شناخت مباني فکري فرقه تکفيري وهابيت و تاثير آن بر واگرايي مذهبي در جهان اسلام

شناخت مباني فکري فرقه تکفيري وهابيت  و تاثير آن بر واگرايي مذهبي در جهان اسلام

 

  

شناخت مباني فکري فرقه تکفيري وهابيت

 و تاثير آن بر واگرايي مذهبي در جهان اسلام

 

*دکتر مهدي ناظمي اردکاني

**دکتر محمد جواد الوندي

***محمد باقر منصورزاده

    

چکيده

در پژوهش حاضر سعي مي شود با مشخص نمودن شاخص هايي همچون عقل گريزي و ظاهربيني براي فرقه وهابيت ،تاثير آن را بر واگرايي مذهبي در جهان اسلام مورد تبيين قرار دهيم .مهم ترين شاخص براي واگرايي مذهبي در جهان اسلام نيز پديده خشونت و تروريسم تعريف شده است ،که در جريان هاي تکفيري هم چون القاعده و طالبان تبلور مي يابد .يافته هاي پژوهش حاضر که مبتني بر چارچوب تبار شناسي فوکو تنظيم شده است ،َحاکي از اين مي باشد که در برهه هايي از تاريخ انديشه اسلامي هم چون روي کار آمدن انديشه هاي ابن حنبل ،ابن تيميه ،و محمد بن عبدالوهاب همواره قدرت هاي سياسي نقش بسزايي ايفا نموده اند.در واقع اين قدرت سياسي بوده است که مولد دانش و انديشه اين چهره هاي تاثير گذار در جهان اسلام بوده است .

واژگان کليدي : فرقه وهابيت ،عقل گريزي ،خشونت ،واگرايي مذهبي ،تبار شناسي فوکو

*عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع)

**عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع)

***نويسنده مسئول : محمد باقر منصورزاده دانشجوي دوره دکتري تخصصي انديشه سياسي واحد علوم و تحقيقات تهران

بيان مسئله

انديشه فرقه وهابيت و حرکتهاي منبعث از آن در جهان اسلام تحرکات گسترده اي را در طول دهه هاي اخير بوجود آورده است به گونه اي که نظر اکثر سياستمداران جهان اسلام و نظام بين الملل را به خود  معطوف داشته است.

اين جريان تکفيري توانسته است با اقدامات خود در برخي از کشورهاي اسلامي، در قالب گروهها و حرکتهاي راديکال نيروهاي عمده اي را به خود جذب کرده و در خدمت اهداف تندروانه خود به کار بگيرد.

اين جريان با تحرکات خشونت آميز خود به جنگهاي مذهبي و نا آراميهاي اجتماعي در جوامع مختلف دامن زده، که گروه داعش يکي از شديدترين وجوه اين تفکر متحجرانه مي باشدواتفاقا به صورت مستيم و غير مستقيم از جانب حکومت آل سعود و ايالات متحده و انگلستان حمايت مي شود.

نگارنده اين سطور با توجه به موضوع بحث معتقد است براي شناخت ريشه هاي سياسي و تاريخي اين تفکر مي بايست بازخواني مجددي از تاريخ انديشه و تاريخ سياسي اسلام از زمان حکومت بني اميه و بني عباس به بعد داشته باشد به عبارت ديگر به نظر مي رسد که شکل گيري اين جنبش در قرن 18-17 ميلادي ، آن هم در جامعه عربستان و به ويژه ناحيه نجد ،مبتني بر ويژگي هاي خاصي مي باشد که به طور خلاصه در بعد تاريخي بايد به آراي ابن حنبل و ابن تيميه (به عنوان آبشخوران اصلي تفکر محمد بن عبدالوهاب ) در عرصه نظري و ايدئولوژيک و نيز حکومت هاي بني اميه و بني عباس معطوف نمود.

در مبحث ريشه هاي سياسي نيز بايد تبيين نمود که چه عواملي منجر شد به آن که زمينه رشد و تکوين افکار محمد بن عبدالوهاب در جامعه عربستان که آن زمان بخشي از امپراطوري عثماني بود فراهم شود .به طور کلي دو ديدگاه در تحليل جريان وهابيت بويژه در بعد سياسي آن وجود دارد . ديدگاه اول با استناد به کتابهايي چون خاطرات مستر همفر و يا تاريخ آل سعود ، ابن عبدالوهاب و آل سعود را دست پرده استعمار انگليس و يا مورد حمايت يهوديان مي داند و همه مسائل را با خارج و بيگانگان مرتبط مي داند و با غفلت از زمينه ها و مسائل داخلي به دنبال يافتن انگيزه هاي مذهبي و اصلاحي براي اين جنبش نمي باشند .تمرکز ديدگاه دوم بر اين است که جنبش وهابيت يک جريان اصلاح طلبي ديني با انگيزهاي مذهبي مي باشد .که تاثيرات مهمي را بر تاريخ جهان اسلام گذاشته است . در يک نگاه عميق تر به نظر مي رسد با توجه به وضعيت خاص جهان اسلام در قرون 18-17 يافتن پاسخ مناسب را براي عوامل شکل گيري اين جنبش بايد در عرصه هاي گوناگون تاريخي و سياسي بررسي نمود ، تا بتوان به درستي نقش اين جريان را بر عدم اتحاد و انسجام در جوامع اسلامي و واگرايي آن ها مورد تجزيه و تحليل قرار داد . شناخت فرقه ها و تفکرهاي گوناگون به ويژه در عرصه دين اين اهميت را دارد که محققان را با زواياي عقلاني و صحيح دين آشنا مي سازد . جريان تکفيري وهابيت با تعريفي که از نگاه خود نسبت به اسلام و آموزه هاي آن ارائه مي دهد ، مناسبت چنداني با تفکرات ناب محمدي ندارد.به همين علت اين پژوهش بر آن است که به طور صحيح ريشه ها و عوامل  انديشه اي اين جريان را تبيين نمايد تا تصوير مطلوب و مقبول تري از دين مبين اسلام ارائه نمايد .يکي از چالش هاي مهم اين تحقيق بررسي و تبيين ريشه هاي فکري مي باشد که در مجموع باعث شده است که اين انديشه افراط گرايانه به تدريج در جهان اسلام شکل بگيرد و در قالب يکي از حرکت هاي اسلامي در بين اهل سنت رواج پيدا کند و به عنوان يک ايدوئولوژي حکومتي مستقل در عربستان تعين و از حمايت غير مستقيم ،آمريکا و انگليس برخوردار شود . در اين پژوهش در پي يافتن پاسخ به اين سئوالات مي باشيم :

1- مباني فکري فرقه وهابيت چيست ؟

2- فرقه وهابيت چگونه بر واگرايي مذهبي در جهان اسلام موثر بوده است ؟

پيشينه  ادبيات موضوع پژوهش

کتاب وهابيت ،مباني فکري و کارنامه عملي آن يکي از آثار و تاليفات آقاي جعفري سبحاني در اين عرصه مي باشد .اين کتاب به تحليل مکتب وهابيت پرداخته است و حقايق علمي را اين فرقه را به زبان ساده بيان نموده است .موضوع اين کتاب ،تشريح مباني فکري وهابيت بوده و برخي از جنايات عملي آن را مورد بحث قرار ميدهند .اين کتا ب در سال 1387 توسط انتشارات دانشگاه امام صادق به چاپ رسيده است .

