عوامل انحطاط تمدن نوين اسلامي از منظر «ابوالحسن ندوي»

عوامل انحطاط تمدن  نوين اسلامي از منظر «ابوالحسن ندوي»

 

عوامل انحطاط تمدن  نوين اسلامي از منظر «ابوالحسن ندوي»

 

عباس ابوطالبي

دانش آموخته علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس

نذير احمد سلامي

عضو هئيت علمي دانشگاه مذاهب اسلامي ،استاد حوزه علميه دارالعلوم زاهدان

 

تمدنهايي که در طول تاريخ ظهور کردهاند، پس از مدتي شکوفايي يا رو به ضعف و انحطاط نهادهاند يا از بين رفتهاند. چنين واقعيتي اين پرسش را مطرح ميسازد که عوامل ضعف و انحطاط تمدنها چيست؟ اين پژوهش، ريشههاي شکلگيري انحطاط تمدن اسلامي را بر اساس ديدگاه «ابوالحسن ندوي »بررسي مينمايد. مفروض اين پژوهش اين است که از نظر امام ندوي، سکولاريسم و انحراف از آموزههاي اصيل اسلامي، باعث زوال انحطاط تمدن مسلمانان در دورههايي از تاريخ گرديده است. اين پژوهش، با روشي «تحليلي» و با استفاده از منابع کتابخانهاي و اسنادي سعي در پاسخگويي به پرسش مهم علت انحطاط تمدن اسلامي است.

واژگان کليدي: تمدن، انحطاط ،تمدن اسلامي،  ابوالحسن ندوي.

 

پيشگفتار:

تمدن، بر پايههايي استوار است در بستر آنها زاده شده و رشد ميکند، از اينرو، ميتوان گفت که در يک  کلي اگر عوامل پيدايش تمدن دچار افول و زوال شود، تمدن نيز خواسته يا ناخواسته فرو خواهد ولي در عينحال، برخي عوامل از پارهاي ديگر مهمتر و نقش آنها در احياء و فروپاشي تمدن برجستهتر است؛ يکي از متفکران اسلامي که انحطاط تمدن اسلامي از دغدغههاي فکرياش بوده و در اين زمينه دست به تحقيق و پژوهش زده است، «ابوالحسن ندوي» است. کتاب معروف وي« ماذا خسروالعالم بانحطاط المسلمين »درپاسخگويي به سؤال مهم علل انحطاط تمدن اسلامي نگاشته شده است.

 

تعريف مفاهيم:

1-تمدن

«تمدن» معاني مختلفي دارد؛اما اصليترين معنايي که محققان بر آن اتفاقنظر دارند، شهرنشين شدن و اقامت در شهر است. بر همين پايه، اين کلمه معادل واژهي  «شهر آييني» و بهمعناي «حسنشهرت» است. در ادبيات فارسي، تمدن بهمعناي همکاري افراد يک جامعه در امور اجتماعي- اقتصادي، ديني، سياسي و ... است. (کاشفي، 1394: 41) اما در زبان عربي تمدن معادل واژه «الحضاره» بهمعناي اقامت در شهر است و از ريشهي حَضَر بهمعناي شهر، قريه و روستاست و در مقابلِ بدويت و باديه نشيني قرار دارد. (جان احمدي؛1395: 24) اما در اصطلاح، تعريفهاي متفاوتي و فراواني براي تمدن مطرح شده است که به پارهاي از آن اشاره ميشود:

مجموعه ساختهها و اندوختههاي معنوي و مادي جامعه انساني، مجموعه اندوختهها و ساختههاي معنوي و مادي در طول تاريخ انسان. (ويل دورانت، 1370: 5) در دائرهالمعارف، تمدن را محصول تلاش جمعي بشر براي طي کردن مراحل تکامل اجتماعي و رسيدن به مرحله عالي آن يعني زندگي شهري با بهرهگيري از خرد و دانش، توصيف نمودهاند. (البسطاني، ج 6: 213، 214).

2- انحطاط:

واژه انحطاط از (حطط) و در لغت بهمعناي فروافتادن چيزي از بلندي است. (راغب اصفهاني، 1383؛242 )در فرهنگ و ادبيات فارسي ، با استفاده از فرهنگهاي مختلف، معاني زير را براي

اين واژه ارائه داده اند؛

انحطاط يعني «پستي گراييدن»، دونشيب رفتن شتر به کشيدن مهار، فرود آمدن در منزل و ..... به بيان ديگر، منظور ما از انحطاط عبارت است از ؛توقف رشد مظاهر يک تمدن يا تخريب و ويراني آن، يا کند شدن رشد آن يا برآورده نشدن وظاهر نشدن جلوه هاي يک تمدن آنگونه که لازمه آن تمدن و قابل انتظار از آن تمدن ميباشد.(صانعي،1395؛10)

3-مروري بر زندگي و اوضاع سياسي فرهنگي «ابوالحسن ندوي»

