تربيت قرآني و ارضاي متعادل اميال دروني با هدف وحدت بين قلبها
تربيت قرآني و ارضاي متعادل اميال دروني با هدف وحدت بين قلبها
محمد علي تسخيري
مشاور رهبر انقلاب اسلامي در جهان اسلام
و رئيس شوراي عالي مجمع جهاني تقريب بين مذاهب اسلامي
به نام خدا و سلام بر محمد و آل محمد(ص) و ياران پاکش.
در زمينه اين موضوع ابعاد وسيعي در مقابل خود داريم که سعي ميکنيم برخي از نکات آن را به صورت خلاصه ذکر کنم.
نکته اول: اسلام و تربيت شخصي انسان:
عاطفه جزء مهمي از شخصيت انسان است و از مهمترين ويژگيهاي اسلامي است که براي رسيدن به نتيجه مطلوب نياز به توجه و قانونمند شدن دارد. اگر بخواهيم شخيصت انساني و ابعاد آن را تحليل کنيم به اين سخن امام علي(ع) ميرسيم که در توصيف هماهنگي بين اجزاي شخصيت انسان از عقل، تفکر، عاطفه، احساس و رفتار نام ميبرد. و ميفرمايد: «عقلها پيشوايان انديشهها هستند، و انديشهها پيشوايان دل ها، و دلها راهنمايان عواطف و حس هستند، و عواطف و احساسها پيشواي اعضاء ميباشند » تا با دقت ريشههاي رفتار آگاهانه انساني را بررسي کند.
اسلام هم با تربيت و پرورش اين اجزا به تربيت انسان ميپردازد:
به تربيت عنصرغريزي عقل در انسان ميپردازد و به تأمل و تدبر، تعقل، دور انديشي، برهان، رأي و انديشه و امثال آن فرا ميخواند.
براسلوب منطقي، عمليات عقلي تأکيد کرده تا به اين طريق از لطمه زدن به نتايج حاصل از گفتگوي صلح آميز دوري کنند.
ج. عنصر عاطفه را تربيت کرده و آن را با عشق اصيل به بهترين محبوب يعني خداوند متعال سيراب ميکند. جامع همان کمال مطلقي که نفس ميخواهد، است. به همين علت عاطفه را نهايت والايي ناميده ميشود.
د. شريعت رفتار فطري را سازماندهي ميکند و نقشه راه خوشبختي را ترسيم ميکند.
هـ - اراده قوي و آگاهانه را تربيت ميکند که از هر انگيزه عاطفي ديگري برتر است. اگر مطمئن شود عاطفه در مسير درست حرکت ميکند يا خير و آزادي آن را در رفتار حفظ کند. از اين آزادي مسؤوليت به وجود ميآُيد.
ما بر خلاف برخي معتقد نيستيم که اراده يک عاطفه خروشان است. وگرنه که ما هم جبري بوديم و جبر امري است که وجدانا و شرعا مردود است. اما عاطفه نقش موثري بر اراده و رفتار دارد. از اين روست که اسلام با روشهاي مختلف بر اين مسأله تأکيد ميکند از جمله:
روشهاي توجيحي مستقيم، که از هواهاي سرکش باز ميدارد. قرآن کريم در اين باره ميفرمايد:
«أرأيت من اتخذ الهه هواه أفأنت تكون عليه وكيلا»([1])
2- روشهاي غيرمستقيم با به کارگيري امثال و حکم و قصههايي که انبياء و صالحيني که بر نفس خود غلبه کردهاند را مورد ستايش قرار ميدهد.
3. ارانه نمونههاي علمي متجسد در نبي اکرم(ص) و اهل بيت(عليهم السلام) و صحابه(رض)
4. دعوت مسلمانان به بالابردن حب ذات به سمت حب خدا و رسول و اهل بيت و يارانش.. در اين صورت عواطف در جهتي خوب و منسجم با فکر حرکت ميکند و خالق عمل صالح است. فرد را به سوي امت صالح و واحد رهبري ميکند.
اين عمليات تربيتي عواطف بعد از ريشهاي شدن و عميق شدن ايمان به خداوند جامع کل صفات جلال و کمال است که انسان را به بالا مرتبط ميکند و تصورش از هستي و زندگي را به آن سمت سوق ميدهد که اين دو بر پايه حق و عدالت و حب و رحمت برپا شدهاند. به اين ترتيب تفکر و عاطفه در اين فضا بزرگ شده و کامل ميشوند.
سيره رسول(ص) و سنت او براي ريشه دارکردن اين معاني و ارائه تجسم حسي بهتر، از آن و به
منظور تحقق مفهوم آيه:(وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا).([2]) آمده است.
نکته دوم: عشق نعمتي بزرگ و لغزشگاهي خطرناک
استاد متفکر استاد مطهري، بيان ميکند که ادبيات صوفي قديم از عشق با تعبير اکسير ياد ميکند.
(اکسير به معني گوهري است که ذوب ميکند و مواد را مخلوط ميکند و در نهايت آنها را تکميل ميکند.) عشق نيز همين صفات را دارد. ميسوزاند. پيوستگي را به وجود ميآورد که در نهايت منجر به تکامل ميشود. اما وجه شبه در اينجا ويژگي سوم اين اصطلاح است.
عشق واقعي عشقي است که از قلب، قلب بسازد. وگرنه فرقي با خاک ندارد. عشق است که زندگي را از حالت رخوت، در خود فرورفتن و تنها بودن به حالتي از: نشاط، سرزندگي، بخشندگي، تبديل ميکند وانرژيهاي دروني را به فعاليت وا ميدارد. و آن را تحريک ميکند تا در مسير زندگي حرکت کند. عشق است که از انسانها شاعر و هنرمند و نابغه ميسازد. نفس را تکميل ميکند و احساسات را توسعه ميدهد و ارادهها را قوي ميکند تا به سوي بالا حرکت کند. هموست که روح را از ضعف و بيماري شفا ميدهد و از پليديها پاک ميکند و به سوي کمال پيش ميبرد.[3]
و اين بدان معني است که عشق ميل دروني غريزي است که از محبوب انتظار دارد هماهنگي با فطرت، ارضاي نياز و تبادل محبت را هميشه برايش فراهم کند. نيروي فطري جالبي است که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده است تا او را به سمت کمال به پيش ببرد. اما اين نيرو نياز به تربيت مداوم و يادآوري حقيقت دارد تا از هدف مطلوب منحرف نشود و به يک مرحله سقوط که زندگي متعالي را به سوي بي قيدي و لا ابالي گري ميکشاند تبديل نشود.
عشق يا عاطفه خروشان تأثير زيادي در اراده انساني دارد. اين عشق گاهي به درجهاي از کوري ميرسد. همين امر برخي از علماي اصول را بر آن داشته است تا در توصيف اراده و ريشههاي آن، اراده را اشتياق مؤکد بنامند که تحليلي افراطي در تأثيرات عاطفه است. هنگامي که تأثير بر اراده انساني زياد باشد، از راهنماييهاي عقل، ويژگيهاي آزادي و مقاومت را ميگيرد تا به وسيله آن بتواند تأثيرات عاطفه را متعادل کند،که به دنبال آن حوزه مسئوليت گسترده ميشود وگرنه دچار جبر ميشويم و اين امري است که وجدان آن را نميپذيرد. بله زماني که فشار به حدي برسد که اراده را سلب کند بدون شک مسئوليت هم از بين ميرود.