کتاب کالبد شکافي عقايد وهابيت منبع ديگري است که توسط حميدالله رفيعي به رشته تحرير در آمده است و به موضوعاتي هم چون توحيد از ديدگاه وهابيت ، وهابيت و سنت پيامبر ،وهابيت ومتون اسلامي و موضوعات ديگري مي پردازد .

احمد علي خسروي در کتاب بررسي وهابيت و ريشه هاي تاريخي وهابي گري به دنبال بررسي عوامل گسترش اين فرقه است و هدف آن جلوگيري از ايجاد و رشد اين فرقه در ميان جوامع اسلامي عنوان مي شود.

اکبر اسد عليزاده در مقاله اي با عنوان ،ريشه هاي تاريخي و نحوه شکل گيري وهابيت به بررسي زمينه ها و عوامل گسترش اين فرقه مي پردازد .اوبه خوبي به بررسي ريشه هاي فکري اين جريان از جمله ابن تيميه ،عبدالوهاب و هم چنين ارتباط اين فرقه با عربستان سعودي و دولت هاي استعماري پرداخته است .

از ديگر منابع مطرح در زمينه فرقه وهابيت ميتوان به کتاب جنبش هاي اسلامي معاصر به قلم دکتر سيد احمد موثقي و هم چنين کتاب تاريخ انديشه هاي سياسي در اسلام تاليف آنتوني بلک اشاره نمود .

 

چارچوب نظري پژوهش

از لحاظ نظري مطالعات در حوزه انديشه سياسي اسلامي به ويژه در دوره ي ميانه، از ديدگاه هاي متعددي انجام گرفته است اما اکثر آنها به لحاظ معرفت شناسي، بر مبناي تقدم دانش بر عمل و يا قدرت استوار بوده است و با فرض اصالت دانش و فراتاريخي بودن عقلانيت سياسي به اين نتيجه مي‌رسيم که آن دانش خاص قابليت تبلور در دوره هاي ديگر تاريخ را نيز داشته است. (ديناني، 1389: 77) در مقابل اين جريان بزرگ از انديشه هاي اسلامي که بر تقدم دانش بر قدرت تأکيد نموده اند، انديشه هاي ديگري نيز وجود دارند که بر تقدم و تفوق قدرت اراده بر دانش معتقدند. (فيرحي، 1385: 13)

در پژوهش حاضر مبناي نظري و تئوريک خود را بر اساس ديدگاه دوم تحليل مي‌کنيم. لازمه اتخاذ مبناي دوم، وارونه سازي تمام تصورات و فرضيه‌هايي است که از نگاه نخست به چشم مي‌آيند. ترديدي نيست که وقتي اراده بر دانش و عمل بر نظريه مقدم مي‌شود، دانش و عقلانيت و تفکر موقعيت فرا تاريخي خود را از دست داده و از مقام معيار حقيقت و ملاک مشروعيت به آيينه تمام نماي قدرت در هر دوران تنزل مي‌يابد.

اين انديشه و تفکر که وامدار نظريه فوکو مي باشد ،وقتي براي انديشه اسلامي جالب‌تر مي‌شود که بدانيم برخي از دانشمندان عقلگراي مسلمان چون جا حظ (255 ه.ق) در دوره ميانه بر تاثير پذيري دانش از شبکه قدرت اجتماعي تأکيد داشته اند (ديناني، همان: 79). مهمترين نظريه فوکو را در اين مورد مي توان در تبار شناسي خلاصه کرد.

 تبار شناسي مي تواند چارچوب نظري تبيين کننده اي نسبت به موضوع تحقيق باشد.  مسئله اصلي در تبار شناسي فوکو اين است که چگونه انسان ها با قرار گرفتن در درون شبکه اي از روابط قدرت و دانش به عنوان موضوعي نهايي مورد مطالعه قرار مي گيرند . (صالحي زاده :1390 ،131 )

نگارنده معتقد است تکوين انديشه وهابيت به عنوان يک تفکر و انديشه و در واقع فرقه محصول قرار گرفتن در شبکه اي از روابط قدرت ميان قدرت هاي استعماري و در راس آن بريتانيا و خاندان آل سعود بوده است ،که توان عرض اندام به شيخ بد طينت آل وهاب را داده است و به همين علت چارچوب نظري پژوهش بر اساس تبار شناسي فوکو تبيين گرديده است .

مبارزه پرشور و فراگير محدثان و فقيهان

بر پايه گزارشهاي بسيار، يکي از رسالتهاي اصلي و مهم فقها و محدثان اهل سنت در قرون نخستين، مبارزه بامعتزله و متکلمان و به تعبير خود آنها بدعتهاي ديني بوده است. معتزله به عنوان سردمداران کلام نه تنها با بيان برخي از ديدگاههاي کلامي و افراط در عقل گرايي، به مخالفت اين دسته با کلام و تفکر عقلي انگيزه بيشتري مي دادند، بلکه احياناً با نيشهاي قلمي و زباني خود عليه حاملان فقه و حديث خشم آنان را بيشتر مي کردند.

طبيعتاً نفوذ و اقتدار سياسي اجتماعي و حرف شنوي مردم از فقها و محدثان که با امور عيني و مسائل مورد ابتلاي زندگي مردم سروکار دارند، از معتزله که به صرف مسائل عقلي روي آورده بودند بيشتر بود و اين مهم توانست تا حدود زيادي معتزله را از صحنه اجتماع بيرون کند. از اين جهت بود که خشونت و فشار معتزله بر اهل فقه و حديث در برهه اي از زمان، عواطف فراواني را به نفع فقها و محدثان و به ضرر معتزله برانگيخت و افراد مورد ظلم را قهرمان ساخت، اما فشار و خشونت بر معتزليان که بيشتر از همه بود عکس العملي را در پي نداشت. علاوه بر اين دو عامل، ظهور فرد ميانجي و اصلاح طلبي چون ابوالحسن اشعري که خود قبلاً از معتزله بود و مکتبي به دور از افراط و تفريطهاي هر دو گروه اهل حديث و معتزله ارائه کرد، توانست ضربه اصلي را بر اين گروه وارد کند. از اين روي بود که فقها و محدثاني نظير سفيان، مالک شافعي، ابويوسف و ابن حنبل در آن زمان نه تنها به تحريم کلام و مباحث عقلي مي پرداختند و توجه به اين مباحث را گناهي نابخشودني و به سان شرک تلقي مي کردند، بلکه متکلمان به ويژه معتزله را گمراه و زنديق و سزامند تازيانه و حبس مي دانستند.(لمبتون ،1389 -135-133 )

