رهنمودهای قرآن کریم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پویایی و حرکت انسانها جهت تکوین تمدن اسلامی
رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پويايي و حرکت انسانها جهت تکوين تمدن اسلامي
شيما عابدين نسب[1]
چکيده:
هدف اسلام بيداري و زنده شدن حقيقي انسانها (الأنفال/24) و حرکت آنها به سمت خداست و اين حرکت روحي و فکري همان تخلق به اخلاق الله است و قرار است انسان به عنوان عاليترين و کاملترين مخلوق و خليفه الهي خداگونه شود تا به مرز سعادتمندي، کمال، پيشرفت و تمدن سازي نائل آيد.
تمدن سازي عبارت است از حرکت و جهت. هر حرکتي از نظر اسلام تمدن نيست چرا که ممکن است منجر به آباداني و عمران شود ولي خود يک مفسده باشد. در نتيجه مرز بين تمدن سازي و تمدنسازي اسلامي در همين نکته لطيف نهفته است. در رهنمودهاي قرآن کريم علاوه بر لزوم پويايي و حرکت انسانها، جهت حرکت آنها نيز مشخص شده است و راهي که خداوند متعال آن را براي بشر برگزيده، مسير توحيدي و صراط مستقيم است. (الفاتحه/6)، (يس/61) همان شاه راهي که مخصوص الله مي باشد، خدايي که هر آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست. (الشوري/53)
استقرار پايدار تمدن اسلامي بر مبناي طرح قرآني در گرو شناخت و تبيين مباني نظري و فکري آن از جمله حفظ کرامت انسان، خردورزي، تلاش مستمر علمي، طاغوتزدايي و انحصار خشيت الهي است. مقاله حاضر، به استخراج رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پويايي و حرکت انسانها جهت تکوين تمدن اسلامي ميپردازد و هر يک از اين تعاليم را مورد مداقه و تجزيه و تحليل قرار خواهد داد.
بيان مسأله:
شناخت وضع موجود و درک عميق نسبت به فرهنگ ها و جوامع مختلف هر مسلمان متعهدي را در جهت ساخت آيندهاي براي پيروزي حق بر باطل و زيبايي بر زشتي هدايت و راهنمايي مي کند. يکي از شاخصههاي مهم تمدنسازي اسلامي، علاوه بر لزوم حرکت و پويايي انسانها، جهتي است که به سمت آن حرکت مي کنند. در آموزههاي قرآن کريم هر حرکتي که منجر به آباداني، عمران، پيشرفت و توسعه شود، لزوما ممدوح نيست و ممکن است خود يک مفسده باشد. (يونس/88)
در نگرش قرآني بين مفهوم فرهنگ و تمدن رابطه معقولي برقرار است و سير تکاملي تمدن نيز از منطق خاصي برخوردار است. فرهنگ، تبلور فکر بشري است که منجر به شکلگيري و پيشرفت تمدن ميگردد و تحت شرايط جغرافيايي و اجتماعي تمدن خاص خود را ميآفريند. تمدن زاييده فرهنگ است و فرهنگ نقش اساسي در پايداري تمدن دارد و مبنا و زير بناي آن محسوب ميشود.
اگر فرهنگ ايستا باشد، تمدني خلق نميشود و دامنه حرکت انسانها به اندازه آرمانشان ميباشد. در تمدن اسلامي از آن جا که جهت توحيدي است، حرکت نيز توحيدي و بسيار والا خواهد بود.
در اين مقاله برآنيم تا با تحليل آموزه هاي قرآن کريم و نهج البلاغه مباني و اصول پويايي انديشه جهت تکوين تمدن اسلامي را استخراج نموده و با نگاهي جامع و عميق گامي فراسوي تمدن سازي نوين اسلامي برداريم.
رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در جهت پويايي و حرکت انسان ها جهت تکوين تمدن اسلامي به شرح ذيل ميباشد.
1- بيداري و حرکت انسانها در مسير فطرت
براي از قوه به فعل در آمدن قواي انساني که يکي از مهمترينشان پويايي و حرکت انسانها و در ادامه آن تمدنسازي است، احياي انسانها ضروري است. با احيا شدن انسان، در واقع حرکت او آغاز ميگردد. حيات معنوي انسان، همان حرکت او به سمت خوبيهاست.
به عبارت ديگر، اولين گام براي رسيدن به الله حرکت است. وقتي انسان حرکت کرد، تازه به اصطلاح قرآني آن، حي شده و پيش از آن ميت بوده است. در نتيجه تفکر جرقهاي است براي احياي انسانها و خارج شدن آنها از ظلمات به سوي نور. به همين جهت انسانهاي متفکر جامد و خمود نيستند، بلکه پويا و در حال حرکت هستند و نتيجه اين حرکت چيزي جز خلاقيت نخواهد بود.
