داعش از كجا تا كجا

داعش از كجا تا كجا

 

 داعش از كجا تا كجا

 

حسين رويوران

 

 از زمان ظهور پديده داعش، تحليل هاي بسياري درباره ريشه هاي اين پديده، بازيگران به وجود آورنده آن و نيز كاركرد اين گروه ارائه شده است ، ولي در همه اين تحليل ها، خلأهايي ديده مي شود كه جامعيت اين تحليل ها را مخدوش مي سازد و برخي از پرسش ها را بدون پاسخ مي گذارد. درباره داعش پرسش هايي مطرح است كه به نوعي بر تناقض ها انگشت مي گذارد ، مانند اينكه چرا داعش عليرغم تطابق فكري در ابعاد تكفيري با سازمان القاعده، اما در ابعاد رفتاري و سياسي و تعريف اولويت ها با آن تفاوت دارد؟ و شايد به همين علت داعش به عنوان نسل دوم القاعده معرفي مي شود. چرا داعش دولت اسلامي را به جغرافياي عراق و سوريه محدود مي كند، در حالي كه تفكر اسلامي سني دولت خلافت را براي همه امت و در همه سرزمين اسلامي مي خواهد؟ به عبارت ديگر چرا دولت اسلامي در تركيه يا عربستان سعودي از سوي اين گروه مطرح نمي شود؟ و چرا عليرغم اتفاق نظر كامل ايران و ائتلاف بين المللي بر ضد داعش به رهبري امريكا که در واقع نوعی تاکید بر مقوله ضرورت جنگ بر ضد اين پديده تكفيري وتروريستي است، اما اين دو کشور حاضر به همكاري با يكديگر نيستند و مقوله معروف "دشمن دشمن من ، دوست من است" در اينجا مصداق پيدا نمي كند؟ اگر ادعاي ايران و سوريه در اينكه غرب، تركيه، عربستان سعودي و قطر در ايجاد داعش نقش داشتند ، چرا غرب بر ضد داعش ائتلاف بين المللي راه اندازي كرده؟ و بالاخره اینکه ايران حملات هوايي روزانه جنگنده هاي امريكايي، فرانسوي ، انگليسي ، وكانادايي بر ضد داعش را چگونه تفسير مي كند؟ پاسخ دادن به همه اين پرسش ها اهميت بسياري دارد، چرا كه در بسياري از تحليل هايي كه تا كنون ارائه شده است، نوعي تناقض ديده مي شود كه بايد بر طرف گردد. بالاخره امريكا با داعش يا ضد داعش است؟ و القاعده و داعش همگون يا متفاوت اند؟ و اينكه داعش يك جريان اسلامي امتي وانترناسيوناليستي است يا يك جريان سياسي ناسيوناليستي و براي تحقق اهداف خاص سياسي به وجود آمده است؟ براي پاسخ دادن به همه اين پرسش ها ، ابتدا بايد تحولات محيطي را بررسي كرد كه در منطقه خاورميانه يا غرب آسيا اتفاق افتاد و بازيگران دخيل را شناسايي كرد كه طرف ها را به درپيش گرفتن رفتار كنوني وادار ساخته اند.

بيداري اسلامي ، تحولات فكري ، و وحدت اسلامي :

 از زمان رحلت پيامبر اكرم (ص) تا كنون اختلاف اصلي مذاهب اسلامي مختلف در ابعاد اعتقادي عمدتا محدود به تعريف حاكم در جامعه اسلامي است. شيعه با استناد به واقعه غدير و ده ها احاديث متواتر، امامت را مطرح مي كند ومدعي است كه حاكم بايد منصوب خداوند ، معصوم از خطا ، وعادل بايد باشد در حالي كه برادران اهل سنت با اتكا به آيه شورا و دهها حديث ديگر نظريه "غلبه" را مطرح مي سازند و مدعي اند كه كسب قدرت از طريق بيعت يا شوراي حل و عقد و يا حتي با زور شمشير مشروعيت پديد مي آورد و براي جلوگيري از دو دستگي، بايد حاكم را پذيرفت وبر ضد آن اعتراض نكرد؛ هرچند ممكن است، مرتكب ظلم وفسق باشد. موج بيداري اسلامي از اين لحاظ، نقطه عطف تاريخي به شمار آيد كه به اين نوع نگاه در جوامع سني پايان داد. شركت گسترده تشكل ها واحزاب اسلامي در موج بيداري اسلامي و بر ضد رژيم هاي حاكم، نشان داد كه يك تحول فكري در نگاه اين گروه ها صورت گرفته است كه منجر به چشم پوشي از تئوري غلبه و در پيش گرفتن رفتار جديد قيام بر ضد رژيم هاي استبدادي و ضد اسلامي است .