اهل حديث

  در آراي اهل حديث گرچه اختلافات فقهي مذاهب سني مقبول قلمداد مي شود اما راه درست هماني معرفي مي شود که احمد بن حنبل در پيش گرفته بود؛ يعني از ديدگاه اين روايت، اعتماد به حديث و تکيه بر مذهب "سلف صالح" و نه اجتهادات مذهبي فقيهان مختلف. در اين ديدگاه همه ابعاد تمدن، فرهنگ و ديانت اسلام فروکاسته مي شود به حديث و احياي "مذهب حديث". در اين ديدگاه نه تنها فلسفه و کلام ورزي مطرود است؛ بلکه حتي مذاهب مختلف تصوف که در اساس بر بستر مذاهب مختلف اهل سنت باليدند و رشد کردند نيز مشروعيتي ندارند. سلفيان و وهابيان نه تنها با معتزله و شيعه مخالفند؛ بلکه ابوالحسن اشعري را که خود ستايشگر احمد بن حنبل نيز بود بر نمي تابند و مذهب اشعري را با محک مذهب حديث نقد مي کنند.(فاخوري ،همان :154 -152 )

در اين ديدگاه در يک کلمه همه کساني که به هر مرجعيتي فراتر از حديث و سنت سلف صالح مي انديشند و باور دارند و يا در شمار شيعيان و تصوف هستند را نمي پذيرند (طباطبايي ،همان :147 )
1)آراي ابن حنبل در فقه اهل سنت

 واقعيت اين است که نه تنها سلفي گري ناچار است تحولات تاريخي مذاهب مالکي و شافعي و حنفي را در نظر نگيرد و سنتهاي فقهي و اعتقادي هزار ساله اين مذاهب را که در بستري تاريخي هويتهاي متحولي يافتند تنها با نوعي ساده انديشي ايدئولوژيک به مذاهبي سلفي محور تقليل دهد بلکه همچنين وهابيت و سلفي گري حنبلي همين کار را با مذهب تاريخي حنبلي و احمد بن حنبل و حتي با ابن تيميه نيز ناچار بوده انجام دهد و عملاً نيز چنين کرده است؛ به نحوي که امروزه از ديدگاه محققان جديد اين مسئله پوشيده نيست که ما دو ابن تيميه و دو احمد بن حنبل داريم؛ يکي آنچه در بستر تاريخي خوانده مي شده و يکي آنچه مذهب سلفي جديد علاقمند است از آن دو شخصيت ارائه دهد(رباني گلپايگاني : 1385 ،3 -1 )

2 )تصوير واقعي احمد بن حنبل و شکل گيري مذهب حنبلي

تصوير واقعي تر از احمد بن حنبل را بايد با بازگشتي به آثار و منابع تاريخي و مذهبي دوران او جستجو کرد. در طي يکي دو دهه اخير مهمترين منابع حديثي، فقهي، تاريخي و اعتقادي مرتبط با شخصيت احمد بن حنبل مجال انتشار يافته است. بر اساس همين منابع، تحقيقات تاريخي به ويژه در مغرب زمين درباره شخصيت و انديشه احمد بن حنبل در چند دهه اخير بعد از دهها سال بي اعتنايي به تفکر و فقه حنبلي مجال ظهور يافته است؛ درباره خود او و زندگيش، مناسبات وي با ديگر مکتبهاي کلامي و فقهي، مناسباتش با خليفگان عباسي و از آن جمله نقش تاريخي او در واقعه "محنه" و رويارويي با سه خليفه عباسي، مأمون، معتصم و واثق در جريان بحث درباره موضوع "مخلوق بودن قرآن"، واکنش نه چندان همدلانه او به خليفه متوکل عباسي که بر خلاف اسلاف خويش جانب اعتقاد احمد بن حنبل و همفکرانش را گرفت (لمبتون ،همان).

3-ابن حنبل؛ نماينده سنت گراترين جناح اصحاب حديث

احمد بن حنبل (241-164 ه . ق ) از نقطه نظر مذهبي و اعتقادي و آموزشهاي ديني وابسته به گرايش و طيف "اصحاب حديث" بود. اصحاب حديث هم با "اصحاب رأي" در مسائل فقهي اختلاف نظر داشتند و هم با متکلمان و گرايشهاي کلامي ارجائي و معتزلي در مسائل اعتقادي سخت مخالف بودند. با همه اين احوال اصحاب حديث همه يکدست نبودند ، و احمد بن حنبل با وجود احترامي که در ميان عامه اصحاب حديث و حتي گرايشهاي نزديک به مذهب امام شافعي داشت با ديگر نمايندگان اصحاب حديث بغداد تفاوتهايي داشت. اين تفاوتها به ويژه در طي واقعه "محنه" نمود بيشتري يافت و از او نماد مقاومت در برابر خواست خليفه را از يک سو و نماينده سنت گراترين جناح اصحاب حديث و در واقع نماينده اصيل ترين شکل تبعيت از "سنت" و دوري از انواع "بدعت" در ميان ايشان از ديگر سو شکل داد . (جعفريان ، 1379 :145 )
4- پيروي  از "سنت" و مبارزه با بدعت ؛مهمترين آموزه هاي ابن حنبل

مهمترين آموزه هاي او علاوه بر تأکيد بر دوري از کلام ورزي و تعاليم متکلمان و يا اصحاب رأي ، آموزشهاي او درباره زهد ورزي و ورع است؛ به گونه اي که مي توان يکي از مهمترين خصيصه هاي شکل دهنده هويت اوليه حلقه شاگردان احمد بن حنبل را که به تدريج در طي يکي دو سده آينده به مذهب احمد بن حنبل و "مذهب حنبلي" نامدار شد، تأکيد بر زهد ورزي دانست. او با گرايشهاي صوفيانه اي که آنان را بر تبعيت از "سنت" نمي دانست سخت مخالف بود. براي احمد بن حنبل يک معيار مهم در همه چيز، در باور و در عمل حرف نخست را مي زد: تبعيت از "سنت" و اجتناب از انواع "بدعت. به گواه غالب انديشمندان و متفکران سهم ابن حنبل در تکوين و تاسيس فرقه اهل حديث بيش از همه اهالي اهل سنت مي باشد .(جعفريان ،همان :163 ) سنت" باوري احمد حتي او را به مخالفت با پاره اي از گرايشات اجتهادي برخي از علماي اهل سنت  نيز وا مي داشت و در اين راستا تأکيدي فراتر از آنچه آن ها  بر حديث داشتند  باور او را در فقه شکل مي داد؛ با اين همه تلاش براي نشاندن او در جايگاه "فقيه اصحاب حديث" و در نهايت تشکيل مذهبي فقهي به نام او بيش از آنکه مرهون وجود او باشد مرهون تحولي تاريخي و تلاشهاي وفاداران او بود که زمينه هاي سياسي و اجتماعي يکصد سال بعد بغداد به آنان اين فرصت را داد تا از گفتارها و "روايات" مختلف احمد، "مذهب" او را برسازند. سيره نويسان حنبلي احمد بن حنبل، او را بر خلاف آنچه مخالفانش و حتي از ميان سنيان مي خواسته اند از وي به تصوير کشند شخصيتي مي دانند که به ويژه با نقشي که در "محنه" و در مقاومت در برابر اراده خلافت عباسي از خود نشان داد و نيز به دليل تأکيدي که بر مقابله با "بدعت" ها داشته است موجبات احياي اسلام را فراهم کرده است. بدين ترتيب او نماينده اصيل تفکر "سنت" محوري قلمداد مي شود که از يک سو با خلافت عباسي دورانش که از بدعتگرايان حمايت مي کرد و باور "خلق قرآن" را به تبعيت از معتزليان ترويج مي نمود؛ از ديگر سو با تأکيد بر "سنت" و نفي "بدعت" نه تنها با گروههاي مختلف "اهل کلام" و از همه مهمتر معتزله مقابله کرد و در نهايت موجب تضعيف و نابودي آنان در گذر زمان شد بلکه حتي با کساني در درون اردوگاه اصحاب حديث که به انحاي گوناگون، از نقطه نظر احمد بن حنبل به کلام ورزي و يا انواعي از بدعتهاي معتزله و اهل کلام آلوده شده بودند مخالفت خود را ابراز کرد. بدين ترتيب از نظر ايشان او نماينده باورمندي به "مذهب سلف" است.(رضواني :1384 ، 511 )

