رهنمودهای قرآن کریم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پویایی و حرکت انسانها جهت تکوین تمدن اسلامی

رهنمودهای قرآن کریم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پویایی و حرکت انسانها جهت تکوین تمدن اسلامی

 

 

رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پويايي و حرکت انسان‏ها جهت تکوين تمدن اسلامي

 

 

شيما عابدين نسب[1]

 

  چکيده:

هدف اسلام بيداري و زنده شدن حقيقي انسان‏ها (الأنفال/24) و حرکت آن‏ها به سمت خداست و اين حرکت روحي و فکري همان تخلق به اخلاق الله است و قرار است انسان به عنوان عالي‏ترين و کامل‏ترين مخلوق و خليفه الهي خداگونه شود تا به مرز سعادتمندي، کمال، پيشرفت و تمدن سازي نائل آيد.

تمدن سازي عبارت است از حرکت و جهت. هر حرکتي از نظر اسلام تمدن نيست چرا که ممکن است منجر به آباداني و عمران شود ولي خود يک مفسده باشد. در نتيجه مرز بين تمدن سازي و تمدن‏سازي اسلامي در همين نکته لطيف نهفته است. در رهنمودهاي قرآن کريم علاوه بر لزوم پويايي و حرکت انسانها، جهت حرکت آن‏ها نيز مشخص شده است و راهي که خداوند متعال آن را براي بشر برگزيده، مسير توحيدي و صراط مستقيم است. (الفاتحه/6)، (يس/61) همان شاه راهي که مخصوص الله مي باشد، خدايي که هر آنچه در آسمان‏ها و زمين است از آن اوست. (الشوري/53)

استقرار پايدار تمدن اسلامي بر مبناي طرح قرآني در گرو شناخت و تبيين مباني نظري و فکري آن از جمله حفظ کرامت انسان، خردورزي، تلاش مستمر علمي، طاغوت‏زدايي و انحصار خشيت الهي است. مقاله حاضر، به استخراج رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پويايي و حرکت انسان‏ها جهت تکوين تمدن اسلامي مي‏پردازد و هر يک از اين تعاليم را مورد مداقه و تجزيه و تحليل قرار خواهد داد.

 

 

بيان مسأله:

شناخت وضع موجود و درک عميق نسبت به فرهنگ ها و جوامع مختلف هر مسلمان متعهدي را در جهت ساخت آينده‏اي براي پيروزي حق بر باطل و زيبايي بر زشتي هدايت و راهنمايي مي کند. يکي از شاخصه‏هاي مهم تمدن‏سازي اسلامي، علاوه بر لزوم حرکت و پويايي انسان‏ها، جهتي است که به سمت آن حرکت مي کنند. در آموزه‏هاي قرآن کريم هر حرکتي که منجر به آباداني، عمران، پيشرفت و توسعه شود، لزوما ممدوح نيست و ممکن است خود يک مفسده باشد. (يونس/88)

در نگرش قرآني بين مفهوم فرهنگ و تمدن رابطه معقولي برقرار است و سير تکاملي تمدن نيز از منطق خاصي برخوردار است. فرهنگ، تبلور فکر بشري است که منجر به شکل‏گيري و پيشرفت تمدن مي‏گردد و تحت شرايط جغرافيايي و اجتماعي تمدن خاص خود را مي‏آفريند. تمدن زاييده فرهنگ است و فرهنگ نقش اساسي در پايداري تمدن دارد و مبنا و زير بناي آن محسوب مي‏شود.

اگر فرهنگ ايستا باشد، تمدني خلق نمي‏شود و دامنه حرکت انسان‏ها به اندازه آرمانشان مي‏باشد. در تمدن اسلامي از آن جا که جهت توحيدي است، حرکت نيز توحيدي و بسيار والا خواهد بود.

در اين مقاله برآنيم تا با تحليل آموزه هاي قرآن کريم و نهج البلاغه مباني و اصول پويايي انديشه جهت تکوين تمدن اسلامي را استخراج نموده و با نگاهي جامع و عميق گامي فراسوي تمدن سازي نوين اسلامي برداريم.

رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در جهت پويايي و حرکت انسان ها جهت تکوين تمدن اسلامي به شرح ذيل مي‏باشد.

1-       بيداري و حرکت انسان‏ها در مسير فطرت

براي از قوه به فعل در آمدن قواي انساني که يکي از مهم‏ترينشان پويايي و حرکت انسان‏ها و در ادامه آن تمدن‏سازي است، احياي انسان‏ها ضروري است. با احيا شدن انسان، در واقع حرکت او آغاز مي‏گردد. حيات معنوي انسان، همان حرکت او به سمت خوبي‏هاست.

به عبارت ديگر، اولين گام براي رسيدن به الله حرکت است. وقتي انسان حرکت کرد، تازه به اصطلاح قرآني آن، حي شده و پيش از آن ميت بوده است. در نتيجه تفکر جرقه‏اي است براي احياي انسان‏ها و خارج شدن آن‏ها از ظلمات به سوي نور. به همين جهت انسان‏هاي متفکر جامد و خمود نيستند، بلکه پويا و در حال حرکت هستند و نتيجه اين حرکت چيزي جز خلاقيت نخواهد بود.

در قرآن کريم، استجابت دعوت الهي و دعوت پيامبران است که به انسان زندگي و حيات مي‏بخشد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (الأنفال/24)  و قبل از آن انسان ميت است و اين دو انسان (ميت و حي) هرگز باهم برابر نيستند «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا». (الأنعام/122)

علامه طباطبايي در مورد واژه "حيات" از منظر قرآن کريم مي‏نويسد: «انسان يكى از موجودات زنده است. مانند همه موجودات مجهز به سلاحى است كه زندگى معنوى او را كه حقيقت وجود او است، تأمين كند. همان‏طورى كه تمامى انواع موجودات مسلح به سلاحى كه حافظ وجود و بقايشان باشد، هستند. سلاح انسانى همين اراده و اختيار او است كه خيرات و منافع او را از شرور و مضارش مشخص نموده و او را به آن يكى سوق و از اين يكى زنهار مى‏دهد.

اگر انسان از راه راستى كه فطرتش او را به آن دعوت نموده و هدايت الهى به سوى آن سوقش مى‏دهد، منحرف شود قطعا لوازم سعادت زندگى را از دست داده‏ است. يعنى در علم نافع و عمل صالح كوتاهى كرده و با گرائيدن به سوى جهل و فساد، اراده آزاد و عمل نافع خود را به مردگان ملحق كرده، و ديگر زنده به آن زندگى نمى‏شود؛ مگر اينكه علم حق و عمل حق را دوباره كسب كند، و اين آن معنايى است كه آيه مورد بحث به آن اشاره نموده است.» (طباطبايي/1417/9/42-44)

در تبيين مفهوم حيات حقيقي و معنوي انسان‏ها و حرکت و تلاش آن‏ها مي‏توان گفت در ديدگاه اسلام، علاوه بر حرکت و تفکر انسان‏ها، جهت حرکت نيز بسيار حائز اهميت است.  يک متفکر خلاق براي سيراب‏شدن، نياز به آب دارد و نه سراب. خيلي‏ از انسان‏ها به اشتباه براي رفع عطششان به جاي آب به دنبال سراب مي‏روند و آرمان‏هاي بزرگ‏تر را فداي آرمان‏هايي کوچک‏تر مي‏کنند.

خداوند متعال در وصف کافران و يا به تعبير ديگر سرپوش‏گذاران بر روي نداي دروني و فطرت انساني، اعمالشان را به سراب تشبيه نموده است. «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (النور/39).

اميرمؤمنان انسان‏هاي به ظاهر زنده ولي دل مرده را اين چنين توصيف مي‏نمايد: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»  (نهج‏البلاغه/خطبه87).

امام علي -عليه السلام- در باب احياي انسان‏ها و مذمت بي‏عقلي فرموده است: «أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا أَشُهُودٌ كَغُيَّاب‏»  (نهج‏البلاغه، خطبه 97).

عبارات فوق بيان‏گر اين حقيقت است که با استجابت دعوت الهي و در سايه هدايت پيامبران، بيداري انسان‏ها صورت مي‏گيرد.

مولاي متقيان انسان را برتر از آن مي‏داند که به پر کردن شکم خويش مشغول بوده و از هدف متعالي انساني بازماند، ايشان در نامه‏اي مي‏فرمايد: «فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا... أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ»  (نهج‏البلاغه/ نامه 45).

از آن جا که پويايي حرکت و خلاقيت که زمينه ساز تمدن‏سازي است يک امر فطري و سرشتي همراه و همگام با ساير ويژگي‏هاي فطري انسان است، به همين جهت هر چقدر حرکت انسان در جهت فطرت خدادادي خويش باشد، خلاق‏تر خواهد شد.