در قرآن کريم، استجابت دعوت الهي و دعوت پيامبران است که به انسان زندگي و حيات ميبخشد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (الأنفال/24) و قبل از آن انسان ميت است و اين دو انسان (ميت و حي) هرگز باهم برابر نيستند «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا». (الأنعام/122)
علامه طباطبايي در مورد واژه "حيات" از منظر قرآن کريم مينويسد: «انسان يكى از موجودات زنده است. مانند همه موجودات مجهز به سلاحى است كه زندگى معنوى او را كه حقيقت وجود او است، تأمين كند. همانطورى كه تمامى انواع موجودات مسلح به سلاحى كه حافظ وجود و بقايشان باشد، هستند. سلاح انسانى همين اراده و اختيار او است كه خيرات و منافع او را از شرور و مضارش مشخص نموده و او را به آن يكى سوق و از اين يكى زنهار مىدهد.
اگر انسان از راه راستى كه فطرتش او را به آن دعوت نموده و هدايت الهى به سوى آن سوقش مىدهد، منحرف شود قطعا لوازم سعادت زندگى را از دست داده است. يعنى در علم نافع و عمل صالح كوتاهى كرده و با گرائيدن به سوى جهل و فساد، اراده آزاد و عمل نافع خود را به مردگان ملحق كرده، و ديگر زنده به آن زندگى نمىشود؛ مگر اينكه علم حق و عمل حق را دوباره كسب كند، و اين آن معنايى است كه آيه مورد بحث به آن اشاره نموده است.» (طباطبايي/1417/9/42-44)
در تبيين مفهوم حيات حقيقي و معنوي انسانها و حرکت و تلاش آنها ميتوان گفت در ديدگاه اسلام، علاوه بر حرکت و تفکر انسانها، جهت حرکت نيز بسيار حائز اهميت است. يک متفکر خلاق براي سيرابشدن، نياز به آب دارد و نه سراب. خيلي از انسانها به اشتباه براي رفع عطششان به جاي آب به دنبال سراب ميروند و آرمانهاي بزرگتر را فداي آرمانهايي کوچکتر ميکنند.
خداوند متعال در وصف کافران و يا به تعبير ديگر سرپوشگذاران بر روي نداي دروني و فطرت انساني، اعمالشان را به سراب تشبيه نموده است. «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ» (النور/39).
اميرمؤمنان انسانهاي به ظاهر زنده ولي دل مرده را اين چنين توصيف مينمايد: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» (نهجالبلاغه/خطبه87).
امام علي -عليه السلام- در باب احياي انسانها و مذمت بيعقلي فرموده است: «أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا أَشُهُودٌ كَغُيَّاب» (نهجالبلاغه، خطبه 97).
عبارات فوق بيانگر اين حقيقت است که با استجابت دعوت الهي و در سايه هدايت پيامبران، بيداري انسانها صورت ميگيرد.
مولاي متقيان انسان را برتر از آن ميداند که به پر کردن شکم خويش مشغول بوده و از هدف متعالي انساني بازماند، ايشان در نامهاي ميفرمايد: «فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا... أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ» (نهجالبلاغه/ نامه 45).
از آن جا که پويايي حرکت و خلاقيت که زمينه ساز تمدنسازي است يک امر فطري و سرشتي همراه و همگام با ساير ويژگيهاي فطري انسان است، به همين جهت هر چقدر حرکت انسان در جهت فطرت خدادادي خويش باشد، خلاقتر خواهد شد.
به عبارت ديگر هر چقدر انسانها بتوانند در مسير فطرت خويش قدم بردارند به خلاقيت که يکي از اين منزلگاههاست، زودتر دست مييابند. براي مثال کنجکاوي يکي از طبيعتهاي فطري انسان است، هر چقدر انسانها کنجکاوتر باشند، خلاقتر هم ميشوند. يعني تمام اجزاء منظومه فطرت انسان در حال کمک به يکديگرند. فقط کافيست انسان هر چه بيشتر منطبق بر منظومه فطرت خويش عمل کند.
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد راه سعادت و علم و عملى كه منتهى به آن مىشود بر هيچ انسانى پوشيده و مخفى نيست، و هر انسانى به فطرت خود مىفهمد كه چه معارفى را بايد معتقد باشد و چه كارهايى را بايد بكند.
خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» (الروم/30) و در سوره" أعلى" مىفرمايد: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى(2) وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى(3)... فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى(9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى(10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى» (الأعلي/5-11) و در سوره شمس مىفرمايد: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (الشمس/7-10).
گاهى مىشود كه انسان در اعتقاد و يا عملش از طريق حق منحرف شده و دچار اشتباه مىگردد، ليكن اين خطا و اشتباه مستند به فطرت انسانى او و هدايت الهى نيست، بلكه به خاطر اين است كه او خودش عقل خود را دزديده و در اثر پيروى هواى نفس و تسويلات جنود شيطان راه رشد خود را گم كرده است، هم چنان كه قرآن فرموده: «اِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى» (النجم/23) و نيز فرموده: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» (الجاثية/22).