درهر صورت نعمت عشق از بزرگترين نعمتهاي الهي است. عشق انسان را به سوي حقيقت مطلق ميکشاند. و او را از از زندان ذاتي اش بيرون ميآورد. تا زماني که انسان از اين زندان بيرون نيامده است.
نگران، ضعيف، ترسو، بخيل و بيروح است. اما هنگامي که دوست بدارد به آرامش ميرسد.(و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة ورحمة). معني فداکاري و ايثار، کرم، عزم و اراده، هماهنگي با ديگري، شادي در زندگي، تهذيب نفس، و بالا بردن آن تا سطح خلاقيت را ميداند. اما اگر اين نعمت به سمت نعمت الهي پيش نرود انسان را به سقوط ميکشاند.
نکته سوم: نظام تربيتي نياز غرايز و اميال را به طور متعادل برآورده ميسازد.
هماهنگي تام بين انواع هدايت در راه رسيدن انسان به هدفش، از زيباترين چيزهايي است که در تشکيل شخصيت انسان قابل توجه است. در اينجا تشکيل غرايز انگيزههاي اصلي کار هستند اما عقل و اراده براي غرايز، قانون وضع ميکنند. و وحي، برنامه ريزعقل است که بر دو خط استوار است:
خط اول:سرکوب نکردن غريزه
اسلام برعکس همه مکاتب مادي ديگر همانند مارکسيسيتي که بعضي از غرايز را سرکوب ميکند تأکيد دارد که همه آنها به نفع انسان است که در وجودش به وديعه گذاشته شده است. در کل عالم و به خصوص در وجود انسان هيچ چيز اضافي وجود ندارد بنابراين سرکوب کردن غرايز که منجر به بر هم خوردن تعادل حياتي بدن در عملکرد غرايز و از دست رفتن هماهنگي ضروري مسير انسان ميشود معنايي ندارد.
خط دوم: تقويت استعدادهاي معنوي و تمرکز عشق بر زمينههاي اصيل آن و تهذيب غرايز سرکش:
برخي از استعدادهاي دروني اصيل هستند که نياز به تقويت منظم دارند تا واضح تر در زندگي انسان نمود پيدا کنند و برخي ديگر نياز به تهذيب دارند چرا که به صورت طبيعي رشد ميکنند. براي ملاحظه مهمترين زمينه اين استعدادها و راه حل اسلام براي آن بايد ببينيم اسلام براي رشد و تهذيب چنين استعدادها و پيشبرد آن به سمت وحدت و پيوستگي چه کار کرده است.
اتصال به کمال مطلق و رفتن به سوي او:
اتصال به کمال مطلق، استعداد انساني است که در طول تاريخ خود را با عبارات مختلف نشان داده است و کاربردها و تصور کمال در آن متفاوت است. مهمترين انحراف در مورد آن همان است که در نکته اول ذکر شد. تبديل تأثيرات نسبي بر مطلقها از همه جنبهها از جمله پدران، قبيله، طبيعت، مواد، اجرام آسماني، علم و تجربه، حاکم ظالم و امثال آن...است. بزرگترين ضرر اين مطلقهاي وهمي اين است که قيد و بندي بر روي تفکر انسان ايجاد ميکند و مانع پيشرفت تمدن وي ميشوند و او را به سوي گمراهي ميکشد.«هر محدود و نسبي اگر انسان در مرحلهاي از آن، مطلق بسازد. بر اين اساس در مرحله رشد ذهني جديدي، قيد و بندي ميشود در برابر ذهني که آن را ساخته است، زيرا محدود و نسبي است.»[4]
به اين ترتيب درمان اسلامي آن منحرف کردن ذهن از اين خداوند وهمي محدود کننده است. که مانع رسيدن انسان به افقها و آمال و آرزوهايش ميشود. اما تمرکز بروجود مطلق خداوند هيچ گاه محدوديت به وجود نميآورد.
بنابراين خداوند متعال مطلق است و محدوديت ندارد. و با صفات ثبوتي اش همه اسوههاي حسنه براي انسان از جمله ادراک، علم، قدرت، عدل و ثروت را در برميگيرد و اين بدان معني است که راه خداوند حد و مرزي ندارد و رفتن به سوي او حرکت مستمر و بدون توقف را ميطلبد. )يا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ( ([5]).
بنابراين تعلق واقعي بايد به خداوند متعال باشد و عشق اصيل بايد بر خداوند متعال متمرکز شود، انتساب به خداوند و ايمان به او معيار عشق باشد تا عشق متعادل و قوي بين خدا و بندگانش برقرار شود. )يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرِينَ(([6]).
)فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ( ([7]).
)وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ(([8]).
و اگر بخواهيم که اين عشق واقع بينانه باشد بايد از هر عشقي بالاتر باشد. )يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ، قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ(([9]).
از نبي اکرم(ص) روايت شده است که: «هيچ يک از شما مؤمن نيست مگر اينکه خدا و رسولش در نزد او از چيزهاي ديگر دوست داشتي تر باشند».[10]
همچنين ايشان در يکي از دعاي خود ميفرمايند.« خداوندا به من حب خود و حب کساني که تو را دوست دارند و حب کساني که مرا به حب تو نزديک ميکند عطا کن. و حب خود را در نزد من از آب خنک دوست داشتني تر بدار» براي فراهم شدن مقدمات اين حب قرآن کريم نعمتهاي بي شمار خداوند را ياد آور ميشود: )وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا(([11]).
هر چه آگاهي انسان از نعمتهاي خداوند بيشتر شود و بداند که همه اين دنيا بر اساس رحمت واسع الهي بنا شده است. در درونش آتش عواطف آگاهانه به سوي خداوند متعال شعله ور ميشود. و همه چيزهاي ديگر در برابر عشق خداوند ذوب ميشود. پي مناجات و راز و نياز با خداي خود ميرود و در راه تحقق رضاي خداوند همه سختيها را فراموش ميکند.
امام علي(ع) ميفرمايد:«ما در کنار رسول خدا(ص) بوديم، پدران، فرزندان، برادران و عموهاي خود را از دست داديم. اما همه اينها فقط برا ايمان ما افزود و صبر در برابر سختيها را در ما تقويت و ما را در جنگ بر عليه دشمن شجاعتر کرد».
همچنين در خطبه متقين ميفرمايد:«خداوند در چشمان آنها بزرگ ميآيد و هر کس جز خداوند در مقابل چشمانشان کوچک به نظر ميرسد. به اين ترتيب عشق به بالاترين حد خود ميرسد. و از سطح حيواني خود بالا ميرود.