به عبارت ديگر هر چقدر انسان‏ها بتوانند در مسير فطرت خويش قدم بردارند به خلاقيت که يکي از اين منزلگاه‏هاست، زود‏تر دست مي‏يابند. براي مثال کنجکاوي يکي از طبيعت‏هاي فطري انسان است‏، هر چقدر انسان‏ها کنجکاوتر باشند، خلاق‏تر هم مي‏شوند. يعني تمام اجزاء منظومه فطرت انسان در حال کمک به يکديگرند. فقط کافيست انسان هر چه بيشتر منطبق بر منظومه فطرت خويش عمل کند. 

خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد راه سعادت و علم و عملى كه منتهى به آن مى‏شود بر هيچ انسانى پوشيده و مخفى نيست، و هر انسانى به فطرت خود مى‏فهمد كه چه معارفى را بايد معتقد باشد و چه كارهايى را بايد بكند.

خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» (الروم/30) و در سوره" أعلى" مى‏فرمايد: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى(2) وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى(3)... ‏فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى(9)‏ سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى‏(10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى» (الأعلي/5-11) و در سوره شمس مى‏فرمايد: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (الشمس/7-10).

گاهى مى‏شود كه انسان در اعتقاد و يا عملش از طريق حق منحرف شده و دچار اشتباه مى‏گردد، ليكن اين خطا و اشتباه مستند به فطرت انسانى او و هدايت الهى نيست، بلكه به خاطر اين است كه او خودش عقل خود را دزديده و در اثر پيروى هواى نفس و تسويلات جنود شيطان راه رشد خود را گم كرده است، هم چنان كه قرآن فرموده: «اِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏» (النجم/23) و نيز فرموده: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ» (الجاثية/22).

پس اين امور و علم و عملى كه فطرت انسانى انسان را بسوى آن دعوت مى‏كند لوازم زندگى سعيد انسانى و آن زندگى است كه جا دارد نامش را زندگى گذاشت و چنين زندگى به چنين علم و عملى نيازمند است هم چنان كه چنين علم و عمل مستلزم چنان زندگى است، و زندگى را از اينكه دچار منافيات شده و در نتيجه اثرش خنثى گردد حفظ نموده و دوباره به مسير اولش باز مى‏گرداند.

فطرت از سنخ هستي است و همان دين شکوفا شده است. زيرا فطرت هر راهي را نمي‏طلبد و به هر سمتي حرکت نمي‏کند بلکه در راه خاص و به سمت کمال لايزال در حرکت است؛ آن راه مشخص که انسان را به هدف متعالي مي‏رساند همان دين الهي است و سرشت انسان نيز همين دين الهي را مي‏جويد. (جوادي آملي/1389)

2-       خردورزي

تفکر و تعقل، اساس ديانت اسلامي و لازمه پويايي انديشه و تمدن‏سازي مي‏باشد. پيامبر اکرم -صلي الله عليه و آله و سلم- يک ساعت تفکر را بهتر از يک سال عبادت مي‏داند.  امام علي-عليه السلام- تفکر را برترين عبادت و تفکر در ملکوت آسمان‏ها و زمين را عبادت مخلصان دانسته است ، چرا که «مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ»  (نهج‏البلاغه، نامه 31)، تفکر باعث آگاهي و بصيرت انسان شده و جهان‏بيني صحيحي به او عطا مي‏نمايد.

هدف دعوت انبيا، چيزي جز تفکر و انديشه‏ورزي نيست: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنىَ‏ وَ فُرَادَى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِكمُ مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَينْ‏ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيدٍ». (سبأ/46)

عدم تفکر مادر و منشأ عذاب دوزخ است. در سوره ملک عدم تعقل را مادر و منشا عذاب دوزخ معرفي مي‏کند: «وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فىِ أَصحَابِ السَّعِيرِ(10) فَاعْترَفُواْ بِذَنبهِمْ فَسُحْقًا لّأِصْحَابِ السَّعِير» (الملک/10-11) تعبير مفرد "بذنبهم" به جاي جمع "بذنوبهم" نشان مي‏دهد عدم تعقل از نظر قرآن، گناه اساسي و منشأ گناهان ديگر است. 

در قرآن کريم برترين مؤمنان «اولوا الألباب» معرفي شده‏اند «يُؤْتىِ الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيرًا كَثِيرًا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَاب» (البقره/269) کساني که عميق‏ترين فهم و درک از حقايق دنيا و آخرت و ملک و ملکوت را دارا هستند. 

«" ألباب" جمع" لبّ" به معنى" مغز" است و از آنجا كه مغز هر چيز بهترين و اساسى‏ترين قسمت آن است به" عقل" و" خرد"" لبّ" گفته مى‏شود. اين جمله مى‏گويد: تنها صاحبان عقل و خرد اين حقايق را حفظ مى‏كنند و به ياد مى‏آورند و از آن بهره‏مند مى‏شوند اگر چه همه افراد (جز مجانين و ديوانگان) صاحب عقل‏اند اما اولوا الالباب به همه آنها گفته نمى‏شود. بلكه منظور آنهايى هستند كه عقل و خرد خود را به كار مى‏گيرند و در پرتو اين چراغ پر فروغ، راه زندگى و سعادت را مى‏يابند.» (مکارم شيرازي/ 1374)

در سوره أنفال، بدترين جنبندگان نزد خداوند متعال، افراد فاقد تعقل و کافر معرفي مي‏باشند «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُون»  (الأنفال/22) و «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُون». (الأنفال/55)

با ملاحظه اين دو آيه شريفه، مشخص مي‏شود عدم تعقل منجر به عدم ايمان و رسوخ کفر مي‏گردد.  در سوره حجرات، اکثر بي‏ادبان فاقد تعقل به حساب آمده‏اند «إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاءِ الحُجُرَاتِ أَكْثرُهُمْ لَا يَعْقِلُون» (الحجرات/4)

آيه شريفه نشان مي‏دهد: از آثار تعقل، ظهور ادب است. مکارم شيرازي مي‏نويسد: «اصولا هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مى‏رود بر ادب او افزوده مى‏شود، زيرا "ارزش‏ها" و" ضد ارزش‏ها" را بهتر درك مى‏كند، و به همين دليل بي‏ادبى هميشه نشانه بى‏خردى است، يا به تعبير ديگر بى ادبى كار حيوان و ادب‏ کار انسان است. تعبير به" أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ" (غالب آنها نمى‏فهمند) يا به خاطر اين است كه اكثر در لغت عرب گاه به معنى" همه" مى‏آيد، كه براى رعايت احتياط و ادب اين تعبير را به كار مى‏برند كه حتى اگر يك نفر مستثنى بوده باشد حق او ضايع نشود، گويى خداوند با اين تعبير مى‏فرمايد: من كه پروردگار شما هستم و به همه چيز احاطه علمى دارم به هنگام سخن گفتن رعايت آداب مى‏كنم، پس شما چرا رعايت نمى‏كنيد و يا اينكه به راستى در ميان آنها افراد عاقلى بوده‏اند كه روى عدم توجه و يا عادت هميشگى صدا را بلند مى‏كردند، قرآن از اين طريق به آنها هشدار مى‏دهد كه عقل و فكر خود را به كار گيرند، و ادب را فراموش نكنند.» (مکارم شيرازي/1374)

امام -عليه السلام- در تبيين ويژگي انسان سالک الي الله، که از نمونه‏هاي بارز انسان‏هاي خودباور و به تعبير درست‏تر آن خداباورند، مي‏فرمايد: « قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَه‏»  (نهج‏البلاغه/خطبه 220).

در نهج البلاغه امام -عليه السلام- همواره در سخنان خود بر استفاده انسان از قوه تعقل در تمام مراحل زندگي و بيان و فهم مطالب از طريق استدلال متقن، محکم و عقل‏پسند تأکيد دارد و مي‏فرمايد: «لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا وَ لَا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ»  (نهج‏البلاغه/حکمت 281).

در عين حال براي نهادينه شدن تفکر خلاق، نيازمند مؤلفه‏هاي ديگري چون تدبير مي‏باشيم. از آن‏جا که توقف در ظاهر و غفلت از پيامد و نينديشيدن در فرجام کارها، انسان را از سير به سوي کمال و در نتيجه تفکر خلاق باز مي‏دارد؛ در تربيت ديني، تعقل همراه با تدبير معنا پيدا مي‏کند. تدبير بدين معنا که انسان در ظواهر کارها توقف نکند و در فرجام آن‏ها بينديشد و پايان کار را بنگرد؛ زيرا يکي از راه‏هايي که مي‏توان با آن نيروي عقل را تقويت کرد اين است که انسان در مورد هر کاري، اطراف و جوانب آن را خوب بررسي نموده و در آثار و نتايج خوب يا بد آن، انديشه و تأمل کند؛ بر پايه اين مبنا يکي از ويژگي‏هاي ممتازي که حضرت علي -عليه السلام- براي تفکر انتقادي مطرح مي‏سازد، تعقل همراه با تدبير است. اهميت تدبير به گونه‏اي است که ايشان چاره کارها را به رأي و رأي را به فکر و تأمل باز مي‏گرداند آنجا که مي‏فرمايد: «التَّدبِيرُ بِالرَّأي وَ الرَّأي بِالفِکرِ». (تميمي آمدي/1366/56)

عقل شکوفا شده، غربال‏کننده حق از باطل است و قدرت شخيص خير و منفعت را دارد آن‏چنان که اميرمؤمنان خردورزي را راه شناخت انحطاط از تکامل معرفي نموده است: «كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ»  (نهج البلاغه، حکمت 421) و نيز در جاي ديگر آن را وسيله نجات معرفي نموده است: «مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلًا إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا»  (نهج البلاغه، حکمت، 407).

