بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى

بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى

 

 

بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى

 

محمد فاكر ميبدى

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

اشاره:

يكى از مسايل مهمى كه در ارتباط با حكومت اسلامى مطرح است و با توجه به برد مفهومى و معناى آن مى تواند از مشروعيت حاكم تا لزوم اطاعت و پيروى ايفاى نقش نمايد، بيعت مردم با امام و رهبر در جامعه اسلامى است.

در اين مختصر كه در پاسخ به فراخوان مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى تهيه مى شود، بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى مورد بررسى اجمالى قرار گرفته است، باشد تا بانگرشى ويژه خواه مثبت يا منفى به اين امر خطير نگريسته شود.

معناى بيعت نزد ارباب لغت

الف: خليل بن احمد فراهيدى

وى مى نويسد: بيعت يعنى دست به دست هم دادن بر ايجاب بيع و معامله است،

ـ(234)ـ

همچنين به معناى دست به هم دادن براى اطاعت نيز به كار مى رود(1).

ب: فيومى

اين دانشمند لغت شناس مى نويسد: البيعه الصفقه على ايجاب البيع و تطلق ايضاً على المبايعه والطاعه ومنه ايمان البيعه(2). وى دقيقا همان معنا را مى گويد كه خليل گفته است.

ج: راغب اصفهانى:

وى كه در لغت شناسى قرآن يد طولايى دارد مى نويسد: بايع السلطان (با سلطان بيعت كرد) يعنى اين كه فرد به ازاء امور خدماتى كه سلطان انجام مى دهد پيروى و اطاعت از وى را پذيرفته و تضمين نموده است، كه بدان مبايعه و بيعت مى گويند(3).

د: ابن اثير

وى با ذكر حديث (الا تبايعونى على الاسلام)، مى نويسد: بيعت عبارتست از معاقده و معاهده(4).

از آنچه گذشت ملاحظه شد كه بيعت و بيع افزون بر آنكه از يک ريشه و ماده هستند، داراى معناى نزديک به هم نيز مى باشند.

در سر اين ارتباط معنوى، ارباب لغت مى گويند: اصل اين واژه - ب، ى، ع - دلالت بر معاقده و مبادله مال به مال دارد، و بيعت نيز چون در حقيقت نوعى مبادله و معامله است از همين ريشه گرفته شده است. ابن اثير در ادامه معناى بيعت مى افزايد: گويا هر يک از آن دو (مبايعان) آنچه در اختيار دارد به طرف مقابل مى فروشد و جان و اطاعت و اختيار كار خويش را بدست او مى دهد.

____________________________________

1 ـ ترتيب كتاب العين، بيع.

2 ـ مفردات، بيع.

3 ـ النهايه فى غريب الحديث والاثر، بيع.

4 ـ پيشين.

ـ(235)ـ

حقيقت بيعت در كلام دانشمندان

از گفته هاى ارباب لغت معلوم شد كه بيعت در مجموع عبارت از نوعى تعهد در مقابل بيعت شونده مبنى بر اطاعت از وى مى باشد.

به جز لغويان، ديگران نيز همين معنا را بيان كرده اند لكن با حذف و يا افزودن جمله اى.

سخن ابن خلدون در اين باره:

بيعت عبارت از پيمان بستن به فرمانبرى و اطاعت است، بيعت كننده با امير خويش پيمان مى بند كه در امور مربوط به خود و مسلمانان تسليم نظر وى باشد و در هيچ چيز از امور مزبور با او به ستيز بر نخيزد و تكاليفى كه بر عهده وى مى گذارد و وى را به انجام دادن آن مكلف مى سازد اطاعت كند، خواه آن تكاليف به دلخواه او باشد يا مخالف ميلش(1).

نظرى ديگر:

آنچه متبادر به ذهن است اينكه بيعت ماهيه عبارت است از وسيله انشاء ولايت بعد از تحقق مقاوله و رضايت، و همانگونه كه در بيع با تصافق دستها انشاء بيع مى شود، در انشاء ولايت نيز چنين است(2).

اين نظر صراحت دارد به اينكه ولايت به وسيله بيعت انشاء مى شود. ولى بايد گفت اگر واقعاً بيعت به تمام معنى و به تعبير صاحب نظريه (طابق النعل بالنعل) همانند بيع است بايد تمام احكام فسخ و خيارات نيز بر بيعت جارى باشد. در حاليكه طبق روايات علوى بيعت قابل فسخ نيست.

______________________________________

1 ـ مقدمه ابن خلدون (مترجم) ج 1 ص 400.

2 ـ دراسات فى ولايه الفقيه ج 1 ص 523.

ـ(236)ـ

كلام آيت الله سبحانى:

بيعت اين است كه بيعت كننده خود را در اختيار بيعت شونده قرار مى دهد و بيعت شونده سعى مى كند امور او را به صورت صحيح تدبير كندو گويا بيعت كننده و بيعت شونده به كارى تجارى اقدام مى كنند، زيرا هر كدام از آنها در مقابل ديگرى متعهد بر كارى مى شود(1).

سخنان آيت الله سبحانى از يكسو شبيه سخن ابن خلدون مى ماند چنانكه خود بدان اعتراف دارند، و از سوى ديگر به سخن صاحب دراسات مى ماند و از اينرو همان اشكال بر آن وارد است.

بيان آيت الله مكارم شيرازى:

بيعت عبارت است از تعهدى كه از ناحيه بيعت كننده صورت مى گيرد بر اين كه از بيعت شونده اطاعت كند و مخالفت امروى نكند و گويا چيزى به او فروخته است(2).

آنچه همه اين دانشمندان بدان توافق دارند اين است كه بيعت از مقوله «تعهد» است و طبعاً مشمول «اوفوا بالعقود» و لازم الاجر است. اما در اينكه به وسيله انشاء ولايت و انعقاد امامت مى شود يا خير، دو نظريه اول جواب مثبت، و دو نظريه اخير، جواب منفى مى دهد.

اقسام بيعت

اگر چه در نظر بدوى چنين بنظر مى رسد كه بيعت تهى از تنوع است اما با مراجعه به قرآن كريم، روايات و تاريخ و كاربرد اين واژه به خوبى روشن مى شود كه

______________________________________

1 ـ معالم الحكومة الاسلامية، ص 260.

2 ـ انوار الفقاهة - بيع، ج 1، ص 517.

ـ(237)ـ

بيعت خود تقسيماتى دارد.

3 ـ 1 ـ اقسام بيعت از جهت اهداف و محتوا:

از اين جهت مى توان بيعت را به سه نوع تقسيم كرد:

الف: بيعة الاتباع:

و اين همان بيعتى است كه در عقبة منى و نيز بعد از فتح مكه و اعلان اسلام اهل آن مبنى بر متابعت از خدا و رسول انجام شد. قرآن مى فرمايد: ﴿يَا ايُّهَا النَّبِى اذَا جَاءک الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَک عَلَى ان لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ اوْلَادَهُنَّ وَلَا يَاتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ ايْدِيهِنَّ وَارْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَک فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾(1).

مفاد اين بيعت، اطاعت از خدا و رسول است كه در قالب امور اعتقادى، اخلاقى و حقوقى جلوه كرده است كه عبارتند از:

شرک نورزيدن به خدا، دزدى نكردن، مرتكب فحشاء نشدن، نكشتن فرزندان خود، تهمت نزدن و بالاخره نافر مانى پيامبر نكردن.

در روايتى نيز آمده كه عباده بن صامت گفت: با يعنا رسول الله على السمع والطاعة فى العسر واليسر(2).

ب: بيعة الجهاد:

اين همان بيعتى است كه معمولا فرمانده سپاه از نيروهاى تحت امر خود مى گيرد تا اينكه در ميدان جنگ تا آخرين قطره خون با وى باشند. قرآن كريم به اين نوع بيعت اشاره كرده و مى فرمايد: ﴿انَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَک انَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ ايْدِيهِمْ فَمَن

_________________________________

1 ـ سوره ممتحنه: 12.

