مى گويد مراد از آن اميران و واليان امرند، بدليل صحت رواياتى كه از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در مورد امر به فرمانبرداى از امامان و زمامداران آمده، در مواردى كه انجام آن طاعت به شمار رود و براى مسلمانان مصلحتى در آن وجود داشته باشد.

امام فخر الدين رازى مى گويد: كه حمل اولوا الامر بر اميران و پادشاهان بصورت عمومى بر كسانيكه در زمان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم نبودند، به پذيرش نزديكتر است، مادامى كه جز به طاعت خدا و مصلحت مردم حكم ننمايند.

زمخشرى مى گويد: هنگامى كه خداوند زمامداران را مامور نمود كه امانتها را به صاحبان آن بسپارند و به عدالت در بين مردم حكم كنند، به مردم نيز فرمان داد تا از آن فرمانبردارى كنند و به فرمان صادره از سوى شان گردن نهند. و مراد از اولى الامر امراى برحق اند، زيرا خداوند و رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم از اميران ستمگر بيزارند و مردم در وجوب فرمانبردارى از آنها بخدا و رسول او صلى الله عليه وآله وسلم عطف نمى گردند.

نام خدا و رسول او صلى الله عليه وآله وسلم و امراء يكجا آورده مى شود، كه خدا و رسول او صلى الله عليه وآله وسلم موفق بوده در كارهايشان عدالت را رعايت نموده، جانب حق را برگزينند، و از ضد اين دو صفت ديگران را برحذر دارند، مانند خلفاى راشدين رضى الله عنهم و كسانيكه خط مشى آنان را به نيكى و درستى پيروى مي  نمايند:

2 ـ از سنت نبوى:

ا ـ بفرموده آنحضرت صلى الله عليه وآله وسلم كه مى فرمايد:

«... ومن مات وليس فى عنقه بيعه مات ميته جاهليه».

ـ(556)ـ

مسلم... و آنكه بميرد و در ذمه او بيعت و پيمانى نباشد، همچون مرگ جاهليت مرده است.

وجه استدلال از حديث چنين است:

اين حديث بروشنى بر وجوب بيعت با امام دلالت مى كند، از اينرو تعيين او بر مسلمين بطور اولى واجب است. وگرنه در نهايت به اين نظر ميرسيم كه بيعت با كسى كه تعيين او واجب نيست، واجب مى شود، كه اين خود سخنى نادرست و غير قابل پذيرش است.

ب ـ به احاديثى كه اطاعت امراء و واليان و خلفا را واجب مي گردند:

از جمله: از انس(رضى الله عنه) روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«اسمعوا و اطيعوا وان امر عليكم عبدٌ حبشى كان راسهُ زبيبه».

بشنويد و فرمان بريد هرچند كه غلامى حبشى بر شما امير شود كه سرش گويا دانه دانه كشمش است.

شنيد كه در حجت الوداع مى فرمود:

«... ولو استعمل عليكم عبدٌ يقودكم بكتاب الله اسمعوا و اطيعوا».

... هرگاه غلامى بر شما امير شود كه شمارا بوسيله كتاب خدا رهبرى مى كند، از او بشنويد و فرمان بريد. وچه استدلال از اين احاديث همانند احاديث ديگرى كه در همين معنا آمده از شيوه استدلال به قرآن كريم خارج نيست. زيرا از واجب بودن اطاعت از ايشان واجب بودن انتخاب ايشان دريافت مى  گردد، وگرنه اين كار بوجوب اطاعت كسى ميانجامد كه تعيين او واجب نيست، كه اين سخن معنى ومفهومى ندارد.

ج ـ به احاديثى كه تعيين و نصب امير را در كوچكترين اجتماعات واجب مى سازد پس چگونه است در بيشتر از آن !!

از جمله عبد الله بن عمر روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

ـ(557)ـ

لا يحل لثلاثه يكونون بفلات من الا رض الاّ  امر عليهم احدهم».

«جايز نيست براى سه نفر در بيابانى بسر برند، مگر آنكه بايد يكى از آنان برايشان امير گردانيده شود».

د ـ بر فعل و عمل رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم، زيرا ايشان نخستين دولت اسلامى را پس از زمينه سازى در مدينه منوره تاسيس نمودند و خود صلى الله عليه وآله وسلم اولين رئيس آن دولت بودند. زيرا پيمان آنحضرت صلى الله عليه وآله وسلم با يهوديان مدينه و سپس با ديگران، از نشانه هاى بارز سلطه سياسى آنحضرت صلى الله عليه وآله وسلم است كه بعنوان رئيس دولت اسلامى آن را عملاً بكار بستند كه فقها هم توام بودن صفت امامت (رياست) را با صفت نبوت در شخص پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم درک نموده، و حكم آنچه را از ايشان به اين صفت (رياست) يا آن صفت (نبوت) صادر مى شود، بيان داشته اند.