در احاديث عقل در بدن، همانند چراغ در وسط خانه دانسته شده است «مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْتِ». (حويزي/1415/1/76)

بنا بر آيات قرآن کريم ترجيح خير آخرت بر دنياي فاني در شرايط تعارض براي اهل تقوا، شرط عقل است «وَ لَدَارُ الاَخِرَةِ خَيرْ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْاْ أَفَلَا تَعْقِلُون» (يوسف/109)  و همچنين تعقل مستقل، نيازمند پيشينه علمي مناسب، پيرامون موضوع مورد تعقل است «وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُون» (العنکبوت/43).

در سوره فرقان در تبيين کارکرد عقل آمده است: «أَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً(43) أَمْ تحسَبُ أَنَّ أَكْثرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ  إِنْ هُمْ إِلَّا كاَلْأَنْعَامِ  بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» (الفرقان/43-44)

 تشبيه هواپرستان فاقد تعقل، به چهارپايان تابع و اسير غرائز، شأن عقل را در کنترل و مهار نفس و تبعيت از مقتضاي حق را تذکر مي‏دهد.

از اين رو، فرمان به مبارزه با اميال افسار گسيخته، توسط عقل مورد تأکيد است «وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِك‏»  (نهج‏البلاغه/حکمت 424).

از منظر قرآن، تفكر و تعقل با تبيين اطلاعات صورت مي‏گيرد. فكر آن گونه كوشش از آدمي است كه در مواجهه‏ي او با حيرت صورت مي‏گيرد چه اين حيرت انسان را به آب برساند يا سراب. و يا اينكه فراتر از آن‏ها، معما و حيرت آدمي، پرده‏اي افكنده شده بر رازي باشند كه با كنار رفتن آن، بصيرت در انسان ايجاد شود.

بر اساس آموزه‏هاي قرآني، آدميان همگي توان انديشه‏ورزي دارند «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُواْ فىِ أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى» (الروم/8) و اگر مذمتي در مورد بي خردي عده‏اي در قرآن ديده مي‏شود  به دليل عدم تفكرشان نيست بلكه به دليل نداشتن جهتي معين در تفكر است.

اگر شاهباز انديشه آزاد باشد كه در هر عرصه‏اي به پرواز درآيد و بر فراز قله اطلاعات محض فرود آيد از ديد كتاب آسماني نه تنها هنري به حساب نمي‏آيد كه در خور ستايش باشد اي بسا كه در خور نكوهش قرار گيرد: «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ(18)فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ(19)ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ». (المدثر/18-20)

اين مطلب خود بيان‏گر اين حقيقت است كه تفكر محض، مطلوبيت ذاتي ندارد و بلكه آنچه مطلوب است تفكر هدايت شده است و اين معنا (تفكر هدايت شده ) مترادف و همسنگ تعقل در قرآن است و ويژگي اين هدايت، از معناي عقل در قرآن قابل استنباط است چرا كه عقل در قرآن با مفهوم بازدارندگي و كنترل مفيد همراه است همان گونه كه واژه متضاد آن يعني جهل، حاكي از عمل ناسنجيده و بي گدار به آب زدن است. و اگر جهالت در آيه «مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءًا بجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم» (الأنعام/54) ‏به معناي ناداني در نظر گرفته شود، با اين مشكل مواجه خواهيم بود كه چرا فرد موردنظر به توبه فراخوانده شده است، در صورتي كه عمل از روي ناداني را نمي‏توان خطا يا گناه محسوب نمود، اما اگر جهالت را به معناي عمل ناسنجيده در نظر بگيريم كه فرد مثلاً به سبب هجوم خصم يا جذبه شهوت يا شتاب‏گري به آن دچار مي شود، در اين صورت ضرورت توبه و اصلاح هردو قابل فهم خواهند بود. (طباطبايي/1417/7/105)

از طرف ديگر تبيين اطلاعات توسط عقل همان تأمل در اطلاعات به دست آمده و ايجاد سؤال در برابر آموخته‏هاي ديروز و امروز است لذا نظام تربيتي مبتني بر تبيين و تحليل اطلاعات همان اكتشافي كردن تربيت است. تربيت و تعليم اكتشافي، فهميدن را به جاي فهماندن مبنا قرار مي‏دهد و در اين نوع از نظام تربيتي است كه آموزش شكل فعال و خلاق به خود مي‏گيرد و هنر معلم در آن طرح سؤال هاي خوب و نيز ايجاد بستر براي فعال كردن ذهن مخاطب و قراردادن متربي در فضاي«ابهام» و «حيرت» است نه پاسخ دادن به همه سؤال ها و مسأله ها.

بر اساس نظام تربيتي مبتني بر تحليل اطلاعات، تربيت يك طرح بيروني نخواهد بود كه با عجله و شتاب به ذهن متعلم القاي اطلاعات شود. فراگير علم نه بر اساس انفعال كه بر اساس فعال بودن و به جاي كسب معلومات كشف معلومات مي‏كند و لازمه اين گونه تربيت، نقدپذير انگاشتن اقوال و مدعاهاي ديگران است و ديگر جايي براي تعليم و تربيت قالبي در اين نوع از روش و نظام تربيتي باقي نمي‏ماند. (باقري/1386)

اساسا زماني مي‏توان روش آموزش تحليل اطلاعات و تبيين معلومات و تفکر انتقادي و خلاق را در تعليم و تربيت مطرح ساخت که نوع نگاه ما به انسان اين‏گونه نباشد که او را شيء تلقي کنيم و تربيت او را هم صنعت و صناعت بپنداريم. اگر چنين اصلاحي از برداشت ما به انسان صورت گرفت آموزش کودکان با ملاحظه اين نکته مهم خواهد بود که کودک ظرف نيست و آموزش پرکردن ظرف نيست. لذا اگر بخواهيم رشد تفکر يا قوه انديشه‏ورزي کودک را افزايش دهيم بايد تفکر همگرا و قالب‏پذير را به تفکر واگرا و قالب‏ساز تبديل کنيم. در تفکر همگرا، ذهن پاسخ‏مدار بار مي‏آيد ولي در تفکر واگرا ذهن مسألهمدار است. در اولي تفکر بيروني وي در دومي خود انگيخته، دروني و جوشنده است.  اين معنا همان مفهوم تعقل واگرا در آموزه‏هاي قرآني و نهج البلاغه مي‏باشد.

3-       حفظ کرامت انساني

 يکي از مباني و ارکان تمدن سازي اسلامي حفظ کرامت انساني است. آدمي صرف نظر از اين که متعلق به چه جامعه‏اي باشد، از ويژگي‏هاي بنياديني برخوردار است. يکي از اين ويژگي‏ها کرامت انساني است. اعتقاد به کرامت و عزت نفس انسان‏ها، تأثير مستقيمي در ايجاد اعتماد به نفس، حس خود ارزشمندي، اجتناب از کارهاي پست و ... که همگي از لوازم مورد نياز براي پويايي فکر و يکي از مباني نظري تمدن سازي از منظر اسلام محسوب مي‏شود.

قرآن کريم بر حفظ شخصيت و کرامت افراد بسيار تأکيد دارد و توجه نمودن به اين امر موجب پرورش تفکر خلاق و رشد و شکوفايي استعدادهاي آدمي مي‏گردد. به عبارت ديگر حفظ عزت نفس انسان‏ها سبب شده تا هر شخص قدر و منزلت خويش را بداند، به خودباوري رسيده، و اين حس خود ارزشمندي او را براي رسيدن به کمال و موفقيت‏ها مساعدت نموده و از انجام کارهاي ناشايست که در جايگاه انساني نيست، دور ‏نمايد؛ يعني شخصيت دادن به انسان‏ها خود راهي براي هدايت آن‏هاست.

خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي کَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» (الإسراء/70)

يكى از طرق تربيت و هدايت، همان دادن شخصيت به افراد است، قرآن مجيد به دنبال بحث‏هايى كه مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت، در اين جا به بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى‏پردازد، تا با توجه به اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى ناچيزى نفروشد. (مکارم شيرازي/1374)

مولاي متقيان در نامه‏اي خطاب به مالک اشتر ضمن ارائه راه‏کارهاي رسيدن جامعه به سعادت و کرامت، به او سفارش مي‏کند که کرامت انسان‏ها (چه مسلمان و چه غير مسلمان) را به گونه‏اي پاس دار که دوست داري با تو چنان برخورد شود «وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْق‏». (نهج‏البلاغه/نامه 53)

امام علي -عليه السلام- ارزش انسان را به حدي بالا و والا معرفي مي‏کند که حتي تمام دنيا هم نمي‏تواند قيمت او باشد. «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا». (نهج‏البلاغه/حکمت456) آن بزرگوار در بياني ديگر فرمود «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ». (نهج‏البلاغه/حکمت449)

يکي از نمودهاي مهم سربلندي و کرامت انسان بهره‏وري صحيح از نعمت‏هاي دنيايي و آخرتي خداست که زمينه رسيدن انسان به آن نعمت‏ها فقط پذيرش هدايت الهي است. گرچه اکثر مردم از پذيرش آن غفلت نموده و همه نعمت‏ها را از دست داده‏ و تنها به دنياي زودگذر دل بسته‏اند. چنان که امام علي عليه السلام- در نيايش عارفانه فرموده است: «سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً بِحُسْنِ بَلَائِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ خَلَقْتَ دَاراً وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا فَلَا الدَّاعِيَ أَجَابُوا وَ لَا فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا وَ لَا إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اشْتَاقُوا». (نهج‏البلاغه/خطبه109)

شناخت کرامت انسان، شامل جنبه هاي وجودي و ذاتي و جنبه هاي نگهداري، تقويت و تعالي دارد؛ به عبارت ديگر، شناخت بايدها و نبايدها براي پاس داشت کرامت انسان به شناخت استعدادها و داشته هاي او وابسته است. درست است که در قرآن آيات فراواني راه هاي رسيدن به کمال هويتي انسان و قوس صعود را نشان داده؛ اما آيات ديگري هم از اصالت، شرافت و بزرگي جايگاه انسان سخن گفته و براساس آن لوازمي را مترتب ساخته و اين منزلت ذاتي و وجودي آثار و حقوق را براي انسان ايجاد کرده است. از آن جمله که اين ارزش به همه انسان ها، صرف نظر از نژاد، عقيده، مذهب و گرايش سياسي فرهنگي و جغرافيايي مربوط است. از آن جمله، همان گونه که در نهاد او اراده و اختيار قرار داده، در بيرون آزادي، ايجاد شرايط و فرصت انتخاب را براي همه قرار داده است. بنابراين کرامت انسان در قرآن، تنها شناسايي حقيقت وجودي انسان نيست، شناخت حقوق و بايدها و نبايدهاي اجتماعي و فرهنگي او نيز هست. پذيرفتن شخصيت، استعداد و مجموعه بايدها و نبايدها در حق چنين موجودي است، چنان که پذيرفتن اراده و اختيار، توصيفي از مجموعه اي از اصول و راه‏کارها در شکل برخورد با وي در حوزة تربيتي، اجتماعي و سياسي است. (ايازي/1380)

قرآن کريم نگرش جامعه اشرافي و طبقاتي را به موضوع دين‏باوري افراد عادي اين گونه بيان مي‏کند: «قَالُواْ أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ» (الشعراء/111)

مقصود مردم از اينكه به نوح عليه السلام گفتند: پيروان تو افراد پست هستند، اين بوده كه شغل پست و كارهاى كوچك دارن و لذا آن جناب پاسخشان داد به اينكه «وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (الشعراء/112) و ظاهرا قوم نوح -عليه السلام- ملاك شرافت و کرامت را اموال و فرزندان و پيروان بيش‏تر مى‏دانستند، هم‏چنان كه از دعاى نوح -عليه السلام- كه عرضه داشت «رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً» (نوح/21)، اين معنا به خوبى بر مى‏آيد، يعنى‏ استفاده مى‏شود كه مرادشان از ارذلون، بردگان و فقراء و صاحبان مشاغل پست و خلاصه كسانى است كه اشراف و اعيانشان ايشان را سفله و فرومايه مى‏خواندند و از مجالست و معاشرت با آنان ننگ داشتند. (طباطبايي/1417)

سيد قطب نيز منظور از «الْأَرْذَلُونَ» را فقراء مي‏داند. اين نوع نگرش‏هاي طبقاتي و رفتارهاي تعصب‏‏آلود با کرامت و عزت انسان‏ها سازگاري ندارد و اديان الهي با محو اين قبيل دسته‏بندي‏ها، عزت و کرامت افراد سرکوب شده را به آن‏ها باز مي‏گرداند. (سيد قطب/1412)

بر اساس آيات قرآن يکي از مهم‏ترين عوامل بالندگي و کرامت انساني و عزت نفس انسان‏ها، خداباوري است. «مَن كاَنَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَللهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا» (فاطر/10) لذا امام علي‏بن‏ابي‏طالب -عليه السلام- در مناجات شعبانيه براي فراهم شدن زمينه‏هاي اين کرامت و رسيدن به بارگاه عز قدس ربوبي به اين حقيقت اشاره نموده و به خداوند عرض مي‏کند: «إِلَهِي هَبْ لِي کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِياءِ نَظَرِهَا إِلَيکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ.» (قمي/1386)

در نهج البلاغه امام علي -عليه السلام-  هنگامي که از شهادت به توحيد و خداباوري صحيح خود سخن مي‏گويد، آن را ارزنده‏ترين عامل بالندگي و سعادت در دنيا و آخرت معرفي مي‏کند: «اَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ الْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ الْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ الرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطَانِ». (نهج‏البلاغه/خطبه2)

در جايي ديگر، خداباوري و توحيد نگري را حتي براي ستمگران نيز سودمند دانسته و آن را موجب تأخير در کيفر آنان ذکر مي‏کند: «أَحْلِفُوا الظَّالِمَ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ بِأَنَّهُ بَرِي‏ءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى». (نهج البلاغه/حکمت 253) پس خداباوري در هر حال عامل سربلندي و کرامت انسان مي‏باشد.

 

4-       طاغوت زدايي و انحصار خشيت الهي

سيستمي که نظام خلقت انسان‏ها بر پايه آن بنا شده است، همانا آزادي انسان‏هاست؛ بدين معنا که فقط عبد الله باشند و ولايت الله را پذيرفته و زير ولايت غير او نروند.

خداوند متعال مي‏فرمايد «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون» (البقرة/257).

انسان از همان آغاز خلقت، داراى نورى فطرى است كه نورى است اجمالى، اگر مراقب او باشند ترقى مى‏كند، و تفصيل مى‏پذيرد، چون در همان اوان خلقت نسبت به معارف حقه و اعمال صالح به تفصيل نور ندارد، بلكه در ظلمت است، چون تفصيل اين معارف براى او روشن نشده، پس نور و ظلمت به‏ اين معنا با هم جمع مى‏شوند (طباطبايي/1417)

خداوند متعال در لزوم طاغوت‏زدايي مي‏فرمايد: «وَ مَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَنَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا» (النساء/119)

انسان در نظام هستي يا در مسير درجات و ولايت الهي حرکت مي‏کند يا در مسير درکات و ولايت شيطاني. اگر در مسير ولايت الهي قرار گيرد، به جايي مي‏رسد که ابتدا محب و سپس محبوب خداي سبحان مي‏شود اما کسي که در مسير درکات شيطاني حرکت مي‏کند، ابتدا به جايي مي‏رسد که شيطان در دل او آشيانه مي‏کند و سپس با زبان او سخن مي‏گويد و با چشم او مي‏بيند تا جايي که سخن انسان جز گناه و نگاهش جز معصيت نباشد.

اميرالمؤمنين علي -عليه السلام-  در مذمت اتباع شيطان مي‏فرمايد: «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ». (نهج‏البلاغه/خطبه7)

هدف انبيا آزادسازي انسان‏ها از بندگي و بردگي يکديگر و به عبارت ديگر همان طاغوت‏زدايي است. قرآن کريم مي‏فرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ» (آل عمران/64) در اين آيه آزادي اجتماعي بيان شده است. چراکه مي‏فرمايد بعضي از ما بعضي ديگر را به بردگي نگيرد. به گفته امير المؤمنين علي-عليه السلام-  «لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا». (نهج‏البلاغه/نامه31)

طبق فرمايش امام-عليه السلام-  هر چيزى كه خيرى نداشته باشد، سزاوار نيست كه انسان در پى آن رود و به خاطر آن طوق بردگى ديگران را به گردن اندازد. (ابن ميثم/1362)

در داستان حضرت موسي -عليه السلام-   به صراحت به اين هدف والا اشاره شده است. «قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ ... (18) وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ» (الشعراء/18-22).