2 ـ سنن النسائى ج 7، ص 38.

ـ(238)ـ

نَّكَثَ فَانَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ اوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ اجْرًا عَظِيمًا﴾(1) اين بيعت به قرينه آيات بعد كه در آن سخن از مغانم كثيره، مخلفون و... است معلوم مى شود كه، بيعت جهاد است و مفاد و اسم پيمان صلحى هم كه بسته شد خود مؤيد اين حقيقت است، در روايتى نيز پيامبر صريحا فرمود: ابا يعه على الجهاد(2).

ج: بيعه الخلافه والامامه:

اين همان بيعتى است كه از عصر پيامبر و خلفاء و ائمه با كيفيت مخصوص آن زمان بوده است و در امروز نيز ممكن است به اشكال ديگر خودنمائى كند. ويژگى آن ملاک تشخيص موافق از مخالف، بودن آن است، و انجام اين بيعت به معناى پذيرش ولايت امر در تمام امور و به تمام معنى است.

ياد سپارى:

بايد توجه داشت كه بيعت متابعت و بيعت جهاد خود بخشى از بيعت خلافت وامامت است كه ممكن است در برخى از موارد از نوع اخيد منفک شود، و آن در زمانى است كه ممكن است شخص امام و خليفه به عنوان ولى امر بيعت جهاد را از فردى بردارد اما بيعت امامت قابل برداشتن نيست.

3 ـ 2 ـ تقسيم بيعت از جهت گستردگى يا ضيق دايره:

بيعت عام و بيعت خاص:

بيعت از اين جهت مى تواند شكل عام و يا خاص به خود بگيرد كه در طول تاريخ اسلام نيز مكرر مشاهده شده است، از جمله بيعت اوليه با ابو بكر در سقيفه كه «بيعت خاص» بود و بيعت مردم با وى در مسجد پيامبر كه عنوان «بيعت عام» به خود گرفت.

بيهقى مى نويسد: قد كانت طائفه منهم با يعوه قبل ذلک فى سقيفه بنى ساعده و

____________________________________

1 ـ سوره فتح: 10.

2 ـ سنن النسائى ج: 7، ص 141.

ـ(239)ـ

كانت بيعته على المنبر بيعة العامة، گروهى از مردم قبلاً در سقيفه با ابو بكر بيعت كرده بودند ولى بيعتى كه روى منبر در مسجد صورت گرفت بيعت عمومى بود(1).

على عليه السلام، بيعتى را كه با وى انجام شد به «بيعت عمومى» توصيف مى كند و مى فرمايد و هذه بيعه عامه، اين بيعتى عمومى است(2).

وان العامة لم تبايعنى لسلطان غالب، يعنى عموم مردم با من بخاطر زور بيعت نكردند(3).

3 ـ 3 ـ بيعت آغازين و بيعت مجدد:

از سوى ديگر بيعت ممكن است به عنوان بيعت اوليه تلقى شود چنانكه افراد و قبايلى به حضور پيامبر مى آمدند و بر اسلام و اطاعت با وى بيعت مى كردند، و در فرصتى ديگر و مخصوصا در مواقع بحرانى براى تاكيد وفادارى، مجددا بيعت مى كردند كه عنوان «تجديد بيعت» بخود مى گيرد كه پس از اين بدان اشارت خواهيم كرد.

مراتب بيعت

با مراجعه به تاريخ و روايات به روشنى در مى يابيم كه بيعت داراى مراتبى است و شخص بيعت كننده بهنگام بيعت كردن مى تواند حدود آن را مشخص كند.

4 ـ 1 ـ بيعت تمام معيار:

در روايتى عباده بن صامت مى گويد: بايعنا رسول الله على السمع والطاعه فى

_____________________________________

1 ـ الاعتقاد والهداية الى سبيل الرشاد، ص: 275.

2 ـ ارشاد مفيد، ج 1، ص 235.

3 ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، نامه 54.

ـ(240)ـ

النشاط والكسل وعلى النفقه فى العسر واليسر وعلى الامر بالمعروف والنهى عن المنكر وعلى ان نقوم لله لا تاخذنا لومه لائم وعلى ان ننصره اذا قدم علينا يثرب فنمنعه مما نمنع منه انفسنا و ازواجنا و ابناءنا(1). يعنى با پيامبر اين گونه بيعت كرديم كه: هرچه بگويد بشنويم و اطاعت كنيم (سمعه و طاعه ) چه در رحال نشاط و خوشى و چه در ناخوشى، و اينكه او را كمک مالى كنيم چه در سختى و چه در آسايش، و اينكه امر به معروف و نهى از منكر كنيم، و اينكه تحت تاثير تبليغات و شماتتها قرار نگيريم، و اينكه به هنگام ورود پيامبر به مدينه او را يارى كنيم و اينكه او را چنان حمايت كنيم كه از زن و فرزند خود حمايت مى كنيم.

اگر چه سيوطى اين روايت را زير بيعت رضوان و حديبيه نقل مى كند اما قرائت و شواهد حكايت از آن دارد كه اين بيعت مربوط به بيعت عقبه دوم مى باشد.

4 ـ 2 ـ بيعت تا پاى جان:

در روايتى سلمة بن اكوع مى گويد: بايعت رسول الله تحت الشجره. قيل على اى شىء كنتم تبايعون؟ قال على الموت. يعنى در بيعت رضوان با پيامبر بيعت كردم.

پرسيده شدبر چه چيز بيعت كردى؟ گفت تا پاى جان(2).

4 ـ 3 ـ بيعت در حد فرار نكردن از جنگ:

در روايتى معقل بن يسار مى گويد: بايعناه على ان لا نفر. يعنى با پيامبر بيعت كرديم كه فرار نكنيم(3).

از اينرو برخى از مفسران و فقهاء، مى نويسند: گاه در ضمن بيعت شرائط و حدودى براى آن قرار مى داند مثلا:

_____________________________________

1 ـ نهج البلاغه، صبحى الصالح، نامه 54.

2 ـ تفسير الدر المنثور، ج 7، ص 522.

3 ـ پيشين ص 522.

ـ(241)ـ

بيعت تا حد فرار نكردن.

بيعت تا پاى مال.

بيعت تا پاى جان.

بيعت تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند(1).

نسائى در سنن خود با ذكر رواياتى و باعناوين مستقل به يازده قسم از بيعت اشارت كرده است كه عبارتند از: البيعه على السمع والطاعه، البيعه على ان لا تنازع، البيعه على القول بالحق، البيعه على القول بالعدل، البيعه على الاثره، البيعه على النضج، البيعه على ان لا نفر، البيعه على الموت، البيعه على الجهاد، البيعه على الهجره، البيعه على فراق المشرك(2).

كيفيت بيعت و شيوه هاى آن

از بيان اهل لغت و تعبير به «صفقه» و اين كه مى گويند: «صفقت له بالبيعهاى ضربت بيدى على يده» و نيز از تعبير قرآن به «يد الله فوق ايديهم» اين گونه برداشت مى شود كه در اعلان بيعت و پيروى، دست نقش اساسى داشته است. چرا كه به وسيله نهادن دست در ست يكديگر پذيرش مفاد بيعت را اعلام مى كردند كه به اشكال مختلفى بروز مى كرده است.

الف: بيعت مستقيم:

يعنى اين كه هر كسى دست خود را در دست پيامبر، خليفه و يا امام قرار مى داده است و يا اين كه دست خود را به دست او مى زده است، چنانكه در جريان بيعت عقبه

_______________________________

1 ـ همان.

2 ـ سنن النسائى ج 7 ص 137 - 143.

ـ(242)ـ

مى گويند: اول من ضرب على يد رسول الله البراء بن معرور ثم تتابع القوم(1).

ب: وساطت نماينده اعزامى به سوى مردم

اگر مردم به دليل بعد مسافت ويا دليل ديگرى نمى توانستند به طور مستقيم با فرد مورد نظر بيعت كنند فا فرستاده وى بيعت مى كردند، چنانكه با حضرت مسلم نماينده حضرت امام حسين عليه السلام در كوفه بيعت كردند.