1-3-زندگي نامه

سيد ابوالحسن علي ندوي،درروز ششم محرم سال 1332 برابر با 1913 م در دهکده تکيه کمان واقع در هفتاد کيلومتري لکهنوي هندوستان در ولايت اتارپرداش شمالي،در خانواده اي مذهبي و دانش دوست ديده به جهان گشود.«ندوي»تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش لکهنو آغاز نمود و پس از اتمام دوره ي متوسطه در سال 1927 م وارد دانشگاه لکهنو شد .اوهمچنين  در دانشگاه ديوبند از محضر «مولانا حسين احمد مدني» کسب فيض نمود.وي در سال 1934 در بيست سالگي دردانشگاه«ندوه العلما »در لکهنو به تدريس پرداخت و در آنجا با رهبران و مصلحان عصر خود همچون«انور شاه کشميري،محمد الياس،مولانا زکريا»آشنا شد و  از محضر آنان کسب فيض نمود.وي مدتي به دعوت دانشگاه اسلامي مدينه به عنوان استاد ميهمان در آنجا مشغول تدريس گرديد.«ندوي»سرانجام در 23 رمضان المبارک آخرين روز سال 1999م قبل از نماز جمعه،دار فاني را وداع گفت.(ندوي،1999؛19)

2-3-وضعيت سياسي اجتماعي عصر «ابوالحسن ندوي»

بعد از اينکه انگليسيها در سال (1857 م) کاملاً بر هند مسلط شدند، دانشمندان مسلمان براي نجات دين اقدام به تأسيس مراکز اسلامي و انجمنهاي مستقل از دولت کردند. از جملهي اين اقدامات، تأسيس دارالعلوم ديوبند در نزديکي دهلي و انجمن ندوهالعلما سال (1312 ه.ق) در شهر لکهنو بود.ابوالحس ندوي از تربيتيافتگان دارالعلوم وابسته به ندوه العلما و از استادان آن در رشته ادب و تفسير سياسي بود (صانعي، 1395: 5) مبارزه با استعمار و احياي قدرت و تمدن اسلامي از همان ابتدا در انديشه و تفکر امام ندوي نمايان بود. وي علت سيطره کفار«انگلستان»بر اسلام«هندوستان»را دوري از سيره علماي اسلام و انحراف در آموزه هاي اصيل اسلامي و جدايي دين از سياست و  وجود حاکماني  فاسد در عرصه حکومت اسلامي مي دانست و راه حل آن را عمل به دستورات اسلامي در عرصه حکومت داري و انتخاب حاکماني در طراز  دين اسلام مي دانست.

 

2-عوامل ضعف و انحطاط تمدن اسلامي:

تمدن بر پايههايي استوار است که در بستر آنها زاده شده و رشد ميکند؛ از اينرو، ميتوان گفت در يک ديد کلي اگر مسلمانان از فضا و موقعيتي که در اسلام در آن رشد و توسعه يافته است فاصله بگيرند، تمدن اسلامي خواسته يا ناخواسته فرو خواهد ريخت، ولي درعينحال، برخي عوامل از پارهاي ديگر مهمتر و نقش آنها در انحطاط و ضعف تمدن برجستهتر است؛ افزون بر آنکه، گاه عوامل خارجي سبب نابودي يک تمدن ميشود؛ از اين رو، ميتوان عوامل انحطاط تمدنها را در دو عامل اصلي و کلي (داخلي و خارجي) بررسي نمود. ولي با توجه به اينکه اين پژوهش، ريشههاي شکلگيري انحطاط تمدن اسلامي را از نظر «ابوالحسن ندوي» بررسي مينمايد و بدليل اينکه تأکيد امام ندوي بر عوامل داخلي در شکلگيري انحطاط تمدن نوين اسلامي اين پژوهش به بررسي عوامل داخلي انحطاط تمدن نوين اسلامي از منظر امام ندوي ميپردازد.باتوجه به اينکه «ندوي» با تاکيد بر ابعاد تاريخي و تحليلي تمدن نوين اسلامي،انحطاط را محصول سياست دانسته ابتدابه طور مختصر به بررسي ديگاه نظريه سياسي پيرامون انحطاط تمدن اسلامي  مي پردازيم.

3-نظريه سياسي در مورد انحطاط تمدن اسلامي

تمدن اسلامي بر مبناي سياسي، معيار توالي دولت ها و خاندان هاي حکومتي مهم ترين عامل در دوره بندي تاريخ و تمدن اسلامي از گذشته تاکنون بوده است؛زيرا دولت ها و خاندان هاي حکومت گر نقش اصلي را در خلق رويدادهاي تاريخي و ساماندهي امور اجتماعي اقتصادي و فرهنگي تمدن اسلامي داشته اند.(.صانعي.؛1395؛18)از جمله چالش هايي که جوامع گوناگون و به ويژه جامعه اسلامي با آن مواجه هستند؛«انحطاط سياسي» است.انحطاط سياسي بيشتر از هرچيز به اين معناست که جامعه از لحاظ حکومت و در عرصه حکمراني دچار پيچيدگي شود؛به گونه اي که اين پيچيدگي به پستي،سقوط و عقب ماندگي آن جامعه بينجامد.