ذ ـ به اجماع: دانشمندان امت اسلامى با وجود اختلاف مذاهب شان (بجز عده انگشت شمارى) بر وجوب تعيين رهبر بزرگ دولت اسلامى اجماع نموده اند، تا امت را متحد سازد و امور دينى و دنيوى آن را سرپرستى و رعايت نمايد.

عبدالجبار بن احمد مى گويد: امت اتفاق نموده با وجود اختلاف آنها در مورد شخص امام - كه موجوديت امامى كه به اين احكام تمسک جسته و آنرا اجراء نمايد، لازم و ضرورى است.

اجماع امت هم بر اساس فرموده آنحضرت صلى الله عليه وآله وسلم:

«عليكم بالسواد الاعظم» باگروه اكثريت همراه باشيد وفرموده اش: «لاتجتمع امتى على الضّلاله» امتم برگمراهى باهم اجتماع نمى كنند) حجت ودليل است.

هـ ـ و از چند جنبه نيز معقول بشمار ميرود:

1 ـ اينكه امور واجب جز با تعيين خليفه انجام نمى شود، و آنچه كه واجب بدون آن انجام نشود واجب است. پس دانسته شد كه تعيين و نصب خليفه واجب است.

ـ(558)ـ

كبراى اين دليل روشن است و صغراى آن اين است كه شارع مقدس به اقامه حدود و حفظ مرزها و آماده سازى لشگرها براى جهاد و امور بسيارى كه به حفظ نظام ارتباط دارد، امر نموده است.

از جلمه: امام رازى در«الاربعين» ذكر نموده كه: تعيين و نصب امام ضامن از ميان رفتن ضرريست كه جز با تعيين او از ميان نميرود. و دفع ضرر از جان در حد امكان واجب است و اين امر اقتضا مى كند كه بر عاقلان واجب است، تا براى خويش امامى را نصب نمايند.

قوشچى در توجيه اين نظر مى گويد كه: در نصب امام جلب منفعتى است كه از شمارش بيرون است و دفع ضررهايى كه براى هيچكس پوشيده نيست وهرچه چنين باشد، واجب است.

«بخش دوم»

 

در بيان طرز فكر كسانى كه نصب خليفه را شرعاً و عقلاً از طرف خدا و بندگان نفى مى كنند، كه آنان چندتن از متقدمين و يكى هم از علماى معاصرباشد.

پس از آنكه روشن شد كه نصب امام يا خليفه واجب مى باشد تا امور جامعه را اداره نموده و برهمه ادارات دولتى اشراف و سرپرستى داشته باشد. عقل هم اين امر را تاييد نموده وبه ضرورت وجود رهبر بزرگ براى جامعه حكم مى نمايد، تا امور امت را رعايت نموده، عدالت و مساوات را در ميانشان برپا دارد. اينک به گروه اندكى اشاره مى كنيم كه از حكومت و تعهدات آن گريزان بوده و معتقدند كه اسلام نصب رهبر بزرگ جامعه را واجب نمى داند.

دانستيم كه برخى از ايشان مانند نجده بن عمير خارجى، واجب بودن نصب خليفه

ـ(559)ـ

 را مطلقاً نفى كرده است و بعضى هم مانند ابو بكر اصم معتزلى، معتقد است كه نصب و تعيين خليفه از امورى است كه جايز مى باشد و واجب نمودن نصب او را بحالت امن و آرامش مشروط دانسته است، كه در اينصورت بر بندگان واجب است خليفه و زمامدارى را نصب كنند تا امورشان را اداره نموده و رعايت مصلحت شان را بعهده گيرد.

همچنين دانستيم كه مسلمانان در تمام دوره ها و با وجود اختلاف عقيده شان در مورد شخص امام و صفات و شرايط و تكاليف او، بر واجب بودن تعيين خليفه يا امام يا رئيس وحدت نظر دارند.

فقط اين نكته را بايد يادآورى كنيم كه راى فردى از افراد امت كه از نظريه فوق منحرف شده، مانند نجده و اصم و قوطى در قديم و راى آنكه خواسته اين انحراف و تكروى را احياء كند مثل شيخ على عبدالرزاق در زمان حاضر، به حجيت و اعتبار اين اجماع زيان ميرساند.

نظر شيخ چنين است كه اسلام فقط دين است ونه دين و دولت، و تعيين حاكم عامه براى دولت واجبى شرعى نيست، و اسلام تشكيلات حكومتى ندارد. بلكه اين امر به مردم گذاشته شده كه در آن به احكام عقل وبه تجربه هاى ملتها و اصول سياست مراجعه كنند. اين است متن عبارت او:

حقيقت اين است كه دين اسلام جدا از خلافتى است كه مسلمانان آنرا مي شناسند و بيزار است از تمام آنچه پيرامون آن از ترس و ميل، رغبت و رهبت و عزت و قدرت بوجود آورده اند.

«مبحث دوم»

2 ـ شرايط خليفه:

در بحث سابق، تعريف خلافت يا رياست دولت و حكم نصب رئيس و خليفه را

ـ(560)ـ

بيان نموديم. در اين بحث شرايطى را كه لازم است در خليفه موجود باشد بررسى خواهيم كرد. دانشمندان مسلمان به مقام خلافت توجه ويژه اى مبذول داشته و اهتمام بسيارى نموده اند.

آنان كمال كوشش را بخرج داده اند تا صفاتى را كه واجب است در فردى كه اين مقام بزرگ را احراز مى كند موجود باشد، بيان نمايند.

چون هريک از مذاهب اسلامى شرايط ويژه اى براى خود دارند، لازم است شرايط هر مذهب را ذكر كنيم سپس به شرايطى كه اتفاق دارند اشارت نمائيم.

(اول ـ اهل سنت)

عموم اهل سنت و جماعت وجود شرايط زير را در كسى كه مقام خلافت يا رهبرى را احراز مى كند، لازم مى دانند:

1 ـ دانا به احكام شرعى و آشنا به امور سياسى و حكومت دارى باشد.

2 ـ عادل، پرهيزگار، پاكدامن، عاقل و بالغ باشد.

3 ـ از حسن راى و تدبير برخوردار بوده، توان بدوش كشيدن بار خلافت را داشته باشد. همچنين بايد در تطبيق احكام شريعت اسلامى شجاع بوده و در مسير حق از سرزنش ملامتگران نترسد. و نيز بايد از سلامت اعضاء و حواسى كه در راى وعمل او اثر مي-گذارد، برخوردار باشد.

4 ـ قريشى باشد.

اينها مهمترين شرايطى است كه عموم اهل سنت براى كسى كه مقام خلافت را احراز مى كند لازم دانسته اند كه برخى از دانشمندان به داشتن علم تقليدى اكتفا ننموده اجتهاد را نيز براى او جزء شرايط مى دانند.

ـ(561)ـ

(دوم ـ معتزله و خوارج)

اينان در مورد خليفه صفات بلوغ، عقل، علم، فضل، پرهيزگارى، پارسائى، عدالت، شجاعت، نظر صائب، سلامت اعضاء وحواسى را كه در نظر و عمل اثر دارد، شرط دانسته و قريشى بودن را شرط نمى دانند بلكه مجاز مى دانند هر فرد مسلمانى كه پايبند كتاب و سنت باشد، به اين مقام انتخاب شود، خواه قريشى باشد يا غير قريشى، عرب باشد يا غير عرب.

(سوم ـ اماميه)

اماميه شرايط زير را در امام لازم مى دانند:

1 ـ به نص تعيين شده باشد.

2 ـ از خطاى عمدى و سهوى معصوم باشد.

3 ـ قريش باشد.

آنان امامت را در حضرت على بن ابيطالب عليه السلام و سپس فرزندش، امام حسن پس از آن برادر سردارش شهيد امام حسين و سپس در تعداد معينى از فرزندانش.. رضوان الله عليهم جميعاً - منحصر مى دانند.

4 ـ در علم، دين، كرم، شجاعت وهمه فضائل جسمى و روحى، بهترين امت باشد.

اين است مهم ترين شرايطى كه اماميه در مورد امام لازم مى دانند، كه محقق طوسى در كتابش «تجريد الاعتقاد» ذكر نموده، همچنين در كتابهاى ديگر كلامى شيعه نيز آن را مي-يابيم.

ـ(562)ـ

(چهارم زيديه)

اينها شرايط زير را در امام لازم مى دانند:

1 ـ قريشى و فاطمى باشد، چه سيد حسنى باشد يا حسينى.

از اينرو هركس از فرزندان على بن ابيطالب عليه السلام كه مردم را به كتاب و سنت فرا مي  خواند، اطاعت و نصرت دادنش بر امت فرض مى باشد.

2 ـ عالم و مجتهد باشد.

آنان در مورد اجتهاد نسبت بامام، به اين حد اكتفا مى كنند كه بتوانند به نظريات علماء مراجعه نموده، برخى را بر بعضى ديگر ترجيح دهد.

اين امر مستلزم آنست كه به زبان عربى تسلط كامل داشته باشد تا بتواند به قرآن نظر كند و آنچه را خواسته حق است از آنچه خواسته او نيست تشخيص دهد. اين امر اقتضا مى كند كه به توحيد و عدل خداوند و آنچه از صفات كه نسبت به خداوند جواز دارد يا جواز ندارد، و آنچه براى او واجب است يا نه، آگاه باشد، و همچنين بايد دانا به نبوت حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم باشد.

3 ـ پاكدامن و پارسا بوده وبه سخنش اعتماد شود و از شر او در امان بوده و به او اطمينان شود.

4 ـ دلير و كوشا و داراى قوت قلب و ثبات در كارها باشد.

اين است مهمترين شرايطى كه زيديه آن را براى امام لازم دانسته اند.

ابن حزم مى گويد: لازم است در مورد شرايطى كه اگر كسى واجد آن نباشد، نمى تواند وظيفه امامت را بدوش گيرد، دقت شود كه عبارت است از:

1 ـ اينكه از قريش باشد بدليل فرموده آنحضرت صلى الله عليه وآله وسلم كه امامت به قريش اختصاص دارد.

ـ(563)ـ

2 ـ و اينكه بالغ باشد بدليل فرموده آنحضرت صلى الله عليه وآله وسلم كه:

«رفع القلم عن ثلاثه، فذكر الصبى حتى يحتلم والمجنون حتى يفيق».

3 ـ اينكه مرد باشد، زيرا رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

«لا يُفلح قوم اسندوا امرهم الى امراه».

4 ـ اينكه مسلمان باشد زيرا خداوند مى فرمايد:

﴿الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَان كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ الَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَان كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ الَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَه وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً

5 ـ اينكه در كارش پيشتاز باشد وبه آنچه از فرائض دينى كه بر او واجب است عالم باشد. پرهيز گار بوده و آشكارا به فساد كارى نپردازد. زيرا خداوند مى فرمايد:

﴿يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْى وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَانًا وَاذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ ان صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ان تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الاثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ انَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

زيرا كسى كه ناپرهيزگار را مقدم دارد و يا آن را كه در هيچ چيزى تقوى ندارد يا آشكارا در زمين فساد مى كند و امين نيست ويا كسى را كه حكمى را جارى نمى كند، يا از دينش چيزى نميداند، همانا او بر گناه تجاوز همكارى نموده ونه بر نيكى و تقوى.

رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نيز فرموده است:

«من عمل عملاً ليس عليه امرنا فهو ردٌّ».

همچنان مى فرمايد: «يا ابا ذر انک ضعيف لا تامرن على اثنين ولاتولين مال اليتيم».

خداوند هم مى فرمايد:

﴿... فَان كَانَ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا اوْ ضَعِيفًا...﴾.

مسلم است كه سفيه و بى خرد و ناتوان و كسى كه قادر به انجام كارى نيست وبايد سرپرستى داشته باشد، تا امور اورا سرپرستى و اداره نمايد، جايز نيست كه چنين شخصى(سفيه و ناتوان) قيم و ولى امر مسلمين باشد.

سپس مستحب است كه به آنچه از امور دين كه جنبه شخصى دارد از عبادات

ـ(564)ـ

گرفته تا سياست و احكام، عالم باشد. همه فرائض را ادا كند و در هيچكدام آن اخلال نورزد و در آشكار و نهان از همه گناهان كبيره دورى كند وهرگاه مرتكب گناه صغيره اى مى شود آن را نهان دارد. بنابر اين مكروه است كسى كه به اين چهار صفت پايبند نيست ولايت را بدوش گيرد و اگر چنانكه ولايت را بدوش گرفت، ولايت او صحيح است. هرچند آن را مكروه مي شماريم، و اطاعت او در امورى كه از خداوند اطاعت نمود، واجب است و منع او از آنچه در آن اطاعت خدا را ننموده نيز واجب است.

ابن حزم بحث خويش را با اين سخن به پايان مي برد كه: آنچه در نهايت از امام انتظار ميرود اين است كه بدون ضعف و سستى نسبت به مردم مهربان بوده و در انكار منكر بدون اينكه راه عنف را در پيش گيرد، سختگير باشد و از آنچه واجب است تجاوز نكند، هوشيار باشد وغافل نباشد، شجاعت نفس داشته باشد و مال را در مواردى كه جايز است مصرف نمايد و در راه باطل مصرف نكند كه در مجموع به اين نكته ميرسيم كه امام بايد احكام قرآن و سنت را عملى نمايد كه اين صفت فضائل راجمع مى كند.

« شرايطى كه همه بر آن اتفاق دارند»

1 ـ اسلام

2 ـ بدليل فرموده خداوند كه: ﴿يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اطِيعُواْ اللّهَ وَاطِيعُواْ الرَّسُولَ وَاوْلِى الامْرِ مِنكُمْ فَان تَنَازَعْتُمْ فِى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ الَى اللّهِ وَالرَّسُولِ ان كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِک خَيْرٌ وَاحْسَنُ تَاوِيلاً﴾.

اطاعت كنيد از خدا و رسول او و فرمانروايى كه از جنس شما هستند، يعنى از شما مسلمانان، پس واجب است كه خليفه مسلمان باشد، و بدليل فرموده خداوند: ﴿الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَان كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ الَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَان كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ الَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَه وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً﴾.

همچنين براى آنكه خلافت نيابت است از صاحب شريعت در حفظ دين وسياست دنيا، مسلم است كه اين امامت بايد بدست كسى سپرده شود كه به اين دين ايمان دارد وبه كسى واگذار نگردد كه بدان ايمان ندارد.

2 ـ مرد بودن - بدليل فرموده خداوند: ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء...﴾

و بدليل فرموده آنحضرت صلى الله عليه وآله وسلم كه «لن يفلح قوم ولوا على امرهم امراه».

3 ـ عدالت - بصورتى كه در استقامت و رستگارى مشهور بوده و از پيروى هواى نفس دورى گزيند و حريص باشد باينكه حق را به صاحبش برساند و با دقت كامل واليان و كارمندان و كارگزاران خود را زير نظر داشته باشد، بنحوى كه آنان را بانجام وظايف شان و اداى حقوق به صاحبان آن وادار كند.

4 ـ كاردانى و شايستگى - اينكه داراى راى و تدبيرى نيكو بوده، از عهده انجام مسئوليت هاى خلافت برآيد.

5 ـ علم - در حدى كه از فرهنگ و معارف زمان خود آگاه بوده و عالم به احكام شرعى باشد. زيرا او مكلف به اجراى آن(احكام شريعت) است و در صورت عدم اطلاع از آن ممكن نيست آن را به مرحله اجرا درآورد.

اما شرط نيست كه بدرجه اجتهاد در اصول و فروع دين رسيده باشد، زيرا مى تواند در اين زمينه از فقهاء و علماى متخصص يارى جويد.

6 ـ سلامت - يعنى سلامت حواس و اعضاء از نقصى كه در انديشه و عمل او اثر مي-گذارد.

« وظائف خلافت»

وظائف خلافت در دو هدف و مقصد بزرگ خلاصه مى شود:

1 ـ پاسدارى وحفاظت از مرزهاى دين وعقيده.

2 ـ سياست دنيا بوسيله آن.

طبعاً منظور از دين، دين مقدس اسلام است.

ـ(566)ـ

اسلام قانونى است براى اجتماع انسانى كه افراد جامعه در محور احكام آن متحد گرديده، در سايه آن زندگى نموده و هم آهنگ با اصول آن با يكديگر معامله مي نمايند. اين شريعت شامل تمام جوانب زندگى مى شود و تمام نيازهاى انسان را برآورده مى سازد.

اين قانون براى يک نسل نيامده و براى امتى بخصوص وضع نگرديده است. بلكه براى همه نسلها و امت ها برقرار شده است، تا زمانى كه خداوند زمين و همه كسانى را كه بر آن زندگى مى كنند، به نزد خود برگرداند و تازمانى كه همه كائنات بسوى مولاى حقيقى شان بازگردند.

از اينرو زمامدار وظيفه دارد، جامعه اسلامى را در امور دين به آنچه شريعت خدا و رسولش صلى الله عليه وآله وسلم فرض نموده، از قبيل اجراى عدالت در بين مردم، تعيين كارمندان با كفايت، گسترش امن و آرامش، تهيه ما يحتاج و نيازمنديهاى مردم، استفاده از منابع مالى كشور اداره كند، بنحوى كه رفاه و آسايش اقتصادى و زندگى آبرومندانه اى را براى آنها فراهم نمايد.

در كتاب المسايرة و شرحه آمده است كه: هدف نخست از امامت برپاداشتن و اقامه دين بر وجهى است كه بوسيله آن امورى مانند اخلاص در طاعات احياء و زنده كردن سنتها، و از ميان بردن بدعت، انجام پذيرد تا مردم براى طاعت مولى سبحانه و تعالى آمادگى كامل پيدا كنند.

هدف دوم از امامت توجه به امور دنيا، و اداره كردن آنست. مانند بدست آوردن مال و ثروت از راههاى مشروع آن و رساندن آن به نيازمندان و دفع ظلم و ستم، براى آنكه بندگان خدا فرصت پرداختن به امور دين را داشته باشد.

« امت چگونه خليفه را برمى گزيند؟»

دانستيم كه از ديدگاه شريعت و عقل بر امت واجب است كه خليفه اى را از بين

ـ(567)ـ

خود برگزيند، تا همه امور دين و دنيوى امت را رعايت نموده وتمام دوائر دولتى را سرپرستى كند. و اين انتخاب خليفه به يكى از دو شيوه زير انجام شود:

شيوه اول: انتخاب آزاد

با شركت تمام افراد مكلفى كه در امت وجود دارند اعم از مردان و زنان، كه اين كار پس از مرحله كانديد شدن به يكى از اين دو شيوه انجام مى شود:

1 ـ اينكه هركسى كه خود شايستگى اين كار و قدرت تحمل مشكلات آن را مشاهده مى كند، خودرا كانديد مى نمايد.

2 ـ اينكه اعضاى مجلس شورا(در صورتى كه در كشور وجود داشته باشد) ستاد انتخابات را تعيين مى كند يا ملت در انتخابات عمومى اعضاى ستاد انتخابات را برمى گزيند.

كه اين ستاد افراد كانديد شده را از نظر ارزشها و كفايت وميزان شرايطى كه بايد از اين تحقيق دقيق در او موجود باشد مورد ارزيابى قرار مى دهد.

پس از اين تحقيق دقيق توام با امانت، دو يا سه شخص را كه بيشتر واجد شرايط هستند برمى گزيند و نامهاى شان براى ملت اعلان مى شود.

شيوه دوم: بوسيله انتخاب غير مستقيم

به اين صورت كه كار انتخاب و گزينش بعهده نمايندگان ملت(اهل حل وعقد گذاشته مى شود، مانند مجلس شورى و مجلس نمايندگى ديگر كه الان در نظام جمهورى اسلامى مجلس خبرگان عهده دار اين وظيفه مى باشد).

به هر حال هرگاه امت خليفه را به طور مستقيم برگزيند، دليل و سند اين شيوه را در فرموده خداوند مي يابد كه: ﴿... وَامْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ...﴾ ظاهر اين نص دال بر اين است

ـ(568)ـ

كه مسلمين در امورى كه براى شان اهميت دارد باهم به مشورت مي پردازند، و شكى نيست كه گزينش خليفه از مهمترين مسائلى است كه برايشان اهميت دارد. ليكن هرگاه امت خليفه را از طريق انتخاب غير مستقيم، يعنى از طريق نمايندگانش - اهل حل و عقد - برگزيد، براى اين شيوه هم سندى از سوابق اسلامى قديم در انتخاب خلفاى راشدين مي يابد. و بدليل آنكه امت صاحب حق است در انتخاب خليفه، و بنابراين حق دارد كسى را از جانب خود وكيل قرار دهد كه اين وظيفه را مستقيماً به نيابت او انجام دهد، يعنى به نمايندگى و نيابت از او خليفه را انتخاب نمايد.

«مسئوليتها و حقوق خليفه»

الف ـ مسئوليتهاى خليفه:

در گذشته يادآور شديم كه هدف از تشكيل حكومت در اسلام تثبيت دو هدف ومقصد بزرگ و ارزشمند است:

1 ـ نگهبانى و حراست دين.

2 ـ سياست دنيا.

بيان كرديم كه حراست دين بمعناى حفظ آن از تحريف و بيان آن براى مردم، اجراى احكام، پايدارى در برابر حدود و مرزها و كوشش براى ايجاد راه حلهاى شرعى در زمينه تمام مشكلات و گرفتاريهايى است كه مسلمين با آن روبرو ميشوند. مشروط بر اينكه اين راه حلها و فتواها با نص قطعى ازنصوص كتاب و سنت برخورد ننمايد.

واينكه هدف از سياست دنيا، تحقق هرچيزى كه درآن خير ومصلحت امت باشد، مانند حفظ مرزها، آماده سازى لشكرها، تضمين آزادى ها، تامين وسائل زندگى، تهيه زمينه كار براى افراد توانمند، همكارى و امداد با ناتوانان و مستضعفين، يارى خواستن از

ـ(569)ـ

افراد كاردان، پذيرش نظر نصيحت گران، اعتماد بر افراد امين در اداره امور كشور، استفاده از سرمايه هاى ملت و ايجاد مؤسسات عام المنفعه مانند: مدارس، بيمارستان، دار الايتام وغيره مى باشد.