ج: وساطت نماينده اعزامى از سوى مردم شهر ها

در برخى از موارد بيعت اهال به اين نحو صورت مى گرفت كه جمعيت منطقه يا قبليه اى، نماينده خود را به سوى پيامبر، خليفه و امام اعزام مى كردند تا وفادارى مردم آن شهر را اعلام نمايند. اين دو شيوه مخصوصاً بعد از گسترش اسلام و فزونى جمعيت مسلمانان و پراكندگى آنها رواج داشته است. هيئتهاى نمايندگى از قبايل بيانگر اين نوع از بيعت است.

د: وساطت ابزار:

در برخى از موارد بنا به دلايلى غير از بعد مسافت و امثال آن كه امكان «تصافق مستقيم» نبود امورى ديگر نقش واسطه را بر عهده مى گرفت، چنانكه بعد از فتح مكه در مورد گرفتن بيعت از زنان عملى شد كه به روايات آن پس از اين اشارت خواهد شد.

هـ: ابزار جديد در عصر حاضر:

اگر بنا باشد امروزه نيز بيعت گرفته شود بديهى است كه تحت تاثير زمان و تحول در ابزار، اين شيوه ها نيز متحول خواهد شد و دست كم اخذ بيعت به صورت اخذ راى انجام مى گردد. پس از اين شرح خواهيم داد.

_______________________________

1 ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 94.

ـ(243)ـ

بيعت، شيعه و سنى

6 ـ 1 ـ بيعت و اهل سنت

بسا چنين به اذهان متبادر شود كه با توجه به بينش هاى موجود در ميان فرق اسلامى، گرفتن بيعت تنها در ميان اهل سنت رواج داشته و اين امر در فرهنگ شيعه جايگاهى ندارد. اما با بررسى تاريخ به وضوح آشكار مى شود كه اين مسئله نيز همانند بسيارى از امور ديگر جزء مشتركات است و از ويژگى مذهب خاصى نيست، اگر چه در حوزه اهل سنت به صورت چشمگيرتر خودنمايى كرده تا بدان حد كه مورخان مى نويسند چون فلانى (خليفه قبلى) از دنيا رفت با فلان كس (خليفه بعدى) بيعت كردند و اين امر از بيعت با خلفاى راشدين گرفته تا بيعت خلفاى اموى و عباسى همچنان ادامه داشته است.

6 ـ 2 ـ بيعت و شيعه:

در حوزه شيعه نيز مسئله بيعت - با فرض بى تاثيرى آن در نصب امام - خواه بصورت مثبت (بيعت نمودن) و يا به صورت منفى (بيعت نكردن) بوده است و ائمه معصومين و نمايندگان آنها نقش قابل توجهى براى آن قابل بوده اند و روى آن تكيه مى كردند، كه به مواردى از آن اشارت مى شود.

1 ـ بيعت گرفتن پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم براى على عليه السلام:

در روايت احتجاج آمده كه:... كذلک اخذ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم البيعه لعلى بالخلافه على عدد اصحاب موسى فنكثوا البيعه... الا وانى قد بايعت الله وعلى قد با يعنى وانا آخذكم بالبيعه له عن الله عزوجل(1).

اين گونه پيامبر براى خلافت على به تعداد

_________________________________

1 ـ طبرسى احتجاج ص 56 و64.

ـ(244)ـ

اصحاب موسى بيعت گرفت ولى آنها آنرا نكث (نقض) كردند... ونيز فرمود: بدانيد من با خدا بيعت كردم و على با من بيعت كرده، و من از سوى خدا از شما براى على بيعت مى گيرم.

2 ـ بيعت على عليه السلام با خلفاى سه گانه:

خواه به فوريت و ياكندى و خواه از روى ميل و رغبت و يا عليرغم ميل باطنى آن حضرت.

3 ـ نپذيرفتن بيعت ابو لسفيان از سوى على عليه السلام:

قال ابا حسن ابسط يدک حتى ابايعكم فابى على عليه(1). ابو سفيان گفت اى ابو الحسن دستت رابده تا باتو بيعت كنم كه على نپذيرفت.

4 ـ بيعت مردم با على عليه السلام:

بعد از قتل عثمان مردم با ميل خود با على بيعت كردند و او اونيز بيعت آنها را پذيرفت، خود مى فرمايد: انه بايعنى القوم الذى بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان(2) يعنى همان مردمى كه با ابو بكر وعمر وعثمان بيعت كردند با من هم بيعت كردند.

5 ـ حساسيت على عليه السلام نسبت به بيعت شكنى اصحاب جمل:

على عليه السلام از بيعت شكنان جمل ناراحت بود به ويژه از برخورد طلحه وزبير - كه بعدا به روايات آن اشاره خواهد شد

6 ـ بيعت مردم با امام حسن مجتبى عليه السلام:

در تاريخ آمده كه: فبايعه الناس على انه الخليفة والامام(3). مردم با آن حضرت به عنوان خليفه و امام بيعت كردند، خود امام مجتبى عليه السلام نيز در نامه اى به معاويه

________________________________

1 ـ تاريخ طبرى، ج 2 ص 449، فروغ ولايت ص 155.

2 ـ نهج البلاغه فيض، ص 840.

3 ـ كشف الغمة، ج 2 ص 158.

ـ(245)ـ

مى نويسد... و دخل فيما دخل فيه الناس من بيعتى فانک تعلم انى احق بهذا الامر منك(1).

يعنى در بيعت من كه مردم در آن وارد شده اند وارد شو، زيرا تو خود مى دانى كه من نسبت به اين امر از تو سزاوارترم.

7 ـ بيعت نكردن امام حسين عليه السلام با يزيد:

فرمود: مثلى لا يبايع مثله چون منى با مثل او بيعت نمى كند.

8 ـ بيعت گرفتن مسلم از مردم كوفه براى امام حسين عليه السلام

تاريخ مى نويسد: واخذ البيعة للحسين بن على(2) مسلم براى حسين بن على بيعت گرفت، و بايع الناس حتى بايعه منهم ثمانيه عشر الفا(3)، هجده هزار نفر با او بيعت كردند

9 ـ برداشتن بيعت امام حسين از اصحابش در شب عاشورا:

فرمود: قد عزمت لکم فانطلقوا جميعا فى حل ليس لكم من زمام. البته بيعت جهاد را از آنها برداشت نه بيعت امامت و اطاعت (4).

 10 ـ بيعت مردم كوفه با زيد بن على براى خونخواهى از امام حسين:

مورخان در باره وى مى نويسند: فلما وصل الى الكوفه اجتمع اليه اهلها فلم يزالوا له حتى بايعوه على الحرب. چون زيد به كوفه رسيد مردم آن شهر اطرافش را گرفتند و از او جدا نشدند تا اين كه براى جنگيدن، با اوبيعت كردند(5).

11 ـ بيعت مردم براى ولا يتعهد ى حضرت رضا عليه السلام:

خود حضرت در جريان اخذ بيعت فرمود: كل من بايعنا بايع بفسخ البيعه غير هذا

_______________________________

1 ـ مقاتل الطالبين، ص 35، به نقل از دراسات فى ولاية بالفقيه ج 1 ص 506.

2 ـ كشف الغمة ج 2 ص 254.

3 ـ ارشاد مفيد ج 2 ص 38.

4 ـ ارشاد مفيد ج 2 ص 94.

5 ـ ارشاد مفيد ج 2 ص 168.

ـ(246)ـ

الفتى فانه بايعنا بعقدها. يعنى همه كسانى كه با من بيعت كردند به جاى عقد بيعت، بيعت را فسخ كردند مگر اين جوان كه عقد بيعت نمود(1). حضرت با اين سخن به كيفيت بيعت اشاره مى كند.

12 ـ بيعت مردم با حضرت مهدى (عج) به هنگام ظهور:

امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايد: فو الله لكانى انظر اليه بين الركن والمقام يبايع الناس بامر جديد. گوئى او را مى بينم در بين ركن و مقام كه مردم با وى در كارى جديد بيعت مى كنند(2). و امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: ينادى باسم القائم فيؤتى وهو خلف المقام... ثم يؤخذ بيده فيبايع. قائم را به نام صدا مى زند و او به پشت مقام آورده مى شود، سپس مردم شروع به بيعت با وى كنند(3).