5-حنبلي گري به مثابه نماينده عقيدتي اصحاب حديث

دهها سال و بلکه يکي دو قرني گذشت تا آنکه حنابله به تدريج دست برتر را در کنترل گروههاي فشار و ساماندهي آنان عليه معتزله و شيعه در بغداد يافتند و با سازماندهي اجتماعي و سياسي و مذهبي خود در طي روندي تاريخي توانستند حنبلي گري را به يک مذهب به مثابه نماينده فکري و عقيدتي اصحاب حديث تبديل کنند و آن را نماينده تمام عيار "مذهب سلف" قلمداد نمايند. به ديگر سخن درست است که مقاومت احمد بن حنبل در برابر تحميل عقايد معتزليان از سوي دستگاه خلافت، قدرت اصحاب حديث را فزوني بخشيد و آنان را هويتي متشخص در برابر ديگر گروههاي رقيب داد، اما تبديل شدن مذهب اعتقادي احمد بن حنبل به مذهبِ "مختار" اصحاب حديث و همچنين معرفي فقه او به عنوان يک مذهب فقهي در کنار ديگر مذاهب فقهي اسلامي حاصل دو سده تلاش پيگير بود؛ دوراني که آغاز آن همراهي و همدلي جانشين خليفه واثق، يعني المتوکل با آنان بود و به ويژه با شکل گيري جريانهاي اجتماعي و گروههاي فشار در ميان اقشار عامه بغداد و از آن جمله گاه در شکل مقابله با دستگاه خليفه و يا قدرتهاي مستقر پايتخت (مانند آل بويه) و تبديل شدن پيروان احمد بن حنبل به تهديدي در برابر سلطه سياسي و در برابر قدرتهاي ديني و مذهبي گروههاي ديگر متخاصم (و از آن جمله شورشهاي کساني مانند ابو محمد بربهاري و همچنين اقدام خليفه القادر در سال 420 ق در تحميل اعتقادات حنبلي گرايانه و مقابله سخت با شيعه و معتزله) ادامه يافت و در نهايت در کنار ديگر عوامل به استقرار و تثبيت "مذهب حنبلي" منجر شد(رضواني :همان )

ترديدي در اين نيست که احمد بن حنبل يک عقيده مند به مذهب "سلف صالح" بود اما او را نمي توان يک "سلفي" دانست، چرا که مذهب سلف با او و در جريان محنه و در بستري از تحولات تازه هويت مستقل گرفت. او چه در هنگام مبارزه اعتقادي و مخالفت با گروههايي که به نظرش "اهل بدعت" بودند و چه در روند مقابله با دستگاه خلافت عباسي آنگاه که عباسيان در جريان محنه قصد داشتند اراده خود را بر بخشي از نمايندگان طبقه "اهل علم" تحميل کنند و چه در تأکيد خودش و حلقه هوادارش بر زندگي بر مدار "زهد" و "ورع" تنها به يک چيز مي انديشيد و بايد او را نماينده آن تفکر به شمار آورد و آن "پاک انديشي" ديني بود و مقابله با هر گونه تفسير و "تأويل" دين و شريعت در قالب تأملات مختلف کلامي و محافظتش بر ظاهر الفاظ شريعت بي هيچ کم و يا زياد. او فضاي فکري و مذهبي و سياسي و اجتماعي بغداد را در عصر "نهضت ترجمه" انحراف از دين و "سنت" و خطري اساسي براي بنياد شريعت و مقابله با وضع موجود را وظيفه اصلي خود براي بازگشت به پاک انديشي ديني و "خلوص" مذهبي مي دانست.(رضواني ،همان :517 )

احمد هر گونه بحث درباره آنچه در سنت آمده بود را ناروا مي انگاشت و حتي پرسش از کيفيت و جزئيات آنچه مدلول الفاظ حديث بود را اگر به معني دخالت دادن عوامل بيگانه و از آن جمله سازو کارهاي خرد انساني در امر قدسي مي ديد را برنمي تابيد . بنابراين حتي به شاگردانش مي گفت مخالف "مخلوق" دانستن قرآن باشيد چرا که سلف چنين گفته است اما اجازه نداريد بگوييد قرآن "قديم" است، چرا که اين نيز خروج از دايره الفاظي است که به ما رسيده است. تنها بايد گفت قرآن غير مخلوق است؛ همين و بس بدون هيچ گونه تفسيري(رضواني :همان )

شيوه و مسلک ابن تيميه

پدرش او را براي رسيدن به اجتهاد و نشستن بر کرسي درس آماده کرد. تا آن که بعد از وفات پدرش بر کرسي تدريس در مسجد جامع دمشق نشست و درسش را در زمينه­هاي مختلف؛ از قبيل: تفسير، فقه و عقايد گسترش داد. لکن به خاطر کج سليقگي و انحرافي که داشت درصدد مخالفت با عقايد رايج مسلمين برآمد و با تمام مذاهب رايج در آن زمان به مخالفت برخاست. فتاوا و نظرات اعتقادي و فقهي اش براي او مشکل ساز شد. در جواب نامه­ها و سخنان خود اعتقاداتش را که با عقايد عموم مسلمين سازگاري نداشت­ـ از قبيل تجسيم، حرمت زيارت قبور اوليا، حرمت استغاثه به ارواح اولياي خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و ... ابراز مي­کرد.وقتي افکار و عقايد او به علماي عصرش رسيد با او به مخالفت برخاسته و از نشر آن ممانعت کردند.

ابن تيميه در سال 718 هـ..ق در شام، کرسي تدريس و افتاء را بر عهده گرفت و در آن جا نيز فتاوا و عقايد نادر خود را مطرح نمود. اين خبر به گوش علما و قضات و دستگاه حاکم رسيد، او را خواستند و در قلعه­اي به مدت پنج ماه حبسش نمودند. سرانجام روز دوشنبه، عاشوراي سال 721 هـ.ق از قلعه آزاد شد. پس از آزاد شدن تا سال 726هـ.ق بر کرسي تدريس قرار داشت. باز هم به خاطر اصرار بر افکار خود و نشر آن، در همان قلعة سابق محبوس و تحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنيف شد، ولي بعد از مدتي از نوشتن و مطالعه ممنوع گشت، و هر نوع کتاب، قلم و دواتي که نزد او بود، از او گرفته شد. (لمبتون ،1389 :369 ) يافعي مي­گويد: ابن تيميه در همان قلعه از دار دنيا رفت؛ در حالي که پنج ماه قبل از وفاتش از دوات و کاغذ محروم شده بود.