 اين رفتار جديد اسلامگرايان در ابعاد سياسي ، تظاهرات چند صد هزار نفري جوانان را به ميليوني و مردمي تبديل كرد و تضاد با رژيم هاي استبدادي و حاميان غربي آنها را بارور و نهادينه ساخت .آنچه مسلم است اين حركت فراگير مردمي و اين تحول بزرگ فكري، بسياري از مرزهاي موجود بين تفكر امامت شيعي وغلبه سني را در چارچوب فقه سياسي برداشت و زمينه هاي وحدت بيشتر مذاهب مختلف اسلامي را فراهم ساخت. اين زمينه هاي وحدت امت براي غرب يك خطر بالقوه به شمار مي آيد ، چرا كه غرب بر پايه اصل "تفرقه بيانداز و حكومت كن" پايه هاي سلطه خود را استوار كرده واين تحول جديد در خاورميانه در تعارض كامل با اين سياست ها است . به همين علت غرب مترصد فرصتي بود تا شرايط وحدت در ميان امت اسلامي را به شرايط واگرايي تبديل كند و نظام سلطه خود را با شكل و شمايل جديدي باز توليد كند.

القاعده و اولويت تضاد با غرب :

 با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در سال 1357، غرب در تلاش بود كه ابتدا اين حركت انقلابي به ايران محدود گردد و بر جوامع شيعي منطقه تاثيرگذاري نداشته باشد و هم زمان در محيط سني نيز بايد تعصبات مذهبي به گونه اي تقويت شود كه از تاثير پذيري از اين حركت اسلامي ضد غربي دور بماند. همچنين غرب همه راه هاي ممكن براي بازگردندن ايران به اردوي همپيماني با غرب به كار بست كه جنگ تحميلي، توطئه منافقين و كودتا ها در اين راستا قابل تعريف اند. يكي از مهمترين تدبيرهاي غرب براي جلوگيري از تاثيرگذاري انقلاب اسلامي بر جوامع سني، ايجاد مراكز آموزش تعصب ونفرت ديني بود كه تحت نام مدارس مذهبي تدريس فكر وهابي ايجاد گرديد تا از اين رهگذر، تفاوت هاي بين مذهبي برجسته گردد و همچون ديوار بي اعتمادي بين مذاهب نقش واگرايي ايفا كند. اين ماموريت از سوي غرب به رژيم عربستان سعودي واگذار شد واين نظام با هزينه کردن درآمد هاي نفتي خود اين مهم را دنبال كرد .