اگر چه مفهوم بيعت در بينش شيعه و سنى متفاوت است اما اجمالا در بين هر دو وجود دارد كه نمونه هاى آن بيان شد.

بيعت در قرآن، حديث و تاريخ

در اين مبحث به اختصار به تبيين اهميت مساله بيعت از ديدگاه قرآن و سنت و تاريخ مى پردازيم و اگر جه به بعضى از آنها در مباحث ديگر نيز اشاره شده است ولى در اينجا از زاويه ديگرى بدان نگريسته مى شود.

7 ـ 1 ـ بيعت در قرآن:

قرآن كريم در سه آيه به امر بيعت مردم با پيامبر اشارت دارد.

_____________________________

1 ـ عيوان الاخبار، ج 2 ص 238.

2 ـ غيبت نعمانى، ص 262.

3 ـ غيبت نعمانى، ص 263.

ـ(247)ـ

الف: در سوره فتح:

مى فرمايد: ﴿انَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَک انَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ ايْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَانَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ اوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ اجْرًا عَظِيمًا﴾(1).

(اى پيامبر) آنها كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت با خدا بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست آنهاست، پس هر كس پيمان شكنى كند به زيان خود پيمان شكنى كرده است و آنكس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى به پاداش بزرگى خواهد رسيد.

ب: در همين سوره:

كه مى فرمايد: ﴿لَقَدْ رَضِى اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ اذْ يُبَايِعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَه...﴾(2) خداوند از مؤمنان راضى شد، هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند.

نكاتى كه در اين دو آيه وجود دارد:

1 ـ بيعت با پيامبر، بيعت با خداست چرا كه اطاعت از پيامبر اطاعت از خداست.

2 ـ بيعت با پيامبر حمايت و نصرت الهى را جلب مى كند.

3 ـ زيان پيمان شكنى به خود ناكث و ناقض بر مى گردد.

4 ـ وفاى به بيعت نه تنها ثمره دنيوى دارد بلكه اجر عظيم اخروى نيز دارد.

5 ـ اين بيعت با توجه به قرائن و شواهد، بيعت جهاد است نه بيعت زعامت وامامت.

6 ـ با توجه به كلام (لقد رضي الله) اين بيعت لقب بيعت رضوان به خود گرفته است.

7 ـ مسلما اطلاق و عموم آيه تخصيص خورده است و همه بيعت كنندگان در

__________________________________

1 ـ سوره فتح: 10.

2 ـ سوره فتح: 18.

ـ(248)ـ

رضايت خدا باقى نماند ند بارزترين نمونه آن عبدالله بن ابى رئيس منافقان مدينه است كه او نيز در اين بيعت شركت داشته و حال آنكه مشمول (ولا تقم على قبره)(1)

گرديد. تعبير به (اذا يبايعونک به جاى بايعونك) نيز مؤيد همين معناست، يعنى به هنگام بيعت از آنها به خاطر آن عمل خاص از آنها راضى بود اما در همه اوقات و با هر شرايطى؟ خير.

ج: در سوره ممتحنه:

﴿يَا ايُّهَا النَّبِى اذَا جَاءک الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَک عَلَى ان لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ اوْلَادَهُنَّ وَلَا يَاتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ ايْدِيهِنَّ وَارْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَک فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾(2).

اى پيامبر، هنگاميكه زنان مؤمن نزد تو آيندو با تو بيعت كنند كه چيزى را شريک خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده به زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترانزنند و در هيچ كار ناشايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن.

دو نكته:

1 ـ اين بيعت از نوع بيعت اطاعت است و امورى از اعتقادات، اخلاق و حقوق را در بر مى گيرد.

2 ـ از اين بيعت به خوبى روشن مى شود كه اسلام همانگونه كه براى مردان حقوق و شخصيت قايل است براى زنان نيز بعنوان نيمى از جامعه انسانى ارزش قايل است، و اين بدان معنى است كه در جامعه اسلامى زنان دوشادوش مردان در امور سياسى، اجتماعى، و... نقش دارند.

_____________________________

1 ـ سوره توبه: 84.

2 ـ سوره ممتحنه: 12.

ـ(249)ـ

7 ـ 2 ـ بيعت در اخبار و روايات:

رواياتى كه متعرض مساله بيعت و فروعات آن شده است زياد است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:

1ـ در روايتى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: لما فتح رسول الله مكه بايع الرجال ثم جاءت النساء يبايعنه فانزل الله عزوجل يا ايها النبى.. قالت ام حكيم يا رسول الله كيف نبايعک؟ قال اننى لا اصافح النساء فدعا بقدح من ماء فدخل يده ثم اخرجها فقال ادخلن ايديكن فى هذا الماء(1). هنگاميكه پيامبر مكه را فتح كرد ابتداء، مردان با آن حضرت بيعت نمودند، پس از آن زنان براى بيعت آمدند، كه آيه يا ايها النبى... نازل شد. ام حكيم - همسر عكرمه پسر ابو جهل - گفت اى رسول خدا چگونه بيعت كنيم، پيامبر فرمود: من بازنان مصافحة - دست دادن - نمى كنم و بعد دستور داد ظرف آبى آورده و دست خود را در آن فرو بردند و بيرون آوردند و به زنان دستور داد دست خود را در آن آب فرو برند.

2ـ در روايتى امام موسى كاظم عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى كند، مى فرمايد: لما هاجر النبى الى المدينة و حضر الخروج الى بدر دعا الناس الى البيعة فبايع كلهم على السمع والطاعة(2).

بعد از هجرت پيامبر به مدينة، وقتى مى خواست به سوى جنگ بدر برود همگان را به بيعت دعوت كرد، آنها نيز سمعا و طاعتا بيعت كردند.

3 ـ سيوطى در تفسير الدر المنثور در خصوص بيعت زنان بعد از فتح مكه مى نويسد: سليمه بنت قيس گفت: جئت رسول الله ابايعه على الاسلام فى نسوه من الانصار(3). و نيز مى نويسد: جاءت اميميه بنت رقيقه الى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فبايع على

_________________________

1 ـ نور الثقلين ج 5، ص 307، وسايل الشيعه ابواب مقدمات نكاح باب 117 ح 4.

2 ـ بحار الانوار ج 68 ص 395.

3 ـ الدر المنثور ج 8 ص 139.

ـ(250)ـ

الاسلام فقال ابايعک على ان لا تشركى...(1).

4ـ يعلى بن اميه مى گويد: روز فتح مكه همراه پدرم به حضور پيامبر رسيديم و عرض كردم يا رسول الله با پدرم بر هجرت بيعت كن، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ابايعه على الجهاد وقد انقطعت الهجره، پيامبر فرمود: بر جهاد با او بيعت مى كنيم (يعنى بيعت او را مى پذيرم) زيرا هجرت پايان يافت(2).

5 ـ شخصى به نام جرير مى گويد: به هنگام بيعت كردن مردم با پيامبر به حضور آن حضرت رسيدم و گفتم، دستت را بده تا با توبيعت كنم و هر شرطى كه مى خواهى قرار بده، قال: ابايعک على ان تعبد الله و تقيم الصلوة وتوتى الزكاة و تناصح المسلمين و تفارق المشركين(3). پيامبر فرمود: با تو بيعت مى كنم (بيعتت را مى پذيرم) بر اين كه خدا را عبادت كنى، نماز را برپاى دارى، زكات بدهى، رفيق مسلمانان باشى و از كفار دورى گزينى.

6 ـ آنچه در نهج البلاغه درباره بيعت با حضرت «على عليه السلام» ومكاتبات آن حضرت با معاويه و طلحه و زبير آمده است از جمله اين كه حضرت به معاويه نوشت:

انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه(4). يعنى اى معاويه همانهايى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من هم بيعت كردند.