پس اين امور و علم و عملى كه فطرت انسانى انسان را بسوى آن دعوت مىكند لوازم زندگى سعيد انسانى و آن زندگى است كه جا دارد نامش را زندگى گذاشت و چنين زندگى به چنين علم و عملى نيازمند است هم چنان كه چنين علم و عمل مستلزم چنان زندگى است، و زندگى را از اينكه دچار منافيات شده و در نتيجه اثرش خنثى گردد حفظ نموده و دوباره به مسير اولش باز مىگرداند.
فطرت از سنخ هستي است و همان دين شکوفا شده است. زيرا فطرت هر راهي را نميطلبد و به هر سمتي حرکت نميکند بلکه در راه خاص و به سمت کمال لايزال در حرکت است؛ آن راه مشخص که انسان را به هدف متعالي ميرساند همان دين الهي است و سرشت انسان نيز همين دين الهي را ميجويد. (جوادي آملي/1389)
2- خردورزي
تفکر و تعقل، اساس ديانت اسلامي و لازمه پويايي انديشه و تمدنسازي ميباشد. پيامبر اکرم -صلي الله عليه و آله و سلم- يک ساعت تفکر را بهتر از يک سال عبادت ميداند. امام علي-عليه السلام- تفکر را برترين عبادت و تفکر در ملکوت آسمانها و زمين را عبادت مخلصان دانسته است ، چرا که «مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ» (نهجالبلاغه، نامه 31)، تفکر باعث آگاهي و بصيرت انسان شده و جهانبيني صحيحي به او عطا مينمايد.
هدف دعوت انبيا، چيزي جز تفکر و انديشهورزي نيست: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنىَ وَ فُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِكمُ مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَينْ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيدٍ». (سبأ/46)
عدم تفکر مادر و منشأ عذاب دوزخ است. در سوره ملک عدم تعقل را مادر و منشا عذاب دوزخ معرفي ميکند: «وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فىِ أَصحَابِ السَّعِيرِ(10) فَاعْترَفُواْ بِذَنبهِمْ فَسُحْقًا لّأِصْحَابِ السَّعِير» (الملک/10-11) تعبير مفرد "بذنبهم" به جاي جمع "بذنوبهم" نشان ميدهد عدم تعقل از نظر قرآن، گناه اساسي و منشأ گناهان ديگر است.
در قرآن کريم برترين مؤمنان «اولوا الألباب» معرفي شدهاند «يُؤْتىِ الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيرًا كَثِيرًا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَاب» (البقره/269) کساني که عميقترين فهم و درک از حقايق دنيا و آخرت و ملک و ملکوت را دارا هستند.
«" ألباب" جمع" لبّ" به معنى" مغز" است و از آنجا كه مغز هر چيز بهترين و اساسىترين قسمت آن است به" عقل" و" خرد"" لبّ" گفته مىشود. اين جمله مىگويد: تنها صاحبان عقل و خرد اين حقايق را حفظ مىكنند و به ياد مىآورند و از آن بهرهمند مىشوند اگر چه همه افراد (جز مجانين و ديوانگان) صاحب عقلاند اما اولوا الالباب به همه آنها گفته نمىشود. بلكه منظور آنهايى هستند كه عقل و خرد خود را به كار مىگيرند و در پرتو اين چراغ پر فروغ، راه زندگى و سعادت را مىيابند.» (مکارم شيرازي/ 1374)
در سوره أنفال، بدترين جنبندگان نزد خداوند متعال، افراد فاقد تعقل و کافر معرفي ميباشند «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُون» (الأنفال/22) و «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُون». (الأنفال/55)
با ملاحظه اين دو آيه شريفه، مشخص ميشود عدم تعقل منجر به عدم ايمان و رسوخ کفر ميگردد. در سوره حجرات، اکثر بيادبان فاقد تعقل به حساب آمدهاند «إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاءِ الحُجُرَاتِ أَكْثرُهُمْ لَا يَعْقِلُون» (الحجرات/4)
آيه شريفه نشان ميدهد: از آثار تعقل، ظهور ادب است. مکارم شيرازي مينويسد: «اصولا هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مىرود بر ادب او افزوده مىشود، زيرا "ارزشها" و" ضد ارزشها" را بهتر درك مىكند، و به همين دليل بيادبى هميشه نشانه بىخردى است، يا به تعبير ديگر بى ادبى كار حيوان و ادب کار انسان است. تعبير به" أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ" (غالب آنها نمىفهمند) يا به خاطر اين است كه اكثر در لغت عرب گاه به معنى" همه" مىآيد، كه براى رعايت احتياط و ادب اين تعبير را به كار مىبرند كه حتى اگر يك نفر مستثنى بوده باشد حق او ضايع نشود، گويى خداوند با اين تعبير مىفرمايد: من كه پروردگار شما هستم و به همه چيز احاطه علمى دارم به هنگام سخن گفتن رعايت آداب مىكنم، پس شما چرا رعايت نمىكنيد و يا اينكه به راستى در ميان آنها افراد عاقلى بودهاند كه روى عدم توجه و يا عادت هميشگى صدا را بلند مىكردند، قرآن از اين طريق به آنها هشدار مىدهد كه عقل و فكر خود را به كار گيرند، و ادب را فراموش نكنند.» (مکارم شيرازي/1374)
امام -عليه السلام- در تبيين ويژگي انسان سالک الي الله، که از نمونههاي بارز انسانهاي خودباور و به تعبير درستتر آن خداباورند، ميفرمايد: « قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَه» (نهجالبلاغه/خطبه 220).
