[ 26 ] بدستور يزيد سر امام حسين (عليه السلام) را در ميان طشتي نهادند، يزيد با چوبى كه در دست داشت به دندانهاى مبارك امام زده واشعاري كه يادآور كينه هاي جاهلي بود را مى خواند. أو مى خواست بدين وسيله شادى خود را ابراز داشته وبه حاضرين قدرت خود را بنماياند، اما شيرزن ميدان كربلا ودختر شجاع زهراى مرضيه اين شادى را در كامش مبدل به زهر ساخت وچنين سخن گفت: " خدا ورسولش راست گفته اند كه پايان كار كسانى كه كار بد انجام دادند، اين بود كه آيات الهى را دروغ خوانده وآنها را مسخره مى كردند، يزيد ! چنين مى پندارى كه چون اطراف زمين وآسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را مانند اسيران از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شده وتو عزيز گشتى ؟ گمان مى كنى با اين كار ارزش تو زياد شده است كه اين چنين به خود مى بالى وبر اين وآن تكبر مى كنى ؟ وقتى مى بينى اسباب قدرتت آماده وكار پادشاهيت منظم است از شادى در پوستت نمى گنجى. نمى دانى اين فرصتي كه به تو داده شده است براى اين است كه نهاد خود را چنانچه هست، آشكار كنى، مگر گفته خدا را فراموش كرده أي: كافران مى پندارند اين مهلتي كه به آنها داده ايم براى آنان خوبست، ما آنها را مهلت مى دهيم تا بار گناه خود را سنگين تر كنند، آنگاه به عذابي مى رسند كه مايه خوارى ورسوايى است. أي پسر آزاد شدگان ! اين عدالت است كه زنان ودختران وكنيزكان تو پس پرده عزت بنشينند وتو دختران پيغمبر را اسير كنى، پرده حرمت آنان را بدرى، صداى آنان را در گلو خفه كنى، ومردان بيگانه، آنان را بر پشت شتران از اين شهر به آن شهر بگردانند ؟ ! نه كسى آنها را پناه دهد، نه ________________________________________