7 ـ 3 ـ بيعت در تاريخ اسلام

با مرورى در صفحات تاريخ نيز مى توان به اهميت مساله پى برد، بيعتهايى كه در تاريخ ثبت شده بيش از آن است كه خواسته باشيم و يا بتوانيم آن را در اينجا بياوريم، چرا كه در طول تاريخ خلافت، از عصر خلفاء راشدين تا خلفاى اموى

________________________________

1 ـ الدر المنثور ج 8 ص 139، موطا، ص 651.

2 ـ سنن النسائى، ج 7 ص 141.

3 ـ سنن النسائى ج 7 ص 139.

4 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح نامه 6، ونيز ر ک: نامه 7 و 9 و 54 و خطبه 8 و 34.

ـ(251)ـ

(سفيانى و مروانى) و عباسى، هر خليفه اى كه از دنيا مى رفت و خليفه ديگرى روى كار مى آمد اولين برنامه، بيعت با خليفه جديد بود. كه مهمترين آنها بيعت با خلفاى راشدين، و بعد از آن بيعت با مروان بن حكم بود كه حكومت را از آل ابو سفيان به آل مروان منتقل كرد، همچنين بيعت مردم با ابو العباس سفاح كه موجب انتقال قدرت از بنى اميه به بنى عباس گرديد.

در عصر نبوى نيز بيعتهاى سرنوشت سازى به وقوع پيوست كه از همه مهمتر دو بيعت انصار مى باشد.

بيعتهاى عقبه اول و دوم

در سال دوازدهم بعثت بود كه حدود دوازده نفر از مردم مدينه در موسم حج، در عقبه منى، با پيامبر بيعت كردند و درست يكسال بعدنيز جمعى ديگر كه تعداد شان به 75 نفر مى رسيد در مراسم حج در همان محل با پيامبر بيعت كردند(1).

كه از پيامبر آن گونه دفاع كنند كه از خودشان دفاع مى كنند(2). آقاى دكتر آيتى به نقل از سيره ابن اسحاق مى نويسد: پيامبر در بيعت عقبه دوم فرمود بايعكم على ان تمنعونى ما تمنعون منه نساءكم وابناءكم(3). با شما بيعت مى كنم تا چنان كه زنان و فرزندان خويش را حمايت مى كنيد مرا نيز حمايت كنيد.

اين دو بيعت آنچنان سرنوشت ساز بود كه زمينه ساز هجرت پيامبر و اصحاب را به يثرب فراهم كرد، بيعت و هجرتى كه باعث شد اين شهر را به عنوان مدينه النبى و مركز حكومت پيامبر و محل نزول نيمى از قرآن قرار بدهد.

همچنين هيئتهايى از قبايل براى بيعت مى آمدند كه برخى از آنها به خاطر شرايط

_______________________________

1 ـ تاريخ طبرى ج 2 ص 87 و 94، تاريخ پيامبر اسلام ص 181 و 189.

2 ـ سيره ابن هشام، دار احياء التراث العربى ح 2 ص 75 و 97.

3 ـ تاريخ پيامبر اسلام ص 190.

ـ(252)ـ

غير مقدور، بيعت انجام نمى گرفت(1).

مفهوم اين بيعتها

بيعتها اگر چه از نظر معنى و اصطلاح يكسانند، اما با توجه به وجود اقسام واختلاف مراحل و نوع بينش ها، نمى توانند همه آنها به يک مفهوم باشند، از اين رو مى بايست بيعتهاى نبوى و بيعت خلفاء و بيعتهاى ائمه را جداگانه مورد بررسى قرار داد.

8 ـ 1 ـ بيعتهاى نبوى

بيعتهايى كه بانبى اكرم صورت مى گرفت بى ترديد براى زعامت و رهبرى آن حضرت نبود، چرا كه آنها نمى خواستند با اين بيعتها به رياست و زعامت پيامبر اعتراف كنند و به طريق اولى قصد نصب آن حضرت به عنوان رهبر را نداشتند، تنها نقشى كه اين بيعتها مى توانست داشته باشد نقش اظهار علاقه و نشانه اعتراف به زعامت آن حضرت و تاكيد عملى به التزام به لوازم ايمان است. چرا كه نبوت و همه مقامات ناشى از آن، از ناحيه ذات حضرت حق بدو افاضه شده بود و مردم موظف به اطاعت از آن حضرت بودند «اطيعوا الله واطيعوا الرسول». از اين روهر كسى كه به وى ايمان مى آورد به همه مسؤوليتها و مقامات وى نيز معترف مى شد و هيچ نيازى به بيعت ندارد.

8 ـ 2 ـ بيعت خلفاء

بيعتهاى عصر خلفا به حسب ظاهر براى امامت و خلافت است، زيرا هر خليفه اى با بيعتى كه از مردم مى گرفت به زعم خود سند مشروعيت حكومت خود را نيز

____________________________

1 ـ پيشين ص 663.

ـ(253)ـ

دريافت مى كرده است.

اما حقيقت اين است كه بيعت نمى تواند تنها دليل تعين و نصب رهبر و امام باشد، زيرا اگر چنين بود مى بايست در احاديث نبوى بدان تصريح و يادست كم بدان اشاره مى شد. يعنى به فرض كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم امامان بعد از خود را معرفى نكرده بود مى بايست مى فرمود كه خليفه بعد از من به وسيله بيعت مردم معين مى شود.

افزون بر آن، اين شيوه انتخاب نسبت به همه خلفاى چهار گانه صدر اول اعمال نشد(1). از سوى ديگر در اوراق تاريخ به چشم مى خورد كه برخى از خلفاى اموى و عباسى به زور و اجبار از مردم بيعت مى گرفتند، مگرنه اين است كه بيعت همان بستن پيمان بر اطاعت و فرمانبرى است، آيا مى شود كسى را در بستن پيمان اطاعت مجبور كرد؟ - اگر چه بر اصل اطاعت اجبار متصور است - و همه مى دانيم كه خلفاى اموى و عباسى و بلكه ديگران حتى با مخالفت صريح بسيارى از مردم به حكومت و رياست خود ادامه مى دادند.

بنابراين بايد گفت اين گونه بيعتها براى گزينش امام تنها در سيستمهاى اكثريتى قابل قبول است، چرا كه اجماع و اتفاق كل ممكن نيست و اقدام برخى، اجماع نخواهد بود.

8 ـ 3 ـ بيعت با على عليه السلام

بعد از قتل عثمان، مردم با ميل و رغبت با على عليه السلام بيعت كردند و خود آن حضرت نيز در مقابل ناكثين و قاسطين بدان استناد و احتجاج مى كرد. وى در نامه اى به معاويه مى نويسد: انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابا بكر و عرم و عثمان على ما

___________________________________________

1 ـ خليفه اول با بيعت دو مرحله اى (بيعت خاص در سقيفه و بيعت عام در مسجد)، خليفه دوم به وصيت خليفه اول، خليفه سوم با راى اكثريت شوراى تعين وبالاخره خليفه چهارم با بيعت مردم معرفى شدند.

ـ(254)ـ

بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهدان ان يختار ولا للغايب ان يرد(1). همان كسانى كه با ابو بكر، عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرائط و كيفيت با من بيعت كردند، بنابراين، نه آنكه حاضر بود اختيار فسخ دارد، و نه آنكه غايب بود اجازه رد كردن دارد. و در جاى ديگر درباره زبير مى فرمايد: يزعم انه قد بايع بيده و لم يبايع بقلبه، فقد اقر بالبيعه و ادعى الوليجه فليات عليها بامر معروف والا فليدخل فيما خرج منه(2). زبير خيال مى كند كه بيعتش تنها با دست بوده نه با دل، پس او اقرار به بيعت كرده ولى مدعى است كه با قلب نبوده است، بنابراين بر او لازم است دليل روشن بياورد و الا بايد به بيعت خود باز گردد.