در نهج البلاغه امام -عليه السلام- همواره در سخنان خود بر استفاده انسان از قوه تعقل در تمام مراحل زندگي و بيان و فهم مطالب از طريق استدلال متقن، محکم و عقلپسند تأکيد دارد و ميفرمايد: «لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا وَ لَا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ» (نهجالبلاغه/حکمت 281).
در عين حال براي نهادينه شدن تفکر خلاق، نيازمند مؤلفههاي ديگري چون تدبير ميباشيم. از آنجا که توقف در ظاهر و غفلت از پيامد و نينديشيدن در فرجام کارها، انسان را از سير به سوي کمال و در نتيجه تفکر خلاق باز ميدارد؛ در تربيت ديني، تعقل همراه با تدبير معنا پيدا ميکند. تدبير بدين معنا که انسان در ظواهر کارها توقف نکند و در فرجام آنها بينديشد و پايان کار را بنگرد؛ زيرا يکي از راههايي که ميتوان با آن نيروي عقل را تقويت کرد اين است که انسان در مورد هر کاري، اطراف و جوانب آن را خوب بررسي نموده و در آثار و نتايج خوب يا بد آن، انديشه و تأمل کند؛ بر پايه اين مبنا يکي از ويژگيهاي ممتازي که حضرت علي -عليه السلام- براي تفکر انتقادي مطرح ميسازد، تعقل همراه با تدبير است. اهميت تدبير به گونهاي است که ايشان چاره کارها را به رأي و رأي را به فکر و تأمل باز ميگرداند آنجا که ميفرمايد: «التَّدبِيرُ بِالرَّأي وَ الرَّأي بِالفِکرِ». (تميمي آمدي/1366/56)
عقل شکوفا شده، غربالکننده حق از باطل است و قدرت شخيص خير و منفعت را دارد آنچنان که اميرمؤمنان خردورزي را راه شناخت انحطاط از تکامل معرفي نموده است: «كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ» (نهج البلاغه، حکمت 421) و نيز در جاي ديگر آن را وسيله نجات معرفي نموده است: «مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلًا إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا» (نهج البلاغه، حکمت، 407).
در احاديث عقل در بدن، همانند چراغ در وسط خانه دانسته شده است «مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْتِ». (حويزي/1415/1/76)
بنا بر آيات قرآن کريم ترجيح خير آخرت بر دنياي فاني در شرايط تعارض براي اهل تقوا، شرط عقل است «وَ لَدَارُ الاَخِرَةِ خَيرْ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْاْ أَفَلَا تَعْقِلُون» (يوسف/109) و همچنين تعقل مستقل، نيازمند پيشينه علمي مناسب، پيرامون موضوع مورد تعقل است «وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُون» (العنکبوت/43).
در سوره فرقان در تبيين کارکرد عقل آمده است: «أَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً(43) أَمْ تحسَبُ أَنَّ أَكْثرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كاَلْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» (الفرقان/43-44)
تشبيه هواپرستان فاقد تعقل، به چهارپايان تابع و اسير غرائز، شأن عقل را در کنترل و مهار نفس و تبعيت از مقتضاي حق را تذکر ميدهد.
از اين رو، فرمان به مبارزه با اميال افسار گسيخته، توسط عقل مورد تأکيد است «وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِك» (نهجالبلاغه/حکمت 424).
از منظر قرآن، تفكر و تعقل با تبيين اطلاعات صورت ميگيرد. فكر آن گونه كوشش از آدمي است كه در مواجههي او با حيرت صورت ميگيرد چه اين حيرت انسان را به آب برساند يا سراب. و يا اينكه فراتر از آنها، معما و حيرت آدمي، پردهاي افكنده شده بر رازي باشند كه با كنار رفتن آن، بصيرت در انسان ايجاد شود.
بر اساس آموزههاي قرآني، آدميان همگي توان انديشهورزي دارند «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُواْ فىِ أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى» (الروم/8) و اگر مذمتي در مورد بي خردي عدهاي در قرآن ديده ميشود به دليل عدم تفكرشان نيست بلكه به دليل نداشتن جهتي معين در تفكر است.