امام صادق(ع) به يارنش ميگويد: رسول خدا(ص) به اصحابش ميگويد: کدام يک از ريسمانهاي ايمان محکم تر هستند؟ گفتند خدا و رسولش ميدانند. يکي از آنها گفت: جهاد. رسول خدا(ص) فرمودند: هر آنچه شما گفتيد محترم است اما محکم ترين ريسمان ايمان، عشق به خداوند متعال و دشمني با دشمنان و دوست داشتن دوست دارن خدا و بيزاري از دشمنان خداست».[12]
شايد عشق به خدا و بغض در برابر دشمنان او از محکم ترين رسيمان ايمان باشند. زيرا در احساس و جوارح نفوذ ميکنند و آن را تبديل به عواطف مؤمن، قوي و بازدارنده ميکند که قويترين مراحل ايمان است. خداوند متعال در اين زمينه ميفرمايد:
Pأَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ( ([13]).
مؤمني که در پرتو وحي عاطفه متحرکي ندارد گاهي ايمان هم ندارد:
أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ، فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ، وَلَا يَحُضُّ عَلَي طَعَامِ الْمِسْكِينِ، فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ، وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ( ([14]).
نظامهاي اسلامي مختلف در ايجاد اطمينان مجسم در اين رابطه قوي مشترک هستند. از جمله نظام عبادات که با واجبات و مستحبات، نقش مهمي در اين رابطه دارد و نظام تربيتي و اخلاقي که همه اينها در انعکاس اين رابطه بر عمل انسان تعادل ايجاد ميکنند. بنابراين در نياز داشتن به دين مشترک هستند. و کيفيت تعبير از دينش را به او آموزش ميدهد. بدون اينکه با خطرهاي به وجود آمده در معرض آزمايش قرار گيرد.
به اين صورت است که، حب الهي به بالاترين درجه رشد ميکند...اما گاهي خطر انقلاب اين حب بر هدفش وجود دارد. از مهمترين خطرهايي که ممکن است با آن مواجه شود عبارت است از:
1.رهبانيت و گوشه نشيني و دوري از واقعيت خارجي زندگي
2. مغرور شدن به اين حب و ادعاي کافي بودن جنبه عاطفي در آن
3.نژادپرستي و ناسيوناليسم
همه اين امور منجر به عدم قيام نظام اجتماعي جهان به سوي صلح، از دست رفتن نيروهاي راه انسانيت و از بين رفتن انرژي و روابط اجتماعي آن و از همه مهمتر سيطره بر اهداف بزرگ و از جمله تحقق وحدت واقعي است.
به همين دليل اسلام، مسلمين را به واقعيتي که لازم است حب بر اساس آن شکل گيرد رهنمون ميشود و نمونههايي از الگوهاي واقعي حب الهي را ذکر ميکند. که الگوي مسلمين در اين زمينه رسول اکرم(ص) است. آنجا که ميفرمايد:« لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ( ([15]). و به آنها گفته شده پيروان شما ملاک واقعي حب هستند. )قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ(([16]).
آيات ديگري هست که توضيح ميدهد آنهايي که واقعا عشق حقيقي به خدا دارند چه کساني هستند که خداوند نيز آنها را دوست دارد. و همين آيات تأکيد ميکند که خداوند توبه کنندگان، پاکان، پرهيزگارن، نيکوکاران، صابران، عادلان و کساني که در اطاعت از خدا و رسولش(ص)، در يک صف همانند ديواري که اجزايش را با سرب به هم پيوند داده باشند) ميجنگند را دوست دارد و متجاوزين، مفسدين، گناهکاران، ظالمان، متکبران، خائنان، اسرافکاران، مسکبران و کساني که بديها را آشکار ميکنند.(جز کسي که به وي ظلم شده است) را دوست ندارد.
اين دو بيت منتسب به امام صادق(ع) است که ميفرمايد:
خداوند را معصيت ميکني اما در ظاهر ادعاي عشق او را داري، به خدا قسم که اين بدعت در کار توست
اگر در عشق خود به خدا صادق بودي او را اطاعات ميکردي، کسي که عاشق است در برابر محبوبش مطيع است.
گاهي قرآن ادعاي نژاد پرستي در دوست داشتن را نقل ميکند که حب الهي فقط مخصوص انسان است نه غيره و پاسخ کوبندهاي به آن ميدهد:
قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ، وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ( ([17]).
وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ( ([18]).
اين آيات آمده است تا تأکيد کند که در دين به روي همه باز است. و تفاوت افراد فقط در تقوي و دين است. و هيچ تفاوت ديني بين يک طايفه با طايفه ديگر نيست مگر اينکه هدف تربيتي و اجتماعي در پي داشته باشد.
حب رسول(ص) و اهل بيت و صحابه به همراه حب خداوند تعالي است:
اسلام در کنار حب خدا بر حب رسول و ائمه (عليهم السلام)، و صحابه و بقيه مؤمنان تأکيد دارد. و عوامل اين حب را بالا ميبرد. به طوري که رسول اکرم(ص) در برابر رسالتش مزي نميخواهد به جز محبت اهل بيت(ع)، که اين پاداش هم خود به نفع امت است. زيرا حب با رهبري حکيمانه اش امت را استور و محکم ميمي کند. روايت ذکر شده در اين زمينه زياد است که نيازي به ذکر همه آنها نيست.
2. اميال نسبت به غير خدا
چارجوبي که اين اميال را شکل ميکند حب خدا و رضاي اوست. اين چارچوب براي ما ارضاي متعادل اين غرايز و منسجم با هدف را ضمانت ميکند. و اين رضايت متعادل اگر هر کدام از اين اميال را مورد بررسي قرار دهيم براي ما به خوبي آشکار ميشود. در اينجا ما برحب ذات تمرکز ميکنيم.
حب الذات:
از اين حب به ام الغزائز ياد ميشود زيرا انگيزه غرايز ديگر را نيز در بر ميگيرد. اما برخي ميدعي ميشوند که اين حب در اين حد نيست. بلکه غرايز اصلي ديگري وجود دارد که بر اساس حب ذات نيست.
مکتب مارکسيستي تأکيد دارد که حب ذات از نتايج بورژوا است و ميتوان با برپايي نظام آهنين از سويي و تحريم مالکيت خاص از سوي ديگر آن را سرکوب کرد. بنابراين، ديدگاهش نسبت به انسان يک ديدگاه غير واقعي و غير منطقي است.
اين غريزه به شکل طبيعي رشد ميکند و اهداف آن در رفتارهاي حيوان قبل از انسان و همچنين در رفتارهاي اوليه انسان ظهور پيدا ميکند و اغلب رفتارهاي او حتي آنها که به نظر متناقض ميآيند را نيز در بر ميگيرد. بدون شک اين ميل براي بقاي انسان ضروري است تا بتواند انسان را به هدف مطلوبش برساند.
اما گاهي اين غريزه سرکش ميشود و از حد مطلوب ميگذرد و به گونهاي ميشود که انسان از نفس خود يک خدا ميسازد و بعد از آن هر چيزي که خارج از محدوده ذاتش باشد را غير طبيعي ميداند و برايش عجيب جلوه مينمايد. از اين روست که ماديگرايان، الهيون را متهم کردند که : آنها شيفته خود هستند و هر چه نيرو و امکانات دارند را خارج از ذات خود قرار دادهاند و و آن را مورد عبادت و ستايش قرار ميدهند. ماديگرايي در نگاه آنان رجوع انسان به نفس خود و انحصار نيروهايش در ذات خود است.