عصر ظهور ابن تيميه

پيشرفت اسلام در اروپا و شکست اندلس براي غرب صليبي بسيار تلخ و ناگوار بود، ولذا آنان را به فکر و انديشة انتقام واداشت و در سال­هاي پاياني قرن پنجم، پاپ روم، با فرمان حمله به فلسطين (قبلة اول اسلام)، صدها هزار مسيحي بر افروخته از کينة ديرينة صليب بر ضد توحيد از اروپا به راه افتادند تا قدس را قتلگاه مسلمانان سازند و به دنبال آن در جنگ­هاي مشهور صليبي که حدود 200 سال (489-690) به طول انجاميد، ميليون ها کشته و زخمي بر جاي گذاشت. در همان زماني که مصر و شام سخت با صليبيان درگير بودند، امت اسلامي با طوفاني مهيب­تر؛ يعني حملة مغولان به رهبري چنگيز مواجه گرديد که آثار ارزشمند اسلامي را نابود و يا غارت کردند(رضواني ،1387 :44 ) . پنجاه سال بعد از آن (656هـ.ق) توسط هلاکو نوادة چنگيز، بغداد به خاک و خون کشيده شد و طومار خلافت عباسي در هم پيچيد. و سپس بر­ حلب و موصل­(657-660هـ.ق)­ همان بلا را آورد که بر بغداد وارد کرده­بود.گفتني است که در طول سلطة مغول، فرستادگان سلاطين همواره مي­کوشيدند با جلب نظر مغولان و همدستي با آنان، امت اسلامي را از هر سو تار و مار کنند. افزون بر اين که مادر و همسر هلاکو و سردار بزرگش در شامات (کيتو بوقا) مسيحي بودند. اباقاخان (663-680هـ.ق) فرزند هلاکو با دختر امپراتور روم شرقي ازدواج کرد و با پاپ و سلاطين فرانسه و انگليس بر ضد مسلمين متحد شدند و به مصر و شام لشکر کشيدند.از همه بدتر (ارغون) نوة هلاکو (683-690) به وسوسة وزير يهودي­اش سعدالدولة ابهري در انديشة تسخير مکه و تبديل به بت­خانه افتاد و مقدمات اين دسيسه را نيز فراهم ساخت، که خوشبختانه با بيماري ارغون و قتل سعدالدوله آن فتنة بزرگ عملي نشد. (راوندي ،ج8 ،1374 :125 )

در چنين زمان حساسي که کشورهاي اسلامي در تب و تاب اين درگيري­هاي ويرانگر مي­سوخت و مسلمانان مورد حملة ناجوانمردانة شرق و غرب قرار گرفته بودند، ابن تيميه مؤسس انديشه هاي وهابيت دست به نشر افکار خود زد و شکافي تازه در امت اسلامي ايجاد کرد.

روش سياسي ابن تيميه

ابن تيميه با ابداع افکاري بر خلاف عموم مسلمين­ـ از صدر اسلام تا زمان خودـ و تکفير آنان، سبب ايجاد اختلاف بين مسلمين شد؛ خصوصاً با در نظر گرفتن وضع سياسي آن عصر؛ زيرا سرزمين هاي اسلامي از هر طرف مورد هجوم و غارت دشمنان سرسخت اسلام و مسلمين قرار گرفته بود. در آن زمان که مسلمين احتياج مبرمي به اتحاد و يک پارچگي داشتند، ابن تيميه با عناد تمام شروع به نشر افکار خرافي و انحرافي خود نمود و هرکسي که با افکار او مخالفت مي­کرد او را به کفر و شرک و زندقه متّهم مي­ساخت. بنابراين همراه با مريداني که پيدا کرده بود، سبب ايجاد اختلاف بين مسلمين گشت. (رضواني ،همان ) برخي از فتاوا و آراي ابن تيميه تحت تاثير انديشه هاي ابن حنبل:

1-                 تحريم نماز و دعا در کنار قبور اولياء

2-                  تحريم زيارت قبورمتبرکه معصومين.

3-                 تحريم استغاثه به غير خدا. 

4-                 تحريم برپايي مراسم ومناسک ديني مذهبي

5-                 نسبت دادن به جسميت به خدا

6-         عملکرد ابن تيميه در مورد قرآن : در مورد قرآن کريم و تفسير آن، اعتقادات و عملکردهايي دارد که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم(تبار شناسي جريان وهابيت ،1389 :40 ):

الف) وي آيات صفات را تفسير جسماني کرده و نسبت به آياتي که ذات خداوند را از جسمانيت منزّه ساخته بي اعتنايي کرده است که اين روش و طريقة اهل حديث و مشبّهه و حشويه است.

ب) او معتقد است که آيات متشابه در قرآن وجود ندراد و مدّعي است که تمام آيات قرآن از محکمات است و تشابه، امري است نسبي، با وجود آن که قرآن تصريح به وجود آيات متشابه در خود دارد، آنجا که مي فرمايد:«هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ...».

ج) تفسير بخشي از آيات قرآن کريم به احاديث ضعيف السند، بلکه با اسرائيليات از احاديث، همانند تفسير آيات 189 تا 190 از سوره اعراف با قصة اسرائيلي و قبيح که لايق شأن حضرت آدم و حوا(ع) نيست از جمله خصوصيات اوست.

د) او تفاسيري که در بردارندة احاديث ضعيف السند و اسرائيليات بوده، ترجيح داده و بر آن اعتماد مي کند، و در مقابل تفاسير ارزشمندي را که آراي مخالف معتقد او در تجسيم و تشبيه را نقل کرده اند، يا اين که آراء و معتقدات شيعة دوازده امامي را ذکر کرده اند را رها مي کند، که از قسم اوّل مي توان به تفسير طبري به نام «جامع‌البيان» اشاره کرده و از قسم دوم مي توان تفسير کشّاف را نام برد.

7- توسعه در عنوان شرک:

 الف) ابن تيميه مي گويد: «بناي بر اهل قبور از اعمال مشرکين است».

ب) او مي گويد: «اگر کسي بگويد از پيامبر(ص) به جهت نزديکي به خدا مي خواهم تا شفيع من در اين امور باشد، اين از کارهاي مشرکان است»

ج) وي مي گويد: «اگر کسي به شخصي که از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا کمک کن، از من شفاعت نما، مر مرا بر دشمنم پيروز گردان، و امثال اين درخواست­ها که تنها خدا بر آن قادر است، اين­ها از اقسام شرک است.»

و در جاي ديگر مي گويد: «اگر کسي چنين گويد بايد توبه کند و گرنه کشتنش واجب است.»

8- توسعه در عنوان بدعت

او هر گونه نوآوري در دين و استفاده کردن از اسلوب هاي جديد در دين را بدعت دانسته و آن را به ضلالت نسبت مي دهد:

الف) او مي گويد: «مشاهدي که بر روي قبر صالحين و انبيا از اهل بيت و عامه بنا شده، همه از بدعت هاي حرامي است که در دين اسلام وارد شده است»

ب) ابن تيميه در مورد برپايي مراسم جشن در اعياد و ولادت بزرگان دين مي گويد: «اعياد، شريعتي از شرايع است که در آن بايد از دستورات متابعت نمود، نه آن که بدعت گذاري کرد. و اين عمل همانند اعمال نصارا است که حوادث عيسي را عيد مي گيرند.»

مباني انديشه هاي سياسي ابن تيميه

اثر سياسي اصلي ابن تيميه ، الکتاب السياسيه الشرعيه بود ، که در سال هاي 15-1311 نوشته شد .سياست او ملهم از اين برداشت بود که شريعت با توجه به رسالت فراگير آن ، بايد به روز باشد .ابن تيميه برخلاف اسلاف خود و شيوه امتناع شکوه آميز آنان از سياست ،کوشيد خلوص معنوي سنت حنبلي را با بکارگيري شريعت در موضوعات حکومتي ، محقق سازد .(بلک ،1386 : 249 )

از نظر او هدف ، حکومت ديني مي باشد .يعني رساله ابن تيميه بر همين عنوان استوار بود و استدلال ميکنند که خداوند علم و قلم را که وظيفه آن رسالت و اقناع است به قدرت و شمشير که وظيفه آن فتح و تسلط است ملحق ساخته و در نتيجه اسلام از دو دين وحياني ديگر برتر است زيرا آنها دين را بدون تلاش براي تحقق شرايط لازم براي آن يعني قدرت جهاد و منابع مالي مطرح مي سازند .به اعتقاد او سفل جهان امروز آن است که از يک سو حاکمان فکر مي کنند مي توانند اهداف مادي را با زور ،جاه طلبي و نفع طلبي محقق سازند و از سوي ديگر دينداران مي انديشند مي توانند اهداف روحاني خود را از طريق پارسايي محض محقق کنند . بدين ترتيب آنان از مشارکت در حيات سياسي امتناع و ديگران را منع مي کنند .(بلک ، همان : 249 )

ابن تيميه بر اين تاکيد داشت که بدون قدرت دولت نمي توان يه دين عمل نمود .وظيفه دين امر به معروف و نهي از منکر ، جز با استفاده از زور و قدرت قابل تحقق نيست (بلک ، همان :250 ) ابن تيميه اين نکته را از منظر اسلام به اثبات رسانيد که مطابق برداشت ما از شرع آنچه را فعاليت و مناصب سياسي مي ناميم در زمره امانت و ولايت است ،بدين ترتيب وظيفه اعاده امانت به صاحبانش به عهده مناصب سياسي است .

نکته کليدي ديگر در انديشه ابن تيميه لزوم بکارگيري عنصر خشونت و زور در يک حکومت خوب مي باشد . او تاکيد داشت که حتي اگر مجرمي توبه کند لازم است مقامات حدود شرعي را به طور کامل بر او اجراي  نمايند اين موجب انگيزه اطاعت از خداوند در او مي شود .     (بلک ، همان :250 )

از نظر او حاکم بايد در اجراي فرامين الهي بايد بي رحم و سنگدل باشد زيرا دين در خطر است .او بر وظيفه جهاد براي بندگي از حج هم سخت گير تر بود ( بلک ،همان : 455)

در سراسر کتاب السياسيه الشرعيه مساله نياز به قدرت قاهره براي حفظ آيين برقراري نظم همچون رشته اي اساسي جريان دارد ،ابن تيميه اين سخن را از علي (ع) نقل مي کند که مردم به امير نياز دارند چه عادل و چه فاجر و توجيه امام ظالم همان اجراي فرامين الهي است .(لمبتون ،همان :371 )

شاخصه‌هاي اصلي انديشه وهابيت در افغانستان

اگر بخواهيم نفوذ وهابيت را در افغانستان بررسي کنيم، چاره‌اي جز نشانه شناسي انديشه‌هاي آنها وجود ندارد؛ چون، به سختي ميتوان، جماعتي را يافت که به صورت علني و با آرم و نشان خود را وهابي بنامند؛ اما در اين امر نيز ترديدي نيست که انديشه‌هاي اين فرقه، به صورتهاي مختلف، بخشي از انديشه‌ي رايج در افغانستان شده است و در مناطق زيادي نفوذ نموده است؛ ما اين نشانه ها را در موارد ذيل مي‌دانيم و معتقديم که اين موارد، جزء شاحصه‌هاي اصلي انديشه‌ي وهابيت محسوب شده و مي‌تواند معيار نفوذ انديشه‌ي آنان در افغانستان باشد:

الف- تلاش در جهت تصاحب قدرت

ب- اجراي شريعت ادعايي

ج- برگشت به سيره سلف (بر اساس برداشت خاص خود)

د- تکفير مخالفان

انديشه و تفکر فرقه وهابيت، چهار ويژگي اصلي فوق را دارد، که با تحليل و تفسير اين ويژگي و تطبيق رفتارهاي بعضي از جريان‌هاي مذهبي، سياسي و نظامي موجود، در افغانستان، به يک جمع بندي منتهي خواهند شد که خود، معيار قضاوت قرار بگيرند؛ در جهت ابراز نظر و تحليل اين موضوع که آيا در سرزمين اسلامي افغانستان، جريان افراطي و انحرافي وهابيت وجود دارد يا خير؟ اگر وجود دارد، در چه مناطقي، در ميان کدام قوم و به چه ميزاني؟

عوامل و نحوه نفوذ وهابيت در افغانستان:

در ميان تمامي علل مختلفي که مي‌توان، براي نفوذ وهابيت، در افغانستان برشمرد، يک عامل بيش از همه نقش دارد و آن اين که معمولاً عالمان ديني افغانستان (ديوبند)، در مدارس و دانشگاه‌هاي کشورهايي، چون: عربستان، پاکستان، يمن، هند و اندکي در مصر (الازهر) تحصيل کرده و مي‌کنند. (تمنا، 1387: 62).

عنصر شتاب دهنده‌ي ديگر ورود عناصر مبارز، تحت عنوان کمک به جهاد افغانستان، از کشورهاي عربي بود که در سال‌هاي مياني اشغال افغانستان، از سوي اتحاد شوروي سابق، رخ داد؛ نمونه‌هاي بارز آن، تشکيل ترکيب طالبان افغانستان و افراطيون سلفي مذهب عرب در  افغانستان، "القاعده" به رهبري "اسامه بن لادن" بود که بدون اينکه به لحاظ مذهبي، کوچکترين تنشي به وجود آورد، از آماده بودن فضا، براي پذيرش انديشه‌هاي وهابيت در افغانستان حکايت دارد.

از ديگر عوامل تسريع کننده‌ي نفوذ وهابيت در افغانستان، مي‌توان، از سازگاري خلق و خوي مردمان ساکن در جنوب و شرق کشور، با افراط گرايي‌هاي وهابيت نام برد. (تمنا، 1387: 62).

هم چنين سازمان اطلاعات ارتش پاکستان که سنتزي از گرايش‌هاي اسلامگرايانه و مبتني بر عصبيت‌هاي قومي و گرايش‌هاي غربي، ارتباط بسيار نزديک با حکومت‌هاي عرب منطقه، از جمله عربستان است و از سوي ديگر، آستيني، براي دست غربيان نيز به حساب مي‌آيد. به احتمال زياد، اين سازمان، منافع پاکستان را در اين مي‌ديد که از سويي از پولهاي گزاف و بادآورده‌ي کشورهاي عربي، به بهانه‌ي حمايت از گروههاي حامي آنها و به صورت واضح، وهابيون برخوردار شود و از سوي ديگر، از وجود اين گروهها، براي مقابله با افغانستان و هند که با هر دو کشور، مشکل تاريخي سرزميني دارد، بهره  ببرد.