در جاى سو مى خطاب به طلحه و زبير مى نويسد: فقد علمتما و ان كتمتما انى لم ارد الناس حتى ارادونى و لم ابايعهم حتى بايعونى وانكما ممن ارادنى و بايعنى وان العامه لم تبايعنى لسلطان غالب(3). شما خود مى دانيد - اگر چه كتمان مى كنيد - كه من به دنبال مردم نرفتم، آنها به سراغ من آمدند، من دست بيعت را به سوى آنها نگشودم، آنها با اصرار زياد با من بيعت كردند، شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستيد و با من بيعت كرديد، عموم مردم با من به خاطر زور يا متاع دنيا بيعت ننمودند.

وبالاخره خطاب به كسانى كه به او راى دادند و عده اى مخالفت كردند مى فرمايد: ايها الناس انكم بايعتمونى على ما بويع عليه من كان قبلى... وهذه بيعه عامه من رغب عنها عن دين الاسلام واتبع غير سبيل اهله(4). يعنى اى مردم، شما با من بيعت كرديد بر آنچه با پيش از من نموديد... واين بيعتى است عمومى كه هر كس

_______________________________

1 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح نامه 6.

2 ـ پيشين خطبه 8.

3 ـ همان نامه 54.

4 ـ ارشاد مفيد ج 1 ص 237.

ـ(255)ـ

از آن سرباز زند از دين اسلام سرباز زده و راه ديگرى جز راه مسلمانان پيموده است.

بررسى

از ظاهر اين كلمات وديگر جملات حضرت على عليه السلام در خصوص بيعت استفاده مى شود كه بيعت در تعيين آن حضرت به عنوان خليفه حاكم نقش اساسى داشته است و حتى چنين برداشت مى شود كه دليل منحصر به فرد است، لكن با توجه به بينش شيعى مبنى بر لزوم تعيين تنصيصى امام كه خود آن حضرت نيز بدان اشاره دارد و مى فرمايد: والله لقد تقمصها فلان وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى... فرايت ان الصبر على هذا احجى، فصبرت و فى العين قذى وفى الحلق شجى(1).

به خدا سوگند فلانى (ابو بكر) رداى خلافت را بر تن كرد در حاليكه خوب مى دانست كه جايگاه من نسبت به آن (حكومت و خلافت) همانند محور سنگهاى آسيايم...

عاقبت ديدم بردبارى و صبر به عقل وخرد نزديكتر است، لذا شكيبايى پيشه كردم، ولى به كسى مى مانم كه خاشاک در چشمش و استخوان در گلويش مى باشد.

چنانكه در جاى ديگر از گزينش و بيعتى كه صورت گرفته بود و امر خلافت در جاى ديگر قرار داده بود گلايه مى كند و مى فرمايد: فو الله ما كان يلقى فى روعى و لا يخطر ببالى، ان العرب تزعج هذا الامر من بعد صلى الله عليه وآله وسلم عن اهل بيته ولا انهم منحوه عنى من بعده فما راعنى الا انثيال الناس على فلان يبايعون...(2) به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر، امامت را از اهل بيت او بگرداند آنها آن را از من دور سازند، تنها چيزى كه من را ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان بود كه با او بيعت كنند...

از همه اينها به خوبى روشن مى شود كه حضرت امام با استدلال به بيعتهاى مردم

_______________________________

1 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه: 3.

2 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح، نامه 62.

ـ(256)ـ

باوى نمى خواهد اثبات خلافت خود را بوسيله بيعت اثبات كند بلكه در مقام جدال با خصم و استدلال به همان منطقى است كه مقبول اوست، چرا كه آنها روى بيعت مردم تكيه مى كردند حضرت نيز به همان ملاک و معيار تمسک مى كند به ويژه كه مخاطب اين استنادها عبارت است از:

1 ـ معاويه كه در شام بوده واشكال تراشى به بيعت با على عليه السلام مى كرد.

2 ـ طلحه و زبير كه پيمان شكستند و جزء ناكثين شدند و بيعت انجام شده با على عليه السلام را نقض كردند.

3 ـ عبدالله بن عمر - سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه، حسان بن ثابت، اسامه بن زيد وزيد ابن ثابت و.. كه با آن حضرت اصلا بيعت نكردند.

 (9)

اشارت به چند مطلب اساسي

9 ـ 1 ـ نقش بيعت

در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه بيعتهاى انجام شده با نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و على عليه السلام چه نقشى داشتند. در پاسخ اين سؤال اساسى بايد گفت، اين مسئله مبنايى است، يعنى نزد اهل سنت بيعت تا تعيين و نصب خليفه و امام نقش دارد كه در جاى خود بايد بررسى شود، اما بر مبناى شيعه (تعيين تنصيصى) نظريات چندى ارايه شده كه به برخى از آنها اشاره مى شود.

1 ـ بيعتهاى نبوى و علوى براى نبوت و امامت نبوده بلكه براى حكومت بوده است.

2 ـ اين بيعتها براى تاكيد و دلپذيرى و اطاعت بيشتر صورت گرفته است.

3 ـ گرفتن بيعت براى رعايت شيوه متعارف مردم بوده، چرا كه در عرف و عادت مردم اين معنى وجود داشته كه رياست و رهبرى بايد با انتخاب و اخذ بيعت

ـ(257)ـ

مسلم شود، از اين رو پيامبر و على نيز براى تحكيم ولايت ظاهرى چنين كردند(1).

4 ـ تنصيص بر نبوت وامامت در مرحله اقتضاء است ولى بيعت براى مرحله فعليت است(2).

5 ـ اين بيعتها تنها علامت اعتراف و پذيرش نبوت و امامت است(3).

6 ـ اين بيعتها تنها ملاک براى اعمال ولايت و حكومت است نه اثبات و تعيين امام(4).

به نظر مى رسد اين سخن امام على عليه السلام كه مى فرمايد: لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر... لا لقيت حبلها على غاربها(5). اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گردا گردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت حجت تمام شده است.. مهار شتر خلافت را رها مى ساختم، مؤيد نظر اخير است. يعنى حضور مردم و بيعت با آن حضرت زمينه را فراهم كرد تا حضرت بتواند امامتى كه حق اوست و لايتى كه دارد اعمال نمايد.

9 ـ 2 ـ نقض و نكث بيعت

وقتى بناشد انعقاد بيعت از سنخ عهد و پيمان باشد، طبعا موجب اثبات حق براى بيعت شونده مى شود كه على عليه السلام فرمود: واما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه(6).

حق من بر شما اين است كه در بيعت خود وفادار باشيد. بنابراين روشن است كه

___________________________________

1 ـ دراسات فى ولايه الفقيه ج 1 ص 523.

2 ـ انوار الفقاهه، بيع ج 1 ص 526.

3 ـ معالم الحكومه الاسلامية ص 262.

4 ـ انوار الفقاهه، بيع ج 1 ص 516.

5 ـ نهج البلاغه خطبه 3 انوار الفقاه، بيع ج 1 ص 526.

6 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه 34.

ـ(258)ـ

نقض بيعت جايز نيست، به ويژه اين كه در خصوص نقض بيعت و يا به ديگر سخن نكث آن نكوهش زياد وارد شده كه فرمود: انما الخيار قبل ان يبايعوا فاذا بايعوا فلا خيار لهم(1). تا مردم بيعت نكرده اند اختيار دار و آزادند، و چون بيعت كردند اختيارى ندارند. افزون بر آن، امير المؤمنين على عليه السلام، نكث بيعت توسط طلحه و زبير را مورد نكوهش قرارداد كه متن سخن حضرت را پيش از اين آورديم.

و در روايتى از پيامبر مى خوانيم كه فرمود: ثلاث موبقات نكث الصفقه...(2) سه گناه موجب هلاكت انسان است يكى از آنها بيعت شكنى است.

9 ـ 3 ـ حضور همگان يا...

بيعت را به هر معنايى كه بپذيريم اين سؤال را به دنبال خود مى كشاند كه آيا شركت همه مردم شهرها در مشروعيت مسئوليت بيعت شونده لازم است و يا مردم مركز كشور كافى است و به فرض كفايت مردم مركز آيا حضور كل شرط است و يا اكثريت كافى است؟

در لابلاى سخنان امام امير المؤمنين كه مظهر بارز اخذ بيعت است به اين دو سؤال پاسخ داده شده است.