نتيجه اين ادعا الوهيت انسان و نيروهايش است. به طوري که برخي فلاسفه از ديني صحبت ميکنند که خداي آن انسان است و معتقدند که حتي هستي گرايي(اصالت وجود) براي تقدس انسان آمده است. با چشم پوشي از تمامي ضعفي که اين مکاتب مادي دارند ميتوانيم بگوييم اينها انسان را در ذات خود محصور کردهاند و او را از وجود اکبر جدا کردهاند. حتي از حد خود تجاوز کرده و ضعف و توانايي خود را فراموش کرده و با سپردن خود به نفس امنيت خود را از بين برده است.
به همين علت است که اصالت وجود به شکل طبيعي با نگراني و هذيان و بيهودگي و پليدي و... همسويي دارد. بنابراين همه انحرافات تعبيري واضح از طغيان غريزه حب ذات بر ساير غرايز و خود حقيقت است.
)وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاء فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ( ([19]).
)قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَي أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَي الْهُدَي ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدَي وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ( ([20]).
حد و اندازه اين غريزه نيز بحث برانگيز است. گاهي به حدي ارضا ميشود که سرکش ميشود. و گاهي آنقدر سرکوب ميشود که راه نجاتي ندارد، که در هر دو صورت امري است که با مسير متعادل انسان هماهنگي ندارد. اين ارضا کردن غرايز و اين سرکوب کردن در واقع از دو ديدگاه مختلف در زمينه حل مشکلات اجتماعي انسان شکل ميگيرد. و اين مشکل شناخت نظام اصلح و سازگاري با آن است.
مهمترين چيزي که باعث ميشود انسان با اين تعارض روبرو شود ترجيح بين منافع شخصي و اجتماعي است که ناچار است يکي از آنها را سرکوب کند تا مرکب ديگري به حرکت درآيد. در هيمن راستا برخي به سرکوبي منافع فردي و فدا کردن آن در راه منافع اجتماعي و برخي ديگر به ترجيح منافع فردي و سرکوبي منافع اجتماعي معتقد هستند.
اسلام هر دو ديدگاه را مردود ميداند. با اين تعبير که هردوي آنها در مسير تعالي انسان مشکل ايجاد ميکنند و تأکيد ميکند که با گامهاي زير ميتوان تعارض موجود را به بهترين شکل حل کرد:
اول: حل اين تعارض قبل از هر چيزي با تعيين مرکز انسان در هستي شروع ميشود. چند حديث در اين زمينه ذکر شد که خلاصه آن به اين شکل است: انسان موجودي است که خداوند کامل مطلق، قادر، عالم و زنده مطلق او را خلق کرده است تا زمين را با حيات اجتماعي خود آباد کند و براي او در اين مسير قانوني قرار داده است.
دوم: با گام اول در فرد مسلمان حب خداوند تعالي رشد ميکند، تا به حدي برسد که در راه خدا خود را فدا ميکند.
سوم: بين تقرب به سوي خدا و حيات اجتماعي ارتباط ميدهد تا راه خدا يعني راه رسالت صحيح و تحقق رضاي خداوند در زمين و انتشار تعاليم او بين مردم باشد و در خدمت مؤمنان و رفع بيماريها و کمبودهاي آنها، و اشاعه اخلاق نيکو و تکامل فردي باشد.
)مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ( ([21]).
)وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ( ([22]).
)إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أُوْلَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ( ([23]).
)مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء( ([24]).
به اين ترتيب راه خدا را با خدمت به جامعه ارتباط ميدهد خدمتي که خداوند آن را جايز دانسته و به صلاح او ميداند.
چهارم: با گام سوم، اسلام تربيت اخلاقي دراز مدتي را با کمک نظامهاي متعدد از جمله نظام عبادات، نظام تربيتي، نظام اخلاقي، نظام خانواده و....شروع ميکند. که همه آنها بر تقويت احساس اجتماعي و تربيت وجدان اخلاقي در انسان تأکيد دارد و سعي دارد روابط عشقي بزرگ را با جامعه مؤمن و جامعه بشردوستانه ارتباط دهد.
پنجم: بعد از اين تلاش ميکند انسان را به منابع بزرگي که بوسيله آنها غريزه حب ذات به جريان مياندازد و نفس او را پرورش ميدهد ياد آور شود. در همين راستا ملاحظه ميکنيم که اسلام از دو عنصر غفلت و تکبر که دو منفذ بزرگ خودپسندي و حب ذات هستند بر حذر ميدارد.
ششم: اما نکته اصلي در حل اين مسأله، ديدگاهي است که مسأله فردي و اجتماعي را مسأله واحدي ميداند. و اين معجزهاي است که همه نظامهاي وضع شده از انجام آن عاجزند. اين ديدگاه تمرکز بر اعتقاد به آخرت و ارائه شکلي واضح از آن است که در اين صورت ذات انساني در هر دو صورت يکي است. انسان از زندگي موقت در اين دنياي کوچک از برخي از لذتها که به نفع جامعه او و پيشرفت انسانيت در آن جامعه است چشم پوشي کند و اين چشم پوشي از مصالح فردي موجب رضايت کامل نفس و ذات ميشود به اين صورت که وارد بهشت جاويدان شده و از عذاب جاويدان آتش رهايي مييابد.
)مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَ نَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَطَؤُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَ يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ، وَلاَ يُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَ يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ( ([25]).
آيات قراني شريف و دقيقي است که به رضايت و ارضاي جاويدان اميال اشاره ميکند:
)وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ( ([26]).
)وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ( ([27]).
)لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ( ([28]).
وهكذا يتحول العمل الصالح لصالح المجتمع؛ لصالح النفس في الوقت نفسه:
)وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ( ([29]).
)وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلأنفُسِكُمْ( ([30]).
ويكون المتاع الدنيوي المنحرف ظلماً وبغياً علي النفس:
)أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم مَّتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا( ([31]).
وهكذا )إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا( ([32]).
)كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ( ([33]).
)وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِينٌ(([34]).
)وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم( ([35]).
)وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ(([36]).
بنابراين نفس انساني در راه دين خدا و رسول(ص) و أئمه (عليهم السلام)و مؤمنين فروخته ميشود تا بهشت به آنها پاداش داده شود:
)إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ( ([37]).
)النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ( ([38]).
رسول خدا(ص) مؤمنين را مورد خطاب قرار داده و ميگويد:« آيا من از شما نسبت به خودتان سزاوارتر نيستم ؟ گفتتند بله همينطور است. فرمودند: پس هر کس من مولاي اويم علي مولاي اوست.
امام علي(ع) در نهج البلاغه ميفرمايند:« نفس شما قيمتي جز بهشت ندارد پس آنرا جز به بهشت نفروشيد»
آيات و احاديث وارد شده در اين زمينه زياد است که اين راه را تنها راه براي حل اين مشکل اجتماعي
مي دانند. راه اسلام متعادل و فداکاري در راه جامعه و رفتن به سوي تحقق وحدت مطلوب.
غريزه حب، غريزهاي است که به طور طبيعي رشد ميکند و نيازي به تربيت ندارد بلکه نياز به تهذيب، توجيه و تعيين مصداقهاي ذات و اندازه آن و آگاهي درست از راه درست ارضاي ذات انساني دارد. و اگر احساس نفس به ذات، معنوي باشد نياز به تربيت عملي صحيح دارد تا ارضاي آن در آن واحد ارضاي اين غريزه نيز باشد.