از ويژگي‏هاي طاغوت‏ها و فراعنه همه زمان‏ها خودرأيي آن‏ها و بستن راه انديشه براي ديگران است، با اين توجيه که رأي و نظر و عقيده آن‏ها از همه بهتر است. موضوعي که دقيقاً در قرآن کريم به آن اشاره شده است. در داستان مؤمن آل فرعون، که قصد بيداري مردم را داشت، فرعون به او پاسخ مي‏دهد «قَالَ فِرْعَوْنُ مَآ أُرِيکُمْ إِلَّا مَآ أَرَي‏ وَمَآ أَهْدِيکُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ» (غافر/29) اين همان مفهومي است که ما در انديشه اسلامي، آن را طاغوت‏زدايي مي‏ناميم و لازمه تمدن سازي اسلامي بر اساس آن بنا نهاده شده است. فرد مؤمن خلاق مي‏تواند هر آنچه را که در ذهن دارد، ابراز و عملياتي کند.

طاغوت‏زدايي ميسر نمي‏شود مگر با انحصار خشيت از خداوند و نترسي و نهراسي از غير او، راهي که خداوند متعال آن را بارها در قرآن کريم به عنوان يکي از صفات انسان‏هاي با ايمان ذکر کرده است. «الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَ قَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل‏» (آل‏عمران/173) و يا «أَلَا تُقَتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُواْ أَيْمَنَهُمْ وَ هَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ» (التوبه/13) و يا «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسيباً» (الأحزاب/39).

ايمان صحيح به اين است که مؤمن جز از پروردگارش نترسد و به غير او توجه نکند و از آن‏جا که همه انسان‏ها اعم از زن و مرد با هم برابرند و داراي کرامت انساني و تنها امانتدار الهي هستند، پس نبايد به هيچ عنوان اين حق از آن‏ها سلب شود و زورگويي به آن‏ها ممنوع است و از سوي ديگر اين عزت نفسي را که خداوند متعال در آنها به وديعه نهاده، جلوي زير بار ظلم و استکبار طاغوت‏هاي زمان رفتن آن‏ها را مي‏گيرد.

سر اين‏كه مى‏فرمايد گفتار منافقين ايمان مؤمنين را بيش‏تر كرد، اين است كه در طبع آدمى نهفته است كه وقتى از ناحيه كسى و يا كسانى نهى مى‏شود از اينكه تصميمى را كه گرفته عملى سازد، در صورتى كه به آن اشخاص حسن ظن نداشته باشد نسبت به تصميم خود حريص‏تر مى‏شود و همين حريص‏تر شدن باعث مي‏شود كه نيروهاى خفته‏اش بيدار و تصميمش قوي‏تر شود، و هر چه آنان بيش‏تر منعش كنند و در منع اصرار بورزند او حريص‏تر و در عملى كردن تصميم خود جازم‏تر شود، و اين در مورد كسى كه خود را محق و سزاوار دانسته و در كارهايش خود را معذور بداند، تاثير بيشترى دارد تا در مورد ديگران، و لذا مؤمنين صدر اسلام و غير ايشان را مى‏بينيم كه در اطاعت از امر خدا هر چه بيشتر مورد ملامت و منع مانعين قرار مى‏گرفتند ايمانشان قوى‏تر و در تصميم خود محكم‏تر و در نبرد شجاع‏تر مى‏شدند. (طباطبايي/1417)

انسان فطرتاً موجودي است آزاد، مستقل و انديشمند که وجه تمايز او از جانداران ديگر نيز در همين نکته مي‏باشد. ولي گاهي تحت تأثير القائات و سلطه‏گري‏هاي اهريمنان از هويت اصلي خويش فاصله گرفته  و تحت سلطه شيطان‏ها و يا شيطان‏صفتان قرار مي‏گيرد و زمينه از خود بيگانگي او از همين رهگذر ايجاد مي‏شود.

از ويژگي‏هاي شاخص انسان‏هاي خلاق، شجاعت و خط‏شکن بودن آن‏هاست. کساني که از موانع کوچک سر راه خود نمي‏ترسند و پشت سر آن‏ها نمي‏ماند.

امام -عليه السلام- در نهج البلاغه، نگرش اولياي الهي را به دنيا غير از نگرش انسان‏هاي عادي و عامه مردم دانسته، به مراتب آن را برتر معرفي نموده است، تا جايي که آنان را وسيله معرفي قرآن و قرآن را معلم آنان ناميد. پس خداباوري سبب نگرش درست انسان به دنيا، و آن نيز نشانه سبب نهراسي از غير خدا مي‏شود. «فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُم‏ ... بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا لَا يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ» (نهج‏البلاغه/حکمت432) فقط انسان بايد در برابر خداي خويش ترسان باشد. »رَحِمَ اللَّهُ امْرَأ ... رَاقَبَ رَبَّهُ وَ خَافَ ذَنْبَهُ» (نهج البلاغه/خطبه76) آن چه در عصر حاضر، عملاً در سيره امام خميني(ره) شاهد آن بوديم؛ همان مفهومي که روان‏شناسان جزو ويژگي‏هاي اصلي شخص خلاق ياد مي‏کنند.

5-       آزاد انديشي

نتيجه انحصار خشيت الهي و طاغوت‏زدايي، چيزي جز آزاد انديشي نخواهد بود. و آزاد انديشي از ارکان تمدن سازي خواهد بود. هر آن کس که آزاد انديش شود، از زير يوغ ظلم و استکبار طاغوتيان رهايي يافته، مي‏تواند درست انديشه کند و تحت ولايت خداوند متعال قرار ‏گيرد. از نيازهاي اوليه و ضروري پويايي فکر وانديشه آزاد انديشي است تا بتواند با شجاعت و دور شدن از سنت‏هاي گذشتگان، با فکري نو به خلق اثري تازه دست يابد.

از لوازم آزاد انديشي تقليد نکردن است.  شخص آزاد انديش هيچ‏گاه تقليد کورکورانه نمي‏کند.

در قرآن کريم تقليد کورکورانه، بسيار مذموم و از بين‏برنده عقل انسان شمرده شده است. «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ». (البقره/170)

کما اين که آيه «وَ كَذَالِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فىِ قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُترَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلىَ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلىَ ءَاثَارِهِم مُّقْتَدُون‏» (الزخرف/23) به همين حقيقت اشاره دارد.

خداوند كسانى را كه در قيامت جرم گمراهى خود را به بهانه پيروى از پيشوايان خود مى‏خواهند از بين ببرند، سرزنش مى‏فرمايد و مورد مذمت و بدگويى قرار مى‏دهد. «وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا، رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيرا» (الأحزاب/67) و موقعى كه پيروان شياطين با پيشوايان خود، در جهنم قرار مى‏گيرند با آنان مخاصمه مى‏كنند و مى‏گويند «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ» (الشعراء/98 ).

امام صادق -عليه السلام- خطاب به يكى از اصحاب خود فرمود «لا تَكونَنَّ إمَّعةً، تقولُ : أنا مَع الناسِ و أنا كَواحِدٍ مِن الناسِ» (صدوق/1403).

امام علي -عليه السلام-  از اطاعت بزرگان و شخصيت‏ها برحذر مي‏دارد. «أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِم وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ‏ وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِم » (نهج البلاغه/ خطبه 192).

6-       علم آموزي

يکي از شيوه هايي که قرآن کريم آن را موجب شکوفايي عقل مي‏داند، علم آموزي است. علم‏آموزي سرآغازي براي تمدن سازي خواهد بود. «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون». (العنکبوت/43)

سعي و تلاش وافر علمي، موجب باروري و رشد و نضج عقل فطري مي‏شود؛ از اين رو آگاهي حداقل جامع در موضوع مورد پژوهش، شرط خلاقيت، نوآوري ، شکوفاييو تمدن‏سازي خواهد بود.

به بيان ديگر متفکر خلاق آن شخصي است که هم علم مورد نياز در حوزه فعاليتش را داشته باشد تا کارخانه‏اش بدون مواد خام و بي‏محصول نماند، و علاوه بر آن، از درون خود قدرت تفکر، تجزيه و تحليل داشته باشد تا منجر به محصول و اثري تازه گردد.

اين نکته را بايد مد نظر قرار داد مفهومي که ما از علم در نظر داريم با معلومات متمايز است. منظور از علم‏آموزي، آميخته شدن علم با عقل انسان است و يا به عبارت ديگر پرورش علم در وجود انسان مي‏باشد. بنابراين در تعليم و تربيت بايد مجال فکر کردن به دانش آموز داده شود و او به فکر کردن بر روي داده‏هايش ترغيب گردد.

از طرف ديگر خداي متعال تأکيد مي‏فرمايد: «وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا»(الإسراء/36). پس در واقع با علم و يقين است که مي‏توان پيش رفت و با حدس و گمان نمي‏توان سخن گفت، چرا که هر يک از اعضاي ما جداگانه مورد بازخواست واقع مي‏شوند.