درباره مورد اول مى فرمايد: فلم يكن للشاهد ان يختار ولا للغائب ان يرد، حاضران حق فسخ ندارند و غائبان حق رد ندارند(3). غايب اعم از اين كه اهل آن شهر باشد و حضور نداشته باشد و يا اين كه اصلا ساكن شهر ديگرى باشد، به ويژه اين كه اين سخن امام خطاب به معاويه است كه در شام بود و به بهانه عدم حضور در مراسم بيعت از فرمان على سرباز مى زد.

_________________________________

1 ـ ارشاد جلد 1 ص 237.

2 ـ بحار الانوار جلد 27 ص 68.

3 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح نامه 6.

ـ(259)ـ

و درباره مورد دوم فرمود: هذه بيعه عامه من رغب عنها رغب عن دين الاسلام واتبع غير سبيل اهله(1)، اين بيعتى است عمومى، هر كس از آن سرباز زنداز دين اسلام خارج شده است و راه ديگرى غير از راه مسلمين پيموده است. ملاحظه مى شود كه امام در حالى بيعت خود را بيعت عمومى توصيف مى كند و همگان را ملزم به مفاد آن مى داند، كه افرادى چون عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقاص، حسان بن ثابت، محمد بن سلمه، اسامه بن زيد، زيد بن ثابت و...در اين بيعت شركت نداشتند.

9 ـ 4 ـ تجديد نظر در بيعت

مطلب ديگرى كه در اين جاوجود دارد اين كه آيا بيعت قابل تجديد نظر است، بدين معنى كه اگر مردم روزى گردهم آمدند و از روى ميل و رغبت با كسى بيعت كردند آيا مى توانند پس از آن در بيعتى دو باره فردى ديگر را بر گزينند؟ على عليه السلام در پاسخ نامه معاويه كلماتى دارد كه پاسخ اين سؤال نيز در آن داده شده است، آن حضرت مى فرمايد: لانها بيعه واحده لا يثنى فيها النظر ولا يستانف فيها الخيار(2). بيعت يک بار بيش نيست و تجديد نظر در آن راه ندارد.

سر اين امر روشن است چرا كه هر روز ممكن است عده اى به بهانه اى مردم را بدبين و خواهان تجديد نظر شوند. بلى اگر بيعت شونده فاقد شرايط لازم براى خلافت و امامت باشد و يا بشود، مسئله شكل ديگرى به خود مى گيرد.

ياد سپارى (بيعت مجدد)

نكته اى را كه نبايد از نظر دور داشت اين كه تجديد نظر به معناى بيعت دوباره و تغيير رهبر صحيح نيست، اما تجديد نظر به معناى تقويت رهبر برگزيده نه تنها جايز

______________________________

1 ـ ارشاد ج 1 ص 237.

2 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح نامه 7.

ـ(260)ـ

است كه در مواقع حساس و بحرانى لازم است، و اثرات روانى شايان توجهى در بر خواهد داشت.

9 ـ 5 ـ آزادى يا اجبار؟

نكته ديگرى كه قابل توجه است اين كه، آيا اخذ بيعت به هر نحوى كه باشد هر چند از روى اجبار ويا اغفال باشد ارزشمند است، يا اين كه لازم است بيعت با اراده و آزادى و از روى آگاهى باشد.

براى دست يابى به جواب سؤال فوق همچنان به سراغ نهج البلاغه و كلام على عليه السلام مى رويم و پاسخ خود را از آن مى يا بيم.

امام عليه السلام مى فرمايد: بايعنى الناس غير مستكرهين ولا مجبرين بل طائعين مخيرين.

مردم بدون اكراه واجبار و باميل و رغبت با من بيعت كردند(1).

از اين سخن على عليه السلام معلوم مى شود كه اگر مردم به زور با آن حضرت بيعت كرده بودند مخالفان مى توانستند عليه وى استدلال و احتجاج كنند.

و در جاى ديگر مى فرمايد: لم تكن بيعتكم اياى فتله، بيعت شما با من ناگهانى (بدون تفكر و مشورت) نبود(2). يعنى اگر چنين بود ارزشى نداشت حال آنكه بيعت با برخى ديگر «فتله» صورت گرفت(3).

بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى عصر حاضر

اين مسئله بازگشت مى كند به نحوه انتخاب رهبر در روزگار حاضر، كه يكى از

______________________________

1 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح نامه 1.

2 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه 136.

3 ـ رک، الاسكانى، المعيار والموازنه ص 38 و منابع ديگر.

ـ(261)ـ

جنجاليترين مباحث حكومتى عصر ماست و مسايل مهمى نيز در پى دارد كه سزاوار است با دقت مورد بررسى قرار گيرد. ولى از آنجا كه در اين مختصر مجال بررسى همه جانبه آن نيست به ناچار با توجه به مبانى ارايه شده به كلياتى اشاره مى شود.

10 ـ 1 ـ مبناها و بناها

الف: بر مبمناى اهل سنت

روشن است بر مبناى اهل سنت كه رهبر و خليفه - در هر زمان - جانشينى از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را بر عهده دارد و تعيين آن با اخذ بيعت ممكن بلكه متعين است، مى توانند با انجام بيعت عمومى همانند ديگر زمانها اقدام كنند، التبه لازم است اين برنامه قانونمند و طبق ضوابط صورت گيرد و براى بيعت كننده و بيعت شونده شرايط و صفاتى در نظر گرفته شود. شرايطى كه در منابع حديثى خود اهل سنت وجود دارد كه از جمله آنها مى توان به علم، عدالت، شجاعت،... اشاره كرد. به اين صورت نيز مى توان عمل كرد كه مردم عده اى از اهل حل و عقد را گزينش نمايند تا آنها با بينش بيشتر در معرفى رهبر و اولو الامر اقدام نمايند تا افزون بر حمايت ضمنى فرهيختگان جامعه، گزينش ولى امر نيز با آراء كيفى صورت پذيرد.

بر مبناى انتخاب در صورت نبودن نص

برخى بر اين عقيده اند كه تعيين رهبر در اصل بايد تنصيصى باشد ولى اگر نصى در بين نبود همانند دوران غيبت در نزد شيعه و بعد از پيامبر نزد اهل سنت، تعيين رهبر با انتخابات انجام مى شود(1).

طبق اين نظر در عصر كنونى، انتخابات مى تواند جاى بيعت را بگيرد و همه آثار آن را در برداشته باشد. و كاملا روشن است كه اين امر مبتنى است بر مشروعيت اصل

____________________________________

دراسات فى ولايه الفقيه ج 1 ص 493.

ـ(262)ـ

انتخابات و اين كه انتخابات امروز همان بيعت عصر گذشته است، و نيز قانونمند شدن انتخابات و كل فروعات آن نظير لزوم نامزد شدن در صورت تعدد، ترجيح برخى بر بعض ديگر در صورت تويع شرايط، پذيرش سيستم اكثريتى و جز آن.

آيا انتخابات امروز همان بيعت است

بايد ياد آور شد كه انتخاباتى كه امروزه صورت مى گيرد نمى تواند همان بيعت عصر اول باشد چرا كه آنگونه كه پيش از اين نيز گفته شد: بيعت به معناى پذيرش طاعت است و بيعت كننده متعهد مى شود طبق راى و نظر بيعت شونده عمل كند و حال آنكه ماهيت انتخابات عكس بيعت است و شخص منتخب بايد بر اساس توكيل و اراده موكل اقدام كند. افزون بر آن بيعت قابل فسخ و عزل نيست ولى در انتخابات و توكيل اين امر متصور است. و اگر بنا باشد در آيات و روايات دليل بر صحت انتخاب پيدا كرد مى بايست اين امر رادر ديگر عناوين نظير «شورى» جستجو نمود.