ايجاد واحداث هزاران مدرسه ديني بر پايه تفكر وهابي در اكثر كشور هاي اسلامي به ويژه در پاكستان و آفريقا در اوايل دهه هشتاد ميلادي يكي از نتايج اين تصميم به شمار مي رود. اشغال افغانستان توسط شوروي سابق ، زمينه هاي بكارگيري اين سرمايه گذاري و اغلب جوانان در حال آموزش را به عنوان سربازان گمنام غرب در جنگ سرد عليه شوروي در افغانستان فراهم ساخت. در اين جنگ ، فرهنگ ديني و برخي آيات قرآن در نفي ولايت كافر بر جامعه اسلامي (لن يجعل ال... للكافرين علي المومنين سبيلا) مورد استفاده قرار گرفت و پديده حضور هزاران عرب مسلمان در فرآيند جهاد در افغانستان شكل گرفت كه بعدها به عنوان افغان هاي عرب شناخته شد. پس از حوادث افغانستان بسياري از جوانان سيراب از انديشه ضد سلطه به كشور هاي خود بازگشتند ، ولي در جريان حوادث اشغال كويت از سوي صدام حسين ، رييس جمهور مقبور عراق ، اين جوانان با مشاهده رفتارهاي دوگانه رهبرانشان دچار تضاد شدند. بسياري از سران كشور هاي عربي به ويژه كشور هاي شيخ نشين خليج فارس، پس از اشغال كويت، از غرب به ويژه آمريكا استمداد كردند و غرب در راس يك ائتلاف بين المللي كويت را آزاد كرد. براي بسياري از اين جوانان اين پرسش مطرح بود كه آيا نفي سلطه، فقط در مقابل شوروي مصداق دارد يا رفتار سلطه گرايانه كه آمريكا انجام مي دهد نيز از مصاديق آن به شمار مي آيد؟ استقرار نيرو هاي نظامي آمريكايي در اغلب كشور هاي عربي منطقه پس از آزاد سازي كويت و ساختن ده ها پايگاه هوايي و زميني و دريايي در كويت، عربستا ، بحرين، قطر، امارات و عمان عملاً به استقلال نيم بند اين كشور ها پايان داد و همه اين كشور ها را تحت سلطه مستقيم آمريكا و غرب قرار داد و اين شرايط موجب شد كه افغان هاي عرب يكبار ديگر به افغانستان سفر كنند و سازمان القاعده را اين بار براي مقابله با امريكا به وجود آورند. به عبارت ديگر با توجه به شرايطي كه در دهه نود اتفاق افتاد و غرب كشور هاي عضو شوراي همكاري را اشغال نظامي كرد، تضاد القاعده عمدتاً متوجه آمريكا شد و درنتيجه سلطه طلبي آمريكا در منطقه، تضاد با غرب در اولويت القاعده قرار گرفت. يكي از مهم ترين نتايج اين فرآيند حوادث تروريستي 11 سپتامبر در سال 2001 است كه برج هاي دوقلو را هدف قرار داد. آمريكا در آغاز باور نمي كرد كه افغان هاي عرب كه دو دهه پيش با سرپرستي آمريكا بر ضد شوروي سازمان داده، هم اكنون در صدد جنگ با آنها بر آمده و به ابزاري بر ضد آنها تبديل شده است. ولي در نهايت آمريكا تصميم خود را گرفت و دو سناريو براي از بين بردن القاعده طراحي كرد. سناريوي اول حمله نظامي به افغانستان و سرنگوني حكومت طالبان(طلاب مدارس ديني سعودي) متحد طبيعي القاعده و از بين بردن زمينه هاي حمايتي اين گروه تروريستي و سناريوي دوم این که: منتظر شرايطي باشد تا براي از بين بردن القاعده، سازماني از جنس آن، ولي با كاركرد هاي متفاوت ايجاد كند و از طريق اين رقيب جديد، اين سازمان ضد غربي را به انزواي كامل ببرد.

ادامه جنگ بر ضد انقلاب اسلامي:

 عليرغم كثرت تحولات در سطح منطقه در هزاره سوم ميلادي، غرب همچنان فراموش نكرده بود كه انقلاب اسلامي ايران دشمن اصلي آنها است واستمرار اين تجربه موفق ، خطر بزرگي براي منافع سلطه طلبانه غرب خواهد بود. امريكا در سال های 2002 و 2003 با اشغال افغانستان وعراق سعي كرد در مرزهاي شرقي وغربي ايران حضور نظامي ومستقيم يابد و تلاش داشت با سرنگوني رژيم هاي حاكم، نظام هاي جديدي در اين دو كشور ايجاد كند كه استمرار نظام اسلامي در ايران را با چالش مواجه كند. امريكا انتظار داشت مردم افغانستان وعراق از سربازان امريكايي استقبال كنند، چرا كه آنها را از شرّ نظام قرون وسطايي طالبان ورژيم خونخوار صدام نجات داده واز اين رو امريكا با همكاري اين مردم مي تواند انقلاب اسلامي ايران را از نزديك با چالشي عظيم روبرو سازد. ولي پيش بيني امريكا درست نبود واشغالگران با مقاومت مردم در هردو كشور مواجه شدند. اين شرايط تازه ، امريكا را وادار كرد كه در سال 2011 از عراق خارج گردد وافغانستان را نيز به نيروهاي پيمان ناتو تحويل دهد.اين شكست نظامي واشنگتن حجم نفوذ ايران را در سطح منطقه افزايش داد وايران را متحد طبيعي هر دو ملت همسايه ساخت. امريكا بدون خستگي اين بار با در پيش گرفتن جنگ نرم بر ضد ايران و برقراري شديدترين تحريم ها بر ضد آن به بهانه پرونده هسته اي ، تلاش داشت آنچه كه از طريق جنگ به دست نياورده از طريق تحريم هاي اقتصادي عملي سازد؛ ولي اين تلاش نيز نتوانست نظام اسلامي را به زانو در آورد ورفتار آن را تغيير دهد. از اين رو امريكا با باخت اين راندها، در صدد بود تا با يك سناريوي جديد اين شرايط را تغيير دهد و انقلاب اسلامي ايران را با چالش مواجه سازد.

سناريو سازي غرب وتلاش براي تغيير تضادها از طريق داعش:

      همان طور كه گفته شد جريان سلفي هاي تكفيري به وي‍ژه سازمان القاعده وداعش ، پديده ي نو ظهوري است كه در چند دهه اخير در جهان اسلام ظهور پيدا كرده است و به صورت بازيگر فعال در صحنه سياسي منطقه غرب آسيا و شمال و مركز آفريقا نقش ايفا مي كند . حادثه بروز اختلاف سياسي به ويژه بر سر اولويت ها ميان تشكل مادر يعني القاعده با داعش پس از آغاز حوادث سوريه در سال 2011 و بسط سلطه داعش بر بخشهاي غربي عراق وشرق سوريه ، پرسش هاي اضافي بسياري را در باره داعش مطرح كرد كه متاسفانه به بخش وسيعي از آن ها تا كنون با دقت پاسخ داده نشده است. پديده داعش چگونه به وجود آمده است و چه بازيگراني در به وجود آمدن آن نقش داشتند؟ و اين پديده با چه اهداف و كاركردي پديد آمده و با تشكل مادر به نام القاعده چه تفاوت هايي دارد؟ و اينكه چرا طرف هايي كه ديروز از آن حمايت كردند هم اكنون در چارچوب ائتلاف نظامي بين المللي در صدد مبارزه با آن برآمدند ؟

 آنچه مسلم است اينكه غرب همانطور كه گفته شد ، در پيدايش القاعده در افغانستان با شعار ضرورت مبارزه با اشغال و سلطه گري اتحاد جماهير شوروي بر اين كشور، نقش داشته است و غرب با كمك عربستان سعودي و برخي شيخ نشين هاي خليج فارس، جوانان پر شور كشور هاي عربي با انگيزه هاي اسلامي را به صورت ابزاري در جنگ سرد بر ضد رقيب خود به كار گرفت ، غافل از اينكه اين پديده به همان سرعت به علت ماهيت سلطه گري غرب بر اكثر كشور هاي اسلامي ، بر ضد آنان تبديل خواهد شد . حادثه 11 سپتامبر بر ضد برج هاي دوقلو در نيويورك نشان داد كه جريان تروريستي القاعده نوك پيكان را بر ضد آمريكا نشانه رفته و با انفجار هاي لندن و مادريد عملا به تهديدي جدي بر ضد غرب تبديل شده است.

 موج بيداري اسلامي كه از تونس آغاز شد و كشور هاي مصر، ليبي، يمن و بحرين را در بر گرفت ، تهديد ديگري براي غرب بود ، چرا كه در اين موج خيزش انقلابي، مردم بر ضد رژيم هايي قيام كردند كه همگي با غرب همپيمان بودند. اين تعارض جديد با حمله مردم به پا خاسته به سفارت خانه هاي اسراييل و آمريكا ماهيت ضد استكباري خود را كاملا آشكار كرد. همچنين فعال شدن اسلامگرايان در موج بيداري اسلامي ، حجم تضاد با غرب را افزايش داد ، چرا كه در اين موج بسياري از تشكل ها و جريان هاي اسلامي از تئوري مذهبي غلبه چشم پوشي كردند. تا هنگام بيداري اسلامي ، عمده اسلامگرايان سني معتقد به ضرورت تبعيت از حاكم بودند و حتي جرياني مانند اخوان المسلمين در مصر علي رغم سركوب نظام جمهوري ناصر برضد آنان از سال 1954، آن ها در سال هاي 1970 و 1981 با انور سادات و حسني مبارك ، رؤساي جمهور وقت مصر و وارثان ناصر، بيعت كردند. در اين زمينه ، عمر تلمساني ، مرشد وقت اخوان المسلمين ، با اشاره به حديث شريفي از پيامبر اكرم (ص): "من مات و لم تكن في رقبته بيعه مات علي غير دين الاسلام، هر كس بميرد و بيعتي به الو الامر برگردن نداشته باشد ، بر دين غير اسلام مي ميرد" به اين بيعت ها دست زد. ولي از هنگام آغاز بيداري اسلامي در سال 2011 ما شاهد مشاركت گسترده جريان هاي اسلامي در قيام بر ضد رژيم هايي بوديم كه در گذشته با آنها بيعت شده بود و اين پديده در تونس ، ليبي، مصر و يمن كاملا فراگير و مشهود بود و اين شاخص نشان مي دهد كه تئوري غلبه و تبعيت از حاكم هرچند فاسق و يا ظالم باشد براي اسلامگرايان، پايان يافته و باور جديدي جايگزين آن شده است. باز شدن عرصه اجتهاد در زمينه فقه سياسي در مذاهب سني تحت عنوان "فقه الواقع" و تلاش براي تعريف يك نظام اسلامي در چارچوب هاي مدني و قرارداد هاي اجتماعي با عنوان "دولة مدنية ذات مرجعية اسلامية"، شرايط ديگري پديد آورد و تحولي از الگوي منحصر به نظام خلافت به الگوي دولت مدني- اسلامي به شمار مي آيد. اين تحول بر پايه مفهوم مقاصد الشريعة در فقه اهل سنت صورت گرفته است. به عبارتي ديگر، اسلامگرايان مي گويند اگر نظام خلافت در شرايط كنوني قابل تحقق نيست ، اصول سه گانه عدل، حكومت رشد يافته (الحكومة الرشيدة) و اصل شورا (انتخابات) به عنوان حد اقل بايد پيگيري گردد كه اين اهداف هم اكنون مبناي فعاليت بسياري از احزاب سني در جهان اسلام است. اين تحول فكري يك نوع نزديكي در باورها ميان مذاهب مختلف شيعه وسني ايجاد كرد ، چرا كه در نتيجه اين تحول پيروان اهل سنت مانند شيعه در پي حاكم صالحي بر آمدند كه عادل باشد و بر پايه احكام اسلامي (فقيه)حكومت كند وبا رأي مردم روي كار آيد ودر خدمت جامعه قرار گيرد.

 اين تحولات چهارگانه يعني تضاد القاعده با غرب ، تضاد مردم با نظام هاي استبدادي و وابسته به غرب ، فراهم شدن زمينه و بستر وحدت مذهبي در جهان اسلام ، و استمرار حاكميت نظام اسلامي وضد غربي در ايران ، منافع غرب را در منطقه به شدت تهديد مي كرد وبه همين علت غرب در تلاش بر آمد تا از اين تضاد ها و بحران ها با طراحي سناريوي جديدي خارج گردد و روابط سلطه گرانه خود با منطقه را به نحو جديدي باز توليد كند.

 آغاز پروژه بر اندازي بر ضد نظام حاكم در سوريه از سوي غرب در سال 2011 و با تباني كامل با عوامل منطقه اي بويژه تركيه، عربستان سعودي، قطر، اردن، وامارات متحد عربي ، راه حلي بود كه غرب براي خروج از مجموعه اين تعارض ها برنامه ريزي كرده بود. اين سناريو از فضاي بيداري اسلامي سوء استفاده كرده و با به اجرا گذاشتن سناريويِ طرح بر اندازي در سوريه تلاش كرد تا شرايط سياسي را نيز از شفافيت خارج سازد و صحنه را پيجيده كند. غرب با همكاري كامل رژيم هاي وابسته در منطقه با توليد نسل دوم القاعده با نام داعش وجبهه النصره در محيط سوريه وحمايت از آن ها، ابتدا تلاش داشت تا رقيبي براي القاعده بتراشد كه با تضادها و اهداف متفاوتي عمل كند. امريكا با ايجاد رقيب براي القاعده سعي كرد تضاد هاي اين گروه را از تضاد با امريكا با تضادهاي داخلي جايگزين كند و اين علت پيدايش نسل جديد از سلفي هاي تكفيري با اهداف وتضاد هاي متفاوتي از تشكل مادر را ، آشكار مي كند. همچنين غرب با اجراي اين پروژه، سعي كرد فرايند بيداري اسلامي را تحت الشعاع قرار دهد و با وارد كردن بازيگر جديد به معادله به نام سلفي هاي تكفيري نسل دوم ، تضاد ميان مردم و نظام هاي وابسته به غرب را به ميان مردم كشاند ونا امني گسترده در عراق، سوريه، لبنان، يمن، ليبي وشبه جزيره سيناء نتيجه اين نوع برنامه ريزي غربي است. تاكيد گروه هاي دوم القاعده با نام هاي داعش وجبهه النصره بر اولويت شيعه كشي و مبارزه با اقليت هاي مذهبي وديني نيز بخشي از اين برنامه ريزي است ، تا تضاد هاي جديد ريشه در باورهاي جامعه پيدا كند وجوامع منطقه را تا مدت زمان بسيار طولاني درگير خود سازد. اين تضاد مذهبي كه در تاريخ سابقه چنداني ندارد و به ندرت تا اين حد خونين بود، بخشي از سناريوي غربي- تركي و ارتجاع عربي بود ، براي به اصطلاح از بين بردن زمينه ها و بسترهاي جديد وحدت در جهان اسلام و نوعي تلاش براي مقابله با افزايش نفوذ نظام اسلامي ايران در سطح منطقه وجهان اسلام است . همچنين غرب با اين برنامه ريزي شيطاني تلاش داشت تا جبهه مقاومت را با چالش مواجه كند و آن را به طور كامل منفعل سازد .

 آنچه مسلم است معادله سياسي داعش در منطقه چند مجهولي وپيچيده است و بدون در نظر گرفتن وقايع ميداني، نمي توان آن را به دقت درك كرد .فهم نقش غرب در اين معادله وتلاش آنها براي تغيير تضادها ،علت اصلي حمايت غرب از اين گروه ها در سه يا چهار سال گذشته است كه درك آن اهميت بسياري دارد . حمايت مستقيم رژيم صهيونيستي از اين گروه ها از طريق درمان بيش از 1600 نفر از زخمي هاي تكفيري ها نيز شاهدي بر تباني اين رژيم با اين سناريوي غربي است . آنچه مسلم است سناريوي راه اندازي وحمايت از اين گروه هاي تكفيري از طرف غرب با سقفي از توان وكاركرد معين تعريف شده بود كه به علت پيوستن تعداد زياد و بيش از حد تصور داوطلبان سرخورده و ناراضي در سطح منطقه به آن ها ، به قدرتي جدي وغير قابل كنترل تبديل شدند و ناگهان منافع هم پيمانان غرب در منطقه را تهديد كردند كه غرب با بروز اين شرايط غیر مترقبه جديد، ناگزير بود تا نقشه را تغيير دهد و با تشكيل ائتلاف بين المللي بر ضد داعش، ژست ضد تروريستي بگيرد . غرب از اين گروه ها خواسته بود، نظام در سوريه را سرنگون كنند؛ ولي آنها تهديدي براي عراق ، اقليم كردستان، عربستان سعودي ، واردن شدند و اين شرايط جديد، براي غرب قابل تحمل نبود و به همين علت غرب، ائتلاف بين المللي بر ضد داعش را ابزاري قرار داد تا به گفته «اوباما» آن ها را مهار كند و با فشار نظامي اين فرزند عاق را به اطاعت وادارد تا همچنان تحت كنترل باقي بماند و تنها در چارچوب نقش تعريف شده از سوي اربابان فعاليت كند. علت اصلي اختلاف نظر ايران با غرب در جنگ بر ضد داعش به اين سوابق بر مي گردد وايران نمي تواند با كساني همكاري كند كه تا ديروز حامي داعش بوده و امروز با تغيير رفتار، در صدد مديريت حوادث اند و نه از بين بردن گروه هاي تروريستي.