اگر شاهباز انديشه آزاد باشد كه در هر عرصهاي به پرواز درآيد و بر فراز قله اطلاعات محض فرود آيد از ديد كتاب آسماني نه تنها هنري به حساب نميآيد كه در خور ستايش باشد اي بسا كه در خور نكوهش قرار گيرد: «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ(18)فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ(19)ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ». (المدثر/18-20)
اين مطلب خود بيانگر اين حقيقت است كه تفكر محض، مطلوبيت ذاتي ندارد و بلكه آنچه مطلوب است تفكر هدايت شده است و اين معنا (تفكر هدايت شده ) مترادف و همسنگ تعقل در قرآن است و ويژگي اين هدايت، از معناي عقل در قرآن قابل استنباط است چرا كه عقل در قرآن با مفهوم بازدارندگي و كنترل مفيد همراه است همان گونه كه واژه متضاد آن يعني جهل، حاكي از عمل ناسنجيده و بي گدار به آب زدن است. و اگر جهالت در آيه «مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءًا بجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم» (الأنعام/54) به معناي ناداني در نظر گرفته شود، با اين مشكل مواجه خواهيم بود كه چرا فرد موردنظر به توبه فراخوانده شده است، در صورتي كه عمل از روي ناداني را نميتوان خطا يا گناه محسوب نمود، اما اگر جهالت را به معناي عمل ناسنجيده در نظر بگيريم كه فرد مثلاً به سبب هجوم خصم يا جذبه شهوت يا شتابگري به آن دچار مي شود، در اين صورت ضرورت توبه و اصلاح هردو قابل فهم خواهند بود. (طباطبايي/1417/7/105)
از طرف ديگر تبيين اطلاعات توسط عقل همان تأمل در اطلاعات به دست آمده و ايجاد سؤال در برابر آموختههاي ديروز و امروز است لذا نظام تربيتي مبتني بر تبيين و تحليل اطلاعات همان اكتشافي كردن تربيت است. تربيت و تعليم اكتشافي، فهميدن را به جاي فهماندن مبنا قرار ميدهد و در اين نوع از نظام تربيتي است كه آموزش شكل فعال و خلاق به خود ميگيرد و هنر معلم در آن طرح سؤال هاي خوب و نيز ايجاد بستر براي فعال كردن ذهن مخاطب و قراردادن متربي در فضاي«ابهام» و «حيرت» است نه پاسخ دادن به همه سؤال ها و مسأله ها.
بر اساس نظام تربيتي مبتني بر تحليل اطلاعات، تربيت يك طرح بيروني نخواهد بود كه با عجله و شتاب به ذهن متعلم القاي اطلاعات شود. فراگير علم نه بر اساس انفعال كه بر اساس فعال بودن و به جاي كسب معلومات كشف معلومات ميكند و لازمه اين گونه تربيت، نقدپذير انگاشتن اقوال و مدعاهاي ديگران است و ديگر جايي براي تعليم و تربيت قالبي در اين نوع از روش و نظام تربيتي باقي نميماند. (باقري/1386)
اساسا زماني ميتوان روش آموزش تحليل اطلاعات و تبيين معلومات و تفکر انتقادي و خلاق را در تعليم و تربيت مطرح ساخت که نوع نگاه ما به انسان اينگونه نباشد که او را شيء تلقي کنيم و تربيت او را هم صنعت و صناعت بپنداريم. اگر چنين اصلاحي از برداشت ما به انسان صورت گرفت آموزش کودکان با ملاحظه اين نکته مهم خواهد بود که کودک ظرف نيست و آموزش پرکردن ظرف نيست. لذا اگر بخواهيم رشد تفکر يا قوه انديشهورزي کودک را افزايش دهيم بايد تفکر همگرا و قالبپذير را به تفکر واگرا و قالبساز تبديل کنيم. در تفکر همگرا، ذهن پاسخمدار بار ميآيد ولي در تفکر واگرا ذهن مسألهمدار است. در اولي تفکر بيروني وي در دومي خود انگيخته، دروني و جوشنده است. اين معنا همان مفهوم تعقل واگرا در آموزههاي قرآني و نهج البلاغه ميباشد.
3- حفظ کرامت انساني
يکي از مباني و ارکان تمدن سازي اسلامي حفظ کرامت انساني است. آدمي صرف نظر از اين که متعلق به چه جامعهاي باشد، از ويژگيهاي بنياديني برخوردار است. يکي از اين ويژگيها کرامت انساني است. اعتقاد به کرامت و عزت نفس انسانها، تأثير مستقيمي در ايجاد اعتماد به نفس، حس خود ارزشمندي، اجتناب از کارهاي پست و ... که همگي از لوازم مورد نياز براي پويايي فکر و يکي از مباني نظري تمدن سازي از منظر اسلام محسوب ميشود.
قرآن کريم بر حفظ شخصيت و کرامت افراد بسيار تأکيد دارد و توجه نمودن به اين امر موجب پرورش تفکر خلاق و رشد و شکوفايي استعدادهاي آدمي ميگردد. به عبارت ديگر حفظ عزت نفس انسانها سبب شده تا هر شخص قدر و منزلت خويش را بداند، به خودباوري رسيده، و اين حس خود ارزشمندي او را براي رسيدن به کمال و موفقيتها مساعدت نموده و از انجام کارهاي ناشايست که در جايگاه انساني نيست، دور نمايد؛ يعني شخصيت دادن به انسانها خود راهي براي هدايت آنهاست.