ج: بر مبناى بيعت بعد از شورى

بعضى عقيده دارند در اين زمان كه دسترسى به امام منصوب ممكن نيست مى بايست به طريقه بيعت بعد از شورى مسئله را حل كرده، بدين معنى كه ابتداء اهل حل و عقد با بررسى هاى لازم نامزد ولايت را تعيين مى كنند و سپس با مراجعه به آراء عمومى (بيعت به مفهوم سياسى) و بيعت عمومى، مردم بر اين انتخاب صحه مى گذارند(1). قبول اين نظر در اين روزگار مبتنى بر پذيرش شيوه گزينش اهل سنت بعد از پيامبر است كه در شورى و بابيعت خاص تعيين و سپس در مسجد پيامبر و با بيعت عمومى صورت گرفت.

___________________________________________

1 ـ معالم الحكومة الاسلامية ص 258.

ـ(263)ـ

د: بر مبناى تعيين توصيفى

مطابق اين مبنى، انتخاب رهبر و ولى امر، در عصر غيبت كه به نيابت از حضرت حجه ابن الحسن (عج) است به نحو تعيين از سوى آن حضرت مى باشد. لكن اين تعيين به شكل تنصيص و آن گونه كه در عصر ائمه و نواب خاصه انجام شده نيست بلكه تعيين توصيفى است بدين معنا كه منوب عنه (امام معصوم) با بيان شرايطى مردم را در شناخت ولى و رهبر راهنمايى كرده است و اين خود مردم هستند كه بايد با تحقيق و تفحص و يا مراجعه به خبره و اهل نظر و تشخيص به رهبر واقعى دست يابند(1).

تفاوت اين دو مبناى اخير در اين است كه بر مبناى اول اين مردم هستند كه رهبر را انتخاب مى كنند و يابر انتخاب اهل حل و عقد صحه مى گذارند، ولى بر مبناى دوم مردم نقشى در انتخاب رهبر ندارند چرا كه اصلا رهبر انتخابى نيست بلكه انتصابى است.

بررسى

با ملاحظه در ادله نقلى ولايت فقيه مى توان گفت حق با نظر اخير است چرا كه از تعابيرى چون: «من كان من الفقهاء... فللعوام ان يقلدوه»، «هو حجتى عليكم»، «جعلته عليكم قاضيا»، «جعلته عليكم حاكما» آنچه به ذهن متبادر است نصب بر شيوه غير معين است.

بر اين اساس نه بيعت و نه انتخاب نمى تواند نقش مستقيم در تعيين رهبر داشته باشد، بلى بعد از تعيين مى توان با بيعت به مفهوم اصلى و يا مفهوم جايگزينى، رهبر را در اعمال ولايت يارى داد و به او دلگر مى بخشيد.

__________________________________

1 ـ محمد هادى معرفت، ولايت فقيه ص 134، انوار الفقاهه، بيع ج 1 ص 519.

ـ(264)ـ

10 ـ 2 ـ نقش غير مستقيم مردم در معرفى رهبر

در سيستم تعيين توصفى، وظيفه اى كه بر عهده مردم گذارده شده است شناخت مصداق موجود در ميان واجدان شرايط رهبرى است، ولى از آنجا كه بسيارى از مردم قادر بر تشخيص نيستند و يا نمى خواهند خود اقدام نمايند و يا بهر دليل ديگر در اين تشخيص دخالت نمى كنند، مى توانند اين حق را به خبره و اهل تشخيص واگذار كنند تا آنان اين كار را انجام دهند، اين واگذارى و گزينش مى بايست به صورت انتخابات قانونمند انجام شود و براساس پذيرش اصل شورى و قبول سيستم اكثريتى كه در خلال كلمات امام امير المؤمنين عليه السلام وجود دارد انجام شود، از اين رو مى توان گفت مردم رهبر منصوب را با واسطه خبرگان شناسايى مى كنند. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز بدان اشاره شده است كه مى گويد: «تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است(1). تعبير به «تعيين» در اينجا و «معرفى» در پايان اصل مربوطه، گواه اين است كه حتى خبرگان نيز در نصب رهبر دخالتى ندارند، زيرا كسى حق ندارد براى «منوب عنه» تعيين تكليف كند و كسى را به عنوان نماينده وى منصوب كند.

10 ـ 3 ـ نقش بيعت در تحكيم ولايت فقيه

نقشى كه بيعت به طور كلى در حكومت اسلامى - قطع نظر از مصداقهاى آن - ايفا مى كند، همان تحكيم اركان حكومت و ايجاد همدلى بين رهبر و رهرو - نه به عنوان دليل بر نصب - است كه از عصر نبوى و عهد علوى بوده و در زمان ظهور حضرت ولى عصر (عج) نيز طبق روايات - يبايع الناس - خواهد بود.

در عصر غيبت نيز كه حاكميت آن از فقيه جامع الشرايط است همين نقش بر

_______________________________

1 ـ رک. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مصوب 1368 اصل 107.

ـ(265)ـ

عهده بيعت مى باشد و به عنوان عاملى براى تحكيم پايه هاى ولايت و همدلى و همسويى بين ولى امر و امت اسلام خواهد بود، چرا كه اين سنت و سيره اى كه از آغاز بوده و در انجام نيز خواهد بود دليلى ندارد كه در عصر ميانى وجود نداشته باشد و ايفاى نقش ننمايد.

در نتيجه اگر بيعت براى امام زمينه ساز اعمال امامت است براى فقيه نيز زمينه ساز اعمال ولايت و اعلام پذيرش از سوى مردم خواهد بود.

نمود بيعت در عصر غيبت

در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه در عصر حاضر چگونه بيعت مى تواند نمود پيدا كند، آيا به شيوه تصافق و دست دادن و يابه شيوه ديگر؟

اگر بپذيريم تصافق تنها به عنوان شيوه اى رايج در هر برهه اى از زمان، بيانگر اعلام حمايت و وفادارى و پذيرش اطاعت بوده است، همان معنى در امروز نيز در قالب ديگر نظير - اخذ راى - و بيان آرى يا خير، مى تواند صورت داد.

توجه به اين نكته لازم است كه نمى گوييم بيعت همان انتخابات است و يا اين كه همه انتخابات تاييد اعلام پشتيبانى است، بلكه مى گوييم اعلام تاييد و پذيرش را مى توان از طريق انجام اخذ آراء تحصيل كرد و به عبارت ديگر تصافق كه خود نوعى ابزار ابراز و اعلان بوده بادگرگرنى زمان، دستخوش تحول و دگرگونى شده و به شكل اخذ راى جلوه گر شده است. بنابراين اگر روزى بنا باشد بيعت مصطلح از مردم گرفته شود كه چه بسابسيار خوب هم باشد، اين شيوه، بهترين خواهد بود، افزون بر اين كه تصافق و دست دادن همه امت بر رهبر نه براى مردم امكان دارد و نه براى رهبر ممكن است.

ـ(266)ـ

فهرست منابع

1 ـ مفردات راغب اصفهانى

2 ـ النهايه فى غريب الحديث والاثر

3 ـ ترجمه مقدمه ابن خلدون

4 ـ دراسات فى ولايه الفقيه

5 ـ معالم الحكومه الاسلامية

6 ـ انوار الفقاهه 7 - سنن النسائى

8 ـ الاعتقاد و الهدايه الى سبيل الرشاد

9 ـ ارشاد مفيد

10 ـ نهج البلاغه (صبحى صالح)

11 ـ تفسير الدر المنثور

12 ـ تاريخ طبرى

13 ـ احتجاج طبرسى

14 ـ نهج البلاغه فيض

15 ـ مقاتل الطالبين

16 ـ كشف الغمه

17 ـ عيون الاخبار

18 ـ نور الثقلين

19 ـ غيبت نعمانى

ـ(267)ـ

20 ـ بحار الانوار

21 ـ الدر المنثور

22 ـ سيره ابن هشام

23 ـ تاريخ پيامبر اسلام

24 ـ المعيار والموازنه

25 ـ ولايت فقيه (محمد هادى معرفت)

26 ـ قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران