نگاهي به پديدة افراط گرايي و چگونگي برخورد با آن
نگاهي به پديدة افراط گرايي و چگونگي برخورد با آن
شيخ مصطفي ملص
متفكر و پژوهشگر اسلامي - لبنان
بنام خداوند بخشنده مهربان
افراط گرايي در رفتارهاي افراد و گروهها و در درك ايشان از ارزشها و اصول بطوركلي، منحصر به دسته، دين، نژاد يا ملت خاصي نيست و در هر جايي كه عوامل و عناصر و انگيزهها و مشوقهاي آن وجود داشته باشد، حضور دارد.
اگر فلسفة زندگي مبتني بر اصل درگيري به معناي عام آن يا چنانكه اسلام از آن ياد كرده اصل تدافع (به معناي دفع همديگر) است، بدان معناست كه ملتها و خلقها تا زماني كه اختلاف يا خلافي ميان افراد بشر وجود دارد، در معرض درگيري و "تدافع" هستند.
با اينحال، ما ادّعا نداريم كه اصل در روابط مردم با يكديگر، درگيري و كشمش است بلكه تأكيد ميكنيم كه اصل در روابط افراد بشر با يكديگر، تفاهم و همكاري و همدلي است و درگيري و نبرد و جنگ، استثناست و در مراحلي مطرح ميشود كه مردم در ايجاد برون رفتهاي قابل قبولي براي يكديگر به دلايل تضاد منافع، ناكام ميمانند.
درگيري يا "تدافع" معمولا براي ايجاد تعادل در مواردي كه اختلالي ايجاد شده و درگيريها دست كم از ديدگاه هريك از طرفين به صورت حمله يا دفاع صورت گرفته است، مطرح ميگردد. گمان متجاوز آنست كه او اقدام به كاري براي خدمت به منافع و بهبود وضع خويش ميكند و مدافع نيز بر آنست كه از حق يا وجود خويش دفاع ميكند. علاوه بر اين برخورداري يك طرف از عناصر قدرت و چيرگي، او را وسوسه ميكند تا از اين قدرت عليه طرف ضعيفتر يا كم توانتر استفاده نمايد. كاري كه نيروهاي متجاوز و ستمگر و در رأس آنها "ايالات متحدة آمريكا" امروزه عليه جهان اسلام و بويژه جهان عرب، انجام ميدهند.
اين نيروها براي تحميل سلطة مستقيم خود بر مناطق بسياري از جهان و از همه آشكارتر "عراق" و "افغانستان" و "جزيرة العرب" به نيروي نظامي و اقتصادي خود تكيه ميكنند.
شكل گيري افراط گرايي، بيسبب نيست و نتيجه خللي است كه در منظومه ارزشها و اصول حاكم بر روابط انساني در برخي جنبههاي آن حاصل ميگردد و غالبا نيز طرفي كه به لحاظ قدرت يا حجّت ضعيفتر است به آن متوسل ميگردد زيرا افراط گرايي، نوعي خروج از اشكال متعارف و معمولي و تمرّدي نسبت به ضوابط حاكم بر درگيري طرفين هم ارز، بشمار ميرود و در آن قواعد تازه و ناپذيرفته يا استفاده از شيوههاي غيرقابل قبول و به بهانهها و توجيههاي معيّن، شكل ميگيرد.
ما امروزه در زمان گسترش و انتشار اصطلاح افراط گرايي و مترادفهاي آن بسر ميبريم، قدرتهاي ذي نفوذ جهاني توانستهاند از اين اصطلاح، بهانهاي براي ضربه زدن به هر طرف يا گروهي كه زير بار ارادة آنان نميرود يا در برابرشان ميايستد و تمرد ميكند، بسازند. بهره گيري از اصطلاح افراط گرايي، داراي اهداف فكري، فرهنگي و اجتماعي است كه در كشف و رسواسازي ارادة قدرتمندان از سوي اين متمردان نهفته است ؛ قدرتمندان ميكوشند اينان را به صورت عناصري كه در برابر جامعة خود و ارزشها و اصول آن ايستادهاند تصوير كنند تا جامعه را ـ صرفنظر از حقيقت مسئله و اينكه آيا حق طلبند يا در پي باطلند ـ به ايستادگي و مقابله با آنها تحريك نمايند.
مايليم اشاره كنيم كه برانگيختن اين مسئله، زاييده امروزه نيست ؛ تجربة بشري بطوركلي و تجربيات اسلامي و عربي بطورخاص، شاهد تاريخي سرشار از درگيري نيروها و حاكمان و محكومان است گو اينكه تعبير لفظي مربوط به طرفين اين درگيري، در مراحل مختلف، متفاوت و مثلا "غلو"، "زندقه"،"سركشي" و "يورش" و جز آن بوده است.
لذا امت ما، تاريخ تلخ و دردناكي از اين نظر دارد و آنچه بر اين تلخي و دردناكي افزوده آنست كه همة طرفها، به دنبال مستند شرعي كارهايخود بودند و معمولا نيز پناه بردن به دين از طريق كنكاش در متون ديني و ارايه تفسيرهاي گوناگون از آن را مشروعيت بخشيدن به هر اقدامي را هموار ميساخت.
اگر بكوشيم تاريخ آنچه را "غلو" يا افراط يا خشونت يا ياغيگري ناميده شده از نظر بگذرانيم خواهيم ديد كه انگيزة اساسي آن، سياسي و در واقع نبرد براي قدرت يا قصد شكل دهي به قدرت است.
بهرحال، نوشتن از افراط گرايي و بويژه افراط گرايي ديني، كار سادهاي نيست و همچون حركت در يك ميدان مين است بويژه كه دروغ و نيرنگ و فريب و تحريف وقايع و افكار و فاصله گرفتن از منطق و دخالت دادن شهوت پرستيها و هواها ... همواره ويژگي عمدة طرفين درگير و رقيب ـ به استثناي شمار بسيار اندكي ـ بوده و در اين دوره كه با توجه به امكانات مادي و فناوري و توان بهرهگيري از آوا و تصوير و دستكاري در آنها، بسي بيشتر هم شده است.
لذا، اميدوارم توفيق داشته باشم نميگويم بيطرف، بلكه منطقي باشم زيرا من در درگيريهاي موجود نميتوانم بيطرف باشم چون درگيريها برايم اهميّت دارد و بر اين باورم كه مصلحت ما در آنست كه منطقي باشيم و دين و اصول و آيين ما نيز حكم ميكند كه منصفانه برخورد كنيم.
فصل نخست : اسلام و ساده سازي
«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ » (سوره بقره ـ143) (و بدينگونه شما را امتي ميانه كردهايم تا گواه بر مردم باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد و قبلهاي كه بر سوي آن بودي، برنگردانديم مگر بدين روي كه معلوم داريم چه كسي از پيامبر پيروي ميكند و چه كسي واپس ميگرايد و بيگمان آن خبر بر آنان كه خداوند رهنمونشان شده گران است و خداوند بر آن نيست كه ايمانتان را تباه گرداند كه خداوند به مردم به راستي مهرباني بخشاينده است.)
امت اسلام، امت ميانه است يعني كه در همه چيز، ميانه روي و اعتدال پيشه ميكند ؛ اعتدال يعني ايستادن در حد توان و دوري از تكلف ؛ متون كتاب و سنت جملگي بر آسان و ساده بودن اين دين و اينكه تكاليف آن به اندازة توان و استطاعت است، آمده است.
«لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»(سورة بقره ـ 286) (خداوند به هيچ كس جز برابر با توانش تكليف نميكند ؛ هركس آنچه نيكي ورزيده به سود وي و آنچه بدي كرده است به زيان اوست. پروردگارا! اگر فراموش كرديم يا لغزيديم بر ما مگير، پروردگارا بر دوش ما بار گران مگذار چنان كه بر دوش پيشينيان نهادي ؛ پروردگارا چيزي كه در توان ما نيست بر گردة ما منه و از ما درگذر و ما را بيامرز و بر ما ببخشاي، تو سرور مايي پس ما را بر گروه كافران پيروز فرما.) و نيز در قرآن آمده است : «لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا» (سوره الطلاق ـ7) (توانگر بايد از توانگري خويش و آنكه روزي بر او تنگ شده، از آنچه خدا به وي داده است، هزينه كند، خداوند هيچ كس را جز به آنچه بدو داده است تكليف نميكند، زودا كه خداوند پس از سختي، آساني پديد آورد.)
و در دلالت بر اين كه دين، آسان است خداوند جل جلاله ميگويد : «مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى * إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يَخْشَى » (سورة طه : 2و3) (ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم كه به رنج افتي * جز اينكه يادكردي باشد براي آن كس كه از خداوند ميترسد.)
«وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ» (سوره الحج ـ 78) (و در راه خداوند چنانكه سزاوار جهاد در راه اوست، جهاد كنيد ؛ او شما را برگزيد و در دين ـ كه همان آيين پدرتان ابراهيم است ـ هيچ تنگنايي بر شما ننهاد، او شما را پيش از اين و در اين قرآن، مسلمان ناميد تا پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد، پس نماز را برپا داريد و زكات بپردازيد و به ريسمان خداوند چنگ زنيد، او سرور شماست كه نيكو سرور و نيكو ياور است.)
«لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» (سوره التوبه ـ 128) (بيگمان پيامبر از ميان خودتان نزد شما آمده است كه هر رنجي ببريد، بر او گران است، بسيار خواستار شماست ؛ با مؤمنان، مهرباني بخشاينده است.)
«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (سوره بقره ـ 185) (روزهاي روزه گرفتن ماه رمضان است كه در قرآن، در آن فروفرستاده شده است، به رهنمودي براي مردم و برهانهايي از رهنمود و جدا كردن حق از باطل. پس هركس از شما اين ماه را دريافت (و در سفر نبود) بايد تمام آنرا روزه بگيرد و اگر بيمار يا در سفر بود، شماري چند از روزهايي ديگر (روزه بر او واجب است) ؛ خداوند براي شما آساني ميخواهد و برايتان دشواري نميخواهد و ميخواهد تا شمار روزهها را كامل كنيد و تا خداوند را براي آنكه راهنماييتان كرده است، به بزرگي ياد كنيد و باشد كه سپاس گزاريد.)
علما طي بررسي و واخواني اوامر و نواهي شرعي، قواعدي را نتيجه گرفتهاند كه نشان ميدهد شريعت اسلام، شريعت آسان و سادهاي است و از هرگونه سختگيري و تكلفي نسبت به بندگان خدا، بدور است. مهمترين اين قواعد، از اين قرارند :
اگر دشواري و مشقت دارد، سادهاش كنيد :
به اين معنا كه اگر كاري به حدّ مشقت و خستگي رسيد، شريعت آنرا لغو ميكند بهترين مثال آن نيز جواز روزه خواري مسافر و بيمار و سقوط نماز جمعه بر مسافر و خوردن مردار براي شخص مضطر (ناگزير) است.
اگر كاري دشوار شد، آسانش ميسازد يعني كه اگر در كاري مشقتي مطرح شد، شرع آنرا آسان ميكند و رخصت ميدهد. به عنوان مثال : جواز خوردن مال غير بدون اجازة صاحبش را بهنگام اضطرار و تنها در جهت حفظ حيات كسي كه ناگزير شده است، مطرح ميكند كه البته وي ضامن آنچه گرفته ميباشد.
در احاديث شريف نبوي نيز دلالت روشني بر اين سادگي و سهولت دريافت ميشود از جمله :
1ـ حديث روايت شدة "ابن ماجه" به نقل از "ابن عباس" كه ميگويد : رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود : «خداوند، خطا و فراموشي و هر آنچه را بدان مجبور گشتند بر امت من ميبخشايد.» معناي آن نيز رفع مسؤوليت انجام هركار يا اقدام ناخواستهاي در روز قيامت بر اثر فراموشي يا اجبار است ؛ در جنبة دنيوي آن، تفصيلاتي وجود دارد.[1]
2ـ حديثي كه "امام احمد" از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده است : «به آيين پاك آساني، مبعوث گشتهام.»[2]
3ـ حديثي كه "امام البخاري" و "ابوداود" و ديگران از "ابوهريرة" نقل كردهاند : «شما آسان گير مبعوث شدهايد و سخت گير نيستيد.» يعني ديني كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده براي ساده كردن كار مردم و تسهيل آن است و جايي براي دشوارسازي و سخت گيري در آن وجود ندارد.[3]
4ـ حديثي كه "امام احمد" آنرا روايت كرده است : «دين خدا آسان است. اين جمله را سه بار تكرار فرمود.»[4]
5 ـ حديثي كه "البخاري" و "مسلم" به نقل از "بانو عايشه" (رضي) روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (عليه السلام) فرمود : «هرگاه رسول خدا (صلي الله عليه و سلم) دو گزينه داشت، حتما گزينة سادهتر را برميگزيد به شرطي كه گزينة انتخابي متضمن گناه نباشد.»[5]
اين خود نشان ميدهد كه سنتي كه مسلمانان فرمان يافتهاند به آن اقتدا كنند همواره به گزينش امر سادهتر (در صورت برابري در حل) گرايش دارد.
احاديث و آيات و قواعد فقهي كه به آنها اشاره كرديم تأكيد دارند كه اسلام، بدنبال اصل ساده سازي و سهولت در كارها و در تنگنا نگذاشتن مردم و رفع شدت و سختي برايشان است. ما نيز بهتر آن ديديم كه پيش از پرداختن به مسئله افراط گرايي و با توجه به تنگناهايي كه افراط گرايي بدنبال دارد و نيز تضادي كه افراط گرايي با ميانه گرايي به معناي عدم افراط و تفريط دارد، اين دلايل را مطرح سازيم ؛ در نفي افراط و تفريط نيز خداوند متعال ميگويد: «وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا» (سوره الاسراء ـ29) (و هنگام بخشش، نه دست خود را فروبند و نه يكسره بگشاي كه نكوهيدة دريغ خورده، فروماني.)
افراط گرايي
نگاه به افراط گرايي تا حدودي نسبي است زيرا آنچه در نظر برخي، افراط است ممكن است در نظر ديگران چنين نباشد، اين نامگذاري [التطوّف به معناي به يك طرف گراييدن] نشان از آن دارد كه نقطهاي در ميانة خطي وجود دارد كه هرچه از هر دو سو، از آن دور شويم، افراط است، هر چه از وسط فاصله گيريم و به طرفين نزديك شويم، افراط است ؛ حال اگر به معناي افراط گرايي (التطوّف) بازگرديم ميبينيم اين واژه از (طرف) يعني سمت يا ناحيه يا انتها و مرز چيزي گرفته شده است. (تطرّّف) (افراط كرد) يعني به مرز يا انتها نزديك گرديد.
و گفته ميشود هر چه بر نيمه افزوده شود (طرف) است.
"الجصّاص" نيز ميگويد : "طرف" چيزي، ابتدا يا انتهاي آنست و به نزديكيهاي ميانه آن گفته نميشود.
ميگويند افراط گرايي (التطرف)، برعكس اعتدال و ميانه روي است و اي بسا مراد از آن غلو و زياده روي باشد گو اينكه كاربرد آن بيشتر براي زياده روي است.
افراط گرايي (التطرّّف) را به معناي غلو نيز گفتهاند، در "المصباح المنير" آمده است : غلا غلوا : متعدّي و به معناي تعصّب ورزيدن و سخت گرفتن و از حد گذشتن است.
تعريفهاي واژه شناختي :
در واژه نامة "اكسفورد" برابر واژة "Extremity" (افراط) معاني متعددي آمده است، از جمله : «آخرين نقطه در يك خط يا يك سري متوالي.»
يا : «افراط كاري، خشونت در رفتار و انفعالها.»
و نيز : غلو و زياده روي در باورها و رفتارها. (Obers chall 1973).
و در فرهنگ "Standard Dictionary" آمده است : «افراط گرايي، راديكاليسم عقيدتي است.»(Funk 1970) تقريبا همة واژه نامههاي بيگانه اتفاق نظر دارند كه افراط گرايي، تجاوز از حد اعتدال و زياده روي در عقايد و رفتارهاست.
مفهوم افراط گرايي در جامعه شناسي و علوم ديگر
"آقاي عويس" مفهوم جامعه شناختي افراط گرايي را چنين تعريف ميكند : «تعصّب در ديدگاهها و تجاوز از حد اعتدال و انواع رفتارهاي گاه خشن و گاه غيرانساني برخاسته از اين تعصّب.»[6]
و در تعريف ديگري از "تعصّب" كه "سمير احمد نعيم" ارايه داده است : «شيوهاي بسته در انديشه و ناتوان در پذيرش هر باور متفاوت با باورهاي شخص يا گروه.»[7]
و از تعريفهاي حقوقي : «افراط گرايي، برخورد خشن و سخت است.»[8]
و از تعريفهاي سياسي، تعريفي كه "قاموس السياسة المعاصرة" از اين اصطلاح آورده از اين قرار است : «افراط گرايي، موضعي نهايت متشنج و تنشآميز است.»[9]
در روانشناسي نيز در تعريف مربوط به افراط گرايي، دو گرايش وجود دارد ؛ گرايش نخست، آنرا به مثابة شيوهاي براي پاسخهاي انحرافي از حد ميانه (مثبت يا منفي) تلقي ميكند، "سعيد محمد نصر" ميگويد : «افراط گرايي، بيانگر برخوردي بشدّت بالاتر يا پايينتر از حدّ ميانه است.»[10]
و گرايش دوم بيشتر بر معنا و محتواي افراط گرايي انگشت ميگذارد :«افراط گرايي پديدهاي است كه ميتواند انقلابي عليه واقعيت باشد در صورتي كه واقعيت ياد شده كافي يا قانع كننده نباشد يا ميتواند گريزي از آن باشد در صورتي كه انقلاب عليه آن، غيرممكن باشد.»[11]
با نگاهي به تعريفهاي زبان شناختي و مفهوم افراط گرايي در ديگر علوم، تقريبا تناقض يا اختلاف چندان بزرگي ميان آنها نمييابيم ؛ در همة اين تعريفها، افراط گرايي، دور شدن از ميانهگرايي و اعتدال در اعتقادات و رفتارهاست.
از جمله تعريفهاي جامع "افراط گرايي"، اين تعريف است : «ذهنيت معيني در فهم و درك اوضاع و روابط اجتماعي و درك بحرانهاي آن و گزينش راه حلهاي خشونت آميز و غالبا در تضاد با نظامات موجود و ارزشها و قوانين مورد پذيرش كساني كه در پي حل بحرانهاي مزبور هستند.»
افراط گرايي در مفهوم اسلامي
علما در گذشته، تعبير افراطي را براي مخالف بكار ميبردند ؛ افراط در قول يا فعل، به معناي مخالفت با شرع بود ؛ "القرطبي" ميگويد : «بوسة (همسر) بر مرد روزه دار مكروه است چون بيم آن ميرود كه به "جماع" و "انزال" منتهي گردد.»
حقيقت آنست كه مفهوم افراط گرايي (التطرّّف) تنها منحصر به اين واژه نيست، اصطلاحهاي ديگري نيز در كتاب و سنت از جمله "غلو"، "تجاوز"، "ياغيگري" و ... دلالت بر همين مفهوم دارند.
مثلا "غلو" به گفتة "امام النووي" : «افزون بر خواستة شرع است» و "ابن حجر" ميگويد : «مبالغه در چيزي و سخت گيري فراتر از حد است.»
"المناوي" نيز ميگويد : «"غلو" فراتر رفتن از حدّ است.»
تجاوز و تعدّي نيز فراتر رفتن از حق يا تجاوز از حدود مجاز شرعي است.
"غلو" از سوي اهل كتاب در گمان خدا بودن "عيسي بن مريم" پيامبر خدا (عليهالسلام) و سخن گفتن از "تثليث" و ادعاي فرزند خدا بودن حضرت "مسيح" است كه افراط گرايي در اعتقادات است و علت آن نيز غلو و زيادهروي در ستايش و تمجيد از حضرت مسيح و گراميداشت او و قرار دادنش فراتر از منزلت بشري است.
لذاست كه گفتهايم ستايش اگر فراتر از حد شود، افراط است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) نيز فرمود : «آنچنانكه مسيحيان "عيسي بن مريم" را ستودند و او را پرستيدند، مرا مورد ستايش و تمجيد قرار ندهيد.»
از جمله ستايشهايي كه به مرز افراط و غلو ميرسد آنست كه به اولياي صالح خدا يا افراد عادي، چيزي فرا بشري، نسبت داده شود. در ستايش از پيامبران نبايد فراتر از آنچه كه خداوند متعال ياد كرده مبالغه شود، از آن جمله : ادعاي علم غيب براي خلق خدا ـ مگر در آن حد كه پيامبران خدا از آن بهره دارند ـ است ؛ خداوند متعال ميگويد : «قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ» (سوره النمل ـ 65) (بگو : جز خداوند كسي در آسمانها و زمين، نهان را نميداند و درنمييابند كه چه هنگام برانگيخته خواهند شد.)
از اينروست كه شاهد افراط گرايي و مبالغه در ذكر فضايل برخي صالحان از سوي برخي اهل تصوف هستيم كه به مرز مخالفت با شرع هم ميرسد.
پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) از مبالغه در ستايش و تمجيد خود، نهي فرمود : « آنچنانكه نصاري (مسيحيان)"عيسي بن مريم" را ستودند و پرستيدند مرا ستايش نكنيد و تنها بگوييد : بنده و فرستادة خدا.» يعني مرا در همان مقام و منزلت حقيقي يعني عبوديت خداوند متعال و مقام فرستادگي از سوي خداوند عزوجل، قرار دهيد.
هرگونه ستايش مشابهي، افراط در اعتقادات و علتش "غلو" و "مبالغه" است.
و در خصوص تعدّي و تجاوز نيز بايد گفت : آنهم افراط گري است زيرا در آن نيز از حدود شرع تجاوز شده است. خداوند متعال ميگويد : «تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (سوره بقره ـ 229) (... اينها احكام خداوند است، از آنها تجاوز نكنيد و آنان كه از حدود خداوند تجاوز كنند، ستمگرند.) و نيز ميگويد : «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لَا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا» (سوره الطلاق ـ1) (اي پيامبر! چون زنان را طلاق ميدهيد، هنگام آغاز عدهشان طلاق دهيد و حساب عده را نگاه داريد و از خداوند پروردگارتان پروا كنيد ؛ آنها را از خانههاشان بيرون نرانيد ـ و خود نيز بيرون نروند ـ مگر كار ناشايستة آشكاري كرده باشند و اينها احكام خداوند است و هركه از احكام خداوند پا فراتر نهد، بيگمان به خويش ستم كرده است ؛ تو نميداني، شايد خداوند پس از آن فرماني تازه پيش آوَرَد.)
"تعدّي" (پافراتر نهادن) در اينجا گذشتن از حد و مرزي است كه خداوند متعال براي مردان در صورت طلاق زنانشان قرار داده و آنرا ستم به خويش و ستم عمومي تلقي كرده است ولي اگر پايبند حدود شرع باشد اعتدال و ميانه روي است و وقتي اعتدال و ميانهاي در كار نباشد، افراط گري و بويژه تجاوز به حقوق خويش و حقوق ديگران است.
در سخن از "بني اسراييل"، خداوند متعال ميفرمايد : «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُواْ إِلاَّ بِحَبْلٍ مِّنْ اللّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ وَبَآؤُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ الأَنبِيَاء بِغَيْرِ حَقٍّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ» (سوره آل عمران ـ 112) (جز در پناه خداوند يا پناه مردم، هرجا يافته شوند محكوم به خوارياند. و دچار خشمي از سوي خداوند شوند و محكوم به تهيدستياند ؛آن بدين روست كه آنان به آيات خداوند كفر ورزيدند و پيامبران را ناحق ميكشتند، اين بدان رو بود كه سركشي كردند و از حدّ ميگذراندند.)
همة اين جناياتي كه يهوديان در حق پيامبرانشان مرتكب شدند و ديگر گناهان آنها، جملگي تجاوز به حدود الهي بود و هر تجاوزي به حدود الهي، افراط گري است.
"تنطع" و "تعمق" نيز به همين معناست. در "مصنف عبدالرزاق" به نقل از "ابن سيرين" به نقل از "عبيده" آمده كه ميگويد : « پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) بر قومي گذر كرد و به ايشان سلام گفت، آنها پاسخش ندادند (يا ميگويد) سخني نگفتند. حضرت (ص) دربارة ايشان پرسيد، گفتند : آنها نذر كرده يا سوگند خوردهاند كه امروز با كسي سخن نگويند ؛ آنحضرت (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمود : «متعمّقان ـ يعني متجاوزان از حدود الهي در گفتهها و كردههايشان ـ هلاك گرديدند.»
"النووي" ميگويد : "الخطابي" گفته است : «"المتنطع"، متعمّق در چيزي و سخت به جستجوي چيزي است كه بنابر مذهب اهل كلام، ربطي به او ندارد و وارد كاري ميشود كه عقلش به آن نميرسد.»
"عبدالله بن مسعود" (رضي الله عنه) ميگويد : «زنهار شما را از بدعت گذاري، زنهار شما را از "تنطع" و زنهار شما را از "تعمّق" و هان! به دين كهنه [اصيل] پايبند باشيد.»
اين حديث، فراخواني به عمل بدون تكلف و سهل و آسان به دين بدانگونه كه ياران حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) معرفي كردهاند، است.
معيار افراط گرايي
ترديدي نيست كه اتهام افراط گرايي به يك طرف يا شخص معيني، تابعي از ديدگاههاي گوناگون و سليقههاي مختلف است.
در اين زمان، شاهد موجي از تهمت به افراط گرايي به افراد و طرفها از سوي طرفهاي سياسي و رسانهاي هستيم كه مستند به قاعده و اساس معتبر يا معيار درستي نيست و بيشتر برخاسته از اختلاف منافع يا تضاد سياستهاست.
در تاريخ نيز شواهد بسياري وجود دارد كه نشان ميدهد زدن برچسب افراطگرايي، كفر، زندقه يا نفاق به مردم رفتاري بوده كه هيچ يك از ملل يا خلقها يا اديان يا گروهها از آن در امان نبودهاند.
با نگاهي به تاريخ مدون بشري، ميتوان نتيجه گرفت كه تاريخ غالبا، داستان افراط گراييهاست زيرا افراط گرايي در بخش اعظم درگيريهايي كه خلق بخود ديدهاند، حرف نخست را ميزده است.
جامعه شناسان و علماي اجتماع كوشيدهاند معيار و ملاكي براي مشخص ساختن افراط گرايي وضع كنند و روشن سازند كه بر اساس كدام قاعده و اساسي ميتوان انديشه يا اقدامي را افراطي تلقي كرد. يكي از اين علما ميگويد : «رفتار اجتماعي ـ اعم از اينكه اخلاقي باشد يا غير اخلاقي و مشروع باشد يا نامشروع ـ تنها در پرتو ارزشهايي كه به آن رفتار معنا ميبخشند، قابل درك هستند، به عبارت ديگر، مفاهيم در طبيعت اشياء نيست بلكه آن اشياء رنگ و انگ فرهنگ گروههاي معيار و مرجع را بخود ميگيرد.»
بدينگونه برخي از انواع رفتارها، جنبه مشروع و برخي ديگر جنبة انحرافي بخود ميگيرند و اين روند در چارچوب معيارهاي گروههاي حاكمي كه معيارها و ملاكهاي خود را بر تمامي جامعه تحميل ميكنند، صورت ميپذيرد.
بنابراين ارزيابي رفتارها، در پرتو معيارهاي اجتماعي كه همچون هر چيز جامعه دچار تغيير و دگرگوني است، انجام ميشود بگونهاي كه احكام ارزشي ما نسبي هستند و در محيطهاي مختلف و جوامع گوناگون و در هر كدام از مراحل تاريخي و در فرهنگهاي مختلف، متفاوت هستند.[12]
بنابراين ميتوان گفت كه فرهنگ و عرفهاي اجتماعي و سياسي يا ديني ثابت و پذيرفته شده از سوي افراد جامعه يا اغلب آنان، خود مشخص كننده معيار افراط گرايي است بگونهاي كه هر انديشه يا رفتار مخالف يا متجاوزي نسبت به جماعت، افراط گرايانه تلقي ميشود.
ولي معيار افراط گرايي در اسلام، در سرپيچي و تجاوز از دستورات شرع مقدس است.
اگر برخيها، افراط گرايي علما را قول يا فعلي مخالف شريعت از سوي ايشان تلقي كردهاند، من ترجيح ميدهم قول يا فعل مخالف شريعت را وارد مقوله افراط گري نسازم زيرا مخالفت شرع به معناي نقض آن و از آنجا خروج بر دين است حال آنكه افراط گرايي، رفتن به فراتر از رضايت شرع يا فرمانهاي آنست. به عنوان مثال "وصال" در روزهداري را ميتوان مطرح كرد كه پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) در حديث پيش گفته از آن نهي فرمود.
بدين ترتيب ميبينيم كه معيار و ملاك افراط گرايي، ميزان همسويي آنها با قواعد و اصول اجتماعي، ديني يا سياسي حاكم است ؛ هرچه يك اقدام از اين قواعد فاصله بيشتري داشته باشد، افراط گرايياش بيشتر است. ضروري است كه اين قواعد و اصول، حالت جا افتاده و پذيرفته شدهاي داشته باشند چه نميتوان قواعد و معيارهايي را ملاك سنجش قرار داد كه از سوي گروههاي اجتماعي يا ديني يا جامعة سياسي، مورد پذيرش قرار نگرفته باشند ؛ همچنانكه نميتوان به قواعد و معيارهايي تن داد كه ديگران آنها را وضع كردهاند آنگونه كه مثلا امروزه از سوي "ايالات متحده آمريكا" صورت ميگيرد و اين كشور ميكوشد به وسيلة خود و طرفها و شخصيتهايي، مفاهيم تازهاي براي اسلام درنظر گيرد كه بيشتر با منافع آمريكا همخواني دارند.
آيا ممكن است ناديده گرفتن قواعد و عرفها در لحظهاي، يك نياز اجتماعي باشد؟
اين پرسش بهنگام سخن گفتن از معيار و ملاك مرجعي براي مفهوم افراط گرايي بويژه در عرصههاي اجتماعي و سياسي و نيز در عرصة ديني، مطرح ميشود.
به عبارت ديگر، آيا امكان دارد قواعد و اصولي اجتماعي و سياسي و ديني، به صورت مانعي در برابر پيشرفت و تكامل جامعه و حل مشكلات آن درآيند؟
يا آيا امكان آن هست كه اين قواعد و اصول از سوي طرفها، افراد يا گروههايي عليه مصلحت جامعه مورد سوء استفاده قرار گيرند و پاي بندي به آنها يا همسويي و هماهنگي با آنها، داراي تأثير منفي بر جامعه باشد؟
و در حالتي كه قواعد و عرف و ارزشهاي اجتماعي، حالت منفي ياد شده را بخود بگيرند، آيا سركشي در برابر آنها و به چالش گرفتن آنها، كار درستي است؟ يعني آيا امكان دارد كه افراط گرايي به اين معنا، خود به عنوان يك خواسته مطرح شود و در نتيجه، اقدام درستي تلقي گردد؟
از آن گذشته، پرسش ديگري نيز دربارة اينكه كدام طرف يا مرجع است كه ميتواند تعيين كند كه خروج بر قواعد و ارزشها و عرفها ثابت و جاافتاده، به يك ضرورت تبديل شده است؟
ترديدي نيست كه اين مسئله در چارچوب ضرورتهاي تغييري كه خود را بر جامعة محلي و بينالمللي تحميل ميكنند وارد مسئله درگيري و كارزاري ميگردد كه زندگي، در راستاي پاسداري از جوامع و ارزشهاي والاي انساني و اصول اساسي آنها را ايجاب ميكند.
براي تحقق اين امر، حتما بايد نشانههاي معيّن و درد "زايمان"هاي شناخته شدهاي وجود داشته باشد كه اغلب ملتها و خلقها در دورههايي آنرا از سر گذراندهاند و به شكل دهي ارزشها و اصول و ضوابط خويش رسيدهاند ؛ بر اين اساس، وجود برخي انقلابها براي ايجاد تغييرات و از ميان بردن فساد و مفسدان و نيز برخي جنگها براي دفع طغيانها و سركشيها يا اشغال بيگانه يا تحقق استقلال در برابر قدرتهاي تجاوزگر، ضروري بوده است.
لذا نميتوان ادعا كرد كه هر افراط گرايي، ناپسنديده و به عبارت ديگر، هر افراط گرايي، واقعا افراط گرايي است، و چه بسا آنچه افراط گرايي ناميده ميشود اقدام بهينه عليه افراط گرايي حقيقي موجود و حاضر در جامعه ولي با نقاب نظام، دين يا ثبات و استقرار سياسي و اجتماعي است.
بدين ترتيب، ميتوان گفت كه وقتي جامعه دچار اختلال ميشود و قواعد سامان بخش در برابر روند تغيير و اصلاح توانايي انجام وظيفه و نقش خود را به شكل صحيح از دست ميدهند يا اين قواعد و ضوابط خود به مانعي در برابر اصلاح نابسامانيها تبديل ميشوند، تمرّد و سركشي در برابر آنها، در شمار وظيفه همة مصلحاني درميآيد كه توانستهاند موارد اختلال و نابساماني را به درستي تشخيص دهند.
و دراين صورت افراط گرايي يا اقدامهايي كه نيروهاي زيان ديده ازآن افراطگرايياش مينامند، كار سازنده و مثبتي ميگردد ؛ از جمله چنين كارهاي باصطلاح افراط گرايانهاي، جنبشهاي مقاومت در نقاط مختلف جهان است كه با نيروهاي ستمگر و اشغالگر و طاغوتي مبارزه ميكنند و رسيدن به هدفهاي والا و شريفي را آماج خود قرار دادهاند.[13]
علل پيدايش افراط گرايي
تعادل و توازن و ثبات، شالودة زندگي اجتماعي است و زماني كه جامعه عنصر تعادل و ثبات را از دست دهد، زمينة مساعدي براي جنبشهاي افراطي فراهم ميآيد.
در همين چارچوب، "خونسون" يادآور ميشود اختلال كاركردي، زماني اتفاق ميافتد كه يكي از نهادها يا سازمانهاي تشكيل دهنده جامعه از انجام وظيفة خود در حفظ تعادل، بازميماند در اين حالت اگر اصلاحي صورت نگيرد نظام اجتماعي به عنوان يك مجموعه، تعادل خود را از دست ميدهد!!
"دكتر عدلي ابوطاحون" به نقل از "پارسونز" چهار شرط اساسي براي پيدايش جنبشهاي اجتماعي را برميشمارد (Tomkins 1982) كه عبارتند از[14] :
1ـ وجود عناصر انگيزشي گسترده ميان مردم و احساس از خودبيگانگي يعني وجود اين احساس در ميان افراد كه نظام اجتماعي موجود به دليل مشكلاتي چون تورم و ركود و بيكاري و ... كه افراد جامعه درگير آنند نيازمند تغيير است.
2ـ ساماندهي گروهي با فرهنگ انحرافي ؛ تحقق اين شرط مستلزم ساماندهي از سوي رهبران و پيشگامان جنبش و فراهم آوردن همبستگي ميان اعضاي جنبش است.
3ـ اين شرط در پيوند با وجود ايدئولوژي يا منظومهاي از باورهاي ديني است كه ميتواند به كسب مشروعيت جنبش بيانجامد.
4ـ و شرط آخر نيز مربوط به ميزان ثبات اجتماعي است كه جنبش با آن برخورد ميكند و رابطهاي كه با تعادل جامعه دارد.