خداوند متعال ميفرمايد: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي کَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» (الإسراء/70)
يكى از طرق تربيت و هدايت، همان دادن شخصيت به افراد است، قرآن مجيد به دنبال بحثهايى كه مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت، در اين جا به بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مىپردازد، تا با توجه به اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى ناچيزى نفروشد. (مکارم شيرازي/1374)
مولاي متقيان در نامهاي خطاب به مالک اشتر ضمن ارائه راهکارهاي رسيدن جامعه به سعادت و کرامت، به او سفارش ميکند که کرامت انسانها (چه مسلمان و چه غير مسلمان) را به گونهاي پاس دار که دوست داري با تو چنان برخورد شود «وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْق». (نهجالبلاغه/نامه 53)
امام علي -عليه السلام- ارزش انسان را به حدي بالا و والا معرفي ميکند که حتي تمام دنيا هم نميتواند قيمت او باشد. «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا». (نهجالبلاغه/حکمت456) آن بزرگوار در بياني ديگر فرمود «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ». (نهجالبلاغه/حکمت449)
يکي از نمودهاي مهم سربلندي و کرامت انسان بهرهوري صحيح از نعمتهاي دنيايي و آخرتي خداست که زمينه رسيدن انسان به آن نعمتها فقط پذيرش هدايت الهي است. گرچه اکثر مردم از پذيرش آن غفلت نموده و همه نعمتها را از دست داده و تنها به دنياي زودگذر دل بستهاند. چنان که امام علي –عليه السلام- در نيايش عارفانه فرموده است: «سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً بِحُسْنِ بَلَائِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ خَلَقْتَ دَاراً وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا فَلَا الدَّاعِيَ أَجَابُوا وَ لَا فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا وَ لَا إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اشْتَاقُوا». (نهجالبلاغه/خطبه109)
شناخت کرامت انسان، شامل جنبه هاي وجودي و ذاتي و جنبه هاي نگهداري، تقويت و تعالي دارد؛ به عبارت ديگر، شناخت بايدها و نبايدها براي پاس داشت کرامت انسان به شناخت استعدادها و داشته هاي او وابسته است. درست است که در قرآن آيات فراواني راه هاي رسيدن به کمال هويتي انسان و قوس صعود را نشان داده؛ اما آيات ديگري هم از اصالت، شرافت و بزرگي جايگاه انسان سخن گفته و براساس آن لوازمي را مترتب ساخته و اين منزلت ذاتي و وجودي آثار و حقوق را براي انسان ايجاد کرده است. از آن جمله که اين ارزش به همه انسان ها، صرف نظر از نژاد، عقيده، مذهب و گرايش سياسي فرهنگي و جغرافيايي مربوط است. از آن جمله، همان گونه که در نهاد او اراده و اختيار قرار داده، در بيرون آزادي، ايجاد شرايط و فرصت انتخاب را براي همه قرار داده است. بنابراين کرامت انسان در قرآن، تنها شناسايي حقيقت وجودي انسان نيست، شناخت حقوق و بايدها و نبايدهاي اجتماعي و فرهنگي او نيز هست. پذيرفتن شخصيت، استعداد و مجموعه بايدها و نبايدها در حق چنين موجودي است، چنان که پذيرفتن اراده و اختيار، توصيفي از مجموعه اي از اصول و راهکارها در شکل برخورد با وي در حوزة تربيتي، اجتماعي و سياسي است. (ايازي/1380)
قرآن کريم نگرش جامعه اشرافي و طبقاتي را به موضوع دينباوري افراد عادي اين گونه بيان ميکند: «قَالُواْ أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ» (الشعراء/111)
مقصود مردم از اينكه به نوح عليه السلام گفتند: پيروان تو افراد پست هستند، اين بوده كه شغل پست و كارهاى كوچك دارن و لذا آن جناب پاسخشان داد به اينكه «وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (الشعراء/112) و ظاهرا قوم نوح -عليه السلام- ملاك شرافت و کرامت را اموال و فرزندان و پيروان بيشتر مىدانستند، همچنان كه از دعاى نوح -عليه السلام- كه عرضه داشت «رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً» (نوح/21)، اين معنا به خوبى بر مىآيد، يعنى استفاده مىشود كه مرادشان از ارذلون، بردگان و فقراء و صاحبان مشاغل پست و خلاصه كسانى است كه اشراف و اعيانشان ايشان را سفله و فرومايه مىخواندند و از مجالست و معاشرت با آنان ننگ داشتند. (طباطبايي/1417)
سيد قطب نيز منظور از «الْأَرْذَلُونَ» را فقراء ميداند. اين نوع نگرشهاي طبقاتي و رفتارهاي تعصبآلود با کرامت و عزت انسانها سازگاري ندارد و اديان الهي با محو اين قبيل دستهبنديها، عزت و کرامت افراد سرکوب شده را به آنها باز ميگرداند. (سيد قطب/1412)
بر اساس آيات قرآن يکي از مهمترين عوامل بالندگي و کرامت انساني و عزت نفس انسانها، خداباوري است. «مَن كاَنَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَللهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا» (فاطر/10) لذا امام عليبنابيطالب -عليه السلام- در مناجات شعبانيه براي فراهم شدن زمينههاي اين کرامت و رسيدن به بارگاه عز قدس ربوبي به اين حقيقت اشاره نموده و به خداوند عرض ميکند: «إِلَهِي هَبْ لِي کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِياءِ نَظَرِهَا إِلَيکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ.» (قمي/1386)
در نهج البلاغه امام علي -عليه السلام- هنگامي که از شهادت به توحيد و خداباوري صحيح خود سخن ميگويد، آن را ارزندهترين عامل بالندگي و سعادت در دنيا و آخرت معرفي ميکند: «اَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ الْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ الْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ الرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطَانِ». (نهجالبلاغه/خطبه2)
در جايي ديگر، خداباوري و توحيد نگري را حتي براي ستمگران نيز سودمند دانسته و آن را موجب تأخير در کيفر آنان ذکر ميکند: «أَحْلِفُوا الظَّالِمَ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى». (نهج البلاغه/حکمت 253) پس خداباوري در هر حال عامل سربلندي و کرامت انسان ميباشد.
4- طاغوت زدايي و انحصار خشيت الهي
سيستمي که نظام خلقت انسانها بر پايه آن بنا شده است، همانا آزادي انسانهاست؛ بدين معنا که فقط عبد الله باشند و ولايت الله را پذيرفته و زير ولايت غير او نروند.
خداوند متعال ميفرمايد «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون» (البقرة/257).
انسان از همان آغاز خلقت، داراى نورى فطرى است كه نورى است اجمالى، اگر مراقب او باشند ترقى مىكند، و تفصيل مىپذيرد، چون در همان اوان خلقت نسبت به معارف حقه و اعمال صالح به تفصيل نور ندارد، بلكه در ظلمت است، چون تفصيل اين معارف براى او روشن نشده، پس نور و ظلمت به اين معنا با هم جمع مىشوند (طباطبايي/1417)
خداوند متعال در لزوم طاغوتزدايي ميفرمايد: «وَ مَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَنَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا» (النساء/119)
انسان در نظام هستي يا در مسير درجات و ولايت الهي حرکت ميکند يا در مسير درکات و ولايت شيطاني. اگر در مسير ولايت الهي قرار گيرد، به جايي ميرسد که ابتدا محب و سپس محبوب خداي سبحان ميشود اما کسي که در مسير درکات شيطاني حرکت ميکند، ابتدا به جايي ميرسد که شيطان در دل او آشيانه ميکند و سپس با زبان او سخن ميگويد و با چشم او ميبيند تا جايي که سخن انسان جز گناه و نگاهش جز معصيت نباشد.
اميرالمؤمنين علي -عليه السلام- در مذمت اتباع شيطان ميفرمايد: «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ». (نهجالبلاغه/خطبه7)
هدف انبيا آزادسازي انسانها از بندگي و بردگي يکديگر و به عبارت ديگر همان طاغوتزدايي است. قرآن کريم ميفرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ» (آل عمران/64) در اين آيه آزادي اجتماعي بيان شده است. چراکه ميفرمايد بعضي از ما بعضي ديگر را به بردگي نگيرد. به گفته امير المؤمنين علي-عليه السلام- «لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا». (نهجالبلاغه/نامه31)
طبق فرمايش امام-عليه السلام- هر چيزى كه خيرى نداشته باشد، سزاوار نيست كه انسان در پى آن رود و به خاطر آن طوق بردگى ديگران را به گردن اندازد. (ابن ميثم/1362)
در داستان حضرت موسي -عليه السلام- به صراحت به اين هدف والا اشاره شده است. «قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ ... (18) وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ» (الشعراء/18-22).
از ويژگيهاي طاغوتها و فراعنه همه زمانها خودرأيي آنها و بستن راه انديشه براي ديگران است، با اين توجيه که رأي و نظر و عقيده آنها از همه بهتر است. موضوعي که دقيقاً در قرآن کريم به آن اشاره شده است. در داستان مؤمن آل فرعون، که قصد بيداري مردم را داشت، فرعون به او پاسخ ميدهد «قَالَ فِرْعَوْنُ مَآ أُرِيکُمْ إِلَّا مَآ أَرَي وَمَآ أَهْدِيکُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ» (غافر/29) اين همان مفهومي است که ما در انديشه اسلامي، آن را طاغوتزدايي ميناميم و لازمه تمدن سازي اسلامي بر اساس آن بنا نهاده شده است. فرد مؤمن خلاق ميتواند هر آنچه را که در ذهن دارد، ابراز و عملياتي کند.
طاغوتزدايي ميسر نميشود مگر با انحصار خشيت از خداوند و نترسي و نهراسي از غير او، راهي که خداوند متعال آن را بارها در قرآن کريم به عنوان يکي از صفات انسانهاي با ايمان ذکر کرده است. «الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَ قَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل» (آلعمران/173) و يا «أَلَا تُقَتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُواْ أَيْمَنَهُمْ وَ هَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ» (التوبه/13) و يا «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسيباً» (الأحزاب/39).