4-بررسي ريشه هاي شکل گيري انحطاط در تمدن نوين اسلامي از منظر«ابوالحسن ندوي»

 

1-4-انحراف و بدعت در زندگي مسلمانان«فاصله گيري از روش و سيره سياسي مذهبي پيامبر و صحابه»:

 از عوامل سقوط و انحطاط جوامع و تمدنها از جمله تمدن اسلامي، از هم گسيختن رشته اتحاد و تفاهم و همبستگي در جامعه و ظهور و اختلاف و تفرقه در ميان جامعه است. اين عامل در طول تاريخ، به عنوان يک مؤلفه اصلي در سقوط جوامع اسلامي بهشمار ميآيد. (صواف، 1389: 170)پس از رحلت بنيانگذار فرهنگ و تمدن اسلامي، رسولاکرم(ص)، امت اسلام- چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ عقيدتي- گرفتار تفرقه گرديد و به گروه هاي گوناگون تقسيم شد: مانند شيعه، سني، معتزله، اشعري، مرحبئه، شعوبيه، قدريه،  اصولي و اخباري..  جالب آنکه هر يک نيز مدعي ميشد که تنها مسلک وي، مسلک راستين محمد(ص) است.

فرقهگرايي که از عواملي چون فکري-فرهنگي، مادي، سياسي، منع حديث و گسترش فتوحات اسلام پديد آمده بود، به کاهش توان جهان اسلام و مسلمانان در گسترش و پايايي تمدن اسلامي انجاميد و بخش اعظم آن در راه اختلافات، صفبندي، تعصب و برادرکشي به هدر رفت. (جعفريان، 1373: 213)

در حوزه سياسي، تمدن اسلامي نظريه خلافت را مطرح کرد که در آن ويژگيهاي پسنديده در خليفه مطرح بود و هم مردم در آن نقش جدي داشتند؛ اما پس از مدتي، با تغيير انديشه سياسي در حوزه انتخاب خليفه و زمامدار جامعه اسلامي مواجه شديم و خلافت اسلامي به پادشاهي خودکامه مبدل شد. در اين دوره، با همه اختلافهايي که ميتوان ميان حکومتها و نظامهاي سياسي در سرزمينهاي اسلامي و دورههاي گوناگون يافت، امري مشترک در همه زمانها و مکانها وجود دارد که عبارت از: خودکامگي و اتکاي قدرت سياسي بر زور و تزوير است؛ ازاينرو، روح سياست و منحصربه فرد آن در تمام اين دوران جز تغلّب نيست. (کاشفي، 1394: 223-222).«ندوي»با بررسي دوره حکومت عباسيان از منظر تاريخي  اين حکومت را دوران  پر فرازونشيب  در تمدن اسلامي مي داند چرا که در دوران  حکومت  عباسيان در بغداد (656-132 ق) رخدادهاي مهم تاريخي روي داد که هر يک به تنهايي در بروز ضعف دربار خلافت و رشد آفات تمدني مؤثر بودند، وقايعي چون روي کار آمدن خلفاي ناکارآمد، فساد مالي، سياسي وديني دستگاه خلافت، ورود ترکان به بغداد در عصر خلافت معتصم، استيلاي آلبويه بر اريکه قدرت عباسيان (447-334)ق، سلطه سلجوقيان بر دربار خلافت عباسي (447 ق)، قدرت گيري وزرا و اميرالامرا و سرانجام هجوم مغولان به بغداد (656) همگي در انحطاط دستگاه خلافت اسلامي مؤثر بودند. (جاناحمدي، 1395: 235) واپسين قرون عصر خلافت عباسيان در حالي سپري شد که اريکهي قدرت خلافت از خليفهاي ضعيف به خليفهاي ديگر دست به دست ميشد و عملاً به دليل ناتواني در ادارهي دربار خلافت نقشي بر عهده نداشتند. اين مشکل اساسي به نفوذ وزرا و اميرالأمرا و رقابت مادران و همسران خليفه دامن ميزد. (آدام متز، 1394: 25-26، 27)

2-4-وجود رهبران ناصالح:

به اعتقاد «ابوالحسن ندوي» يکي از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلامي، تغيير شرايط رهبري جامعه و انتخاب افرادي نالايق بهعنوان حاکم اسلامي ميباشد. وي در توضيح مفهوم اجتهاد در مورد شرايط رهبري مسلمانان، داشتن توانايي حلوفصل حوادث و رويدادهاي پديدآمده در زندگي مسلمانان و در کل جهان و در بين ملتهايي که در قلمروش وجود دارند و يا در مسائلي که جديداً بهوقوع ميپيوندد، مسائلي که در مورد آنها فقهي مدون و نظريهاي منقول يا فتوايي تهيهشده، وجود ندارد؛ را از شرايط الزامي حاکم اسلامي ميداند. از آنجا که اوج فرهنگ و تمدن اسلامي در عصر خلافت عباسيان رقم خورد، ناگزير ميبايد ريشههاي ضعف و رکود را نيز در همين دوره بررسي کرد؛ زيرا طبق تئوري ابنخلدون در کنار عوامل رشد و بالندگي، زمينههاي رکود و رخوت نيز شکل ميگيرد که با غفلت از اين آفات، انحطاط تمدن حتمي خواهد بود (ابنخلدون، 1374: 323-320). «ابوالحسن ندوي» به همين اشاره ميکند که: «متأسفانه و از بخت بد جهان بشري، مقام «حکومت اسلامي» را افرادي بدست گرفتند که نه آمادگي لازم را داشتند و نه واجد شرايطش بودند. وي در ادامه توضيح مي دهد که آنان «خلفاي بنياميه و بنيعباس» نه داراي روحيه جهاد در راه اسلام بودند و نه تربيت ديني و اخلاقي استوار و ژرفي دريافت کرده بودند. به اعتقاد وي، اين حکم شامل تمام خلفاي بني اميه[1] و بني عباس[2] به استثناي خليفه ي راشد،عمر بن عبدالعزيز[3] مي شود.«امام ندوي»يکي از آسيب هاي جامعه اسلامي در آن دوران را عدم توجه حاکمان اسلامي به دستورات و فرامين اسلام مي داند.وي در همين زمينه توضيح مي دهد که آنان(حاکمان وقت اسلامي)درتمام اعمالشان ؛چه انچه انجام مي دادند و چه آنچه انجام نمي دادند،نماينده ي خود و سياست خود بودند.نه از طرف اسلام نماينده بودند و نه سياست مشروع اسلام و نه تعاليم اخلاقي اسلام را نمايندگي مي کردند.به اعتقاد وي بسياري از رجال حکومتي الگوهاي کاملي در دين و اخلاق نبودند؛بلکه در وجود برخي از آنان هنوز رگه ها و تمايلات جاهلي وجود داشت.اينجا بود که کنترل دين و اخلاق زايل شد و حرکت امر به معروف و نهي از منکر قدرتش را از دست داد؛زيرا نه به قدرتي تکيه داشت و نه هم از جانب حکومت مورد حمايت بود.(ندوي؛--185188،1395)«امام ندوي»به همين دليل ،عدم اجراي دقيق امر به معروف و نهي از منکر رايکي از پايه هاي سقوط تمدن نوين اسلامي مي دانست.

همانگونه که وجود رهبران صالح در يک جامعه مقدمات تعالي آن را فراهم ميسازند وجود رهبران نالايق نيز موجب انحطاط و حرکت به سمت سقوط و عقبماندگي خواهند شد. رهبران ناصالح، زمامداران ناسالمي هستند که بر اساس حديث معروف «الناس علي دين مکوهم» جامعه را به سمت انحراف و کژي ميکشانند. رهبران نالايق را ميتوان در دو گزاره مورد ارزيابي قرار داد. يکي رهبران نالايق فکري که همان علماي وابسته به هواينفس هستند و ديگري رهبران نالايق سياسي که حاکمان بيتعهد، مصداق «اتم و اکمل» آن بهشمار ميآيند. علماي نالايق جامعه را از لحاظ فکري به انحطاط ميکشانند و حاکمان نالايق جامعه سياسي و در واقع کل حاکميت و به تبع آن ملت خود را به ورطه سقوط و نيستي رهنمون ميسازند. (صانعي، 1395: 34،)

در حقيقت، نوع رهبري است که ميتواند جامعه را منحط يا موفق کند. «ابوالحسن ندوي» به نقش رهبران در انحطاط جامعه اسلامي توجه کافي داشته است و در همين زمينه، به فساد حاکمان اسلامي و جدايي سياستمداران از دين که سرانجام به انحطاط تمدن اسلامي در دورههايي منجر شد اشاره ميکند. وي با استناد به کتاب الأغاني[4] به لهوو لعب و خوشگذراني و حرص و آززمامداران اسلامي و دنيوي شدن دين و ايجاد شکاف بين فقيهان و حاکمان که سرانجام ضعف تمدن اسلامي را در پي داشته است اشاره ميکند. وي با مذمت شمردن حاکمان فاسد و لذتطلب، به آنان متذکر ميشود که با فرو رفتن در امور لغو و بيهوده هيچ امتي نميتواند رسالتش را انجام دهد و مردم را به تقوا و دين تشويق کند و در اخلاق خويش الگوي ديگران باشد. لزوماً، چنين امتي نميتواند از زندگي و آزادي  مدت زماني طولاني بهرهمند گردد. (ندوي، 1395: 189) «ابوالحسن ندوي» در مورد تأثير شيوه حکومتداري زمامداران جامعه اسلامي و ايجاد شکاف طبقاتي که موجب نارضايتي مردم ميشود و سرانجام، به ضعف و انحطاط جامعه اسلامي منجر ميشود به حکومت ايران در دوره ساسانيان اشاره ميکند که سرمايه و توانگري از آنِ افراد معدودي بود؛ در مقابل فقر و بدبختي نصيب اکثر شهروندان ايراني بود. وي با انتقاد از حاکمان ايران در دوره ساسانيان به شکاف و فاصله طبقاتي که درنتيجه اصلاحات خسرو انوشيروان ايجاد شده بود و به فساد و دستگاه حاکمه و ضعف تمدن اسلامي منجر شده بود اشاره ميکند. «اصلاحاتي که خسرو در نظام مالي مملکت ايجاد کرد، در راستاي مصالح مالي دولت بود نه ملت، بلکه توده مردم مثل گذشته، همچنان، در بدبختي و فقر بهسر ميبردند. در جامعه ايران، قدرتمندان، ضعيفان را پايمال و با ظلم و سنگدلي تمام، با آنان برخورد ميکنند.» (ندوي، 1395: 116) بهطورکلي، پستهاي دولتي به معني خاندان و نسلهاي ثروتمند و بانفوذ در دستگاه حکومتي، اختصاص يافته بود. وي در ادامه، به ظلم و ستم حاکمان در ايجاد زمينههاي انحطاط تمدن اسلامي اشاره ميکند.

3-4-خودکامگي و فساد و ظلم حاکمان در پيريزي انحطاط تمدن نوين اسلامي:

 ظللم وستم گري يکي از عوامل تأثيرگذار در انحطاط تمدن اسلامي است، چون وقوع ظلم در هر جامعهاي در روابط انسان با طبيعت اخلال بهوجود ميآورد و جامعه را از مسير طبيعي خارج و به سوي انحطاط ميکشاند. با اينوجود، روابط ظالمانه در جامعه و همچنين، تن دادن به ظلم، يکي از عواملي است که زمينه انحطاط بودن تمدن اسلامي را فراهم آورده است؛ زيرا در جامعهاي که ظلم وستم اجتماعي بيداد ميکند رشد و تعالي آن جامعه به انحطاط ميگرايد و بهتدريج به سقوط و نابودي کشيده خواهد شد. همان گونه که ابنخلدون در مقدمه يادآوري ميشود: «پديد آمدن ويراني و نقصان در جامعه به علت ستمگري و تجاوز و همچنين، تن دادن به ظلم و جور از واقعيات اجتنابناپذير است و فرجام ناسازگاري آن به دولتها برخواهد گشت.»

(ابنخلدون، 1374: 43) يکي از مهمترين تبعات اشاعه ظلم و فساد و خو گرفتن جامعه به ارزشهاي نامعقول و نامتعادل، تضاد طبقاتي است که جامعه را به سوي تباهي ميکشاند. مستضعفان که در جامعه اگر بتوانند شورش کنند، عليه طبقه نخست «ثروتمندان» برخواهند ساخت، وگرنه مظاهر تخريب و تجاوز و فساد جامعه را فرا ميگيرد و در آستانه نابودي قرار ميدهد. در اينجاست که سنت لايتغير خلقت از مسبّبان آن انتقام مي گيرد و نابودشان ميکند و خداوند بدين سان پرونده متممدين را با اين آيه ميبندد. (رادمنش،1361: 147)

فَانتَقَمنَا مِنَ الّذينَ أَجرَموا (پس انتقام گرفتيم از کساني که گناه کردند.)      روم (20)

«ابوالحسن ندوي» به فاصله طبقاتي بهعنوان موتور محرکه سقوط تمدن اسلامي اشاره ميکند و در مورد اين عامل؛ جامعه ي «هند» را مثال ميزند که در دورهاي در اوج شکوه و عظمت بوده است ولي در اثر دوري از دين صحيح و انحراف رجال دين و فساد حاکمان وقتش، باعث بهوجود آمدن شکافها و فاصلههاي طبقاتي در جامعهاش گرديدکه نتيجه آن باعث شد اين سرزمين «هند» که زماني از نظر تاريخنگاران عرب معدن حکمت و چشمهسار داد و عدل و خرد بود در اثر تبعيت از نظام طبقاتي «کاست»[5] به ضعف و زوال پيش برود (انداسي، 1383: 11). ابوالحسن ندوي به تأثير شکاف طبقاتي و بازتاب آن در شيوه نگرش ديني افراد که در نهايت، به ضعف حکومت و تمدن اسلامي منجر ميشود به خوبي اشاره نموده است. وي در اين زمينه ميگويد: «بدين طريق رسالت انبياء (ع)، اخلاق برتر و مبادي والا، در جهان آباد و متمدن، در بين دو قطب، سرمايهي طغيانگر و فقر خطرناک از دست رفت. انسان توانگر با اشتغال به رفاه و آسايش خويش، از دين، پرداختن به آخرت و انديشيدن دربارهي مرگ، کاملاً غافل شده بود. همينطور کشاورز يا کارگر بهخاطر مشکلات و هموم زندگي، نيز از دين فراموش شده بود. زندگي و خواستههاي آن، تنها آرزوي فقير و توانگر بود. چرخ زندگي با قدرتي تمام مي چرخيد؛ مردم به دين و آخرت هيچ توجهي نميکردند و اصلاً فرصتي براي امور مربوط به روح،قلب و مفاهيم والاي انساني، نداشتند.» (ندوي، 1395: 122)

بهطورکلي، آنکه در روي زمين، امتي با طبيعت سالم، جامعهاي بر اساس اخلاق و فضيلت، حکومتي بر مبناي عدالت و رحمت، قيادتي بر پايهي علم و حکومت، و ديني صحيح و منقول از انبياء (ع) وجود نداشت. به طور کلي حکومت‌ها از نظر ندوي دو گروه هستند: 1. آنهايي که شعارشان هدايت (پرورش آدميان) است و 2. آنهايي که شعارشان جبايت (قدرت طلبي) است و هر يک از اين دو گروه خصايص ويژه و رهبران خاص خود را دارند. حکومت دومي در پي راحتي و رفاه و ادامه‌ي قدرت رهبران به هر بهايي است ولي اولي متوجه دعوت به سوي خدا و تعالي روح مردم با اخلاق فاضله و توزيع خيرات در ميان آنهاست. او همچنين ويژگي مهم رهبران گروه اول را ايثار، امانت و وفاداري مي‌داند حال آنکه ويژگي گروه دوم را عوام فريبي، خيانت و نفاق مي‌داند. اما مفهوم مورد نظر ندوي براي بيان حکومت مورد نظر خويش در اسلام، نظام «خلافت» است. خلافت که در اصل به مفهوم جانشيني است.«ندوي»در کتاب تفسير سياسي اسلام،که از کتب معتبر وي مي باشد در تبيين واژه خلافت به تعريف «سيد ولي الله دهلوي» از خلافت استناد مي کند و در ذيل تعريفش از خلافت مي آورد که«رياست؛ رهبري عمومي در مقام تصدي به نيابت از پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) براي اقامه‌ي دين از طريق احياي علوم ديي و برپادشتن ارکان اسلام و قيام به جهاد و هر آنچه بدان تعلق دارد از سازماندهي سپاهيان و برنامه ريزي نبرد و بخشش دارايي‌هاي عمومي و قيام به داوري و قضاوت، و اقامه‌ي حدود و رفع مظالم، و امر به معروف و نهي از منکراست.»(ندوي؛147،1378) ندوي در اينجا به دو رکن مهم اسلام که جنبه‌ي نهادي و توسعه دهنده و نقش حفاظتي ازساير ارکان  اسلام را دارند؛ يعني جهاد و نظام قضايي مورد نظر اسلام اشاره دارد. به ويژه در نگاه او جهاد بعث بيداري مسلمانان، پويا بودن اسلام و عزت آن در دنيا و در برابر جوامع ديگر مي‌گردد. او سپس از اقامه‌ي حدود و رفع مظالم و دادخواست‌ها سخن به ميان مي‌آورد که اين دو را به نوعي مي‌توان با نظام قضايي اسلام و رسالت جهادي آن در درون جامعه‌ي اسلامي منطبق ساخت. در پايان او به دو مورد از ارکان مهم دين اسلام اشاره مي‌کند که مورد اتفاق تمام فرقه‌هاي اسلامي است. اين دو عبارت‌اند از امر به معروف و نهي از منکر که مورد تأکيد شديد علامه ندوي قرار گرفته‌اند و از اين نظر او از بسياري از عالمان اهل سنت ممتاز مي‌گردد. بنابراين در نگاه او، اقامه‌ي دين از طريق تحقق ارکان اساسي اسلام چون احياي دانش‌هاي ديني مانند کلام و فقه و ...، جهاد، امر به معروف، نهي از منکر، اقامه‌ي حدود، رفع مظالم و نظاير آن صورت مي‌گيرد و اينها زمينه ساز اقامه دين مي‌باشند. پس، در نگاه ندوي خلافت بايد با استفاده از اين ابزارها اقامه‌ي دين را در جامعه تحقق ببخشد زيرا آن ابزار و وسيله‌ي اقامه‌ي دين در جامعه است.(جمشيدي؛1396) همانطور که بيان شد«ندوي»اعتقاددارد در دوره هايي که مسلمانان از دو اصل مهم (امربه معروف و نهي از منکر و جهاد در راه خدا)که جز ارکان اساسي اسلام تلقي مي شود فاصله گرفته اند تمدن نوين اسلامي هم به موازات آن دچار ضعف و انحطاط گرديده است . وي براي نمونه به حکومت هندوستان در سال 1875 اشاره اي مي کند که به دليل دوري از شيوه و روش زندگي دوران پيامبر و صحابه و فساد حاکمان و عدم اجراي قانون امر به معروف و نهي از منکر از سوي جامعه هندوستان،باعث سيطره کفار«بريتانيا »بر مسلمانان«هند» گرديد .

4-4-فساد در مراکز ديني و سکولاريزه شدن جامعه:

با توجه به الگو بودن فقيهان در جامعه اسلامي، متأسفانه در دورههايي شاهد انزواي ويا همکاري برخي از فقيهان با حکومتهاي جائر و فاسد بودهايم. وقتي فقيهان جامعه که از آنان بهعنوان ناخدايان کشتي و هدايتگران جامعه نام برده ميشود، دچار لغزش و خطا شوند جامعه و تمدن کمکم در اثر اين عامل به سمت ضعف و انحطاط پيش ميرود.

«ابوالحسن ندوي» اعتقاد دارد در دورههايي که تمدن اسلامي با ضعف و انحطاط روبرو شده است، يکي از علتهاي مهمش، انزواي دينداران و رفتن جامعه به سمت جدايي دين از سياست «سکولاريسم» بوده است. بهطوريکه حکمرانان مزبور از لحاظ دين و دانش در چنان موقعيتي نبودند که از ديگر علما و دينداران بينياز باشند. آنان مستبدانه حکومت و سياست را به خود اختصاص دادند. هر وقت ميخواستند يا مصالحشان ايجاب ميکرد از فقها ورجال دين به عنوان مشاور و اهل تخصص استفاده کردند و اغلب، آنان را در اجراي مصالح خويش بهکار مي گرفتند و هر وقت ميخواستند از آنان نافرماني و اظهار بينياز ميکردند.بدين ترتيب سياست از کنترل دين بيرون شد و در موارد زيادي تبديل به ملوکيت  ظالمانه گرديد. (ندوي؛187،1395-188)«ندوي»در مورد شيوه هاي شکل گيري سکولاريزه شدن جامعه اينگونه توضيح مي دهد که؛برخي از علما و دينداران در برابر خلافت وحاکمان وقت،بي طرفي در پيش گرفتند و گوشه گيري کردند و به مسائل خصوصي خويش مشغول شدند.برخي هم از آنچه در برابر ديدگانشان انجام مي گرفت و کاري از دستشان برنمي آمد سخت آزرده مي شدند و با حسرت و اندوه صرفآ انتقاد مي کردند.برخي هم بنابر مصلحت ديني يا شخصي که داشتند با حکومت همکاري مي کردند.اينجا بود که دين از سياست جدا شد.از يک سو دين کاملآ دست بسته و بي پر و بال شد و از سوي ديگر سياست دستش باز و کاملآ آزاد و صاحب امر و نهي گرديد.و نتيجه آن اين شد که علما و دينداران طبقه اي جدارا تشکيل دادند و سردمداران دنيا طبقه اي ديگررا.

نتيجه گيري

از جمله چالشهايي که جوامع گوناگون و بهويژه جوامع اسلامي با آن مواجه هستند، انحطاط سياسي تمدن اسلامي است.سياست در انديشه «ندوي»در قالب کلي خلافت اسلامي تجلي مي يابد که رسالت اصلي آن اقامه دين اسلام در جهان است.از نظر وي، تمدن نوين اسلامي آييني است که از هر جهت کامل، و همه احتياجات بشر را در ادواري مختلف رفع کرد و ميکند؛ و براي نيازمنديهاي مستحدث آدمي نيز قوانين کلي دارد و پيروانش را به علم، دانش و کسب پيشرفت و تعالي در همه جوانب زندگي دعوت ميکند؛ و لذا تمدن نوين اسلامي را عامل فقر، بدبختي و از عوامل عقبماندگي دانستن ناشي از جهل و تعصب و ناآگاهي از حقيقت و روح و تاريخ درخشان اين تمدن ميباشد.به اعتقاد وي تاريخ و تجارب گواهي مي دهند که تيره روزي بشر و تمدن اسلامي از آنجا شروع مي شود که مسلماناني خود را از وحي الهي بي نياز بدانند و فقط به کمک عقل و تجربه و به دور از وحي الهي  و روي آوردن به «اومانيسم»بخواهند ادامه حيات دهند.اين روش که در نگاه «ندوي»جاهليت جلي ناميده مي شود مصاديقش عبارتند از؛اطاعت غير الله،تسليم قدرت حاکمه و قبول قوانين غير الهي و سر تسليم فروآوردن در برابر قوانين حکومتي که بر اساس سنت الهي تاسيس نشده باشد. «ابوالحسن ندوي» با نگاهي تحليلي و تاريخي، علت ضعف و تمدن اسلامي را درادواري،محصول اتخاذ سياست  هاي نادرست حاکمان وقت اسلامي دانسته و دو عامل مهم؛ جدايي دين از سياست «سکولاريزه شدن جامعه» و عدم اجراي تعاليم اسلامي در امر حکومتداري و ضعف خلافت اسلامي و قدرتيابي ناشايستگان و فساد حاکمان را از عواملي ميداند که در بروز ضعف و انحطاط تمدن اسلامي تأثيرگذار بودهاند. ابوالحسن ندوي با تأثي از قرآنمجيد معتقد بود که ، رفتار ناهنجار ثروتمندان و حاکمان و خوشگذراني و عياشي حاکمان و فاصله گيري آنها از اسلام راستين و سيره و سنت پيامبر(ص)، نظام اجتماعي را از هم مي پاشد. و ره آورد آن ضعف و انحطاط تمدن نوين اسلامي مي باشد.و براي احياي عصر طلايي اسلام بايد به دوران پيامبر و صحابه ايشان برگرديم و اصول و دستورات اسلام راستين را در امر حکومت داري با  انتخاب حاکماني در طراز اسلام دخيل کنيم تا از ضعفي که بر پيکره تمدن اسلامي نشسته است رهايي يابيم.

 

منابع؛

1- قرآنکريم

2-آدام متز،1394، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگوزلو، تهران، اميرکبير.

3-ابنخلدون، عبدالرحمن، 1374،المقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادي، تهران، علمي فرهنگي.

4-البسطاني، بطرس، دائرهالمعارف، (قابوس عام کفن فن و مطلب). بيروت، دارالمعرفه، (بي تا)

5-اندلسي،ساعد، 1382، طبقات الامم، ترجمه غلامرضا جمشيدنژاد، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

6-جمشيدي،محمد حسين،انديشه سياسي ابوالحسن ندوي،سايت راسخون،بازديد مهرماه 1396.www.rasekhoon.net

7-راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1383، المفردات، ترجمه غلامرضا خسروي حسيني، تهران، المکتب المرتضوي لاحيا آثار الجعفري .

8-رادمنش،عزت الله،1361،قرآن جامعه شناسي اتوپيا، تهران، اميرکبير.

9-صانعي، زهرا، 1395، بررسي ديدگاههاي رايج درباره انحطاط تمدن اسلامي، قم، معارف اسلامي.

10-صواف، محمدمحمود، 1389، نقشههاي استعمار در راه مبارزه با اسلام، ترجمه سيدجواد، هشترودي، تهران، فراهاني.

11-جعفريان، رسول، 1373 ،تاريخ سياسي اسلام، ، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

12-جاناحمدي، فاطمه، 1395، تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي،چاپ سي و نهم، قم، معارف اسلامي.

13-کاشفي، محمدرضا، 1394، تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي، قم، المصطفي.

14-ويل دورانت، ،1370 ،تاريخ تمدن، ترجمه حميد عنايت و ديگران، تهران، انقلاب اسلامي.

15-ندوي، ابوالحسن، 1395، ماذا خسرالعالم بالانحطاط و المسلمين،ترجمه عبدالحکيم عثماني، تهران، احسان.

16-ندوي،ابوالحسن،1999،روائع الاقبال،دمشق،دارالقلم

17-ندوي،ابوالحسن،1378،تفسير سياسي اسلام،ترجمه ابوشعيب عبدالقادر دهقان،تربت جام، نشر شيخ احمد جام.

 



[1] 1-خلفاي بني اميه يا امويان(40- 132ه ق)سلسله اي اسلامي از خاندان هاي بني اميه که پس از خلفاي راشدين در سال 40 ه ق زمام حکومت اسلامي راب ه دست گرفتند.پس از به قدرت رسيدن بني اميه،روش انتخابي خليفه به انتقال موروثي قدرت تبديل شد.آخرين آنان،مروان دوم،به دست ابومسلم خراساني در غرب ايران به قتل رسيد.

[2] 2-خلفاي بني عباس يا عباسيان،سلسله اي از خلفاي اسلامي از فرزندان عباس بن عبدالمطلب هستند.بنيانگذار اين سلسله عبدالله سفاح است که به سال 132 به کمک ايرانيان به فرماندهي ابومسلم خراساني به خلافت رسيد.آخرين خليفه ي اين سلسله ،مستعصم بود که از سال 640 ه ق  تا 656 ه ق خلافت کرد.

3عمر بن عبدالعزيز بن مروان به سال 61 ه ق چشم به جهان گشود و از محضر دانشمندان آن زمان علم و دانش آموخت.وي به سال 99  ه ق به خلافت رسيد.در ميان فرمانروايان بني اميه، عمر بن عبدالعزيزتنها کسي بود که دادگري و انصاف داشت و در حکومت و سياست تنها به آخرت مي انديشيد.بدين جهت به ملت بيشتر توجه مي کرد و حقوق اقليت ها را مي پرداخت.

[4] .الأغاني کتابي است در باب تصانيف خنياگران خلفا، مخصوصاً مغنيان دوره هارون الرشيد که توسط ابوالفرج عنوهاني (384-356 ه .ق) تأليف گرديده است.

[5] Caste system