و نتيجه گيري ميكند كه جنبشهاي افراطي ديني بر اساس سمت و سوي كاركردي برخاسته از ناكامي نظامهاي سياسي در رويارويي با مشكلات اجتماعي و اقتصادي موجود در جامعه به دليل نبود نهادها و ساختارهاي لازم براي انجام چنين مأموريتي است و با توجه به ضعف و سستي اين نهادها و ساختارها، جنبشهاي اجتماعي افراطي، زاييده تغييرات انباشته در جامعهاي است كه ارزشها و معيارهاي آن نيازهاي افرادش را برآورده نميسازند و با متغيرهاي جامعه، هماهنگي ندارند.[15]
برخي نيز برآنند كه حاشيه گري اجتماعي جزو مفاهيمي است كه در شماري از تخصصها از جمله : جامعه شناسي، روانشناسي و مردم شناسي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. "دكتر ثروت اسحاق" به تعدادي از ويژگيهاي انسان حاشيهاي اشاره ميكند :
1ـ انساني ناوابسته به جامعه است.
2ـ موضع حاشيهاي انسان به شكل گيري تعدادي ويژگيهاي شخصي متضاد با جامعه ميانجامد.
3ـ انسان حاشيهاي، در تلاش براي بيان حاشيهاي و فاقد نقش بودن خود در جامعه، به افراط گرايي روي ميآورد.
4ـ گروههاي حاشيهاي به دليل اشباع انفعالي كه دين براي ايشان به ارمغان ميآورد، به آن پناه ميبرند.[16]
علاوه بر آنچه يادكرديم، نظريات تفسيري ديگري در علل پيدايش افراط گرايي مطرح است از جمله نظرية محروميتي كه مدعي است محروميت مردم را براي واداشتن مقامات و نهادهاي حاكم به بهبود شرايط ايشان، به ساماندهي خويش سوق ميدهد.
نظريه جامعه تودهاي نيز به عنوان چارچوبي براي تفسير و توجيه افراط گرايي مطرح است ؛ سردمداران اين نظريه برآنند كه جنبشهاي افراطي به علت فروپاشي ناگهاني روابط و پيوندهاي اجتماعي و ظهور حالتهايي از اهمال و بيتوجهي، ظهور پيدا ميكنند ؛ چنين وضعي به نبود گروههاي واسطهاي كه حلقه وصلي ميان رهبران و تودهها هستند و كار كنترل اجتماعي را انجام ميدهند، ميانجامد. اين حالت به نوبة خود منجر به دخالت افرادي كه سمت رهبران ماجراجو را دارند و افراد را در جنبشهاي افراطي عليه نظام به خدمت ميگيرند، ميشود.[17]
چندين نظريه ديگر نيز وجود دارد كه عمدتا روانشناختي هستند از جمله : نظرية "غريزه مرگ"، "نظريه ذخيرهاي" و "نظريه آموزش".
فشردة اين نظريهها از اين قرار است كه حالتهاي افراط گرايي، در جاهايي ديده ميشود كه تعادل جامعه مختل ميگردد و روابط اجتماعي بهم ميخورد و افراد، از بيتوجهي و به حاشيه راندگي مينالند و فرصت مشاركت در زندگي سياسي و اجتماعي و نقش خود را از دست ميدهند و آرزوها و ايدههايشان، دست نيافتني ميگردد و رؤياهايشان واقعيتهاي تلخ و سختي در آن زندگي ميكنند، برخورد ميكند.
"دين" حاشيه مناسبي براي دردمندان جهت حركت در محدودة آن براي اثبات وجود خويش و تثبيت نقش خود در زندگي اجتماعي است زيرا دين، عرصة گشودهاي در برابر همه مردم با موقعيتهاي مختلف علمي، فرهنگي و اجتماعي است و هرچند راهي براي تحقق اهداف دنيوي نيست ولي پيروزي آن جهاني آنانرا تضمين ميكند و از نظر متدينان، هدف عالي و غايي زندگي در اين دنياست.
و البته اين بدان معنا نيست كه افراط گرايي، فقط شكل ديني بخود ميگيرد يا مستند به شالودهاي ديني است ؛ گاه افراط گرايي جنبة الحادي دارد و هرگونه نقشي براي دين و مقولههاي ديني را از اساس نفي مي كند. در تاريخ، ما شاهد جنبشهاي افراطي مبتني بر انكار دين، لااباليگري يا كمونيسم در زندگي هم بودهايم. در عصر ما، دين بزرگترين نقش را در مديريت جنبشهاي اجتماعي در ميان اغلب ملل و خلقها ـ بويژه پس از فروپاشي شماري از منظومههاي سياسي و نظريات فكري و سياسي كه در مرحلهاي دريچة نجات رهايي خلقها بشمار ميرفتند ـ ايفا ميكند ولي همواره به نتايج عكسي دست يافته و در تحقق رؤياها و آرزوهاي خلقها در آزادي و عدالت و پيشرفت، ناكام بوده است.
در اينجا بايد به نقش بحرانهاي ناشي از سلطه گروههاي ديني افراطي از جمله در مسئله فلسطين نيز اشاره كنيم ؛ صهيونيستهاي افراطي در تشكيل دولت اسراييل با استفاده از سرزمين و حقوق ملت فلسطين و نيز محافظه كاران جديد در "ايالات متحده آمريكا" بويژه طي دوران رياست جمهوري جورج دبليو بوش (پسر) ــ كه جرياني صهيونيستي ـ مسيحي است ـ نقش عمدهاي ايفا كردند.
همچنين يورشي كه اسلام از سوي سازمانها و نهادهاي مسيحي و بويژه سازمانهاي بيشتري فعال در عرصه مسيحيسازي مسلمانان در بسياري از نقاط جهان و يورش تبليغاتي كه ارزشها و اخلاق و احكام اسلام را آماج تيرهاي زهرآگين خود قرار دادند و نيز كوششهاي مربوط به سوق جوانان مسلمان به سمت و سوي لااباليگري و وادادگي اخلاقي، علت شكل گيري برخي حالتهاي افراطي اسلامي در قبال تسليم پذيري هيئت حاكمه سياسي در قبال اين يورشها و نيز در ازاي عدم توجه جدي مراجع ديني رسمي همكار و همنوا با سلطه رسمي، بوده است.
افراط گرايي ديني : يهوديت
شرايع آسماني براي هدايت مردم و بيرون كشاندن آنان از تاريكيها و آوردنشان به نور، مطرح شدند ولي شرايع ديني و بويژه يهوديت و مسيحيت، درگير شرايطي شدند كه به دگرگوني آنها انجاميد بگونهاي كه قرآن كريم تأكيد ميكند پيروان اديان ياد شده، تغييراتي در اين دو دين بوجود آوردند و متن آنرا تحريف كردند. طبيعي است كه اين احكام، منافع مادي برخيها را در معرض خطر قرار ميداد، اين نيز طبيعي است كه اينان بكوشند تا از هر راه ممكن، منافع خود را حفظ كنند، همچنانكه طبيعي است بهنگام ضعف انگيزههاي ايماني نزد برخي، اينان بكوشند تا خود را از قيد و بندها رها سازند و از ضوابط شرعي، سركشي نمايند و به غرايز و شهوتهاي خويش ميدان دهند.
ظاهرا عادت يهوديان چنين بود. آنها علاوه بر تحقير ملل ديگر و اين اعتقاد كه مردم تنها براي خدمت كردن به آنها آفريده شدهاند (در سفر مكابيهاي دوم (؟) (15 ـ 34) ادعا شده كه اسراييل (يعني يعقوب پيامبر عليه السلام) از خداي پرسيد : «چرا جز اين ملت برگزيده، خلق ديگري را آفريدي؟ پاسخش داد : تا بر پشت آنان سوار شويد و خونشان را بمكيد و گياهانشان را بسوزانيد و ظاهرشان را آلوده كنيد و آباديهايشان را ويران سازيد.»
آيا افراط گرايي و غلوي بيش از اين سخني كه يهوديان آنرا به آفريدگار بزرگ نسبت ميدهند، وجود دارد؟
با اينحال روابط يهوديان با يكديگر نيز روابط نفرت انگيز و كينهجويانهاي بود.
در قرآن كريم آمده است : «لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُواْ وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ» (سوره المائده ـ 70)(همانا ما از بنياسراييل پيمان گرفتيم و به سوي آنان پيامبراني فرستاديم هرگاه پيامبري نزد آنان چيزي آورد كه دلخواهشان نبود دستهاي را دروغگو شمردند و دستهاي ديگر را كشتند.) و قرآن كريم از سخت دلي آنان سخن گفته است : «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (سوره بقره ـ74) (باز، از پس آن دلهايتان به سختي گراييد چونان سنگها بلكه سختتر زيرا بيگمان از برخي سنگها، جويبارها فراميجوشد و برخي ميشكافد و از آن آب بيرون ميزند و برخي از بيم خداوند فروميغلتند ؛ و خداوند از آنچه انجام ميدهيد، غافل نيست.)
و خداوند عزوجل فرمود : «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (سوره بقره : 84 و 85) (و ياد كنيد آنگاه را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون همديگر را نريزيد و يكديگر را از خانه هاتان آواره نسازيد ؛ سپس اقرار كرديد در حالي كه خود (برآن) گواهي ميدهيد * آنگاه اين شماييد كه يكديگر را ميكشيد و دستهاي از خودتان را از خانههاشان بيرون ميرانيد در حالي كه با گناه و ستم به زيان آنها از يكديگر پشتيباني ميكنيد، و با اين حال اگر به اسيري نزد شما آيند، آنان را بنابر حكم تورات با دادن سربها، آزاد ميكنيد ؛ با آنكه بيرون راندنشان بر شما حرام است، آيا به بخشي از كتاب (تورات) ايمان ميآوريد و به بخشي ديگر كفر ميورزيد؟ كيفر كساني از شما كه چنين كنند جز خواري در اين جهان چيست؟ و در رستخيز به سوي سخت ترين عذاب بازبرده ميشوند و خداوند از آنچه ميكنيد، غافل نيست.)
يهوديان در فرهنگ خلقها و آداب آنان به عنوان ملت بخيل و مال دوست و زراندوز و كساني كه براي بدست آوردن مال و حفظ آن به هر كاري دست ميزنند، شهرت دارند ؛ همچنين آنها غالبا در محلات ويرة خود، منزوي هستند و همواره در حال توطئه چيني و دوبهم زني نسبت به دشمنان خويش و بدون كمترين احترامي براي ارزشها و اخلاق بسر ميبرند.
و اگر از آنچه بدان شهره هستند نيز بگذريم، آنچه را بچشم خود ديده و كارهايي را كه در فلسطين طي يكصدسال اخير انجام دادهاند، خود بهترين دليل بر افراط گرايي و خصومت آنان با ارزشها و اخلاق انساني است. آنها، نماينده اوج انحطاط انساني هستند زيرا ملت فلسطين را به خاك و خون كشيدند و از سرزمين خود بيرون راندند و كشتارهايي بعمل آوردند كه زبان از وصف هولناكي و زشتي آن، ناتوان است.
اگر آنچه يهوديان انجام داده و ميدهند افراط گرايي نيست، پس افراط گرايي كدام است؟ آيا همة جنايات ايشان خارج از چارچوب قواعد جامعه بشري نيست؟ با وجوديكه يهوديان به علت چيرگي بر منابع ثروت جهاني و منافع اقتصادي و به سبب در اختيار داشتن رسانههاي گروهي جهاني، توانستند حقايق را مشوّه سازند و اوضاع را وارونه نشان دهند و خود را در برابر كشورها و ملل غربي و آمريكايي به عنوان قرباني جلوه گر سازند، اينها همه چيزي از حقايق را عوض نميكند، آنچه سالها پيش در "جنين" اتفاق افتاد و آنچه امروزه در "غزه" اتفاق ميافتد، نمونهاي از اعمال جنايتكارانه دولت غاصب يهود بر سرزمين فلسطين است.
مسيحيان و افراط گرايي
تاريخ مسيحيان شاهد جنگها و نبردهايي ميان خود و نيز ميان خود و ديگران به ميزان بيش از هر ملت و پيروان ديگر اديان بوده است ؛ از ديدگاه ما مسلمانان، ديانت مسيحيت امروزي، مبتني بر تحريف و دروغ و گمراهي است.
پس از ظهور اختلاف در اعتقاد به الوهيّت "حضرت مسيح" (عليه السلام) و قايلان به ناسوتي بودن وي، مسيحيان كشتارهاي بي حدّ و حصري نسبت به يكديگر مرتكب شدند كه بخش اعظم آنها، از راه ترور و توطئه تحقق يافت.
گفته ميشود اولين بار، بدعتها به دست "پولس رسول" ـ كه ادعاي الوهيت مسيح را كرد و قايل به تثليث شد ـ صورت گرفت. كليسا پس از آن در اين خطا باقي ماند و خرافاتي چون : عشاي رباني و آمرزش گناهان را بدعت كرد و در ميان مسيحيان هركس با اين خرافات و بدعتها مخالفت ميكرد، مجازاتش شكنجه يا قتل بود.
در قرن چهارم ميلادي، "آريوس" (366) با ايدة الوهيت مسيح مخالفت كرد ؛ امپراتور نيز مجمع "نيقيه" (نام شهري در آسياي صغير كه امروزه آنرا "ازنيق" مينامند ـ م.) را براي بحث در اين موضوع برگزار كرد ؛ نتيجة اين مجمع يا كنفرانس، اتخاذ تصميم در مورد محكوميت "آريوس" و سوزاندن كتابهاي او و تحريم داشتن و خواندن آنها بود ؛ پيروانش نيز در معرض طرد و شكنجه و تبعيد و اعدام قرار گرفتند.
در عهد "تيو دوسيوس" (395م.) براي اولين بار دادگاههاي تفتيش عقايد (انگيزسيون) مطرح گشتند. اين دادگاهها، مركزي براي بدترين و وحشيانهترين نوع شكنجه و آزار بود و اعضاي آنرا راهبان تشكيل ميدادند ؛ وظيفة ايشان كشف مخالفان عقيدتي بود ؛ آنها از قدرت و نفوذ بسياري برخوردار بودند و در برابر كسي مسؤول كردههاي خود نبودند.[18]
نيازي به يادآوري آنچه دادگاههاي تفتيش عقايد در اسپانيا در حق مسلمانان انجام ميدادند، وجود ندارد چه در اين دادگاهها، كساني كه احتمال مسلمان بودنشان ميرفت مورد پيگرد قرار ميگرفتند و سخت و تا حدّ سوزاندن يا قتل، شكنجه ميشدند و در اين ميان خرد و كلان، كودك و سالخورده، تفاوتي نداشتند ؛ گفته ميشود كه ميليونها نفر در اين دادگاهها، حكم اعدام گرفتند.[19]
كشت و كشتار ميان پروتستانها و كاتوليكها، متقابل بود ؛ زماني كه "پروتستانيسم" ظهور كرد كليساي كاتوليك به اذيت و آزار پروتستانها پرداخت و شمار فراواني از آنان را به قتل رساند. مهمترين كشتار مربوط به پروتستانها، كشتار پاريس در 24 اوت 1572 ميلادي بود كه كاتوليكها عليه ميهمانان پروتستان خود كه براي حل و فصل در راستاي نزديك ساختن ديدگاههاي يكديگر به "پاريس" دعوت شده بودند ـ به راه انداختند و تمامي آنانرا در حالي كه در خواب بودند، از دم تيغ گذراندند ؛ صبح هنگام، در خيابانهاي پاريس، خون اين قربانيان جاري بود و سيل شادباشها از سوي پاپ و پادشاهان كاتوليك [بخاطر تحقق اين پيروزي بزرگ] روانة دربار "چالز" گرديد.
"ابوطاحون" در كتاب خود : "سوسيولوجية التطرّف الديني" (جامعه شناسي افراط گرايي ديني) ميگويد: «شگفت اينكه پروتستانها نيز پس از قدرت گرفتن، همين نقش خشونت آميز را با كاتوليكها ايفا كردند، آنها در برخورد با دشمنان سابق خود، از بربريت وحشيگري كمتري برخوردار نبودند.»
ولي آنچه مسيحيان اروپايي با مسلمانان طي جنگهاي صليبي بعمل آوردند، نشان ميدهد كه مسيحيتي كه به عنوان دين رحمت و مهرورزي توصيف ميگردد، از سوي برخي پيروان آن، به پديدة متناقضي تبديل شد و وحشيگري را به اوج خود رساندند.
"دكتر احمد شلبي" در فرهنگنامة خود : (مقايسة اديان ـ مسيحيت) از "گوستاو لوبون" فرانسوي نقل ميكند : «خويشان صليبي و پرهيزگار ما تنها به انواع خشونت و ويراني و شكنجهاي كه بكار برند بسنده نكردند، آنها كنگرهاي برگزار كردند و در آن تصميم به كشتار جمعي تمامي ساكنان مسلمان بيت المقدس و يهوديان و خوارج مسيحي ـ كه شمارشان به شصت هزار نفر ميرسيد ـ گرفتند و آنها را طي تنها هشت روز، از صفحة روزگار محو كردند و حتي يك زن، كودك يا سالمند را نيز از ايشان استثنا نكردند.»[20]
گو اينكه برخيها، همة تحريفهاي صورت گرفته در آموزههاي اصيل مسيحيت را به نفوذ برخي يهوديان، در صفوف مسيحيان نسبت ميدهند از جمله : "پولس" كه از هركس ديگري با مسيحيت دشمني بيشتري داشت و پيروان اين دين را شكنجة بيشتري داد ولي يكباره تبديل به مبلغ مسيحيّت گرديد و گفته ميشود او موفق شد چيزهايي را وارد ديانت مسيحيت كند كه آنرا از يك ديانت توحيدي به ديانتي سراپا خرافات و دروغ و در حقيقت نقطة مقابل توحيد، مبدّل ساخت.
در دوران كنوني نيز در "آمريكا" فرقهاي به نام "مورمونها" وجود دارد كه فرقهاي صهيونيستي ـ مسيحي است و يهوديان نقش سترگي در شكل دهي به عقايد آنان ايفا كردند ؛ "مورمونيسم" نوعي جدايي طلبي مسيحيت است.
اين فرقه، كتابي مشابه "تلمود" دارد كه در همه چيز، با آن برابري ميكند و ميشود گفت نسخهاي طبق اصل از آنست. پيروان اين فرقه، همة ديدگاههاي صهيونيسم در مورد قدس و فلسطين را قبول دارند.
علل افراط گرايي پيروان مسيحيّت
حال اين پرسش مطرح ميشود كه پيروان اديان توحيدي كه پيامبران الهي براي اصلاح كار بشريت و براي گسترش فضاي مهرورزي و همكاري و محبت و تسامح ميان مردم، به ارمغان آوردند، چگونه ميتوانند ارزشهاي ايمان منحرف سازند و مردم را بدين باور سوق دهند كه اين اديان فرمان به قتل و تجاوز و غصب ميدهند و آزار و اذيت مخالفان را روا ميدارند؟
اديان آسماني و بويژه مسيحيت، به گفتة خود مسيحيان، ديانت تبشير يعني فراخوان و دعوت مردم به محبت و تسامح و عدم معامله به مثل و صاحب گفتة مشهور : « هركس بر گونه راستت نواخت، گونه چپ خود را نيز برابرش قرار ده» است.
پادشاهان مسيحي اروپايي، جنگهاي صليبي را با شعار : "آزادي بيت المقدس" از دست مسلمانان به منظور تسهيل حجّ مسيحيان اروپايي (سفر حج به كنيسة قيامت و مهد حضرت مسيح) به راه انداختند ولي حقيقت در جريان جنايات ارتكابي آنان عليه شهرها و روستاها و مردم بيگناه و آناني كه همراه جنگهاي صليبي نبودند روشن گرديد. حتي مسيحيان سرزمين شام نيز از قتل و شكنجه ـ بويژه در مورد كساني كه زير بار همكاري با متجاوزان اشغالگر نرفتند ـ در امان نماندند.
هدف از حملههاي صليبي، فتح سرزمينهاي جديد براي استعمار از سوي رهبراني بود كه اينك عرصة اروپا را براي خود تنگ ميديدند و طمع به تأسيس مملكتهاي تازهاي در سرزمين شرق اسلامي داشتند تا بتوانند در آنجا نيز تاج و تختي براي خود دست و پا كنند و القابي را يدك بكشند و دستاوردهاي مالي و اقتصادي براي استفاده از آنها در نيل به اهدافشان، داشته باشند.
لذاست كه ميبينيم اطماع شخصي و توسعهطلبيهاي ملي برخي ماجراجويان، انگيزة اصلي حركت اين جنگجويان بود و از آنجا كه حتما بايد انگيزهاي براي واداشتن مردم به حمل اسلحه و بذل جان و مال وجود داشته باشد. اينان ناگزير و با توجه به جايگاه دين نزد عوام مردم، به دين پناه آوردند و چون آموزههاي ديني، چنين رفتارهايي را نميپسنديد ناگزير شدند از برخي راهبان يا شريعتمداران براي تحريف تعاليم ديني و ارايه تفسيرهاي همسو با تحريفات خود و حتي اختراع متون ديني، كمك بگيرند ؛ اين امر منجر به گسترش انديشههاي افراطي و فراخوانهاي افراط گرايانهاي شد كه خشونت و افراط گري را به عنوان بهترين راه حل مشكلات و راه ميانبري براي ياري به دين و برتري پيروان آن، نشان ميدادند.
بنابراين مطامع شخصي و ملي و نژادي، اولين و مهمترين انگيزة افراط گرايي
است كه از بحرانها و اختلافها و تضادها و تنوعهاي انساني در راستاي تحقق اهداف شوم خود سوء استفاده ميكند.
افراط گرايي ديني نزد مسلمانان :
اسلام تنها يك فراخوان اعتقادي نيست، ديانت اسلام شامل عقيدهاي است كه ايمان به خدا و فرشتگان و پيامبران و كتابهاي او و هر آن علوم غيبي كه در قرآن وارد شده را در بر ميگيرد و شامل شريعتي كه همة امور زندگي مربوط به انسان را به مثابه آفريدة برتر و مكلف به آباداني و عمارت زمين، نيز ميشود ؛ ميتوان گفت كه شريعت اسلامي طبق برداشت فقها از آن، تقريبا براي همة مسايل زندگي و انسان، عنوان و سرفصل دارد.
از جمله مهمترين نكتهاي كه مسلمانان پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) بر آن انگشت گذاردند، موضوع خلافت يعني رهبريت سياسي جامعه بود.
موضوع جانشيني رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم)، باعث درگيريها و نزاعهايي ميان گروههايي از مسلمانان گرديد و بر اثر آن فرقهها و گروهها و جماعتها و دسته جاتي شكل گرفت. اين اختلافها و درگيريها تا آنجا ادامه يافت كه ميتوان گفت هيچ خليفه، امير يا حاكم و ولي امر سلطة سياسي بدون دشمنان و مخالفاني كه ولايت او و از آنجا مبايعت با او را رد ميكردند و به عزل و گزينش ديگري جز وي فراميخواندند، نبود.
در طول تاريخ اسلام ـ تا آنجا كه ميدانيم ـ هيچ خليفهاي از اجماع در ولايت با حقانيت خويش، بهره نبرد. حتي در مورد خلفاي راشدين چهارگانه نيز كه عهدهدار خلافت گشتند و آنرا به ديگري سپردند با مسلمانان و از جمله برخي ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) روبرو بودند كه زيربار بيعت با ايشان نرفتند ؛ خلفاي بعدي كه جاي خود دارند؟!
به رغم اينكه ما امروزه شاهد اختلافهايي ميان مسلمانان در مورد مسايل اعتقادي يا فكري هستيم ولي حقيقت اين اختلافها، تنها سياسي و در مورد خلافت و حكومت و مواضع سياسي است.
از آنجا كه خلافت به نظر اغلب مسلمانان، مسئلهاي ديني است، اختلاف در مورد آن، آميخته با مواضع و ديدگاههاي ديني و بهرهگيري از متون مقدسي از كتاب خدا و سنت نبوي و تفسير و تأويل آنها در راستاي حمايت از مواضع معيني است.
موضوع با اجتماع سقيفه ("سقيفة بني ساعده") آغاز شد و بعدها ادامه يافت و تا به امروز كه جنبشهاي اسلامي با عنوان جنبشهاي اسلام سياسي داراي مواضعي در سياست و حكومت و امارت و غيره مطرح هستند، حضور دارد.
اختلافهاي سياسي در گذشته به شكل گيري فرقههاي ديني با انديشههاي ـ تا حد فراواني ـ افراطي انجاميد ؛ تاريخ اسلام شاهد حضور دهها فرفة افراطي است كه انديشههاي آنها پيرامون اشخاص معيني شكل گرفته بود كه هر كدام مدعي بودند كساني كه به ايشان فراميخوانند، صاحب حق امامت، خلافت يا ولايت هستند. تأكيد ميكنيم برخي از اين فرقهها كه به علت اختلاف پيرامون خلافت و امامت شكل گرفتهاند، افراطي نيستند بلكه فرقههاي معتدلي هستند زيرا در دعوتها و فراخوانهايي كه بعمل ميآورند، چيزي كه مخالف كتاب خدا يا سنت پيامبرخدا حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) باشد، وجود ندارد. و البته فرقههايي هم بوده كه درگيريهايي با برخي امرا و سلاطين داشتهاند.
برخي فرقههاي افراطي نيز در آنچه به رهبران و بزرگان خود نسبت داده يا انديشههايي كه مطرح كرده يا حوادثي كه مدعي وقوع آنها شدهاند، راه غلو و افراط در پيش گرفتهاند.
كمتر فرقه ديني افراطي است كه در برخورد با دشمنان و مخالفان خود يا كوشش در ايجاد تغيير، به خشونت و بكارگيري زور، متوسل نشده باشد.
به رغم اينكه گفتگو و مناظره، غالبا ميان دو طرف مخالف و متخاصم صورت ميگيرد ولي معمولا فايده و ثمره فراواني از گفتگوها و مناظرهها حاصل نميشود و بيشتر به درگيري مسلحانه ميانجامد.
همانگونه كه كساني هستند كه مدعيند در آنسوي تمامي نمودهاي خشونت و افراط گرايي مسيحيان، افراد يا طرفهاي يهودي وجود دارد ؛ اين داوري در مورد مسلمانان نيز صدق ميكند چه برخي تاريخ نگاران يا علماي مسلمان مدعيند كه يهوديان، در آنسوي افراط گرايي و غلوّ ديني مسلمانان، حضور دارند كه آغازگر آن نيز "عبدالله بن سبأ" يهودي يمني است كه اسلام آورد و در راستاي پخش فراخوانهاي فتنهانگيزانه كوشيد و از اختلاف ميان "حضرت علي" (عليه السلام) و ديگر صحابه، سوء استفاده كرد.
امكان اين هست كه وقتي ميگويم همه بدبختيهايي كه بر مسلمانان وارد شده يا فتنههايي كه آنها را فرا گرفته زير سر توطئههاي يهودي است، مبالغهاي شده باشد ولي به قول معروف «تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها» بويژه كه حوادث تاريخي، گواه توطئه چينيهاي يهوديان عليه مسلمانان و بويژه عليه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) است.
به هر حال،حجم دخالتهاي يهوديان در شعلهور ساختن آتش فتنه ميان مسلمانان هرچه باشد، اصل مشكل نزد خود مسلمانان است و يهوديان و امثال آنان از تناقضها و تضادهاي موجود در ميان امت، سوء استفاده ميكنند.
انصاف حكم ميكند كه خاطرنشان سازيم اطلاق صفت افراط گرايي بر گروه يا فرقه يا طايفهاي را نبايد بيهيچ بحث و بررسي و دقتي ـ در صورت امكان چنين دقت و تأملي و اعم از اينكه موضوع مورد بحث مربوط به گذشتههاي تاريخ بوده يا معاصر باشد ـ بپذيريم زيرا تاريخ را غالبا قدرتمندان و پيروزمندان مينويسند و معلوم نيست درست باشد و آنچه را به فرقهها و جماعتهاي باصطلاح افراطي و ... نسبت ميدهند صحّت داشته باشد و واقعا انديشههاي آنان افراطي و غلوآميز بوده است يا خير؟
زيرا غالبا اين گروهها و دستهجات موسوم به افراطي، در برخورد با حاكم بودند و با او يا با علما و مردان ديني كه كار صدور فتوا و احكامي شرعي در توجيه كارها و جنايات آن حاكم عليه مردم را بر عهده داشتند، از در مخالفت درميآمدند.
"عبدالله بن الزبير" (رضي الله عنه) [73 ـ 1 ﮪ.ق] كه در مدينه با خلافت وي بيعت شد و به مدت نه (9) سال بر حجاز و عراق و مصر حكمراني كرد، به عنوان متمرد و سركش و خارج از قانون و شرع جلوه داده شد و دستگير شد و بدست گروهي كه هرگز در شأن اجتماعي و ديني او نبودند به قتل رسيد، حال آنكه او در شمار خويشان رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) و "عايشه" امالمؤمنين و پدرش "ابوبكر الصديق" (رضي الله عنهم) [او نوة ابوبكر بود]، بشمار ميرفت.
همين برخورد با سرور جوانان بهشتي يعني "امام حسين" (عليه السلام) صورت گرفت چه او بدست گروهي از اراذل و اوباش روي زمين، به شهادت رسيد. حال آنكه آنحضرت مرتبة بسيار والايي از شرف و علم و فضيلت و دين و خويشاوندي با حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) و "حضرت علي" و "حضرت فاطمه" (عليهما السلام) قرار داشت.
بر اين اساس، چه بسا "افراط گرايي" عملا در طرف پيروز ميدان وجود داشته باشد كه در اين صورت آنرا به خصم نسبت ميدهد. تاريخ ما نيز سرشار از افراط گرايي حاكمان و سلاطين و فاصله گرفتن ايشان از احكام شرع است ؛ اگر تاريخ نبرد دشمنان خارجي دولت اسلامي در پروندة اين حاكمان وجود نداشت ( كه خود باعث سكوت امت نسبت به جنايات و كارهاي آنان شده بود) فضيلت قابل ذكري در ميان مردم نداشتند و زشتي كارها و سياستهاي آنان، كاملا آشكار ميشد. و در تاريخ كنوني و معاصر نيز ميبينيم كه چگونه نيروهاي افراط گراي جهاني كه برخوردار از نيروي سلاح و نيروي اقتصاد و نيروي رسانهاي و تبليغات هستند و ميزنند و ميكشند و ويران مي كنند و ملل ضعيف را آواره ميسازند و به حقوقشان تجاوز ميكنند و سرزمين ايشان را اشغال مينمايند، چنين نيروهايي كساني را كه در برابرشان ميايستند و تجاوزهاي ايشان را پاسخ ميگويند و براي حمايت از وطن و اهل و حقوق آن، فداكاري ميكنند، به عنوان تروريسم و افراط گرا و خشونت طلب، معرفي ميكنند.
مثال "فلسطين" نيز در ميان ما كاملا زنده و گوياست، چه به رغم جنايات يهوديان و مخالفت ايشان با همة عرفها و قوانين و حقوق بينالمللي و انساني و ديني، يهوديان صهيونيسم به عنوان قربانيان خشونت و افراط گرايي و تروريسم فلسطيني به رغم تفاوت هنگفت در سلاحهاي مورد استفادة اين نبرد و به رغم كشتارهاي روزمره در حق ملت فلسطين از هنگام شكل گيري باندهاي تروريستي ـ صهيونيستي در فلسطين تا به امروز ـ تصوير ميشوند، تصويري كه رسانههاي غرب ميكوشند آن را رواج دهند آن است كه فلسطينيها تروريست و افراط گرا هستند ؛ در اين زمان كه هر حادثه و اتفاقي مستقيما با صدا و تصوير به سرتاسر جهان مخابره و منقل ميشود، چنين تزوير و دروغهايي صورت ميگيرد. در گذشتههاي دور كه اخبار، سينه به سينه پخش ميشد، جاي خود دارد.
تأثير عقايد و فرهنگهاي ملل غيرعرب بر افراط گرايي ديني :
ميدانيم كه اعراب، بدوي و صحرانشين بودند و از فلسفهها و عقايد ملل پيرامون خود از جمله : ايرانيان و روميان و هنديان و چينيها و يونانيها و ... بسي فاصله داشتند ؛ اين ملل با فلسفهها و عقايد و خرافات و اديان آشنا بودند و فرهنگهاي ويژهاي متعلق به پادشاهان و سلاطين و حكام داشتند كه گاه به حدّ پرستيدن حاكم و خدا يا ساية خدا پنداشتن وي بر روي زمين هم ميرسيد.
"حضرت محمد بن عبدالله" (صلي الله عليه و آله وسلم)، دين پاك و شريعت آسان و عقيدة توحيد كاملا ناب براي خداوند عزوجل را به ارمغان آورد ؛ عقيدهاي كه متناسب با فطرت سادة انساني و همسو با عقل و منطق انسان عرب و هماهنگ با محيط صحرايي و بدور از پيچيدگيهاي فلسفي بود.
با گسترش اسلام به خارج از جزيرة العرب و ورود ملل همسايه (فارسها، روميها، هنديها و ديگران) به دامان اسلام، غيرممكن بود كه اين تازه اسلام آوردگان ـ چه با حسن نيت و چه با سوء نيت ـ تحت تأثير اين فرهنگها قرار نگيرند چه ميدانيم كه ورود به اسلام به صورت گروهي و با تسليم شدن شهرها و روستاها و آباديها و قبايل عشاير صورت ميگرفت و هر جماعتي، به مجرد اسلام آوردن بزرگ رئيس يا پادشاه يا امير يا شيخ خود، جملگي اسلام ميآوردند.
ترديدي نيست كه شمار علما و مبلغان و شارحان دين براي انتقال تعاليم و احكام و اصول اسلام با همان سرعت ورود ديگران به اسلام، بسنده نبود لذا فرصت درآميختن خرافات و عقايدي ناهماهنگ با سادگي و پاكي اسلام، فراهم گرديد و تشخيص سره از ناسره براي عوام الناس، دشوار بود و اگر قرآن كريم و حفظ آن نبود، اوضاع بدتر از اين بود.
لذاست كه در بيشتر فرقههاي افراطي به برخي رهبران يا پيامبران و فرستادگان نسبت خدايي ميدهند، در برخي كتابها در راستاي غلو در مقام "حضرت علي بن ابيطالب" (كرم الله وجهه)، او را خدا مينامند، "سبئية" از اين گروهند[21] برخي فرقههاي اسماعيلي نيز قايل به آنند كه خداوند در صورت "امام جعفرصادق" (عليه السلام) تجلي پيدا كرده است، "دكتر عدلي علي ابوطاحون" از "الخطابية"، "المعمرية"، "البزيقية" و "المعمرية" و "العملية" (يا العميرية) و "المفضلية" و "قرامطة" به عنوان فرقههاي افراطي ياد ميكند. فرقههاي بسيار ديگري وجود دارد كه به آنها "غلو" و افراطيگري نسبت ميدهند و برخي از آنها تا به امروز نيز وجود دارند.
ترديدي نيست كه اسلام دين توحيدي ناب و خالص براي خداوند عزوجل است و هرآنچه جز خداوند متعال، "آفريده" است ؛ خدا يگانه آفريدگار همه چيز است. و فرقههايي كه خاستگاهي اسلامي دارند يا مدعيند كه فرقهاي اسلامي هستند و در ايدههاي خود به تأويل آيات قرآني يا حديث نبوي پرداختهاند و سپس ديدگاههايي متناقض با اسلام و توحيد صريح آن يا با مقتضيات ايمان از جمله ادعاي الوهيت يكي از خلق خدا يا در آميختن بخشي از خدا در وجود يكي از خلق خدا ـ همچنانكه فرقهاي با نام "البيانية"[22] چنين كرده و مدعي شده كه بخشي از خدا در وجود "حضرت علي" (رضي الله عنه) دميده شده و با جسم او متحد گشته و به همين دليل او علم غيب ميدانست و با كفار ميجنگيد و همواره پيروز ميدان بود و توانست قلعه خيبر را از جا بركند و ... چنين گفتهها و ادعاهايي، قايلان به آنرا از گسترة اسلام كاملا بيرون ميكند و صاحبانش را در شمار كفار درميآورد حتي اگر چنين فرقههايي در جوامع اسلامي يا در سايه سلطه دولت اسلامي، ظاهر شده باشند يا به توضيح و تشريحهاي آنچناني بپردازند ... همة اينها، هرگز به معناي اسلامي بودن چنين فرقههايي نيست و بايد خارج از اسلام و در برابر اسلام، تلقيشان كرد.
پيش از اين نيز گفتيم كه آنچه مرز افراط و غلوّ را مشخص ميسازد و داوري ميكند، اولا كتاب خداوند عزوجل (قرآن كريم) و سپس سنت پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) و احاديث شريف آن حضرت است. همچنانكه مشخص كنندة كفر و ايمان نيز، كتاب خدا و سنت نبوي است. لذا ما اين فرقهها را با سنجة قرآن و سنت ميسنجيم و آنچه را با كتاب و سنت همخواني داشت از آن مسلمانان و آنچه را همخواني نداشت، خارج از اسلام و مسلماني، تلقي ميكنيم.
فصل دوم : افراط گرايي در جهان امروز
جهاني شدن و يكه تازي
جهان به يمن پيشرفت فناوري و وسايل و ابزارهاي ارتباطي، بيشتر به دهكده كوچكي تبديل شده كه اخبار در آن با سرعت برق، انتقال مييابد و امكان رسيدن خبر به كسي كه در همان شهر يا روستا يا محله زندگي ميكند به همان اندازة رسيدن به افراد مقيم در آمريكا، كانادا، استراليا يا هر روستايي در آسيا و آفريقاست و امكان گفتگوي مستقيم شما با هر شخص ديگر در هر نقطه از جهان از راه شبكه اينترنت فراهم شده است.
به لحاظ امكانات، آمد و شدي نيز چنان شده كه ميتوان در مدت زمان اندكي، از اين سو به آنسوي جهان جابجا شد.
رسانههاي گروهي ديداري و شنيداري ما را در جريان آخرين اتفاقهاي دنيا قرار داده و ماهوارهها پخش زنده و مستقيم هر رويدادي را در همان لحظه اتفاق، فراهم آوردهاند.
منافع دولتها و ملتها چنان در يكديگر تنيده شدهاند كه كمتر ويژگيهاي شاخصي براي ملل يا دولتها بجاي مانده و در برابر هر اتفاق داخلي، همينكه داراي كوچكترين تأثيري بر منافع دولت يا طرف ديگري بود، كساني از سوي آنها از راه رسانههاي گروهي اقدام به تهديد يا تشويق ميكنند و ميكوشند بگونهاي اثرگذار باشند يا از ميزان تأثير [منفي] امري بر منافع خويش، بكاهند.
پس از يكه تازي جهان غرب و سركردة آن "ايالات متحده آمريكا" بدنبال فروپاشي آنچه اردوگاه شرق ناميده ميشد و نيز در پي شكل گيري باصطلاح جهان تك قطبي، همة نهادهاي "سازمان ملل متحد" از جمله مجمع عمومي شوراي امنيت آن، تحت سلطة "ايالات متحدة آمريكا" درآمدند و اين سازمان به ابزاري براي اجراي سياستها و خواستهاي آمريكا تبديل شد.
تواناييهاي اقتصادي و قدرت عظيم نظامي و نيروي سياسي برگرفته از اين دو قدرت و نيز سلطه بر نيرومندترين و گستردهترين رسانههاي گروهي در جهان "ايالات متحدة آمريكا" را در اين يكه تازي، ياري رساند.
"ايالات متحده آمريكا" در برابر اين واقعيت و چنين احساس قدرتي، به همپيمانان خود نيز هريك به اندازة خود ياري رساند تا آنها هم سلطة سياسي و اقتصادي و حتي فرهنگي خود را بر همة ملل جهان تحميل كنند و دخالت "ايالات متحده آمريكا" در امور ملل ديگر، به نحوه چشمگيري كاملا آشكار گرديد و كار به جايي رسيد كه هر دولتي را كه از سياستهاي آن سرپيچي كند و دستوراتش را اطاعت نكند، يا وارد پيماني راهبردي با آن نشود، سرنگون يا دگرگون سازد. اگر در گذشته اينكارها، بطور محرمانه و بوسيلة "سيا" انجام ميشد امروزه آشكارا و بيهيچ پوششي، صورت گيرد.
سرانجام نيز نظريه جهاني شدن مطرح شد ؛ نظريهاي كه جدالهاي بسياري را در ميان انديشمندان و سياستمداران و نخبگان جوامع جهاني برانگيخت و از سوي بخش اعظم آنان ردّ شد. آنچه ما از اين نظريه برداشت ميكنيم، آنست كه در پي تعميم فرهنگ و شيوة زندگي آمريكايي، بر همة ملل و بويژه ملل مستضعف جهاني است.
اين نظريه همچنين بدنبال لغو خصوصيات مربوط به ملل و خلقهاي ديگر و يكدست سازي آن و در واقع آمريكايي ساختن اخلاق و جامعه و فرهنگ و حتي نوع غذاهاي ملل است.
جهاني شدن به معنايي كه ياد كرديم طبق اصول نهاده شده از سوي جامعهشناسان و سياستمداران و حقوق دانان، نوعي افراط گرايي است زيرا با قانون ملل متحدي كه از حق ملل و خلقها در پاسداري از ميراث فكري و فرهنگي و اجتماعي و نيز استقلال سياسي و حاكميت بر سرزمين خود، سخن ميگويد، مخالفت دارد.
منشور "سازمان ملل متحد" احترام به حق حاكميت و استقلال هر دولت را بر كشورهاي عضو الزامي ميسازد و دخالت در امور داخلي آنها را منع ميكند. اگر قانون ملل متحد، همان قانون به رسميت شناخته شدة جامعة بين المللي است چرا "ايالات متحدة آمريكا" را به عنوان يك كشور افراطي، خارج از قانون و جامعة بينالمللي، معرفي نميكند؟
در حقيقت، اين قانون زوري است كه به قويتر حق انحصاري هر كاري را ميدهد و مانع از اقدام ملل مستضعف براي دفاع از خويش ميگردد.
تروريسم و جنگها :
به رغم پيشرفتهاي شگفت علمي و قدم گذاردن در عرصة فضا و ميان اجرام آسماني و نيز به رغم پيشرفتهايي كه قوانين بخود ديدهاند، بشريت همچنان در حل اختلافها و نزاعهاي موجود ميان خود، ابتدايي عمل ميكند و جنگها و بكارگيري زور و پناه بردن به خشونت، تنها ابزار حل اغلب اختلاف و نزاعهاي بويژه سياسي است.
"جامعه بينالمللي"، هيئتهاي ناظر بر اختلافها و دادگاههاي بينالمللي از جمله دادگاه بينالمللي لاهه و دادگاه جنايي بينالمللي و نيز شوراي امنيت را تأسيس كرده ولي همة اين نهادها و دادگاهها چندان موفقيتي در تغيير رفتارهاي خشونتآميز دولتها و مقامات كشورها، نداشته است.
نيروهاي استكبار جهاني ميكوشند تا با فتنهانگيزي و مفسده جويي، نهادهاي جوامع و سازمانهاي كشورها را ويران سازند و طرفهاي مختلف را عليه يكديگر بشورانند و وقتي هرج و مرج و درگيري و جنگهاي داخلي كه در نظر داشتند، تحقق يافت اقدام به مداخله مستقيم يا زير پرچم سازمان ملل متحد و به بهانه پايان بخشيدن به هرج و مرج و برقراري امنيت و ثبات و باصطلاح جداسازي نيروهاي متخاصم از يكديگر و ... ميكنند و بدين ترتيب، كشورهاي بزرگ، كشورهاي تقسيم شده و چند پاره شده را طعمه خود قرار ميدهند و آنها
را وارد جنگها و درگيريهاي بيپاياني ميسازند.
به عنوان مثال ميتوان به ماجراي "افغانستان" و بلايي كه با دخالت ابرقدرتها در اين كشور بر سر آن آمد، اشاره كرد ؛ "افغانستان" طي بيست و پنج سال گذشته تاكنون درگير جنگ و خونريزي است و هنوز نتوانسته حاكميت و استقلال خود را بازيابد و بر خود حكمروايي كند ؛ "صومالي" نيز وارد كشتار وحشيانهاي شده و راه برون رفتي براي خود نمييابد. در اين كشور، صوماليها به جنگ ميان خود ميپردازند و "اتيوپي" به نيابت از سوي "ايالات متحده آمريكا" در اين كشور دخالت كرد و دزدان دريايي، شكوه و عظمت گذشته را بازآفريني كردند. در عراق نيز از هنگام اشغال اين كشور از سوي آمريكا، سختترين نوع جنگ در جريان است و مردم به لحاظ ديني و مذهبي و نژادي و منطقهاي تقسيم شدهاند و كشتار همه جا حكمفرماست و پاياني بر آن متصور نيست.
اين مثالهاي سه گانهاي كه در برابر ماست ثابت ميكنند كه دخالتهاي بينالمللي در امور كشورها و ملل، نه تنها دردي را درمان نميكند بلكه آنانرا وارد رنجها و بدبختيهاي دردآوري ميسازد.
جهان اسلام و غرب :
اسلام در ميان تمامي اعتقادات ديني، تنها عقيدهاي است كه به پيوند ميان زندگي اجتماعي و سياسي با دين، باور دارد ؛ دين اسلام تنها مجموعهاي از عقايد و عبادات و شعارها نيست، شريعتي است كه طي احكام خود همة روابط اقتصادي و مالي و اجتماعي و سياسي و فرهنگي را سامان ميبخشد و در عين تنظيم روابط ميان مؤمنان درون جامعه مسلمان به تنظيم روابط مسلمانان با غيرمسلمانان در جامعه اسلامي و روابط با جوامع غيراسلامي ميپردازد و درخصوص روابط اقتصادي و مالي نيز به ساماندهي عقود خريد و فروش و اجاره و رهن و بخشش و وديعه و ... ميپردازد و معاملات ربوي را در داد و ستدهاي مالي تحريم ميكند.
ازدواج را سامان ميبخشد و براي آن احكامي درنظر ميگيرد، ارث تقسيم ميكند و بسياري حوزههاي ديگر را پوشش ميدهد كه ميتوان براي آگاهي بيشتر از آنها به كتب فقه اسلامي مراجعه كرد.
اسلام نسبت به ستم و ستمگران، طغيان و طغيان گران، فساد و مفسدان و ... نيز داراي موضع روشن و قاطعي است و تنها به نفي و ردّ آنها بسنده نميكند و به رويارويي و كوشش در جهت از ميان برداشتن و نفي آنها ميپردازد. اسلام مسلمانان را ملزم به جنگ براي حمايت از مستضعفان و اعم از زنان و كودكان و سالمندان ميكند، خداوند متعال در قرآن كريم ميگويد : «وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا» (سوره نساء ـ 75) (و چرا شما در راه خداوند نبرد نميكنيد و نيز در راه رهايي مستضعفان، از مردان و زنان و كودكاني كه ميگويند : پروردگارا! ما را از اين شهر كه مردمش ستمگرند، رهايي بخش و از سوي خود براي ما سرپرستي بگمار و از سوي خود براي ما ياوري بگمار.)
اسلام از خاستگاه مسؤوليتي كه احساس ميكند، جامعة اسلامي و هريك از افراد آنرا به پرورش نسلها بر اصول و ارزشها و اخلاق و رفتارها و احساسات اسلامي برگرفته از قرآن كريم و سنت شريف نبوي (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمان ميدهد.
بنابراين، مأموريت و وظيفه مسلمان نه تنها پايبندي خويش به اسلام، بلكه انتقال آن به نسلهاي بعدي به فرزندان و همسايگان و جامعه و نيز به همه مردم ـ در حدّ توان خود ـ است.
ديني با اين پويايي و چنين تكاليفي، چالش نيرومندي براي همة نيروهاي ستمگر و آزمند به به بندگي و بردگي كشاندن مردم به مفهوم سلب آزاديها و سرنوشت و تصميم آنهاست چيزي كه عملا نيز ميان اسلام و غرب، حادث شد.
غرب يعني "اروپا" طي دو قرن گذشته و "آمريكا" طي قرن گذشته و حاضر، رفتار تجاوزگرانه و استكبارجويانهاي در برابر امت اسلامي ما در پيش گرفت كه به صورت اشغال بخش اعظم كشورهاي عربي و اسلامي از سوي "اروپا" در دورة معروف به استعمار و تجاوزهاي نظامي "آمريكا" و طغيان اقتصادي و مالي و سياسي عليه امت ما و در برابر مسايل برحق ما بود.
به رغم اينكه غرب همواره در ميان حكام و سلاطين و رهبراني كه در راستاي توطئه عليه كشورها و شهرواندان گوش به فرمانش بوده و به نيابت از سوي آن كساني را دارد كه به قتل و شكنجه و آزار ميپردازند ولي جوهره و خميره اسلام و روح آن در وجود امت جاي دارد و به آن توان چالش و جهاد و مقاومت در ميان جوانان و سالمندان و زنان و نوجوانانش ميبخشد تا در برابر تجاوزها و ستمها و اشغالگريهاي آن بايستند و مانع از تحقق اهداف شوم آن به بهايي ارزان و در شرايط آساني گردند.
غرب طمعكار و سردمدار آن "ايالات متحده آمريكا" در راه گسترش نفوذ و سلطة خود بر جهان، ميبيند كه اسلام، مانع برتر و بزرگتر و عمدهترين سد در برابر برنامههاي طاغوتي آن و گسترش فرهنگ غالبا متضاد آن با فرهنگ اسلامي با آن ارزشها و اخلاق و اصول است لذا تصميم به زدن ريشه اين دين به هر وسيله ممكن و بويژه با بهره گيري از ابزارهاي نظامي يا خشونت آميزي كه ميتوان آنها را افراطي و نامشروع ناميد و نيز با تهي كردن دين از محتواي پربار آن و بي روح ساختن آن، گرفت.
مسلمانان نيز در برابر اين رفتار آمريكايي ـ اروپايي، خود را ناگزير به دفاع از كيان و وجود و دين و اخلاق و شخصيّت ويژة خود مييابند.
به رغم اينكه غرب ادعا دارد كه در پي گفتگو و تفاهم است و آمادة پذيرش ديدگاههاي ديگر است، بايد گفت كه اين ادعا، مانووري بيش نيست و هدف از آن، در تنگنا قرار دادن مسلمانان است زيرا آنچه را بر زبان جاري ميكند، در عمل و تجاوزگريهاي خود، نقض مينمايد. به همين دليل ميبينيم كه رابطة غرب و اسلام، از جنبة گفتگو فاصلهها دارد و بيشتر به درگيري و نزاع نزديك است و در حقيقت رابطه درگيري به تمام معناي كلمه است.
ترديدي نيست كه جهان غرب، همگي در يك سمت و سو حركت نميكند. از يك سو نظام رسمي غربي با همراهي گروههاي فكري، نژادي يا ديني، رهبري حمله عليه اسلام را برعهده دارد و از سوي ديگر نيروهاي فكري يا فرهنگي يا ديني نيز يافت ميشوند كه آيين رسمي نظام غرب را رد ميكند ولي آنقدر فعّال يا مؤثر نيست كه بتواند بر مراكز تصميم گيري اثر بگذارد و معادله رابطة اسلام و غرب را تصحيح كند.
ممكن است گفته شود آزادي كه مسلمانان در بسياري از كشورهاي غرب از آن برخوردارند، در اغلب كشورهاي اسلامي از آن برخوردار نيستند ؛ اين سخن با وجود صحت يا بر فرض صحت، توهم و فريبي بيش نيست. اگر مسلمانان كمترين خطري را متوجه جهان غرب يا منظومة اخلاقي يا فرهنگي آن ميكردند، هرگز به ايشان اجازة برخورداري از كمترين آزادي نيز داده نميشد.
چه بسا كارزار جهان غرب و بويژه اروپا با حجاب اسلامي و پوشش زن مسلمان، بهترين دليل بر آنست كه باصطلاح تسامح و تساهل غربي در برابر هر نمود اسلامي كه بتواند شكل جامعة غربي را كه اروپا و ساير جهان غرب بدان پاي بندند، تغيير دهد، رنگ ميبازد.
در اينجا ناگزير بايد يادآور شويم كه نظام دموكراتيك غربي به دليل طبيعت تسامح آميز خود، در برابر اقليتهاي اسلامي ساكن در جوامع خود تا حدود تحمل نشان ميدهد ولي همچنانكه گفتيم اين تسامح بهنگام احساس كمترين خطر نسبت به شكل لائيسم غرب، رنگ مي باشد.
براي توضيح بيشتر بايد گفت كه هدف از وجود چنين تسامح و تساهل عملي، كمك به روند ادغام افراد اين اقليتهاي اسلامي ـ كه عمدتا در جهان اسلام به جهان غرب مهاجرت كردهاند ـ است و بدون چنين تسامح و تساهلي، امكان چنين ادغام يا درهم آميزي، وجود ندارد.
ممكن است نظام غرب و نيروهاي همسو با طرح حقيقي و برخوردآميز خود [با اسلام] تنها براي توجيه آنچه برخي از شهرواندان آنها در اهانت تعمدي به اسلام و شخصيتهاي و چهرههاي اسلامي بعمل ميآورند، به بازي دموكراسي، پناه ميجويند ؛ مثال روشن اين تحليل نيز، كاريكاتورهاي توهين آميز به حضرت محمد پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) است كه مقامات در توجيه عدم برخورد با چنين توهيني، دموكراتيك بودن جامعه و آزادي بيان به عنوان يكي از اصول دموكراسي را مطرح ساختند.
غرب، در حمايت از مرتدي چون "سلمان رشدي" نيز حقيقت موضع خود نسبت به اسلام و مسلمانان را نشان داد و نشانهاي افتخار خود را نثار وي كرد و القاب جديدي به وي بخشيد و جايزهها تقديمش كرد و اينها همه نه براي برجستگياش در عرصه ادبيات يا نبوغ و انديشمندي بيبديل بلكه براي جسارتش در توهين به پيامبر اسلام و اقدام به كاري كه كسي پيش از او جرأت انجامش را نداشت، بود.
مسئله در اين عرصه، تنها به مورد مرتدي چون "سلمان رشدي" منحصر نميشود و شامل استقبال از هر متمردي عليه اسلام و ارزشها و اخلاق و اصول و فرهنگ و حتي جامعه آن نيز ميگردد.
درك مسلمانان نسبت به حقيقت رويارويي و نبرد با غرب، احساس تنفر و چالش ـ اگر نگوييم دشمني ـ در قبال اين غرب متجاوز را طي دو قرن گذشته را علاوه بر جنگها و خاطرههايي كه در تاريخ از دوران جنگهاي غرب عليه شرق عرب و آنچه كه غربيها آنرا جنگهاي صليبي ناميدند، تحكيم و تقويت بخشيد.
وجود اين احساسات در ميان افراد جامعة اسلامي نسبت به غرب و بويژه آمريكا، زمينة مناسب و مساعدي براي در پيش گرفتن شيوههاي خشونت آميز عليه غرب و مقابله و رويارويي با آن، فراهم آورد. اين هماني است كه جهان غرب عنوان افراط گرايي اسلامي داده است. اين افراط گرايي در حقيقت واكنشي در ازاي افراط گرايي غرب در برابر اسلام و اقدامات و اعمال پيش گفته آنست.
افراط گرايي لائيكها
اگر جهان غرب به شكلي كه به آن اشاره كرديم با اسلام مقابله ميكند، افراطگرايي ديگري وجود دارد كه نيروي ديگري حاضر در خود جهان اسلام و در پيوند فكري و فرهنگي با جهان غرب و ضد اسلام و گروههاي اسلامي كه خواهان اداره جامعه طبق آيين اسلام و تنظيم زندگي بر اساس ارزشهاي اسلامي هستند، آنرا بكار ميگيرند.
اين نيروها، همان لائيكهايي است كه در شماري از كشورهاي اسلامي زمام قدرت را بدست دارند و روشنترين مثال آن در جهان عرب "تونس" و در جهان اسلام "تركيه" است.
در "تونس" رژيمي حاكم است كه آنرا لائيك ميگويند و از هنگام كسب استقلال از فرانسه در دهة پنجاه قرن گذشته تاكنون، بر اين كشور حاكم است. از آن زمان و از راه مبارزه با ارزشهاي اسلامي و فراخواني به رهايي از هرگونه تعهدي ديني و مقابله با هر جنبش اسلامي يا حزب و جمعيتي كه منادي زندگي اسلامي است و با دستگيري يا تبعيد رهبران اسلامي، همواره در صدد ايجاد جامعهاي غيراسلامي در اين كشور است.
حقيقت آنست كه اين رژيم همچون ديگر رژيمهاي جهان عرب، رژيمي پليسي (اطلاعاتي) است كه همة نيروها و گروههاي سياسي كه همسو با آن نيستند و اصل تغيير اين نظام را ـ چه با استفاده از ابزارهاي خشونتآميز و چه از راههاي دموكراتيكي كه نظامهاي دموكراسي در جهان عربي و اسلامي مدعي باور و عمل به آنند ـ مطرح ميسازند تحت پيگرد قرار ميدهد.
بهرحال در مورد سركوبي اپوزسيون در هر يك از كشورهاي جهان عرب، وضع مطلقا تفاوتي نميكند. هر يك از اين رژيمها توجيهي متناسب با وضع خود و بر پايه دروغ و بهتان به دشمنان و مخافان خود و قلع و قمع ومصادره آزاديهاي ايشان، ارايه ميدهند.
در "تركيه" رژيم لائيكي وجود دارد كه از زمان "مصطفي كمال آتاتورك" حاكم است. اين رژيم پس از كودتا عليه خلافت عثماني و به دست حزب لائيك اتحاد و ترقي، تأسيس شد. حزب مزبور، اخراج اسلام از زندگي در دولت تركيه را بر عهده گرفت و در اين راستا همة نمودهاي اسلامي در جامعه تركيه را منع كرد و در راستاي گسترش نمودها و عادات اروپايي در آن كوشيد و براي گسستن پيوند ميان گذشته عثماني ـ اسلامي تركيه و حال حاضر آن، مردان را از به سر گذاردن كلاه فينة تركي منع كرد و به تعويض آن با كلاههاي اروپايي فراخواند و علماي دين را نيز از پوشيدن لباس ديني ـ جز داخل مساجد ـ منع كرد.
رژيم لائيك تركيه در افراط گرايي و كينه نسبت به هرآنچه اسلامي است به مرزهاي بيسابقهاي رسيد و در راستاي گسست كامل با اسلام، تصميم گرفت حروف نوشتاري زبان تركي را ـ كه حروف الف لام عربي بود ـ با حروف لاتين و شكل نوشتاري زبانهاي اروپايي، تعويض كند.
رژيم لائيك در "تركيه" كوشيد تا "تركيه" را ـ كه كشور مادر در شرق اسلام بشمار ميرفت و در رأس جهان اسلام قرار داشت و خليفه مسلمانان در آن حضور داشت ـ به غرب پيوند دهد ؛ اين رژيم هنوز و از دهها سال بدينسو دست گدايي به اروپا دراز كرده تا مگر آنرا به عنوان يكي از كشورهاي اروپايي بپذيرد ولي اروپا تا به امروز، همه روزه شرطهاي تازهاي براي پيوستن "تركيه" به اروپا در برابر دولتهاي پياپي "تركيه" قرار ميدهد و تو گويي تنها هدف از اين شرطها، مسيحي كردن "تركيه" پيش از اروپايي شدن آنست. اينرا برخي از نيروهاي با نفوذ سياسي در اروپا و هنگامي كه در پاسخ به درخواستهاي پيوستن "تركيه" به اتحادية اروپا شعار "اروپاي مسيحي" را سر ميدهند، آشكارا بيان ميكنند.
رژيم لاييك "تركيه" كه امروزه از سوي اكثريت ملت تركيه رد شده ـ و به همين دليل جنبشها و احزاب سياسياي را كه به اسلامي كردن زندگي در تركيه فراميخوانند، برگزيده است ـ به شكل نيرومندي از سوي مؤسسه نظامي تركيه و ژنرالهاي برجستة آن، مورد حمايت قرار دارد. اين ژنرالها ميتوانند در هر زمان كه نسبت به رژيم لاييك احساس خطر كنند، كودتا كنند و قدرت كامل را در اختيار گيرند و اقدامات قلع و قمعي را كه مدعيند براي حمايت از رژيم لائيك ضروري و بنابر قانون اساسي كه اين اختيار را به ايشان بخشيده است، ناگزير به انجام آنند، انجام دهند.
لذا و به رغم وجود حزب "عدالت و توسعه" با گرايشهاي اسلامي در قدرت ـ كه در پي انتخاب دموكراتيكي كه جهان درستي و صحت آنرا تأييد كرد ـ هنوز در مورد امكان اجازة پوشش اسلامي به زنان مسلمان درگيريها جاري است.
پس از مصوبهاي از سوي پارلمان "تركيه" مبني بر اجازه به زنان در پوشش حجاب اسلامي در دانشگاهها و ادارات رسمي، قوة قضاييه "تركيه" ـ كه مرتبط با مؤسسة نظامي اين كشور است ـ دست بكار شد و كوشيد مصوبة پارلمان را ـ با اين ادعا كه اجازة حجاب تهديدي عليه رژيم لائيك است ـ نقض كند. و اين خود نوعي افراط گرايي لائيكها در رويارويي با اسلام به شمار ميرود.
در "مصر" نيز حزب "اخوان المسلمين" از سوي رژيم و از هنگام كوشش براي ترور پريزيدنت جمال عبدالناصر، غير قانوني اعلام شد، در حالي كه بزرگترين حزب مصر به شمار ميرود و داراي ميليونها عضو است و اعضاي آن به عنوان عناصر مستقل يا لابلاي ليستهاي احزاب ديگري كه وجهة مردمي ندارند، وارد پارلمان ميشوند ولي با اينحال رژيم مصر ادعا ميكند رژيمي دموكراتيك است و در آن تعدّد احزاب وجود دارد.
رژيم لائيك، وظيفه منع جنبشهاي اسلام سياسي از رسيدن به قدرت را ـ حتي اگر خواستة عموم ملت هم باشد ـ بر دوش گرفته است. ما نقش افراط گرايي لاييكها در ايجاد افراط گرايي ديني و سياسي را در سطور بعد، روشن خواهيم ساخت.
در برابر مقابلة رژيمهاي لائيك با جنبشهاي اسلام سياسي، ما شاهد حمايت و پشتيباني از گروههاي اسلام صوفي كه به سياست كاري ندارند و مايل به رويارويي با قدرت حاكمه و تغيير وضع موجود نيستند يا معتقدند مقابله با قدرت ـ هر چه باشد ـ وظيفة آنها نيست، هستيم.
اين گروههاي باصطلاح صوفي، در حقيقت نيز بيطرف نيستند بلكه طرفداران رژيم هستند و هيئت حاكمه ميتوانند از آنها براي مشوّش ساختن چهرة اسلام سياسي و خدشهدار كردن چهره جنبشها و احزاب جهادي و انقلابي، سوءاستفاده نمايد.
كاركرد سياسي در جهان عرب و اسلام و افراط گرايي
استعمار غرب از جهان عرب و اسلام رخت بربست و پس از رفتن، قدرت خود را به احزاب سياسي يا شخصيتهاي ملي كه در دانشگاههاي آن پرورش يافته و حامل نظريات سياسي غرب اعم از ملي گرايي، دموكراسي، ليبراليسم و نامها و عناوين ديگري بودند، واگذار كرد ؛ اين انديشهها و نظريات با انديشههاي تفوق طلبي و برتري جويي و تعصبهاي عشيرهاي يا نژادي يا ديني يا مذهبي و ... درآميخت و نتيجه و برآيند آنها، رژيمهاي سياسي منحط و سلطهگر و سرشار از انواع فساد بود.
تجربة چپ عربي و قدرت گرفتن آن در شماري از كشورها نيز با همان نتايج منفي از فساد و قلع و قمع و بهره كشي، حاصل شد.
جنيشهاي اسلامي موجود از دهة پنجاه قرن بيستم ميلادي، نتوانست تصوير درست و كاملي از قدرت ارايه دهد و در نتيجه از رسيدن به قدرت در هريك از كشورهاي عربي و اسلامي، ناكام ماند.
در حالتهايي نيز كه برخي جنبشها يا احزاب اسلامي با نيروهاي ملي يا ليبرالي ائتلاف كردند و توانستند به قدرت برسند نتايج، منفي بود و منتهي به طرد اسلامگرايان يا ضرب و بازداشت و زنداني آنها انجاميد يا اينان خود دچار انحراف شدند و با ترك خط اسلامي، وارد جريان قدرت گرديدند يا جنبشهاي آنها از فراخوان تغييرات ريشهاي، به اصلاح گري، تغيير جهت و رويه داد.
خلاصه اينكه رژيمهاي سياسي يا به عبارت درستتر احزاب و شخصيتهايي كه قدرت را بدست گرفتند، برنامه هميشگي آنها، چسبيدن به قدرت به هر بها يا به هر وسيلهاي بود بطوريكه قدرت و رسيدن به آن، هدف و نه وسيلهاي براي توسعه و پيشرفت جامعه و ايجاد مكانيسمي براي جابجايي آن گرديد.
براي مدتي طولاني، اين انديشه يا نظريه حاكم بود كه تنها راه جابجايي قدرت يا به عبارت درستتر چنگ اندازي به قدرت، كودتاي نظامي يا انقلاب مسلحانه است و معروف است كه رؤساي رژيمها، پس از قدرت يا به قبر ميروند يا راهي زندان ميشوند.
سياست قدرت طلبي و چسبيدن به قدرت و بستن راه بر جابجايي قدرت و سياست عدم گشايشها دربها در برابر نيروهاي سياسي يا اجتماعي يا فرهنگي براي مشاركت در زندگي سياسي يا ايفاي نقش در ادارة امور عمومي و نيز تقلب در انتخابات و فريب و رفراندومهايي كه غالبا نتيجه 99/99 % به سود جريان حاكم را در پي دارد، همه و همه منجر به ايجاد يأس در ميان نيروهاي سياسي و اجتماعي گرديد. يأس از تغيير، نوميدي در اصلاح و عدم اميد به پيشرفت و بهبود امور از راههاي دموكراتيك و ابزارهاي صلح آميز ؛ فرهنگ خشونت و افراط گرايي، ويژگي مسلط و عمدة اذهان و ديدگاهها گرديد و بجاي تأسيس احزاب سياسي براي مشاركت در قدرت، جنبشهايي انتشار يافتند كه داراي نظريات گروههاي مسلحانه و جنبشهاي انقلابي بودند.
در برخي كشورهايي كه فعاليتهاي دموكراتيك از راه انجام انتخابات پارلماني، پيشرفتهايي كرده بود و منجر به قدرت رسيدن اپوزسيون با پيروزي در كسب اكثريت كرسيهاي پارلمان گرديد،قدرت حاكمه ياراي پذيرش نتايج انتخابات را نداشتند كاري كه در "الجزاير" اتفاق افتاد و "جبهه نجات اسلامي" برندة انتخابات پارلماني گرديد ولي ارتش با انجام كودتاي نظامي، سران "جبهه نجات اسلامي" را دستگير و آنانرا به زندان و بازداشتگاهها انداختند. اين كار منجر به شكل گيري جنبشهاي اسلامي جهادي با در پيش گرفتن شيوههاي خشونت آميز براي اسقاط قدرت حاكمه گرديد. جويهاي خون و جنگهاي داخلي و چيرگي انديشههاي تكفيري كه به پيروان خود كشتن مردم و ريختن خون آنان و ويران كردن و نابودي دارايي آنان را روا ميداشت به راه افتاد. كشتار اين گروهها نيز غالبا كشتارهاي دسته جمعي و با انفجاراتي بود كه مساجد و مدارس و جاهاي تجمع مردم در بازار و اماكن عمومي را هدف ميگرفت.
در مقابل، برخورد رژيم حاكم با مردم هم افراط گرايي و جنايت پيشگي كمتري نداشت. همان شيوههاي خونين اعمال ميشد و جان و مال مردم به سادگي هدف قرار ميگرفت.
در اينجا ناگزير بايد اشارهاي هم به عراق دورة "صدام حسين" و افراط گراييهاي رژيم وي در مقابله با مخالفان و خونريزيهايي كه بي هيچ ملاحظه اخلاقي يا ارزشي يا وجداني صورت ميگرفت بشود.
ميتوان نمونهها و موارد و مثالهايي از هريك از كشورهاي جهان اسلام، در اين خصوص ارايه دهيم.
اين كاركرد سياسي رژيمهاي حاكم در جهان عرب و اسلام، عمدهترين دليل فراهم آوردن فضاي افراط گرايي در اين دو جهان است. افراط گراييهاي رژيم حاكم در چسبيدن به قدرت به هر بها و افراط گري نيروهاي لائيك در مقابله با دين و دينداران و بيتوجهي به آموزهها و اصول و اخلاقيات ديني و مفاهيم ايماني و غيبي و رستاخيزي كه بدان فرا ميخواند، ناگزير چيزي كه امروزه به آن افراط گرايي ديني سياسي ميگويند، مطرح ميشود. بايد ميان اسباب و علل افراط گرايي ديني ـ سياسي از يك سو و افراط گرايي ديني ـ عقيدتي از سوي ديگر، تمييز قايل شد ؛ مسؤول افراط گرايي ديني ـ سياسي و افراط گراييهاي سياسي بطوركلي همان مجموعه عواملي است كه به آنها اشاره كرديم كه علاوه بر مواضع و رفتار جهان غرب در برابر امت ما و نيز رفتار و كاركرد سياسيرژيمهاي حاكم در جهان عرب و اسلام، پايين بودن سطح آگاهي و چيرگي يأس و نوميدي بر گروههاي خواهان ايفاي نقش در اداره زندگي در جامعه و چيرگي نوعي جهل و به معناي درستتر درك و فهم جزيي [جدا از هم] شريعت و نگاه مجزا به متون ديني و كوشش در ربط آنها به واقعيّت بر اساس هوي و تمايلات معين نيز در بروز آن دخيل بوده است.
نبود گفتگو و حضور فرهنگ حذف
انسان، دشمن نادانستههاي خويش است. اين حكمت عربي مشهوري است. دوري، به جفا ميانجامد و غالبا نيز فرد ديدگاه خود نسبت به ديگران را از راه دور شكل ميبخشد و بنابراين شايعهها و تهمتها را باور ميكند. ما امروزه در زمانهاي زندگي ميكنيم كه سراپا نيرنگ و دروغ بويژه در پرتو رسانههاي هدفمند و مرتبط با طرفهاي محلي و بينالمللي و نيز در پناه دخالتهاي دستگاههاي امنيتي و اطلاعاتي و پرونده سازيهاي آنهاست. لذا پيش از شكلدهي به هر تصوير و برداشتي از كسي يا طرفي، بايد كاملا هشيار باشيم. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) در توصيف مؤمن ميفرمايد : «مؤمن باهوش و تيز است.» قرآن كريم در سورة الحجرات ما را هشدار ميدهد : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ» (سوره الحجرات ـ6) (اي مؤمنان، اگر بزهكاري برايتان خبري آورد بررسي كنيد، مبادا نادانسته به گروهي زيان رسانيد، آنگاه از آنچه كردهايد پشيمان گرديد.)
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ» (سوره الحجرات ـ12) (اي مؤمنان! از بسياري از گمانها دوري كنيد كه برخي گمانها، گناه است و (در كار مردم) كاوش نكنيد و برخي از شما از برخي ديگر غيبت نكند ؛ آيا هيچ يك از شما دوست ميدارد كه گوشت برادر مردة خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند ميداريد ؛ و از خداوند پروا كنيد كه خداوند توبه پذيري بخشاينده است.)
در عرصة سياسي در جهان عرب نيز مورد مهمي كه در زندگي با آن بيگانهايم، گفتگوست كه جاي خود را چيز ديگري به نام "تهمت زني" گرفته است.
ميتوان گفت تنها وجه مشترك گروههاي سياسي، مبادلة اتهام به مزدوري، ارتجاع، عقب ماندگي، الحاد و كفر و جز اين توصيفهاي نارواست ؛ برخورد حكومتها و احزاب حاكم با نيروهاي سياسي نيز فرق چنداني با حال و روز برخرود احزاب ـ اعم از احزاب حاكم و احزاب اپوزسيون ـ با يكديگر ندارد ؛ لذاست كه ميبينيم احزاب سياسي در جهان عرب و اسلام يا احزاب ممنوعي هستند يا از هر سو به محاصره درآمدهاند و شمار زيادي از نيروها از بيم يورش رژيم و دستگاههاي امنيتي آن ـ كه غالبا نيز منجر به پرونده سازي در جهت محكوميت و از ميان برداشتن آنها ميشود ـ به فعاليتهاي زيرزميني و پنهان، روي آوردهاند. حال آنكه گفتگو به مثابة ابزار برتر براي مبادلة ديدگاهها و شناختها، منجر به كشف جنبههاي پنهان و زواياي تاريك بسياري ميشود و در عين حال بر جنبههاي مثبت و ارزشهاي مشترك و جامع ميان طرفهاي گوناگوني كه صحنة سياسي كشور را تشكيل ميدهند، روشني ميبخشد.
همچنانكه به روشن شدن مواضع و برطرف ساختن سوء تفاهمها و نادانستههاي هر طرف، منجر ميشود.
نبود گفتگو و مناقشههاي سازنده مطمئنا ـ همانگونه كه گفتيم ـ منجر به دوري و فاصله گيري و نيز شكل گيري ديدگاه منفي در ديگران و اين فرض نزد آنها ميشود كه طرف آنها، شرّي است كه بايد با آن مقابله كرد و براي رسيدن به جامعهاي پاك و تهي از فساد و مفسدين و متمردين بر ارزشها و اخلاقيات و اصول، بايد از ميانش برداشت. وقتي وضع به چنين سطحي از عدم اعتماد و نيز شك و ترديد و اتهام و حتي صدور احكام مطلق و غيرقابل تجديدنظر رسيد، بدان معناست كه جامعة سياسي در حال نوعي افراط گرايي سياسي است ؛ اين وضع حتما منجر به وقوع درگيري خشونت آميز ميگردد، وضع بسياري از كشورهاي اسلامي چنين است و به عنوان مثال در "مصر"، افراط گراييهايي وجود دارد كه سخت همگان را به ستوه در آورده و مسؤوليت آن نيز بر عهدة همة گروههاي سياسي و بويژه هيئت حاكمه و ساير طرفهاست.
در "پاكستان" نيز درگيريهايي ميان احزابي كه صحنه سياسي پاكستان را تشكيل ميدهند بروز كرده و منجر به حصول هزاران تن قرباني جنايات وحشيانه شده است، در "عراق" و "افغانستان" نيز همين صحنهها تكرار ميشود.
چه بسا يكي از مهمترين انگيزههاي افراط گرايي سياسي، در ذهنيت حذف و "ريشه كني" [ديگران] نهفته است كه بر انديشة اغلب نهادها و سازمانهاي سياسي در جهان اسلام و بر انديشة بسيارياز نيروهاي سياسي و بويژه نيروهاي نوپايي كه بدنبال مشاركت در قدرتند ولي با ديوارها و سدّهاي بلندي شامل نبود امكان تحقق اين هدف با ابزارهاي مشروع يا قانوني، مواجه ميشوند. لذا در برابر اين گروهها براي ارضاي خود و تحقق وجود خويش و مشاركت در زندگي سياسي، راهي جز خروج از چارچوبهاي قانوني و مشروع و متوسل شدن به خشونت و دست بردن به سلاح در سطح داخلي، نميماند چيزي كه آنرا افراط گرايي سياسي مينامند.
به همين ترتيب ميبينيم خروج از افراط گرايي، در پيوند با وجود فضاي گفتگو ميان بخشهاي مختلف جامعة سياسي ماست بگونهاي كه هر يك، ديگران را كشف كنند و بشناسند و حتما اگر اشتباه، خطا يا لغزشهايي هم داشتند، به جنبههاي مشتركي ميان خود دست يابند يا تعادل را به جامعة سياسي و اجتماعي بازگردانند.
در اينجا حتما بايد اشاره كنيم كه مهمترين علل نبود گفتگو در اين ايام، آن نوع دخالتهاي آمريكايي است كه طرفهاي پيراموني خود را وا ميدارد تا نيروهاي ديگري را كه همراهي با برنامههاي آمريكايي ـ صهيونيستي را نميپذيرند، روي خوش نشان ندهند. آنچه ميان دو جنبش "فتح" و "حماس" اتفاق افتاد بهترين دليل بر اين امر است ؛ كوششهاي متعددي براي برقراري گفتگو ميان اين دو جنبش صورت گرفت ولي همة آنها با وتوي آمريكا روبرو گشت.
در "لبنان"، آمريكا خواستههاي خود را بر برخي طرفهاي سياسي تحميل ميكند و آنانرا وا ميدارد تا در گفتگوي جدّي با نيروهاي ديگر وارد نشود. گفتگوي موجود ميان نيروهاي سياسي حاضر در پارلمان نيز، چيزي جز خاك در چشم پاشيدن نيست و در حقيقت آنروي سكة شكست غرب در اين عرصه است ؛ آنها ميخواهند آنچه را موفق نشدند در ميدان كارزار بدست آورند، در صحنة گفتگوها يا به اصطلاح گفتگوهاي ملي، بدست آورند.
آنچه بايد گفت اينكه ما مسؤوليت را از دوش خود برميداريم و آنرا بر دوش ديگران ميگذاريم، به عبارت ديگر خود را پاك و منزه تلقي ميكنيم و پاكي و نزاهت را از رقباي خويش نفي ميكنيم و در نتيجه رنج شنيدن سخن ديگران را به خود نميدهيم و حتي فرضية اينكه چيز مثبتي در آنها يافت ميشود را نميپذيريم
و اين خود نهايت افراط گرايي سياسي است.
غالبا نيز ديدگاهها و انديشههاي خود را بر دين اسلام تحميل ميكنيم و مسايل ديني، غير ديني و شخصي و سياسي را درهم ميآميزيم حال آنكه اسلام از همة آنها، بري است و قرآن مجيد، گفتگوي فرضي يا حقيقي ميان پيامبران و كفار و كساني كه رسالتشان را نميپذيرفتند و حتي گفتگوهايي ميان آفريدگار بزرگ (عزوجلّ) و شيطان (لعنت الله عليه) را نقل ميكند ؛ انديشهها و باورها را نميتوان به زور و اجبار و اكراه شكل بخشيد، آنها با گفتگو، مناقشه و طرح دلايل و برهانها، شكل ميگيرند.
خداوند متعال، ايمان بدون پذيرش قلبي را از ما نميپذيرد لذاست كه به عنوان يك قاعدة ايماني و قرآني آمده است : «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (سوره بقره ـ 256) ( در كار دين، هيچ اكراه نيست كه رهيافت از گمراهي آشكار است، پس آنكه به طاغوت كفر ورزد و به خداوند ايمان آورد بيگمان به استوارترين دستاويز چنگ زده است كه هرگز گسستن ندارد و خداوند شنواي داناست.)
باورها و اعتقادات سياسي نيز تفاوتي با باورها و اعتقادات ديني ندارند ؛ آنها نيز جز با گفتگو و مناقشه و طرح دلايل و برهانها و بيان حاصل هر كاري همچون هر امري كه در آن احتمال برد و باخت وجود دارد، شكل نميگيرند.
لذا براي رسيدن به زندگي سياسي درست و بهداشتي در جوامع اسلامي، ناگزير بايد حركت گفتگو بيهيچ مرز و محدوديتي و بر اساس : «نظر ما درست است و احتمال خطا در آن ميرود و نظر ديگران غلط است ولي احتمال صواب در آن ميرود.» ـ كه بر گفتگوي فقهاي مسلمان با يكديگر در طي تاريخ و بدور از حكام و سلاطين ايشان هم حاكم بود ـ صورت پذيرد ؛ قاعدة ديگري كه در گفتگوي با ديگران بويژه اگر مسلمان باشند بايد به آن توجه كنيم، اين قاعده است : « كسي كه در پي حق باشد ولي آنرا بدست نياورد با كسي كه در پي باطل است ولي آنرا بدست ميآورد، برابر نيستند.»
"افراط گرايي ديني" به عنوان اصطلاح سياسي معاصر :
"افراط گرايي ديني"، اصطلاحي غربي ـ آمريكايي است كه كشورهاي اسلامي و رسانههاي گروهي جهاني و محلي آنرا بكار گرفته و پذيرفتهاند بطوريكه "افراط گرايي ديني" تابعي از مفهوم و برداشت آمريكايي شده و البته مسلمانان و غيرمسلمانان يعني پيروان ديگر اديان آسماني و غير آسماني را در بر گرفته است ولي ما تنها به بحث و بررسي باصطلاح "افراط گرايي ديني" مسلمانان، بسنده ميكنيم :
در مفهوم آمريكايي، هر شخص يا گروه يا جنبش يا حزبي كه با سياستهاي آمريكا در جهان اسلام و از خاستگاه اعتقادي يا ديني مخالفت نمايد، "افراطگراي اسلامي" خوانده ميشود.
جنبههاي عبادي و شعائري از نظر افراط گرايي ارزشي ندارند و حتي "غلو" و افراط در دين هم نقشي در اين ميان بازي نميكنند مگر آنكه آن عمل عبادي، منجر به عادات، انديشهها و فرهنگهايي شود كه مقامات آمريكايي نميخواهند گسترش و اشاعه پيدا كند.
بنابراين "افراط گرايي ديني" يعني مخالفت با سياستها و منافع آمريكا بر اساس ديني يا عقيدتي است ؛ آيا بايد اين وصف آمريكايي از "افراط گرايي" را پذيرفت يا رد كرد؟
ترديدي نيست براي اينكه افراط گرايي، صفت ديني بخود بگيرد بايد در ارتباط با مسايل ديني، عبادي، رفتاري يا اعتقادي باشد.
همچنين شكي وجود ندارد كه آمريكاييها نسبت به منطقه و خلقها و مسايل راهبردي، سياست يكجانبه و شديدا افراطي را دنبال ميكنند ؛ آنها داراي قدرت نظامي، مالي، اقتصادي و رسانهاي سترگي هستند كه چه به صورت مستقيم و چه به وسيله دولتهاي مزدور خود آنرا در قلع و قمع مخالفان و معارضان سياستهاي خويش، بكار ميگيرند.
از آنجا كه اسلام ـ همچنانكه پيش از اين اشاره كرديم ـ يك منظومة عقيدتي و شريعت و آيين زندگي است و نيز از آنجا كه مسلمانان طي دهههاي متعدد، شمار زيادي از نظريهها و انديشهها را تجربه كردهاند و با نظامات سياسي ليبرالي ( در اسم) و سوسياليستي و كمونيستي و جمهوري و پادشاهي حكومت آشنا شدهاند، اين نظريهها و سازمانها به رغم تنوع و گوناگوني، جز فقر و عقب ماندگي و وابستگي به شرق و غرب، چيزي نيفزودند.
هيچكدام از اين رژيمها نتوانستند آنچنان قدرت نظامي براي اين امت بسازند كه وجود خود را مورد حمايت قرار دهد و از سرزمين و مقدسات و مرزهاي خود دفاع نمايد.
ملتهاي اسلامي و بويژه عربي خود را در تبعيت و زمينهاي خود را تحت اشغال نظامي مستقيم يا غير مستقيم ـ آنچنانكه در خليج [فارس] و عراق و افغانستان و پاكستان و بسياري از ديگر كشورها، جريان دارد ـ و نيز در برابر چنين واقعيت دردناك و سراپا اهانت آميز و در برابر شكنجه و تروريسم دستگاههاي اطلاعاتي كه مردم را بي هيچ ضابطهاي و تنها با خواست هيئت حاكمه مورد پيگرد قرار ميدهند، يافتند.
پس از آنكه انقلاب اسلامي در ايران موفق شد بر قدرتمندترين نيروي طاغوتي در جهان اسلام يعني رژيم مزدور و حمايت شدة شاه از سوي سازمان جاسوسي آمريكا (CIA) فايق آيد ؛ احزاب و شخصيتهاي لائيك و فكري اسلامي و مراجع ديني، توانستند اسلام را بمثابة تنها راه برون رفت امت از اين عقبماندگيها و تبعيّت و سلطه بيگانه و اشغالهاي نظامي مطرح سازند.
عملا نيز جهان اسلام شاهد پديدة دينداري و بازگشت به احكام دين و پراكنده شدن مبلغان در سرتاسر جهان بوده و همچون هر پديدة گسترده و با چنين تنوع و گسترهاي، رهبريهاي مختلفي از جنبههاي مختلف عملي، فكري، فرهنگي و مذهبي براي آن شكل گرفت و رهبريها و گروهها و سازمانهاي بي حد و حصري، تشكيل و ساماندهي شد.
همچنانكه شخصيتهاي علمايي و روحاني با انديشهها و باورهاي گاه جديدي بروز يافت ولي ديگراني نيز يافت شدند كه انديشهها و نظريهها و برنامههاي كهنه و پوسيدهاي را مطرح ساختند و انديشههاي شگفتي را از ميان صفحات كتابها، بيرون كشيدند و اينها همه در محافل اجتماعي اسلامي صورت گرفت.
اضافه بر آن، وقتي "ايالات متحده آمريكا" اين بازگشت به دين نزد مسلمانان را ديد و مشاهده كرد كه چگونه تودههاي اسلامي تحت تأثير ديدگاهها و برنامههاي ديني قرار گرفتند، به مصلحت خود ديد كه در راستاي ايجاد جمعيتها و مراكز ديني و جنبشهايي با پوشش دين و در حقيقت در جهت منافع و اهداف آمريكا بكوشد. سازمان اطلاعات آمريكا (CIA) بودجههاي ميليونها دلاري براي حمايت از اين جمعيتها و شخصيتها و جنبشها در نظر گرفت.
همچنين رژيمهاي محلي نيز كوشيدند تا با موج ايجاد شده همراهي كنند. هر يك از اين رژيمها، مجموعه متدينان و روحانيون خود را براي بهره گيري از ايشان به سود اهداف و خواستههاي خود داشته باشد. بدين ترتيب، همه چيز در هم آميخت و فرقهها و احزاب اسلامي با خود درگير شدند و غرب و "ايالات متحده آمريكا" موفق شدند از راه سازمانهاي جاسوسي خود آنچه را به "خيزش اسلامي" معروف شد، مشوش و خدشه دار سازند و آنرا به سمت و سوي افراط گرايي سوق دهند.
حقيقت آنست كه اين مشوّه سازي اگر چه به اوضاع اسلامي آسيب رساند ولي خيلي زود همه چيز روشن شد و فاسد چهرة خود را نشان داد و همه چيز آنگونه كه بود جلوهگر گرديد و باصطلاح پردهها كنار زده شد.
اي بسا مهمترين هدف سازمانهاي اطلاعاتي آمريكايي و محلي در آنسوي برچسب افراط گرايي، مشوّه جلوه ساختن چهرة جنبشهاي مقاومت و رهايي بخشي است كه از اسلام به عنوان آيين مقاومت در برابر اشغالگران و ستمگران و طاغوتها، بهره گرفتند ؛ جنبشهايي چون جنبش مقاومت در فلسطين، در "لبنان" و "عراق" و "افغانستان" و "چچن" و ديگر جنبشها در اغلب كشورهاي جهان اسلام.
بخش اعظم اين جنبشها و احزاب و گروهها، توانستند به تودههاي امت ثابت كنند كه با افراط گرايي، بسي فاصله دارند و حامل پرچم اسلام ناب محمّدي درستي هستند كه عزت و كرامت و شكوهمندي امت در دنيا و آخرت را تضمين ميكند.
"حزب الله" و "جنبش حماس" و "جهاد اسلامي" در فلسطين، از اين شمار جنبشها بودند. بدينگونه ميتوان گفت كه عنوان "افراط گرايي ديني" به مفهوم آمريكايي آن، اصطلاحي سياسي است و هدف از آن توصيف جنبشها و احزاب و گروهها و دسته جات و افرادي است كه سياستهاي ستمگرانه و طاغوتي آمريكايي را ـ كه رژيم نومحافظهكاران و در رأس آن جنايتكار جنگي جهان "جورج دبليو بوش" قرار داشت ـ و البته صرفنظر از ميزان درستي و سلامت ديدگاههاي ديني، فقهي، اعتقادي يا حركتهاي ديني ايشان ـ به چالش گرفتهاند.
افراط گرايي صرفا ديني :
ترديدي نيست كه اسلام، طي يك هزار و چهارصد و اندي سال، فرقهها و گروههايي بخود ديده كه به دشواري ميتوان آنها را يك به يك برشمرد ؛ اين فرقهها و گروهها، بر اثر تفسير و تأويلهاي مربوط به قرآن كريم يا اختلاف نظر در صحت يا عدم صحّت و ميزان صحّت و اطميناني كه از روايات و احاديث شريف نبوي مطرح شده و نيز به دليل ديدگاهها و انديشهها و عقايد مطرح شده از خارج بر دين يا آنچه اديان و عقايد ديگر به آن منتقل كردهاند، شكل گرفتهاند.
پس از گسترش جنبش ترجمه در زمان عباسيان و آگاهي از ديدگاههاي فلاسفه يونان و فلسفهها و انديشههاي ملل ديگري چون : هنديان، ايرانيان و نيز تأثير يهوديان و مسيحيان و آنچه كه به "اسراييليها" شناخته ميشود، فرقههاي فراواني مطرح شدند كه از آيين فطري و ساده اسلامي ـ كه مستقيما و آشكارا و به تعبير قرآن كريم «بلسان عربي مبين» انديشه و خرد انسان را مورد خطاب قرار ميدهد ـ منحرف شدند.
اين فرقهها يا برخي از آنها كوشيدند به همه چيز بعد فلسفي دهند و پديدهها را تأويل و تفسير كنند.
برخي از آنها نيز به تحريف متون و پيچاندن آنها در خدمت به ايدة معين يا هدف مشخصي پرداختند و براي داوري در مورد اين فرقهها و اينكه كدام يك افراطي، منحرف يا "غلوكننده" است ناگزير بايد معيارها و مقياسهاي دقيق و بدور از هوي و هوس اين و آن، در نظر گرفته شود.
شايد عبارت : "لزوم موافقت با كتاب و سنت"، معيار دقيقتر و درستتري است كه براي اظهارنظر قطعي در اين مسئله بايد بكار گرفته شود ؛ اگر چه محاكمة تاريخ فرق و مذاهب سودي ندارد ولي حمايت اسلام معاصر از انديشههاي ويرانگر و افراط گراي ـ به رغم اينكه دوران ما به دليل گسترش آگاهيها و سهولت دستيابي به دانش و آگاهي اجازة گسترش "غلو" بويژه در مورد افراد را نميدهد و عمده انديشههاي غلوآميز در گذشته مربوط به افراد بوده ـ امر واجبي است.
بهترين پاسخ به انديشههاي غلوآميز و افراطي، مطرح ساختن اسلام ناب محمّدي و اسلام دور از منافع و مزاجها و هوسهاي فردي و لحظهاي است.
اگر به دنبال مهمترين علل غلو و افراط گرايي صرفا ديني باشيم، پاسخ ما اولا جهل، ثانيا جهل و ثالثا نيز جهل و پس از آن اهداف و غرضهاي مشكوك و توطئههاي چيده شده از سوي كساني است كه در پي اهانت به دين و ويراني و نابودي آنند.
وقتي از جهل و ناداني صحبت ميكنيم مراد ما جهل به معناي عدم شناخت نيست بلكه منظور شناخت جزيي و سادهاي است كه دارندة آن حقيقت حجم دين را در مقايسه با حقيقت كامل معرفت اسلامي يعني معرفت بشريّت نسبت به دين و طبق ضوابط و معيارهاي قطعي مورد نظر علماي اعلم،نميداند.
خطر افراط گرايي ديني :
اگر افراط گرايي تنها به عرصههاي فكري يا اعتقادي محدود باشد، خطر اجتماعي آن كمتر است ولي مشكل اينجاست كه بخش اعظم فرقهها و گروههاي افراطي، تنها به محدودههاي فكري بسنده نميكنند و خيلي زود شكل عملي هم بخود ميگيرند و به صورت "تكفير" و اخراج از دين و سپس حكم به قتل و فتواي قتل مخالفان به اتهام كفر، در ميآيند. آنچه ماية تأسف است اينكه انديشههاي "تكفيري" در اين زمانة دون مايه، بازار رايجي مييابد و به تقسيم و پراكندگي در ميان امت و جامعه اسلامي و بروز دشمنيها و خصومتهاي ماندگاري ميانجامد كه به نوبة خود شرايط درگيري و جنگ ميان افراد امت واحد را فراهم ميآورد ؛ اين كار كمي نيست كه برخي فرقهها و به اصطلاح با يك حركت قلم، صدها ميليون از مسلمانان را تنها به دليل مخالفت در فهم يا تأويل، به اتهام كفر از دايرة مسلماني اخراج ميكنند، كاري كه علما و فقهاي بزرگ در گذشتة تاريخ، هرگز زير بار آن نرفته و مسلماني را با يك گناه ارتكابي يا اختلاف در تأويل، تكفير ننمودهاند.
حديث نبوي نيز گوياي آنست كه هركس به مسلماني تهمت كفر زند، گرفتار يكي از آن دو شده است يعني يا اتهام به كفر درست و بجاست و يا در صورت نادرستي قايل به آن، خود كافر ميگردد.
واقعا چرا و چگونه كسي به خود جرأت ميدهد به اين سادگي چنين اتهام خطرناكي را به مؤمني اطلاق كند؟!
افراط گرايي به معناي "غلوّ" در دين يعني افراط در عبادت يا رفتاري مذهبي به معناي تحميل بيش از حد توان بر نفس خويش. غالبا رفتاري فردي و غيرقابل گسترش است هرچند برخيها آنرا ترويج ميكنند و ميكوشند بر ديگران هم تحميل نمايند ؛ اين همان معنايي است كه در حديث پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) نيز به اين معنا مطرح شده كه كسي كه در مسايل ديني بيش از توان و طاقت، بر خويش تحميل كند نتيجة رضايت بخشي نميگيرد و او را به مسافري همراه كاروان تشبيه فرموده كه اگر شتاب گيرد سرانجام نه راهي ميپيمايد و نه توش و تواني در شتر (مركب خود) بجاي ميگذارد چون آنرا بيش از حد خسته و هلاك ميگرداند.
و در پايان : چگونگي مقابله با افراط گرايي از نظر حاكمان و عالمان
حتما بايد افراط گرايي و "غلو" را به عنوان يك اثر يا واكنش، تلقي كرد ؛ "افرط گرايي" رفتاري انساني است كه بر اساس باورهاي شكل گرفته در فرد يا گروه بروز مييابد و در حدّ خود حالت بيمارگونهاي است كه افراد يا گروهها به آن گرفتار ميآيند و اثر منفي بر روابط افراد جامعه بجاي ميگذارد.
افراط گرايي و غلو، غالبا به صورت اقدامهاي خشونت آميز تجلي مييابد و اين اقدامات، گاه مادي و گاهي نيز فكري است ؛ اگر براي تحميل باور يا عقيدهاي زور بكار گرفته شد، آنرا خشونت مادّي مينامند و اگر به "تكفير" و حكم به خروج از دين گروه يا افرادي انجامد، آنرا خشونت فكري مينامند چون چنين خشونتي را انسان مؤمن به دشواري ميتواند تحمل كند ؛ ما معتقديم كه ايستادگي در برابر افراط گرايي در ميان مسلمانان نميتواند با خشونت، زور، فشار و اجبار صورت گيرد، زيرا فشار و خشونت و اجبار و زور، به قتل و آزار بدني، مادي و اقتصادي و غيره ميانجامد و هرگز تأثيري در باورهاي فكري و عقايد ديني ندارد ؛ درطول تاريخ نيز تجربههاي فراواني در تأييد چنين نتايجي، صورت گرفته است.
فرد افراط گرا يا "غلو كننده"، باوري دارد و اين باور برخاسته از تجربة مناقشه فكري همراه با دلايل و برهانهايي است كه به او كمك كرده تا به آن باورها ـ صرفنظر از درستي يا نادرستي ـ ايمان داشته باشد بويژه كه زمينهها و محيط مناسب شكلگيري و رشد افراطگرايي، فضا يا محيطي است كه به كمي دانش و آگاهي و درك، توصيف مي گردد. لذاست كه چگونگي ابزار و وسايل برخورد با غلوّ و افراط گرايي از نظر حاكمان و عالمان، متفاوت است. حاكمان تنها در پي حفظ رژيمهاي خود و كنترل امنيت هستند و اينكار از نظر آنها تنها با ابزارهاي شناخته شدة حكومتها يعني بكارگيري خشونت و قدرت ميسّر است ؛ مقابله با خشونت و زور و بهره گيري از شيوههاي فشار مادّي و معنوي براي رويارويي با باورهايي است كه با گرايشهاي هيئت حاكمه و دستگاههاي آن، همخواني ندارد. اين شيوههاي فشار به صورت بازداشت، زندان، پيگرد و آزار و اذيت در كسب وكار از جمله اخراج از كار اداري و ... است ؛ هيئتهاي حاكمه در جهان اسلام از همة اين شيوهها و وسايل در مقابله با دشمنان و مخالفان خود و از جمله اين افراط گرايان، سود ميجويند.
ولي اين ابزارها و شيوهها در عرصه تغيير باورها و انديشهها، سودي ندارند و بيشتر درگيريها را سختتر و باورها را ريشهدارتر ميسازند و افراط گرايان را به قربانيان و شهدايي تبديل ميكنند كه به اعطاي نوعي قداست و احترام به آنان هم ميانجامد.
متأسفانه مقامات حاكم در بيشتر كشورهاي جهان اسلام، ميان مخالفان فكري و جنايتكاران و مجرمان، تفاوتي قايل نميشوند حال آنكه قاعدتا، مخالفان فكري را نبايد تحت تعقيب و آزار قرار داد و كسي كه اعمال مجرمانه انجام ميدهد بايد ـ البته با حكم قضايي و نه بر اساس ادارة اطلاعاتي ـ پليسي ـ آنچنانكه در رژيمهاي ديكتاتوري و طاغوتي صورت ميگيرد ـ مجازات گردد.
ولي عالمان، براي مقابله با "غلوّ" و افراط گرايي، بيشتر بر دانش و نشر و بيان آن يعني همان "امر به معروف و نهي از منكر" به بهترين شيوهها، تكيه ميكنند. و اگر عالم حقيقي نباشد و از حجّت و استدلال قوي و قدرت اقناع برخوردار نباشد، نميتواند اينكار را انجام دهد ؛ از قديم نيز گفته شده كه "امر به معروف و نهي از منكر"، نيازمند سه چيز است :
پيش از آن دانش و همراه با آن بردباري و پس از آن شكيبايي. زيرا وقتي جاهل، معروف را از منكر، كارهاي شايسته را از كارهاي ناشايست و زشت، تشخيص ندهد، چگونه ميخواهد فرمان به چيزي دهد كه آنرا نميشناسد ؛ بردباري نيز از آنروست كه فرد احمق و خشمگين، برخوردهاي تندي ميكند و مخاطبانش هرگز به وي توجهي نميكنند و شكيبايي نيز از آنروست كه واكنش مردم به "امر به معروف و نهي از منكر" و تأثير آن، غالبا به كندي صورت ميگيرد و مدتها طول ميكشد تا اثر آن نمايان گردد.
متأسفانه ما با علماي واقعي بسيار اندكي روبرو هستيم حال آنكه بخش اعظم كساني كه به امر به معروف ميپردازند، با عالم به معناي حقيقي فاصلهها دارند ؛ آنها علماي كوتولهاي با انديشههاي سطحي هستند و از فهم و درك عمق شريعت و دين، واقعا بدورند و تمام علم و دانش آنها به برخي محفوظات و متون، محدود ميشود لذا نبايد چنين كساني، به مقابلة علمي با ديگران بپردازند به همين دليل، بسياري ترجيح ميدهند كه مقامات حاكمه خود عهده دار مقابله با افراط گرايي و "غلوّ" ـ و به شيوهها و روشهاي پيش گفته ـ بپردازند ؛ چنين كساني هم پيمان مقامات هستند و به عنوان عالم، خود را دراختيار مقامات قرار ميدهند.
در پايان حتما بايد يادآوري گردد كه "غلوّ" و افراط گرايي به هر قدرت و قوّتي در يك فاصله زماني معيّن و بنابر شرايط و حوادث مشخصي برسد، ديري نخواهد پاييد كه سرانجام رنگ ميبازد و اثرش محدود ميماند و تنها در گسترة تاريخ يا در موزة انديشهها ـ اگر فرصت تدوين بيابد ـ باقي خواهد ماند.
لذاست كه "غلوّ" و افراط گرايي، بويژه اگر امّت بداند چگونه با آن مقابله كند، داراي خطرات آني، نيست.
اين بسيار خطرناك است كه افراد مخالف فكري يا فقهي با خود را افراط گرا بناميم زيرا اختلاف در چارچوب ضوابط معتبر، امري طبيعي و بهداشتي است و خداوند متعال نيز خلق را متنوّع و متمايز آفريده است. والحمدلله ربّ العالمين.
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ "سنن ابن ماجه" (10/659) ، "الدارقطنی" نيز آنرا روايت كرده است (4/170).
2ـ "سنن امام احمد" (5/266 ـ 6/116 ، 233).
3ـ "صحيح البخاری" (1/89) ، "سنن ابوداود" (1/103) ؛ ("داراحياء السنة النبوة").
4ـ "مسند الامام احمد" (5/69 شماره 6126) ، "مختصر صحيح مسلم" (صفحه 412 شمارة 1546).
5 ـ "فتح البحاری" (10/643 شماره 6126) ، "مختصر صحيح مسلم" (صفحه 412 شماره 1546).
1ـ "سيد عويس" : "الحركات الدينية المتطوفة" (جنبش دينی افراطی) المركز القومی للبحوث الاجتماعية و الخباثية" ـ 1982.
2ـ "سمير احمد نعيم" ، "محددات التطوف الدينی فی مصر" (مشخصه های افراط گرایی دينی در مصر) ، مجله المستقبل العربی ، شماره 131 / 1990.
3ـ "حارث سليمان الفاروقی" ، (المعجم القانونی) ، دارالنشر الليبية ـ طرابلس ـ 1962م.
4ـ "قاموس السياسة المعاصرة" ـ مكتبة ليبيا ـ 1975 ، انتشارات انگليسی وهبة.
1ـ "سعيد محمد نصر" ، التطرّف و الاعتدال فی ضوء السمات الشخصية للفرد (افراط گرایی و اعتدال در پرتو ويژگیهای شخصی فردی) ، دانشگاه عين شمس ، 1979م.
2ـ "محمد عبدالقادر الطيب" استبيان العدائيه و اتجاهها ، دارالمعارف ـ القاهرة 1984.
1ـ نگاه كنيد به كتاب : "الدكتور عدلی علی ابوطاحون" : سوسيو لوجيا التطرف الدينی ،جذور و مظاهر التطرف الدينی بين اتباع الديانات السماوية مع دراسة للواقع المصری" (جامعه شناسی افراط گرایی دينی : ريشهها و نمودهای افراط گرایی دينی در ميان پيروان اديان آسمانی با تكيه بر مطالعه جامعه مصر) از انتشارات المكتب الجامعی الحديث ، الازاريطة ـ الاسكندرية مصر. تلفاكس 4843789 ، سال 1999م.
1ـ همان منبع ، صفحۀ 474.
1ـ همان منبع ، صفحه 474.
1ـ همان منبع ، صفحه 474.
2ـ "دكتر ثروت اسحاق" (المهمشوّن من الفئات الدنيا فی القوی العاملة) (به حاشيه راندههای گروههای پايين نيروهای زحمتكش) (المركز القومی للبحوث الاجتماعيه و الجنائية) ، 1987م.
1ـ نگاه كنيد به كتاب پيش گفتۀ "عدلی ابوطاحون" ، صفحه 479.
1ـ نگاه كنيد به : "دكتر عدلی ابوطاحون" ، همان منبع ، صفحات : 190 به بعد.
2ـ همان منبع.
1ـ "مقارنة الاديان ـ المسيحية" (مقايسۀ اديان ـ مسيحيت) ، مكتبة النهضة العربية ، چاپ چهارم ، سال 1984م.
1ـ "سبئية" ، فرقهای منتسب به "عبدالله بن سبأ" مشهور به "ابن السوداء" هستند. او يهودی اهل "صنعاء" بود كه در زمان عثمان ، اسلام آورد. شيفتة مناقشهها و بحثهای دينی بود و در سرزمينهای اسلامی به گشت و گذار میپرداخت و میكوشيد انديشههای گمراهآميز خود را در هر جایی منتشر سازد. از "حجاز" آغاز كرد و به "بصره" و كوفه و سپس "شام" رفت. پس از آنكه مردم "شام" او را بيرون كردند به "مصر" رفت. او از كسانی بود كه مردم را عليه "عثمان بن عفان" (رضی) تحريك كرد و گفته میشود مصریها تحت تأثير فراخوان وی قرار گرفتند و در شورش عليه خليفۀ سوم شركت كردند. "سبئية" بدعت خود را در زمان حضرت علی (عليه السلام) برملا ساختند. وقتی "عبدالله بن سبأ" عشق خود را به "حضرت علی" (عليهالسلام) اظهار داشت آن حضرت او را به خود نزديك ساخت ولی هنگامی كه بر بدعتهای وی واقف گشت ، در صدد قتل وی برآمد ولی "ابن عباس" او را از اينكار نهی كرد و گفت : اگر او را بكشی ، يارانت با تو از در مخالفت در خواهند آمد و چون [حضرت علی عليهالسلام] از فتنه هراس داشت ، او را به "مدائن" تبعيد كرد. در آنجا ، عوام الناس پس از شهادت حضرت علی (عليه السلام) گرد او جمع شدند ؛ "شهرستانی" يادآور شده كه اين فرقه ، از فرقههای افراطیای است كه بدعت و گمراهی را با خود آوردند و ....
1ـ "عدلی ابوطاحون" ، همان منبع ، صفحه 303.