نکته چهارم: اراده مظهر حب
اراده انساني مظهر اصلي ذات انساني است و قدرت آن بيانگر قدرت ذات انسان است و بالعکس. به اين ترتيب اراده، حرکت دروني را تشکيل ميدهد که از عقل تبعيت ميکند. و ارتباط بين آنها ارتباطي قوي است. هرچه عقل قوي تر باشد، اراده هم به همراه آن رشد ميکند و به بالا ميرود. و بالعکس اگر عقل سقوط کند اراده هم به تدريج سقوط ميکند.
ضعف اراده و عدم تقويت آن منجر به ضعف عقل ميشود. زماني که تربيت واقعي باشد، عقل و اراده در تعامل با هم هستند، و يکديگر را ناديده نميشمارند. اما ديد اسلام به خود اراده چگونه است؟
اسلام بين اراده آگاهانه که عقل به آن توجه دارد و اراده سرکش تفاوت قائل ميشود. بر نوع اول اراده تأکيد دارد. و به همان ميزاني که مرگ اراده را مردود ميشمارد.اراده نوع دوم را نيز مردود ميشمارد. بنابراين بايد حالات مختلف اراده در انسان و چگونگي درمان انواع مردود آن توسط اسلام را بررسي کنيم.
حالت اول: ضعف اراده:
اين حالت از ديدگاه اسلام، حالتي غيرطبيعي است که منجر به فقدان يا ضعف شخصيت انساني ميشود. و اگر شخصيت انساني از بين برود، انسان امکان اتخاذ شخصيت ديگري همانند شخصيت اسلامي را از دست ميدهد زيرا اراده يکي از ارکان تقويت کننده شخصيت است.
رکن دوم که اراده بايد در چارچوب آن کار کند، عقل است و اين دو(عقل و اراده) با هم شخصيت انساني متمايز از حيوان را تشکيل ميدهند.
برخي از انواع تقليد در عقيده نيز از همين طريق به وجود ميآيد. به طوري که انسان نميتواند، توجيه و انگيزهاي از واقعيت داشته باشد و به تبع آن عقيدهاي صحيح برگزيند. به همين خاطر به عقايد از قبل آماده روي ميآورد. در اغلب اوقات اين عقايد آماده، موروثي و از قبيله، يا محيط است و فرد بوسيله آن برخي از نيازهاي نفسي خود را برآورده ميسازد. و اگر احساس کند که شرايطي که در آن زندگي ميکند نياز به تغيير دارد به خاطر ارکان شخيصيتي شکل گرفته در وي قادر به تغيير آن نيست.
در اين صورت مسير انسانيت عناصر قوت خود را از دست ميدهد و به جاي اينکه با ذات خود که به سوي کمال پيش ميرود صادق باشد به همان چيزهاي که دارد اکتفا ميکند.
بنابراين ضعف اراده علاوه بر آنچه گذشت، منجر به نوسان در رفتار و بي توجهي به هدف مطلوب است.
روشن است که تعهد به مقررات و قوانيني که انسان به آن اطمينان دارد امري است که براي تشکيل جامعه صالح لازم است.
نتيجه ضعف اراده، طغيان بزرگي بر عليه غرايز است که در اين صورت هرج و مرج و عدم توازن و لجام گسيختگي در نفس سرکش صورت ميگيرد.
امام علي(ع) ميفرمايند: از دو چيز بر شما ميترسم پيروي از هوي و هوس و طولاني بودن آرزوها.
به همين علت است که دشمن امت تأکيد شديد بر نابودي اراده جوانان دارد و آنها را از روشهاي مختلف از جمله سيمنا، تلوزيون، مجلات پورنوگرافي و ديگر وسايلي که صهيونيست ونظام سرمايه داري در کشور ما و ديگر کشورها راه اندازي کرده است ... به سوي لا ابالي گري و پيروي از غرايز شهواني و بدون هيچ مانع بازدارنده روحي ميکشاند.
مهمترين نتيجه اين ضعف ارادي، ضعف عقل و تفکر است که انسان به سوي آن کشيده ميشود. زيرا عقل کار ميکند و کار ميکند تا زماني که ببنيد نتايجش در اراده و رفتار انسان منعکس شده است. يعني در حقيقت عقل خودش را در اراده و رفتار انسان که از او تبعيت ميکنند نشان ميدهد. اما هرگاه گوش شنوايي و همت عالي براي هدف خود پيدا نکند در حالتي از خمود و رخوت به سر ميبرد که در اين صورت منجر به خسارت پي در پي ميشود.
در حقيقت آنچه از تزلزل شخصيت و عدم قدرت بر تغيير، نوسان در رفتار، لا ابالي گري، طغيان شهوت و رخوت عقلي ذکر کرديم، بيماريهاي فردي و اجتماعي است که اگر جامعه به آن مبتلا شود، وجود متمدن و متعالي خود را ازدست ميدهد. هر چند بتواند بخشي از وجود تکنيکي پيشرفته خود را حفظ کند، اما سخت خواهد بود که در چنين جامعهاي فرد به شکل طبيعي رشد کرده و او را به حالت عقلي خلاق برگرداند.
درمان اسلام براي اين حالت از جامعه:
روشهاي درماني اسلام براي اين حالت متفاوت است. اما همه روشها در توسعه دو طرف (عقل و اراده) با هم هم عقيده هستند. دراينجا قسمتهايي از آن را بيان ميکنيم.
توصيههاي مستقيم براي رشد عقل و اراده:
توصيه مستقيم دررشد عقل در بسياري از روايتها آمده است که عقل را مورد ستايش قرار داده و از آن به عنوان نبي باطن تعبير ميشود.عقل را اساس نيکي ميدانند که بوسيله آن خداوند شناخته و عبادت ميشود. همچنين آياتي در قرآن آمده است که به تفکر در خلق آسمانها و نعمتهاي الهي و تدبر در حکمتهاي او فرا ميخواند.
پس بنابر مدح و ستايش عقل در اين آيات و روايات و تأکيد بر اين نکته که انسان به عقلش شناخته ميشود. انسان را بر آن ميدارد تا به حالت افراطي که گاهي عقل به آن دچار ميشود نيز توجه کند. و به او ياد آوري ميکند که عقل انسان هر چند در عمل مطلق باشد اما در نهايت محدود است و نميتواند همه واقعيتها را درک کند بلکه بايد بسياري از اطلاعات را از وحي بگيرد و به او ياد بدهد که دين خدا با عقل بشر قابل دستيابي نيست.(امام صادق«ع»)
زيرا سرنوشتها و مصلحتهاي بشري به دست خداوند است. اين آيات، همچنين بر عنصر عبادت تأکيد ميکند.
بنابراين مشاهده ميکنم که تأکيد شده است اراده انسان در برابر شهوتها قوي باشد و شجاعت واقعي
غلبه بر هواي نفس و عدم پيروي از آن است. در هيمن راستا رواياتي وجود دارد که ميگويد انسان با اراده خود به حساب اعمالش رسيدگي کند. در حديثي آمده است:«به حساب خود برسيد قبل از اينکه به حساب شما برسند و ارزش خود را تعيين کنيد قبل از اينکه به ارزش تعيين شود».
امام علي(ع) در توصيف رهرو راه خدا ميفرمايند:« عقلش را زنده ساخته، و شهواتش را ميرانده است، تا آنجا كه جسمش به لاغري گرائيده و خشونت و غلظت اخلاقش به لطافت تبديل شده، برقي پر نور در وجودش درخشيده و راه هدايت را برايش روشن ساخته، و در طريق الهي او را به راه انداخته،ه مواره در مسير تكاملاز بابي به باب ديگر منتقل شده تا به باب سلامت و سراي زندگي جاوداني راه يافته،و در قرار امنو راحت، با آرامش و اعتماد قرار گرفته است.(اينها همه به خاطر) آن است كه عقل وقلبش را به كار وا داشته و پروردگارش را راضي ساخته است.»[39]
از جمله قصههاي قرآن ميتوانيم به قصه طالوت و لشکرياتش اشاره کنيم:
أَلَمْ تَرَ إِلَي الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَي إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ، وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ، وَقَالَ لَهُمْ نِبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَي وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ، فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ، وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ، فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ( ([40]) .
آيا به [سرگذشت ] آن سردمداران بني اسرائيل پس از [پيامبرشان ]موسي ننگريستي؟ آنگاه كه به پيامبري كه براي [هدايت ] آنان [آمده ]بود، گفتند: «فرمانروايي [پراقتدار] براي ما برانگيز تا [به فرماندهي او ] در راه خدا كارزار كنيم!» [پيامبرشان ] گفت: «اگر كارزار برايتان مقرّر شود، آيا احتمال دارد [چنانكه من شما را ميشناسم، از دشمن بترسيد و] پيكار نكنيد؟» گفتند: «مگر ما را چه شده است كه با اينكه از [شهر و ]ديارمان و [از كنار] فرزندانمان رانده شده ايم، [بازهم ] در راه خدا [و نجات خويشتن ] نبرد نكنيم؟» امّا آنگاه كه جهاد بر آنان واجب شد، جز [گروه ] ناچيزي از آنان، [همگي ] روي برتافتند؛ [و دربرابر بيداد و تجاوز، قامت برنيفراشتند]. و خدا بيدادگران را ميشناسد.
و پيامبرشان به آنان گفت: «خداوند طالوت را به فرمانروايي شما برانگيخته است [؛ اينك آماده كارزار باشيد].» [امّا آنان بهانه آوردند و ]گفتند: «چگونه او [مي تواند] بر ما فرمانروايي كند درحاليكه ما از او به فرمانروايي زيبنده تريم و دارايي گستردهاي نيز به او داده نشده است؟!» [پيامبرشان ] گفت: «خدا او را بر شما برتري داده، و ازنظر گستردگي در [بينش و] دانش و [نيروي ] جسمي فزوني بخشيده است؛ و خدا فرمانروايي [بر بندگان ] خود را [براساس حكمت و سنّت آزمون ] به هركه بخواهد، ميدهد؛ و خداوند گشايشگر و دانا است.
و پيامبرشان به آنان گفت: «نشانه فرمانروايي [بحقِ] او اين است كه آن صندوق چوبين كه در آن [مايه ] آرامش خاطري ازسوي پروردگارتان و بازماندهاي از آنچه خاندان موسي و خاندان هارون [در آن ] برجاي نهادهاند - درحاليكه فرشتگان آن را حمل ميكنند - به سوي شما خواهد آمد. بيقين در اين [بازآمدنِ صندوق عهد،] اگر [براستي ] ايمان داشته باشيد، براي شما نشانهاي است.
پس آنگاه كه طالوت سپاهيان را [بحركت درآورد] وبيرون برد، [به آنان ] گفت: «خدا شما را به وسيله رودخانهاي خواهد آزمود؛ [پس بهوش باشيد كه ] هركه از آن بنوشد، از من نيست و هركه از آن نچشد، از [پيروان ] من است، مگر كسي كه به دست خويش كفي برگيرد [و بنوشد].» پس [هنگامي كه به آن نهر رسيدند]، جز اندكي از آنان، [همگي كفي از آب يا فراتر] از آن نوشيدند؛ و آنگاه كه او و كساني كه به همراه وي ايمان آورده بودند، از آن [نهر] گذشتند، [آنان كه هشدار او را ناديده گرفته و بيش از يك كف از آن آب نوشيده بودند،] گفتند: «امروز ما دربرابر جالوت و سپاهيانش توان رويارويي نداريم.» [امّا ]كساني كه به ديدار خدا يقين داشتند، گفتند: «چه بسا گروهي اندك كه به خواست خدا بر گروهي بسيار پيروز شده است؛ و خدا با شكيبايان است.
و هنگامي كه براي [پيكار با] جالوت و سپاهيانش، به ميدان آمدند، گفتند: «پروردگارا! بر [دلهاي ] ما شكيبايي [ بسياري ] فرو ريز و گامهايمان را استواري بخش و ما را بر گروه كفرگرايان پيروز ساز.
پس، به خواست خدا آنان را شكست دادند؛ و داوود جالوت را ازپا درآورد و خدا [به پاس ايمان و كار او،] فرمانروايي و فرزانگي به وي ارزاني داشت و از آنچه ميخواست، به او آموخت؛ و اگر خدا [شرارت ] برخي از مردم را به كمك برخي [ديگر] دفع نمي كرد، بي گمان زمين [و زمان ] تباه ميشد؛ ولي خدا بر جهانيان داراي فزونبخشي [بسياري ] است).
همچنين قصه زخمياني که نبي اکرم(ص) بعد از جنگ احد آنان را براي تعقيب مشرکين فرستاد، و قصه آدم(ع) و يونس (ع).
2- آگاهي از هدف و واجب جايگاه و ...
آگاهي از هدف از اسلوبهاي بسيار مهم است. بسياري از مردم را ميبينيم که در حالت تأسف بار و نفرت انگيزي به سر ميبرند و نفسشان درهمان حالت اسفناک به آنها ميگويد: حرکت کنيد، قيام کنيد و وضع را تغيير دهيد.
زماني که ضعف اراده به کسي روي ميآورد اسلام جايگاه بلند انسان به عنوان جانشين خدا در زمين را به او ياد آور ميشود همچنين قرار دادن انسان از طرف خداوند براي آباداني زمين و موجودي که مخلوقات ديگر مسخر او هستند، و داشتن قدرت اراده و تعقل که او را از ديگر موجودات متمايز ميکند به ياد انسان مياندازد. افتخار خداوند به او در برابر فرشتگان(در صورتي که به راه راست برود) از ديگر يادآوريهاي اسلام به انسان در زماني است که دچار ضعف اراده شده است.
آگاهي اسلامي بر تفاوتهاي بين دو زندگي نيز تأکيد دارد: زندگي با تسليم شدن در برابر شهوتها و زندگي سيطره بر شهوتها.
زندگي اول در منطق صحيح جايگاهي ندارد ... زماني که انسان به طرف اين امور برود بدون شک از سطح پايين هم پايين تر رفته و همت و اراده و نفسش بيمار ميشود. چنانکه در اين بيت شاعر آمده است:
اگر نفس انسان آرمانگرا باشد در مسير رسيدن به آرمانهاي خويش جسمش خسته ميشود.
3. تربيت اداره آگاهانه از طريق روزه و حج و انجام مستحبات
اگر به برخي از انواع نظامها از جمله نظام عبادات مراجعه کنيم مشاهده ميکنيم که در اين نظام بهترين نوع تربيت براي اراده انساني موجود است.
مثلا مشاهده ميکنيم که در مورد روزه، کل تمرکز بر تربيت اراده آگاهانه انسان است که در روايات گاهي از آن به صبر ياد ميشود. روزه در حقيقت و چنانکه که در روايات مختلف آمده است: داشتن اراده قوي در برابر اوامر و نواهي خداوند است.
رسول خدا(ص) ميفرمايند: صبر سه نو ع است: صبر در برابر مصيبتها، صبر در برابر عبادتها و صبر در برابر گناه». [41]
روزه هم به معناي صبر در برابر گرسنگي و شهوت و در نهايت تقرب و نزديکي به خداوند و اخلاص داشتن براي اوست.
در مورد حج هم به همين صورت است مشاهده ميکنيم که انجام برخي از کارهايي که بر زندگي روزمره تأثير ميگذارد براي شخص محرم، حرام است. از او خواسته شده که به منظور نزديکي و قرب به خداوند در انجام اعمال خود دقيق باشد. به اين ترتيب انسان در حج خود اراده خود را براي قيام به عبادت خداوند و دوري از طاغوت و مبارزه بر عليه مظاهر مختلف آن قدرتمند ميبيند. به اين دليل که هدف حج تحقق هدف همه انبياء است و همه آنها براي همين امر فرستاده شدهاند.
) وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ( ([42]).
مي توانيم به اين موارد برخي از مستحبات را اضافه کنيم که تأثيرات شگرفي در ايجاد عزم و اراده دروني مسلمان دارند و او را به سوي ايجاد يک امت واحد به پيش ميبرد.
همچنن تأثيراتي که نماز در روح مسلمان ايجاد ميکند و دعاهاي مختلف از جمله دعاي: «واستعملني بطاعتك…». توفيق طاعتت را به من مرحمت فرما.
4. ارائه الگوهاي علمي متجسد در رهبران ديني:
و عجيب نيست که اسلام زماني که در امور مختلف به اين روش اعتماد ميکند نمونههاي حسي عالي نيز از آنها ارائه ميدهد. مسلمان از نظر فکري و عاطفي اسوههاي حسنه را ميستايد و فداکاريهاي و قهرمانيهاي و پهلوانيهاي آگاهانه پيامبر اکرم(ص) در راه خدا را ميبيند که حتي اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپش قرار دهند دست از دعوت خود به سوي خداوند دست بر نميدارد، همچنين جايگاه پهلوانان صدر اسلام از جمله امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را در جنگي که نتايج جاودان داشت را نظاره ميکند. ارئه جايگاه اين بزرگان، روح و نفس را پر از آگاهي و ثبات در برابر حق و حقيقت ميکند.
در حکايتهاي قرآن کريم هم قصههاي ثبات و پايداري انبيا و مومنين در راه خدا آمده است....
هنگامي که مسلمان آيات قرآني را ميخواند در درونش حقيقيت تربيت کننده اراده ظهور پيدا ميکند:
)وَجَاء مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ، اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ، وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلاَ يُنقِذُونِ، إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ، إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ( ([43]).
)إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ(([44]).
)فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا( ([45]).
)قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَي قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ( ([46]).
اسلام از طريق اين روشها و غيره اين حالت ارادي بيمار گونه را درمان کرده است:
حالت دوم: طغيان اراده:
اين حالت طغيان اراده بر عقل همراه با ضعف عقل است که حالتي بيمار گونه است و اسلام آن را رد ميکند. نتيجه آن تندي و تيزي در همه موقيعيت هاست. که اين حالت منافي حکمت است و منجر به عدم تعهد ميشود و انسان را مبتلا به بيماري طغيان و سرکشي که بيانگراراده کورکورانه است، ميکند و از نتايج آن اعتماد به نفس افراطي است که خود نابود کننده و فريبنده نفس انسان است و با توکلي که اسلام از انسان ميخواهد هميشه آن را داشته باشد و همچنين با اين اعتقاد که - قوت و قدرت هميشه از خداوند است- در تضاد است. اگر اين حالت ادامه يابد، منجر به کبر و غرور ميشود که از بدترين بيماريهاي نفس است. و قرآن تأکيد دارد که سر گناهان اول و بسياري از ديگر گناهان همان غروري است که شيطان را با آن امتحان کرد و شيطان سرپيچي کرد.
با بررسي درمان اسلام براي حالت قبل، موضع آن در درمان اين حالت را نيز ميتوانيم بفهميم. زيرا نفس تربيت اراده، در ضمن آگاهي است. يا به عبارت ديگر نفس تربيت تعقل و تعهد است و در اينجا تأثير زيادي دارد. اسلام در اينجا ميخواهد انسان را به ضعف و واقعيت وجودي اش يادآوري کند. تا به اين نکته توجه داشته باشند که اگر خداوند ياريش نکند نميتواند با نيروي خود بر چيزي مسلط و پيروز شود و اصل انسان را که ممکن است به فراموشي بسپارد به او ياد آوري ميکند:
)يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا( ([47]).
)اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْف قوةٍ( ([48]).
)الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا( ([49]).
)خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ( ([50]).
)قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ، مِنْاي شَيْءٍ خَلَقَهُ، مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ، ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ، ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ، ثُمَّ إِذَا شَاء أَنشَرَهُ، كَلَّا لَمَّا يَقْضِ مَا أَمَرَهُ( ([51]).
)يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ، الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ، فِياي صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ(([52]).
امام علي(ع) در اين باره ميفرمانيد: «مگر اين همان نطفه و خون نيم بند نيست، كه خداوند او را در تاريكيهاي رحم وغلافهاي تو در توي(شكم مادر)آفريد، تا(بصورت)جنين در آمد، سپس كودكيشير خوار شد،كم كم بزرگتر گرديد تا نوجواني(خوش منظر)گرديد. و به او فكري حافظو زباني گويا بخشيد،تا درك كند و عبرت گيرد،و از بديها بپرهيزد،تا به حد كمال رسيد وبر پاي خود ايستاد آغاز به تكبر كرد،رو گردانيد،و بي پروا در بيراهه گام نهاد. هوي و هوس را از اعماق وجود خود بيرون ميكشد و براي بدست آوردنخواستههاي دل و لذت بي حساب در دنيا خود را به رنج ميافكند، هرگز نميپندارد مصيبتي برايش پيش ميآيد. پرهيز و خشوعي ندارد، در حال فتنه و فريب به سر ميبرد و در دل بدبختيها كميزندگي كرده».[53]
از جمله ضرب المثلهاي قرآني در مورد ضعف انسان قصه سليمان بن داوود(ع) است. پيامبر قدرتمندي که بشر نمونه او را به خود نديده است. خداوند باد، پرندگان و جن را مسخر او کرده به طوري که يکي از آنها ميتواند در چشم بهم زدني تخت ملکه سبأ را جابجا کند.
يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاء مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ، فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَي مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ( ([54]).
اين قصه را خداوند در زمينه ناتواني انسان در برابر قدرت الهي ذکر ميکند و کمي قبل از آن ميگويد:
)أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِّنَ السَّمَاء إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ( ([55]).
امام علي(ع) در زمينه ضعف انسان و عدم جاودانگي وي ميفرمايد:
شما را به تقوا و پرهيزكاري در برابر خدا سفارش ميكنم، همان خدائي كه لباسهاي فاخر را به شما پوشانده، و معاش و روزي را به فراواني به شما ارزاني داشته است. اگر راهي به سوي بقاء يا جلوگيري از مرگ وجود داشت حتما «سليمان بن داود» آنرا در اختيار ميگرفت چرا كه خداوند حكومت بر جن و انس را همراه نبوت و مقام بلند قرب و منزلت الهي به او عطا كرد. اما آن گاه كه پيمانه روزي او پر شد و مدت زندگيش كامل گشت تيرهاي مرگ از كمان فناء به سوي او پرتاب شد و دار و ديار از او حالي گرديد، خانهها و مسكنهاي او بي صاحب ماندند، و آنها را گروهي ديگر به ارث بردند»
در قران قصههاي بسياري در مورد طعيانگران و جباران آمده است. و اگر انسان ضعف خود و وظيفه خود را به ياد داشته باشد، به راه رست ميرود.
روايات زيادي هم وارد شده است که کبر و طغيان و خود پسندي را مورد ذم قرار ميدهد. در اينجا به برخي از اين روايات اشاره ميکنيم.
)سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ( ([56]).
امام باقر(ع) ميفرمايند:
كبر و بزرگ منشي بالا پوش خداوند است و كسي كه تكبر ميورزد با خداوند درباره آن به كشمكش برمي خيزد. [57]
روايت زير تکبر را نقص بزرگتري برميشمرد، هرچند که فرد متکبر آن را کمال به حساب ميآورد.
امام صادق(ع) ميفرمايند:
هيچكس به خوي ناپسند تكبر مبتلا نميشود مگر به سبب خواري و ذلتي كه در ضمير باطن خود احساس مينمايد.[58]
علماي اخلاق، اين ويژگي را تحليل کردهاند و جوانب مختلف آن و راههاي درمان آن، را مورد بررسي قرار دادهاند که بايد به تحقيقات آنها رجوع شود. از جمله مثالهاي قرآني براي اراده سرکش به پسر نوح و کساني که ميگفتند: اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ( ([59]). ملاحظه ميکنيم.
)سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ، لِّلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ( ([60]).
از جوانب درمان اين حالت: تقويت روح توکل به خدا در انسان و يادآوري اراده خدا که حاکم بر هر چيز است و همچنين ياد آوري اين نکته که پيروزي از جانب خداست، ميباشد.
)وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ( ([61]).
)وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ( ([62]).
امير المؤمنين(ع) به فرزندش محمد نصيحتهاي در مورد جنگ ميکند و در پايان آن ميفرمايد:
«اگر كوهها از جاي كنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندانها را برهم به فشار، كاسه سرت را به خدا عاريت ده، پاي بر زمين ميخكوب كن، به صفوف پاياني لشكر دشمن بنگر، از فراواني دشمن چشم بپوش، و بدان كه پيروزي از سوي خداي سبحان است»
آنچه ذکر کرديم برخي از راههاي درمان مثبت براي اين دو حالت بيمار گونه بود اما درمان ترساندن از عذاب دنيا و آخرت نقش اصلي را در جلوگيري از افراط و تنبلي و بيکاري است.
حالت دوم: حالت اراده آگاهانه:
حالتي است که به گواه وجدان، با واقعيت انساني هماهنگ است و اسلام آن را قبول دارد. در ارضاي اميال تعادل ايجاد ميکند و بين نيروهاي دروني و اهداف هماهنگي دارد و به آنها زمينه علمي صحيح را عطا ميکند و به سوي وحدت در شخصيت فردي و از طرف ديگر وحدت اسلامي فرا ميخواند.
در پايان همه مسئولين تربيتي را به احياي نگاه اسلامي به انسان و روشهايي تحقق تعادل در شخصيت او، انفجار انرژي و تواناييهايش و تضمين آن در راه تحقق هدفش از خلقت فرامي خوانيم تا انساني کامل، عابد، و جامعهاي کامل و و واحد و مطلوب محقق شود.
بدون اين کار عمليات تربيتي در تحقق اهداف مورد نظر با شکست مواجه ميشود.
(يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم). ([63])
[1]- الفرقان: 43.
[2]- سورة البقرة آية 143.
[3]. عوامل الجذب والدفع في شخصية الامام للشهيد المطهري ص 46 (بتلخيص).
[4]. الفتاوي الواضحة: نظام العبادات، ص 708، ط 7.
[5] - الانشقاق/ 6.
[6] - المائدة/ 54.
[7] - التوبة/ 108.
[8] - البقرة/ 165.
[9] - التوبة/ 23 - 24.
[10]. الاخلاق، عبدالله شبر، ص 284 – 286، منشورات بصيرتي، قم - ايران.
[11] - ابراهيم/ 34.
[12]. اصول الكافي، ج 2، ص 126.
[13] - الحديد/ 16.
[14] - الماعون/ 1 - 7.
[15] - احزاب/ 21.
[16] - آل عمران/ 31.
[17] - الجمعه / 6 – 7 .
[18] - المائدة/ 18.
[19] - الحج/ 31.
[20] - الانعام/ 71.
[21] - البقرة/ 245.
[22] - البقرة/ 154.
[23] - البقرة/ 218.
[24] - البقرة/ 261.
[25] - التوبة/ 120 - 121.
[26] - الزخرف/ 71.
[27] - فصلت/ 31.
[28] - الانبياء/ 102.
[29] - البقرة/ 110.
[30] - البقرة/ 272.
[31] - يونس/ 23.
[32] - الاسراء/ 7.
[33] - البقرة/ 57.
[34] - آل عمران/ 178.
[35] - الاعراف/ 9.
[36] - التوبة/ 42.
[37] - التوبة/ 111.
[38] - الاحزاب/ 6.
[39]. نهج البلاغة، صبحي الصالح، ص 337.
[40] - البقرة/ 246 - 251.
[41]. اصول الكافي، الكليني، ج 2، ص 91.
[42] - النحل/ 36.
[43] - يس/ 20 - 25.
[44] - التحريم/ 11.
[45] - طه/ 72.
[46] - الصافات/ 102.
[47] - النساء/ 28.
[48] - الروم/ 54.
[49] - الانفال/ 66.
[50] - النحل/ 4.
[51] - عبس/ 17 - 23.
[52] - الانفطار/ 6 - 8.
[53]. نهج البلاغة، صبحي الصالح، ص 112 - 113.
[54] - سبأ/ 34.
[55] - سبأ/ 9.
[56] - الاعراف/ 146.
[57]. الاخلاق، شبر، ص 170، منشورات بصيرتي.
[58]. المصدر السابق، ص 171.
[59] - الانفال/ 32.
[60] - المعارج، 1 - 2.
[61] - آل عمران/ 126.
[62] - الطلاق/ 3.
[63] - الانفال: 24.