سخن و قضاوت به علم و توقف هنگام عدم علم، دو نکته اساسي است که به عنوان حق الهي  در اين زمينه مطرح شده است. حق الهي بر بندگان اين است که بگويند آنچه را مي‏دانند و از قضاوت بايستند، نسبت بدان‏چه نمي‏دانند». سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ-عليه السلام- مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ.» (کليني/1407/1/43)

حديثي ديگر تذکر مي‏دهد که خداوند در کتابش، بندگانش را به دو ويژگي ملزم نموده است اول  اين که سخني نگويند مگر اين که بدانند و دوم آن که رد نکنند آنچه را نمي‏دانند. (إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّى يَعْلَمُوا وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جَل «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَّا يَقُولُواْ عَلىَ اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ» (الأعراف/169) و قال «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»). (يونس/39) (کليني/1407/1/43)

از نگاه قرآني، اولاً عقل جز بر بستر علم نمي‏رويد. «وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» (العنکبوت/43) و ثانياً راه علم با تبيين هموار مي شود «ذَالِكَ يُبَينِ‏ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون». (البقره/242)

"سخن به علم" متکي بر پژوهش‏ها و مستندات علمي، بر خلاف مشهورات رايج در محيط‏هاي علمي و "توقف هنگام عدم علم" با وجود شهرت علمي امري مشکوک، امري بس دشوار و نيازمند سعه صدر و روحيه حقيقت‏جويي و فروتني علمي است. طبعاً تحقق اين معنا، خود نيازمند تمرين آزاد انديشي و انديشه‏ورزي با مستند معتبر در نظام آموزشي از همان ابتداي تعليم و تربيت است که لازمه آن وجود نظام آموزشي با کادر مديريتي و آموزش خلاق است و الا با مديريت و معلم فاقد تفکر خلاق، تحقق نوآوري و شکوفايي علمي  و تمدن سازي اسلامي آرزويي بيش نخواهد بود.

آيه36 سوره إسري علاوه بر اين که طرز تفکر صحيح که همان تبعيت کردن از اموري است که انسان در آن‏ها کسب يقين نموده است را به ما مي‏آموزد، مهم‏ترين اسباب و وسايل کسب يقين که همان سمع و بصر و فؤاد مي‏باشند را خاطر نشان مي‏سازد تا از آن‏ها براي کسب علم بهره‏برداري نمايد، و به اوهام و مظنونات اتکاء نکند. انسان به وسيله حس شنوايي معارف ديگران را به خود منتقل ساخته و با قوه بينايي عوالم متنوع محيط را درک مي‏کند و با عقل و دل ميان حق و باطل و مفيد و مضر، امتياز برقرار مي‏سازد.

در آيات متعدد قرآن کريم علم‏آموزي بسيار با فضيلت شمرده شده است، مقام عالم مؤمن را جداي از ساير مؤمنين دانسته «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (المجادله/11)، عالمان را به هيچ‏ وجه با غير خود برابر نمي‏داند «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» (الزمر/9) و علم را شرط زمامداري «وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ» (البقرة/247) و مديريت حکومت «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيم» (يوسف/55) مي‏داند.

علم‏آموزي به بارور شدن معرفت و شناخت فرد منجر مي‏گردد. مولاي متقيان در اين باره مي‏فرمايد: «لِقَاحُ المَعرِفَةِ دِرَاسَةُ العِلم»ِ و نيز «الْعَقْلُ غَرِيزَةٌ تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبِ». (تميمي آمدي/1366)

امام علي -عليه السلام- در سخني که خطاب به کميل بن زياد نخعي دارد، در ارزش علم فرموده است: «يا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ». (نهج البلاغه/حکمت147)

در جاي ديگري حضرت يکي از نشانه‏هاي پرهيزکاران را حريص در کسب دانش معرفي مي‏کند: «مِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ وَ حَزْماً فِي لِينٍ وَ إِيمَاناً فِي يَقِينٍ وَ حِرْصاً فِي عِلْمٍ وَ عِلْماً فِي حِلْم‏». (نهج البلاغه/خطبه193)

آفت علم‏آموزي، علم‏زدگي‏ است و لزوم انسجام بين علم و عمل ضروري است. مولاي متقيان مي‏فرمايد: «اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ» (نهج البلاغه/حکمت98) «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ». (نهج البلاغه/خطبه87)

امام علي -عليه السلام- هر کسي را که از علم و دانش برخوردار است  ولي از آن در جهت شکوفا ساختن عقل خويش و زدودن جهل خود استفاده نمي‏کند و فقط معلوماتي را روي هم انباشته است، بسيار مذمت فرموده است «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا يَنْفَعُهُ» (نهج البلاغه/حکمت107) در نتيجه برخورداري از دانش صرف که با عمل نياميخته و غبار جهل را از ذهن انساني نزدوده است، نمي‏تواند موجب سعادتمندي انسان باشد.

7-       تجربه‏اندوزي

استفاده از تجربه ديگران و بهره‏گيري از اندوخته و تجارب ملل ديگر، راه ديگري است در پرورش انديشه اي پويا و تمدن سازي؛ چنان‏چه در پيشرفت تمدن‏ها و ايجاد تحولات اجتماعي چنين عاملي به طور مشهود، ملاحظه مي‏شود.

يکي از ادله دعوت مکرر قرآن به سير در زمين و مطالعه در احوال پيشينيان «قُلْ سِيرُواْ فىِ الْأَرْضِ فَانظُرُواْ» (النمل/69)،(العنکبوت/20)، (الروم/42) همين بهره‏گيري از تجارب آنان است تا به رشد و شکوفايي عقل انسان‏ها بيانجامد. «الْعَقْلُ غَرِيزَةٌ تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبِ». چنان که امام علي-عليه‏السلام- خطاب به فرزندش امام حسن مجتبي -عليه السلام-  مي‏فرمايد: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِب وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَك» (نهج البلاغه/نامه31) و نيز «فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيه». (نهج البلاغه/نامه31)

اميرمومنان على-عليه السلام- در ضمن نامه‏اى به ابوموسى اشعرى بدين حقيقت اشاره نموده است: «فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَة». (نهج البلاغه/نامه78)

نکته‏اي که ب امام علي -عليه السلام-، در ضمن نامه‏اي که خطاب به مالک اشتر است، بيان مي‏فرمايد توجه به صحيح و يا سقيم بودن تجربه و اقتدا کردن به آن‏چه صحيح و نيکوست، که در حقيقت خود نوعي عبرت‏آموزي است، مي‏باشد: «وَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا ] أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا». (نهج البلاغه/نامه53)

از آن‏جا که انديشه خلاق در حقيقت، اجتهاد از ذخائر و اندوخته‏هاي ديگران و تقويت شده آن است. دقيقا امام علي -عليه السلام-  در بيان خود و وصيت خويش به فرزندش امام حسن-عليه السلام-  به اين نکته اشاره مي‏فرمايد: «وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ وَ الِاقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَ فَكَّرُوا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّر». (نهج البلاغه/نامه31)

امام علي -عليه السلام- مراحل و نکات حساس روش تجربه اندوزي را در بيان خود جمع کرده و مي‏فرمايد: «فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ ... وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَك». (نهج البلاغه/نامه31)

8-       تلاش مستمر علمي

يکي از مؤثرترين عوامل بالندگي انسان تلاش و پشتکار در امور مثبت مادي و معنوي است،بدوت ترديد در تمدن سازي اسلامي نيز  تنبلي و سست عنصري مانع بزرگي بر سر راه سعادت و بالندگي انسان به حساب مي‏آيد.

به قدري اسلام به تعليم و تعلم بها داده است که در قرآن کريم خداي متعال امر مي‏فرمايد همه به جهاد نروند و عده‏اي به تفقه در دين بپردازند. «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون»(التوبه/122) اين مسأله دقيقا تبيين‏کننده لزوم تلاش مستمر علمي از منظر آموزه‏هاي قرآن کريم است که چيزي جز رشد و توسعه وپيشرفت و آباداني دربرنخواهد داشت.