به اين دليل، مي‌بينيم، در دوران جهاد افغانستان، گروههاي تندرو، فقط، در داخل افغانستان رشد نکردند؛ بلکه، خاک پاکستان، فضاي مناسبتري، براي لانه سازي آنها گرديد و ديري نپاييد که به يکي از مراکز عمده‌ي افراط گرايي بدل گرديد.

مشابهت‌هاي طالبان و فرقه‌ي وهابيت

استحاله‌ي تدريجي فکري بعضي از اقوام ساکن در افغانستان، در انديشه‌ي وهابيگري موجب گرديده است که تشابهات فکري و رفتاري بسياري، ميان گروه طالبان و وهابيون به وجود آيند که در ذيل، به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

در قلمرو انديشه

طرز تفکر و انديشه‌ي گروه طالبان، در بسياري از موارد، با نوع انديشه‌ي فرقه‌ي وهابيت مشابهت دارد ذيلاً به چند مورد اشاره مي‌شود:

1- تصاحب قدرت

2- ادعاي اجراي شريعت

3- حکومت از آن خدا است (قادري، 1385: 64)

4- برگشت به سيره‌ي سلف (تمنا، 1387: 64)

5- تکفير مخالفان(مارزدن، 1379: 88)

تأثير وهابيت در پاکستان به عنوان يکي ديگر از بسترهاي واگرايي در جهان اسلام

 

يکي از فرقه‌هاي مذهبي موثر در پاکستان، فرقه‌ي وهابيت است. پس از استقلال پاکستان، چند عامل مهم در ترويج انديشه‌ي وهابي در پاکستان مؤثر افتاد، که مهم ترين آنها روابط گسترده با عربستان بود. اين روابط از دوره‌ي حکومت «ذوالفقار علي بوتو» وارد مرحله‌ي نويني شد و در دوره‌ي ژنرال "ضياءالحق" به اوج خود رسيد. وهابيان سعودي از شهريورماه 1368، به بهانه‌ي کمک‌هاي آموزشي و انسان دوستانه به مهاجران افغان ايالت بلوچستان، مراکز متعددي تحت عنوان "مؤسسه الدعوه الاسلاميه"، "اداره الاسراء"، "مؤسسه مکه المکرمه الخيريه" و "مؤسسه مسلم" تأسيس کردند و از طريق کمک‌هاي مالي، فرهنگ ضدشيعي وهابيت و سياست‌هاي خود را تبليغ مي‌کردند. وهابيون همچنين، به شيوه هايي مثل توزيع کتاب، جلسات سخنراني، فيلم، نوار و عکس، به آوارگان و مهاجران سني مذهب مقيم ايالت آموزش مي‌دادند. وهابيان از اين راه در پاکستان به ترويج افکار و انديشه‌هاي "محمدبن عبدالوهاب" مي‌پرداختند. از مهم ترين اصول مذهب وهابيون، تفکير هر مسلماني است که با عقيده‌ي آنان هم رأي نباشد. احزاب و گروه‌هاي زيادي در پاکستان وجود دارند که طرفدار وهابيت هستند و عربستان سعودي نيز کمک‌هاي مالي زيادي به اين احزاب مي‌کند.(اسماعيلي و ديگران ،همان :95 )

حزب جماعت اسلامي، جمعيت اهل حديث، جمعيت علماي اسلام، حرکت المجاهدين کشمير، حزب جماعت اسلامي کشمير و سپاه صحابه از جمله اين احزاب هستند.

در سال 2004، بنياد گرايان اهل تسنن، از طريق ارتباط برقرار کردن با برخي از سازمان‌هاي شبه نظامي مانند "سپاه صحابه" پاکستان، دست به قتل‌هاي هدفمند زدند، اين قتل ها مسلمانان شيعه، مسيحيان، احمديان و ديگر اقليت‌هاي ديني را در بر مي‌گرفت.

به گفته‌ي "ايجاز الحق" فرزند ضياء الحق، که قبلاً وزير امور مذهبي پاکستان بوده است، از کل مدارس مذهبي موجود در پاکستان، 8000 مدرسه زير نظر سازمان‌هاي ديوبندي، 1800 مدرسه زيرنظر سازمان‌هاي بريلوي، 400 مدرسه زيرنظر سازمان‌هاي اهل حديث، 382 مدرسه زيرنظر سازمان‌هاي شيعه و 1200 مدرسه زيرنظر جماعت اسلامي پاکستان فعاليت مي‌کنند.(اسماعيلي و ديگران ،همان )

کارکرد اصلي بخشي ازاين مدارس، آموزش نيروهاي تندرو اسلام گرا است و به دانش آموزان و دانشجويان (طالبان) عمدتاً آموزش‌هاي مذهبي داده مي‌شود، ولي ديگر علوم و حتي رايانه نيز تدريس مي‌شود. در مدارس مذهبي پاکستان که تحت کنترل سازمان‌هاي بنيادگراي افراطي است، زبان رسمي، زبان عربي است و مفاد آموزشي مدارس نيز کاملاً مذهبي است. اين دسته از مدارس داراي شعبه‌هاي فرعي هستند که در آن نيروهاي اسلام‌گرا آموزش نظامي نيز مي‌بينند.

مدارس مذهبي بنيادگراي افراطي عمدتاً محصول پس از دهه 1980 هستند. چهار عامل اساسي در رشد مدارس مذهبي در پاکستان نقش داشته اند. که از آن جمله مي‌توان به قدرت يافتن ژنرال ضياء الحق، بحران کشمير، بحران افغانستان و انقلاب اسلامي ايران اشاره کرد. در حقيقت، فرقه‌هاي وهابي و ديوبندي به منظور گسترش انديشه‌هاي خود در ميان مردم، به ويژه جوانان دست به  ايجاد مدارس مذهبي زدند و براي توسعه هرچه بيشتر اين مراکز تلاش کردند، به طوري که در حال حاضر حدود 10 هزار مدرسه ديني در سرتاسر پاکستان وجود دارد، که گفته مي‌شود احساسات فرقه گرايي را در ميان طلاب خويش تقويت مي‌کنند. اين مراکز- به ظاهر آموزشي- توسط اعضاي احزاب مذهبي و به منظور جذب نيروهاي جوان براي جهاد در افغانستان و ساير کشورها به کار گرفته مي‌شدند.

در مناطق قبيله‌اي پاکستان نيز از مدارس مذهبي براي اهدافي غير از آموزش و پرورش مثل ذخيره کردن جيره‌هاي سرقت شده از سازمان‌هاي غيردولتي و انبار اسلحه، استفاده مي‌شود. بنابراين، مدارس مذهبي پاکستان به عنوان موتور رشد و حرکت پرشتاب وهابي گري، به ويژه در شکل طالبانيسم آن در منطقه محسوب مي‌شود. در هيچ جاي دنيا بستري مساعدتر از پاکستان براي رشد مدارس مذهبي و ترويج نامحدود و کنترل انديشه‌هاي راديکال وجود ندارد. در اين کشور مدارس اکنون چنان عمق اجتماعي پيدا کرده اند که شايد بتوان گفت با وضعيت موجود، هيچ شانسي براي برخورد جدي و کنترل آنها براي دولت پاکستان وجود نداشته باشد.