استاد محمد اسد مى گويد: اهدافى كه به انديشه دولت اسلامى مفهوم و معنى مى دهد و به پاداشتن آن را تاييد مى كند در اين امر منحصر مى شود كه شريعت اسلامى را قانونى حاكم بر امور زندگى قرار دهد، تا حق و خير و عدالت حاكم شود. با اينكه روابط اجتماعى و اقتصادى را به شكلى تنظيم نمايد، كه به تمام افراد جامعه فرصت دهد كه از آزادى و امن و كرامت برخوردار شوند، و اينكه در تحول شخصيت خود با كمترين مانع برخورد نكنند و از بيشترين تشجيع و تشويق برخوردار شوند، و همچنين به مسلمانان مردان و زنان فرصت داده شود تا آن اهداف اخلاقى اى را كه اسلام بدان فراخوانده نه تنها در ميدان عقيده بلكه در ميدان عملى زندگى نيز پياده نمايند.

ب ـ حقوق خليفه:

آنچه تذكر داده شده وظايف و مسئوليتهاى خليفه يا رئيس دولت بود.

اكنون بايد بررسى شود كه حقوق او كدامند؟ آنكه آراء دانشمندان مسلمان را مورد بررسى قرار دهد به اين نتيجه ميرسد كه اين حقوق به دو حق اساسى برمى گردند:

1 ـ اطاعت و فرمانبردارى.

2 ـ نصرت و يارى و مددكارى.

1 ـ حق اطاعت - بمحض آنكه خليفه از سوى امت يا نمايندگان آن انتخاب و برگزيده شود بر همه افراد امت اطاعت كردن از او در سختى و آسانى و در شادى و ناخوشى واجب مي گردد. كه در اين زمينه اكثريتى كه به او راى داده اند واقليتى كه از راى دادن امتناع ورزيده اند يا بر ضد او راى داده اند برابرند. اساس اين امر فرموده خداوند

ـ(570)ـ

است كه مى فرمايد: فرمانبردارى كنيد از خدا و رسولش و فرمانروايان از جنس خود:

و فرموده رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم كه مى فرمايد: «من خلع يداً من طاعه لقى الله يوم القيامه لا حجه له..».

كسى كه دستى را از اطاعت(زمامدار) بكشد در روز قيامت باخدا روبرو مى شود در حالى كه دليلى ندارد.

و فرموده: «من بايع اماماً فاعطاه صفقه يده و ثمره قلبه فليطعه ان استطاع...».

كسى كه با امامى بيعت كند و به او عهده دست و ميوه دلش را بدهد بايد در حد توان از او اطاعت نمايد.

و فرمود كه: «يد الله مع الجماعه، ومن شذّ شذّ فى النار».

دست(بلا كيف) خدا با جماعت است، كسى كه تک روى از اين حق كند در آتش است. از مباحث بالا نتايج زير حاصل مى شود:

1 ـ اينكه تمام افراد امت بايد بصورت متحد و پشتوانه حكومت شرعى خود باشند آنرا تاييد و تقويت كنند، و با همه توان در راه آن قربانى دهند.

2 ـ حكومت حق دارد در هر لحظه اى كه مصلحت امت وامنيت دولت ايجاب مى كند بر تمام دار و ندار ملت مال و متاع و زندگى افراد دست گذارد. به اين معنى كه حكومت اسلامى حق دارد در موارد ضرورى، علاوه بر زكاتى كه شريعت آنرا مقرر فرموده، مالياتى اضافى در حدى كه آن را براى مصالح ملت لازم ميداند، وضع نمايد:

3 ـ حكومت حق سربازگيرى اجبارى را از همه افراد شايسته براى خدمت سربازى در موارد ضرورى دارد.

ـ(571)ـ

حد و مرز طاعت

بايد دانست حق اطاعتى كه بر هر فرد در برابر دولت، واجب است و در رئيس آن خلاصه مي گردد، مطلق و بدون حد و مرز نيست، بلكه دو حد و مرز دارد:

1 ـ استطاعت وتوانايى: يعنى هر فرد بتواند تعهدات خودرا نسبت به دولت انجام دهد و قادر به انجام اعمالى باشد كه از جانب دولت به او سپرده مى شود. اساس اين تعريف فرموده خداوند است كه:

﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا الاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا ان نَّسِينَا اوْ اخْطَانَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا اصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَه لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ انتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾.

خداوند مكلف نساخته احدى را مگر به اندازه توان او.

و فرموده رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در آنچه كه عبد الله بن عمر از ايشان روايت نموده كه فرمودند: «كنا اذا بايعنا رسول الله على السمع والطاعه يقول لنا فيما استطعتم».

هرگاه با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بر شنيدن و اطاعت پيمان مي بستيم براى ما مى فرمود كه آنچه توانستيد.

2 ـ اطاعت در آنچه حق و خير است.

اما هرگاه امر مورد نظر با نص كتاب و سنت تعارض و ضديت پيدا كند، هرگز شنيدن و اطاعتى لازم ندارد. اساس آن فرموده رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم:

«لا طاعه فى معصيه انما الطاعه فى المعروف».