تمرکز پژوهشگر بر موضوع و استمرار بر آن در شرايط و حالت‏هاي گوناگون، زمينه درگيري ضمير انسان با موضوع را فراهم مي‏کند. اين درگيري باطني با موضوع همچون قفل شدن موشک فکر بر هدف حل مسأله است که در فرصت مناسب به هدف اصابت مي‏کند؛ اگرچه به ظاهر انسان هنگام جرقه زدن و کشف راه حل به امر ديگري اشتغال داشته باشد. بستر سازي فوق از رهنمودهاي لقمان حکيم به فرزندش در مسير علم و معرفت و تحقيق و پژوهش و مشورت مي‏باشد: «واجهد رأيک لهم إذا استشاروک، ثم لا تعزم حتي تثبت و تنظر و لا تجب في مشورة حتي تقوم فيها و تقعد و تنام و تأکل و تصلي و أنت مستعمل فکرتک و حکمتک في مشورتک...». "و نظرت را در نهايت سعي و تلاش، براي طالبان حل مسأله به کار انداز، آنگاه که از تو به مشورت نظر خواستند، سپس، تصميم خويش را قطعي مکن مگر آنکه ثبات به خرج دهي و با دقت بنگري و در هيچ مشورتي پاسخ نده تا آنکه در آن بپاخيزي و بنشيني و بخوابي و بخوري و نماز گزاري، در حالي که فکر و حکمت خويش را پيرامون موضوع مشورت به کارگيرنده‏اي. (نقي پورفر/1390)

ضرورت درگير شدن با موضوع، در شرايط مختلف زماني، مکاني و نفساني متفاوت است؛ از اين رو ضرورت دارد پژوهشگر از حداکثر ظرفيت وجودي خويش براي حل مسأله با روش مواجهه دادن خويش با مسأله در شرايط گوناگون استفاده کند. علاوه بر آن، حضور در صحنه و مواجهه از نزديک با مشکل و مسأله و تجربه آن، نقش ويژه‏اي در انعکاس رواني مناسب از ابعاد مختلف موضوع و تأثير گذاري آن در درک و حل صحيح مسأله دارد: «لَيْسَ الْخَبَرُ كَالْمُعَايَنَةِ». (صدوق/1398 /2/387)

به قدري حرکت و تلاش مداوم انسان‏ها در مسير حق اهميت دارد که در تعبيري آن حضرت انسان را برتر از آن مي‏داند که به پر کردن شکم خود مشغول بوده و از هدف متعالي انسان بازماند: «فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا». (نهج البلاغه/ نامه45)

9-       مشورت‏پذيري و هم‏افزايي

براي دستيابي به پيشرفت و توسعه پايدار نيازمند مشورت و هم‏افزايي هستيم. مشورت در لغت استخراج شيره عسل است و در اصطلاح، استخراج رأي أحسن از طريق مجادله و گفت‏وگوي با يکديگر است.

قرآن کريم در موارد متعددي امر به مشورت نموده است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ». (آل عمران/159)

اصل مشورت، يک ضرورت عقلي و شرعي است تا بدان‏جا که يک سوره به اين عنوان در قرآن کريم آمده است و در آن امر به مشورت را به عنوان شاخص برجسته و رايج جامعه اهل ايمان در تدبير امورشان معرفي مي‏کند: «وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَى‏ بَيْنهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون». (الشوري/38)

آيه شريفه، جامعه گوش به فرمان خدا را با سه ويژگي پايدار اقامه صلوه، مشورت و انفاق، توصيف مي‏کند و نماز، نماد و محور حق الله، و انفاق محور حق الناس است که کل دين را در بر مي‏گيرند؛ از اين رو در منطق قرآن، مشورت، راه‏کار شناخت و تحقق صحيح و احسن حق الله و حق الناس است.

«در ميان اوامر الهى مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه مهم‏ترين آن‏ها" نماز" است، ... بعد از آن مهم‏ترين مسأله اجتماعى همان اصل "شورى" است كه بدون آن همه كارها ناقص است، يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد نسبت به مسائل مختلف تنها از يك يا چند بعد مى‏نگرد، و لذا ابعاد ديگر بر او مجهول مى‏ماند، اما هنگامى كه مسائل در شورى مطرح گردد و عقل‏ها و تجارب و ديدگاه‏هاى مختلف به كمك هم بشتابند، مسائل كاملا پخته و كم عيب و نقص مى‏گردد، و از لغزش دورتر است. خود پيامبر-صلي الله عليه و آله و سلم- با اينكه عقل كل بود و با مبدء وحى ارتباط داشت در مسائل مختلف اجتماعى و اجرايى، در جنگ و صلح و امور مهم ديگر، به مشورت با ياران مى‏نشست، و حتى گاه نظر آن‏ها را ترجيح مى‏داد با اين‏كه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مى‏شد، تا الگو و اسوه‏اى براى مردم باشد، چرا كه بركات مشورت از زيان‏هاى احتمالى آن به مراتب بيش‏تر است و آخرين توصيفى كه در اين آيه مطرح شده‏ انفاق است و تنها انفاق در مسائل مالى را بيان نمى‏كند بلكه انفاق از تمام آنچه خداوند روزى داده است از مال از علم از عقل و هوش و تجربه از نفوذ اجتماعى و خلاصه از همه چيز.» (نقي پورفر/1390)

بنابراين فقدان جريان مشورت، جامعه را در مسير نافرماني امر خدا و تضييع حق الله و حق الناس و در مسير ضلالت و تبعيت از جهل و شهوت و هواي نفس قرار مي‏دهد.

از جمله مهم‏ترين فوايد مشورت همان‏گونه که از کلام امام -عليه السلام-  اتخاذ مي‏شود، افزايش قدرت تفکر خواهد بود. امام علي-عليه السلام- به مالک اشتر چنين فرمان ميدهد: «وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلَادِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لَا يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْض». (نهج البلاغه/نامه53)

 مجالست با دانشمندان و برپايي همايشهاي علمي و طرح مسائل مهم و دقيق اجتماعي و فرهنگي، انگيزه مهمي براي تحريک انديشهها و توليد تفکر خلاق است. «لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ». (نهج‏البلاغه/حکمت113)

در اهميت مشورت با اهل خبره در پرورش و فزوني عقل و رشد و هدايت انسان همين بس که اميرمؤمنان على -عليه السلام-  فرموده است: «لا يَستغني العاقلُ عَن المُشاوَرة» و نيز «نِعمَ المُظَاهرةُ المُشاوَرَة». (تميمي آمدي/1366/716/788)

مشورت امري همگاني است، هر مدير يا رهبر گروهي نيز براي تصميم‏گيري‏هاي خود به مشورت با ديگران و نظرخواهي از آنان نياز دارد. در اين خصوص امام علي-عليه السلام- فرموده است: «مَن استَبَدَّ بِرَأيه هَلَکَ، وَ مَن شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَها فِي عُقُولِهَا». (نهج البلاغه/حکمت161)

10-   اخلاص در عمل در پرتو انگيزه الهي

قصد تقرب به سوي کمال مطلق خوبي‏ها و ارزش‏ها موجب انگيزش دائمي تلاش و فعاليت انسان مؤمن است که منجر به پويايي تفکر و از جمله تمدن‏سازي خواهد شد.

در اين راستا، اخلاص در نيت، شرط اساسي تأثيرگذاري مفيد بر شخصيت، اعمال و نتايج محسوب مي‏شود. از اين رو منطق ديني، صرفا دين خالص را مورد پذيرش خداوند معرفي مي‏کند: «أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الخَالِصُ». (الزمر/3)

پر واضح است پيوندي عميق ميان نيت خالص و انگيزه الهي وجود دارد. در اين آيه شريفه به اين مطلب  تأکيد شده است. «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم». (البقره/218)

از ديدگاه اسلام رمز توفيقات و موفقيات انسان‏ها در گرو تلاش و نيت خالص آن‏هاست. براي کسب موفقيت بايد اين راه را پيمود. قرآن کريم مي‏فرمايد: «وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِين». (العنکبوت/69)

از آيه فوق پيدا است كه هم تعبير به" جهاد" تعبير وسيع و مطلقى است و هم تعبير" فينا"، بنابراين هر گونه جهاد و تلاشى را كه در راه خدا و براى او و به منظور وصول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مى‏شود، خواه در طريق كسب معرفت باشد، يا جهاد با نفس، يا مبارزه با دشمن يا صبر بر طاعت، يا شكيبايى در برابر وسوسه معصيت، يا در مسير كمك به افراد مستضعف، و يا انجام هر كار نيك ديگر.كسانى كه در اين راه‏ها به هر شكل و هر صورت براى خدا مجاهده كنند مشمول حمايت و هدايت الهى هستند. منظور از" سبل" راه‏هاى مختلفى است كه به سوى خدا منتهى مى‏شود: راه جهاد با نفس، راه مبارزه با دشمنان، راه علم و دانش و فرهنگ، خلاصه جهاد در هر يك از اين راهها سبب هدايت به مسيرى است كه به خدا منتهى مى‏شود.

اين وعده‏اى است كه خداوند مؤكدا به همه مجاهدان راهش داده، و با انواع تاكيدات (لام تاكيد و نون تاكيد ثقيله) آن را مؤكد ساخته و پيروزى و ترقى و موفقيت را در گرو دو چيز شمرده،" جهاد" و"خلوص نيت". جمعى از فلاسفه معتقدند كه انديشه و مطالعه و تفكر ايجاد علم و دانش نمى‏كند، بلكه روح انسانى را براى پذيرش صور معقولات آماده مى‏سازد و هنگامى كه روح انسانى آماده پذيرش شد فيض علم از خالق متعال و واهب الصور بر روح انسان پاشيده مى‏شود. بنابراين انسان بايد در اين راه جهاد كند ولى هدايت به دست خدا است و اينكه در حديث وارد شده است كه علم به كثرت تعليم و تعلم نيست بلكه نورى است كه خداوند به قلب هر كس بخواهد و شايسته بداند مى‏افكند نيز ممكن‏است اشاره به همين معنى باشد.