نتيجه گيري و ارئه پيشنهادات

وحدت اسلامي، مقوله‌اي بسيار جدي در عصر حاضر به شمار مي‌رود. اگرچه موضوع همگرايي اسلامي و به تعبيري وحدت اسلامي از صدر اسلام مطرح بوده، ليکن در يکي- دو قرن اخير با حضور قدرت‌هاي خارجي در محدوده کشورهاي اسلامي، مفهوم روشن تري يافته است. حوزه‌ي تفکر ديني، آنچنان گسترده است که مسلمانان بايد با هر سليقه و نگرشي همديگر را پذيرا بوده، نسبت به هم مهربان و دلسوز باشند. توجه رهبران ديني به اين مقوله همان چيزي است که باعث همگرايي و وحدت مي‌باشد با استناد به آموزه‌هاي قرآن کريم و سنت نبوي، نکات ذيل راهکار عملي به منظر تشنج زدايي و حفظ بنيان‌هاي وحدت اسلامي مسوب مي‌شود:

1- عدم سب: قرآن کريم در سوره انعام آيه 108 حتي دشنام دادن به سران کفر و نفاق را هم منع مي‌فرمايد. متأسفانه آنچه که در دوره اموي رخ داد، حرمت شکني توسط تفرقه افکنان بود تا ايتکه عمربن عبدالعزيز به طور جدي از سبّ حضرت علي (ع) ممانعت به عمل آورد.

2- تهمت زدايي: نويسندگان منتسب به شيعه و يا سني هريک به قصد خدمت به مذهب و يا به نيت تشديد تفرقه، کتاب هايي منتشر مي‌نمايد که اساساً يک حرکت ضد ارزشي به شمار مي‌رود.

3- برائت از تندروها: يکي از سدهاي اساسي وحدت و همگرايي، همانا تندروهاي هريک از دو مذهب مذکور است. هر گروهي که به نام مذهب دچار جنايت‌هاي وحشتناک غيرانساني مي‌شود، پيرو واقعي آن مذهب به شمار نمي رود. يکي از مصداق‌هاي افراط گرايي؛ منش ها و شيوه‌هاي طالبانيستي و اباحه خون ساير مسلمانان است.

4- بازخواني متون: جهت استقرار همگرايي بين فرق اسلامي، لازم است متون کلاسيک دوباره بازخواني شود. آنگاه به جاي تکيه بر مفترقات مکتوب در متون کهن، موارد اتفاق فريقين اشاعه پيدا کند.

اين بازخواني به ويژه در کتاب‌هاي تاريخي مرتبط با عصر خلفاي راشدين، شروح مختلف کتاب‌هاي فقهي که در دوره‌هاي تاريخي مختلف نگارش يافته، مهم به نظر مي‌رسد.

5- نفي اقتدار تندروها: يکي از نمادهي اين موضوع، موضع گيري‌هاي تند طالبان و القاعده ، داعش و... صدور فتواي حرمت جان و مال مسلمانان شيعه از مصاديق تلخ اقتدار تندروها است. صدور فتاوي متضاد علماي فريقين در قرون گذشته بين شيباني ها و صفويه از شواهد تلخ تاريخي به شمار مي‌رود.

6- اقتدار يابي: مسلمانان در عصر تکنولوژي بايد نمونه‌اي مقتدر و توانمند از لحاظ علمي، توليد علم و تبديل آن به ثروت و فناوري باشند. آن نکته‌اي که در کلام رهبر معظم انقلاب، به جنبش نرم افزايش تعبير شده است.

7- وحدت عملي: وحدت عملي بايد از حيطه‌ي سخن و شعار فراتر رفته، نمادهاي واقعي آن در زندگي مسلمانان هويدا گردد. در اين صورت مي‌توان اميدوار بود که وحدت اسلامي، مفهوم‌هاي واقعي خود را يافته و در بين اقشار مختلف جامعه رسوخ پيدا خواهد کرد. صدور فتواي امام خميني (ره) در خصوص انجام مناسب براي شيعيان، مطابق شيوه‌هاي مرسوم در بين اهل سنت و جماعت، ناشي از همان نگرش وحدت گرايانه بوده است.

آنچه مسلم است وهابيت در ذات خود نافي تمامي اصول وحدت گرايانه در تفکر اسلامي است. وهابيت با خود بر حق پنداري و رويه‌ي راديکال و خشن و غيرانساني که نسبت به پيروان ساير مذاهب در پيش گرفته است، مصداق روشني از تفرقه افکني در جهان اسلام محسوب مي‌شود.

وهابيت در کشورهاي منطقه بيش از آنکه از دل مذهب برآمده باشد ناشي از تحولات منطقه‌اي پيراموني کشورها و نحوه‌ي مواجهه‌ي دولت با آنها بوده است. مذهب في نفسه مولد خشونت نيست و نمي توان با استناد به گزاره‌هاي متني آن، در پي پاسخي روشن است به اين پرسش بود که چرا افراط گرايي و خشونت طلبي در کشورهاي مسلماني چون پاکستان و افغانستان ،سوريه و عراق  به وجود آمده و گسترش يافته است.


فهرست منابع

-ديناني ،غلامحسين ،1389 ،ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام ،تهران ، انتشارات طرح نو ،چ 5

لمبتون ،ان .کي.اس ،1389 ،دولت و حکومت در اسلام ،ترجمه دکتر محمد مهدي فقيهي ،تهران ،انتشلرات شغيعي ،چ 4

بلک ، آنتوني ،1386 ،تاريخ انديشه سياسي در اسلام ، ترجمه محمد حسين وقار ،تهران ،انتشارات اطلاعات ،چ 5

حنا الفاخوري ،خليل جور ،1390 ، تاريخ فلسفه در جهان اسلام ،ترجمه عبدالمحمد آيتي ،تهران ،شرکت انتشارات علمي و فرهنگي ،چ 9

جعفريان ،رسول ،1379 ، تحليلي از تحولات فکري و سياسي اسلام بعد از رسول اکرم ،قم مرکز فرهنگي دفتر نمايندگي رهبري در دانشگاهها

رضواني ، علي اصغر ،1384 ، فتنه وهابيت ،قم ، انتشارات مسجد جمکران ، چ2

تمنا ،قرامرز ،1387 ، سياست خارجه آمريکا در افغانستان ،تهران ،پژوهشکده مطالعات راهبردي

تبارشناسي جريان وهابيت ،1393دفتر تبليغات اسلامي حوزه ،قم

راوندي ،مرتضي ،1374 ، تاريخ اجتماعي ايران ،ج 8 ، انتشارات طهوري ،تهران

بررسي موانع فکري و ريشه هاي تاريخي وهابيت و نقش آن در تعارضات کنوني جهان اسلام مطالعه موردي افغانستان ،پاکستان ،علي محمد اسمعيلي ،1392 ، دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مرکزي