اطاعت در نافرمانى نيست اطاعت در كار پسنديده و معروف است. و فرموده شان:

«لا طاعه لمن لم يُطع الله».

كسى كه اطاعت خدا را ننمايد، فرمان بردن از او لازم نيست. و فرموده:

ـ(572)ـ

فرمانبردارى از كسى كه در برابر خدا نافرمانى نمايد لازم نيست(مسند احمد).

از ديدگاه فقه اهل سنت چنين است كه بر آن اقليتى كه با رئيس دولت بيعت نكرده وبه او راى مخالف داده اند واجب است، در صورتى كه او راى اكثريت را بدست آورده باشد، به دوستى و محبت او ادامه دهند.

گويى اسلام از تعقيب اصول و روش احزاب سياسى كه در دموكراسى غرب وجود دارد، منع مى كند، زيرا در غرب از افتراء بر حكومت موجود و وارونه نشان دادن هر فعاليتى كه از سوى آن بعمل مي آيد، هيچگونه كوتاهى به عمل نمي آيد.

حال دايره بحث را به خاتمه رسانده و شاهد زنده اى در تاريخ گذشته بر حاكم نمونه كه اسوه حسنه اى است براى رهبران و حاكمان هر زمان و مكان بيان ميداريم.

در تاريخ گذشته اسلام، زندگانى پر ماجراى پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه وآله وسلم و جانشينان پاک او نمونه كاملى از اين دست است. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم با دست خالى و يک تنه در برابر بى عدالتى، شرک استثمار، رباخوارى و ظلم و ستم و همه مفاسد محيط آنروز مكه و جهان قيام كرد. بارها دچار شكنجه، آزار، ارعاب و حتى تهديد به مرگ شد. مدت زيادى در دره «معروف شعب ابى طالب» در محاصره اقتصادى به سر برد و مسلمانان در اثر اذيت و آزار قريش به خارج از كشور مهاجرت كردند. خانه آنها در معرض هجوم و شبيخون شمشيرزنان سران قريش كه منافع نامشروع خود را در خطر ميديدند واقع شد. همه اينها يک لحظه آنحضرت را از هدف مقدس غافل نكرد و كوچكترين سستى و كوتاهى، در انجام ماموريت مقدس و الهى خود براى رهايى توده ها از قيد اسارت و استثمار و براى رهايى افكار از قيد اوهام و خرافات، در او راه نيافت. پس از آنكه از تهديد، شكنجه و خسته شدند خواستند از راه تطميع و وعده، در اين دژ نفوذ ناپذير ايمان و اراده، رخنه كنند، سران قريش، ثروت و سرمايه بسيار، ازدواج با بهترين دو شيزگان و رياست را بر آنحضرت پيشنهاد كردند ولى شرمسار برگشتند، چه آنكه

ـ(573)ـ

 آنحضرت فرمود: اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذاريد از اين ماموريت دست بردار نيستم.

حضرت امام حسين (عليه السلام) در شرايطى حساس وطاقت فرسا تا آخرين قطره خون خود و عزيزانش مى  جنگد و تسليم نمى شود و حاضر به سازش با بيعدالتى، ستم، جنايت و فساد كه همه در وجود يزيد پليد و عمالش مجسم شده بود نمى گردد.

امامان پاک كه بيشتر عمر آنان در زندانهاى بيدادگران و ستم پيشگان سپرى شده است و سرانجام با زهر ستم آنان از پاى درآمدند و يا در ميادين جنگ تا آخرين قطره خون خود جنگيده و سرانجام شهيد شدند نمونه ديگرى در اين خصوص مي باشند.

شاهد زنده ما در اين عصر، انقلاب اسلامى ملت مسلمان ايران است. رهبر عظيم الشان نهضت اسلامى ايران به پيروى از پيامبر گرامى با رژيم جاهلى و دست نشانده خارجى به مبارزه پرداخت، با مشكلاتى از همان گونه كه بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گذشته بود روبرو گرديد. اين بزرگمرد نيز دست خالى و يک تنه در برابر بيعدالتى - فساد - استثمار و ستمگرى و زورگويى برپا خاست و هيچ مشكلى نتوانست اورا از مسير مبارزه اسلاميش باز دارد. شبانه به خانه او هجوم آوردند، اورا به زندان افكندند وبالاخره از وطن و سرزمين خود بيرون راندند و عليه او توطئه ها كردند، و حتى شاه مخلوع در صدد تطميع او برآمد اما در همه حال همان بود كه باقى ماند و بى ترديد به كوبيدن نظام ظلم و زور ادامه داد تا ملت مسلمان يكپارچه بپا خاستند و همه نهادهاى رژيم را ويران كردند و جهان را شگفت زده ساختند.