با خلوص نيت و انگيزه الهي، مي‏توان به نوآوري دست يافت. البته نيت خالصي که با عمل و مجاهده همراه است. هر چه اعمال خالصانه‏تر باشد، نوآوري در آن‏ها بيش‏تر مشهود است. براي مثال آن‏ها که در زمينه تقسير قرآن سير و سلوک روحي و جاني داشته و با جان و دلشان قرآن را خوانده‏اند، هر مطلبي که مي‏گويند نوآوري درونش نهفته است چرا که آرمانشان فقط قرآن بوده است. اين مطلب چيزي است که به تجربه ثابت شده است.

كمك‏هاي غيبي گاهي به صورت فراهم شدن شرائط موفقيت است و گاهي به صورت الهامات و هدايت‏ها و روشني‏ها و روشن بيني‏ها ولي بايد دانست كه اين گونه الطاف غيبي گزاف و رايگان نيست، دو آيه از قرآن کريم گوياي اين مطلب است. در مورد اول خداوند متعال مي‏فرمايد: «انْ تَنْصُرُوا اللَّه يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اقْدامَكُم» (محمد/7) يعني هم عمل و مجاهدت و كوشش شرط است و هم اخلاص و حسن نيت. در مورد دوم خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَ الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ انَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنين‏». (العنکبوت/69)

اين مفهوم را شهيد مطهري بدين صورت بيان مي‏کند: «يکي از انواع مددهاي غيبي الهامات و اشراقاتي است كه احيانا به دانشمندان مي‏شود و ناگهان دري از علم به روي آن‏ها گشوده مي شود و اكتشافي عظيم رخ مي دهد. آنچه معمولا ما از راه‏هاي حصول علم مي‏شناسيم دو تا است: يكي تجربه و مشاهده عيني، ديگر قياس و استدلال. به عقيده بسياري از دانشمندان راه سومي هم هست. شايد اغلب اكتشافات بزرگ از نوع برقي بوده كه ناگهان در روح و مغز دانشمند جهيده و روشن كرده و سپس خاموش شده است. ابن سينا معتقد است كه چنين قوه‏اي در بسياري از افراد با اختلاف و تفاوت‏هايي وجود دارد خواجه نصير الدين طوسي دانشمندان را به دو دسته تقسيم مي‏کند، يكي منطقي و ديگري اشراقي.» (مطهري/1387)

امام علي -عليه السلام- در نهج البلاغه در وصف اصحاب رسول خدا -صلي الله عليه و آله و سلم- به اين حقيقت، يعني خلوص نيت در راه رسيدن به موفقيت، اشاره نموده است: «وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ –صلي الله عليه و آله و سلم- نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً  وَ مُضِيّاً عَلَى اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ». (نهج البلاغه/خطبه56)

(و اخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين)

 

نتيجه‏گيري:

تمدن سازي عبارت است از حرکت و جهت. هر حرکتي از نظر اسلام تمدن نيست چرا که ممکن است منجر به آباداني و عمران شود ولي خود يک مفسده باشد. در نتيجه مرز بين تمدن سازي و تمدن‏سازي اسلامي در همين نکته لطيف نهفته است. در رهنمودهاي قرآن کريم علاوه بر لزوم پويايي و حرکت انسانها، جهت حرکت آن‏ها نيز مشخص شده است و راهي که خداوند متعال آن را براي بشر برگزيده، مسير توحيدي و صراط مستقيم است. (الفاتحه/6)، (يس/61)

استقرار پايدار تمدن اسلامي بر مبناي طرح قرآني در گرو شناخت و تبيين مباني نظري و فکري آن  مي‏باشد. در مقاله حاضر، رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پويايي و حرکت انسان‏ها جهت تکوين تمدن اسلامي شناسايي، استخراج و تبيين شده است. بيداري و حرکت انسان‏ها در مسير فطرت، خردورزي، حفظ کرامت انساني، طاغوت زدايي و انحصار خشيت الهي، آزاد انديشي، علم‏آموزي، تجربه‏اندوزي، تلاش مستمر علمي، مشورت‏پذيري و هم‏افزايي و اخلاص در عمل در پرتو انگيزه الهي، تعاليمي است که اين نوشتار آن‏ها را  مورد مداقه و تجزيه و تحليل قرار داده است. بدون ترديد با بهره‏گيري از اين رهنمودها مي‏توان گامي فراسوي تمدن‏سازي نوين اسلامي برداشت.

 

فهرست منابع

·           قرآن کريم؛ ترجمه مکارم شيرازي، ناصر؛ دار القرآن الکريم، قم، چاپ دوم، 1373ابن ابي الحديد، عز الدين ابوحامد؛ شرح نهج البلاغة؛ مصحح محمد ابوالفضل ابراهيم، کتابخانه عمومي آية الله مرعشي نجفي، قم، 1337.

 

1.          ابن فارس، أحمد؛ معجم مقاييس اللغة؛ مکتب الاعلام الإسلامي، تحقيق عبد السلام محمد هارون، قم، 1404 (ق).

2.          ابن ميثم بحراني، ميثم بن علي؛ اختيار مصباح السالکين؛ بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوي، مشهد، 1366.

3.          ايازي، سيد محمد علي؛ آزادي در قرآن؛ ذکر، تهران، چاپ دوم، 1380ش.

4.          باقري، خسرو؛ نگاهي دوباره به تربيت اسلامي؛ مدرسه، تهران، 1386. 

5.          تميمي آمدي، عبد الواحد بن محمد؛ تصنيف غرر الحکم و درر الکلم؛ دفتر تبليغات، قم، 1366.

6.          جوادي آملي، عبد الله؛ تفسير انسان به انسان؛ تحقيق محمد حسين الهي‏زاده، اسراء، قم، چاپ پنجم، 1384.

7.           _______________؛ فطرت در آيينه قرآن؛ انسان‏پژوهي ديني، شماره 23، تابستان و پاييز 1389.

8.          حويزي، عبد علي بن جمعه؛ تفسير نور الثقلين؛ اسماعيليان، قم، چاپ چهام، 1415 (ق).

9.          راغب اصفهاني، حسين بن محمد؛ مفردات ألفاظ القرآن؛ دار القلم، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، 1412 (ق).

10.       رجبي، محمود؛ انسان‌شناسي؛ انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني8، قم، ‎۱۳۷۹.

11.       سيد رضي، محمد بن الحسين؛ نهج البلاغة؛ ترجمه عبد المحمد آيتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي-بنياد نهج البلاغة، چاپ سوم 1378.

12.       سيد قطب بن ابراهيم شاذلي؛ في ظلال القرآن؛ دارالشروق، بيروت، قاهره، 1412(ق).

13.       سيدرضي، محمد بن الحسين؛ نهج البلاغة؛ تصحيح صبحي صالح، ترجمه سيد جعفر شهيدي، علمي و فرهنگي، تهران، چاپ چهاردهم، 1378.

14.       صدوق، محمد بن علي؛ التوحيد؛ تحقيق هاشم حسيني؛ جامعه مدرسين، قم، 1398 (ق).

15.       طاهري، ابوالقاسم؛ کرامت انسان در انديشه امام عليG؛ پژوهش‏هاي ديني، شماره دوم، تابستان و پاييز 1384.

16.       طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن؛ دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ پنجم 1417 (ق). (ابن ميثم/1362).

17.       طبرسي، فضل بن حسن؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ انتشارات ناصر خسرو، تحقيق محمد جواد بلاغي، تهران، چاپ سوم 1372.

18.       قمي، عباس؛ مفاتيح الجنان؛ دار المعرفة، قم، 1386.

19.       کليني، محمد بن يعقوب؛ الکافي؛ دار الکتب الإسلاميه، مصحح علي اکبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، 1407 (ق).

20.       محمدي ري‏شهري، محمد؛ ميزان الحکمة؛ ترجمه حميدرضا شيخي، دار الحديث، قم، 1389.

21.       محمودي، ايوب و ديگران؛ ويژگي‏ها و ثمرات تفکر انتقادي از ديدگاه امام علي G؛ پژوهش در مسائل تعليم و تربيت اسلامي، شماره13.

22.       مداحي جواد و حسيني سيد علي؛ بررﺳﻲ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺭﻭﺵﻫﺎﻱ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺗﻔﻜﺮ ﺧﻼﻕ ﺩﺭ ﺳﻴﺮﻩ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻥ D؛ دو فصل‏نامه تربيت اسلامي، شماره 17، پاييز و زمستان 1392.

23.       مطهري، مرتضي، مجموعه آثار شهيد مطهري؛ انتشارات صدرا، چاپ اول 1387.

24.       مکارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه؛ دار الکتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374.

25.       ملکي، حسين؛ تربيت عقلاني در نهج البلاغه و دلالت‏هاي آموزشي آن؛ پژوهش‏هاي تربيت اسلامي، شماره 4، زمستان 1379.

26.       نقي‏پور، ولي الله؛ مباني و بسترهاي تفکر و تعقل خلاق از ديدگاه اسلام؛ چشم انداز مديريت دولتي، شماره 5، بهار 1390.

 

[1] دکتراي علوم قرآن و حديث