ايمان صحيح به اين است که مؤمن جز از پروردگارش نترسد و به غير او توجه نکند و از آنجا که همه انسانها اعم از زن و مرد با هم برابرند و داراي کرامت انساني و تنها امانتدار الهي هستند، پس نبايد به هيچ عنوان اين حق از آنها سلب شود و زورگويي به آنها ممنوع است و از سوي ديگر اين عزت نفسي را که خداوند متعال در آنها به وديعه نهاده، جلوي زير بار ظلم و استکبار طاغوتهاي زمان رفتن آنها را ميگيرد.
سر اينكه مىفرمايد گفتار منافقين ايمان مؤمنين را بيشتر كرد، اين است كه در طبع آدمى نهفته است كه وقتى از ناحيه كسى و يا كسانى نهى مىشود از اينكه تصميمى را كه گرفته عملى سازد، در صورتى كه به آن اشخاص حسن ظن نداشته باشد نسبت به تصميم خود حريصتر مىشود و همين حريصتر شدن باعث ميشود كه نيروهاى خفتهاش بيدار و تصميمش قويتر شود، و هر چه آنان بيشتر منعش كنند و در منع اصرار بورزند او حريصتر و در عملى كردن تصميم خود جازمتر شود، و اين در مورد كسى كه خود را محق و سزاوار دانسته و در كارهايش خود را معذور بداند، تاثير بيشترى دارد تا در مورد ديگران، و لذا مؤمنين صدر اسلام و غير ايشان را مىبينيم كه در اطاعت از امر خدا هر چه بيشتر مورد ملامت و منع مانعين قرار مىگرفتند ايمانشان قوىتر و در تصميم خود محكمتر و در نبرد شجاعتر مىشدند. (طباطبايي/1417)
انسان فطرتاً موجودي است آزاد، مستقل و انديشمند که وجه تمايز او از جانداران ديگر نيز در همين نکته ميباشد. ولي گاهي تحت تأثير القائات و سلطهگريهاي اهريمنان از هويت اصلي خويش فاصله گرفته و تحت سلطه شيطانها و يا شيطانصفتان قرار ميگيرد و زمينه از خود بيگانگي او از همين رهگذر ايجاد ميشود.
از ويژگيهاي شاخص انسانهاي خلاق، شجاعت و خطشکن بودن آنهاست. کساني که از موانع کوچک سر راه خود نميترسند و پشت سر آنها نميماند.
امام -عليه السلام- در نهج البلاغه، نگرش اولياي الهي را به دنيا غير از نگرش انسانهاي عادي و عامه مردم دانسته، به مراتب آن را برتر معرفي نموده است، تا جايي که آنان را وسيله معرفي قرآن و قرآن را معلم آنان ناميد. پس خداباوري سبب نگرش درست انسان به دنيا، و آن نيز نشانه سبب نهراسي از غير خدا ميشود. «فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُم ... بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا لَا يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ» (نهجالبلاغه/حکمت432) فقط انسان بايد در برابر خداي خويش ترسان باشد. »رَحِمَ اللَّهُ امْرَأ ... رَاقَبَ رَبَّهُ وَ خَافَ ذَنْبَهُ» (نهج البلاغه/خطبه76) آن چه در عصر حاضر، عملاً در سيره امام خميني(ره) شاهد آن بوديم؛ همان مفهومي که روانشناسان جزو ويژگيهاي اصلي شخص خلاق ياد ميکنند.
5- آزاد انديشي
نتيجه انحصار خشيت الهي و طاغوتزدايي، چيزي جز آزاد انديشي نخواهد بود. و آزاد انديشي از ارکان تمدن سازي خواهد بود. هر آن کس که آزاد انديش شود، از زير يوغ ظلم و استکبار طاغوتيان رهايي يافته، ميتواند درست انديشه کند و تحت ولايت خداوند متعال قرار گيرد. از نيازهاي اوليه و ضروري پويايي فکر وانديشه آزاد انديشي است تا بتواند با شجاعت و دور شدن از سنتهاي گذشتگان، با فکري نو به خلق اثري تازه دست يابد.
از لوازم آزاد انديشي تقليد نکردن است. شخص آزاد انديش هيچگاه تقليد کورکورانه نميکند.
در قرآن کريم تقليد کورکورانه، بسيار مذموم و از بينبرنده عقل انسان شمرده شده است. «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ». (البقره/170)
کما اين که آيه «وَ كَذَالِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فىِ قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُترَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلىَ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلىَ ءَاثَارِهِم مُّقْتَدُون» (الزخرف/23) به همين حقيقت اشاره دارد.
خداوند كسانى را كه در قيامت جرم گمراهى خود را به بهانه پيروى از پيشوايان خود مىخواهند از بين ببرند، سرزنش مىفرمايد و مورد مذمت و بدگويى قرار مىدهد. «وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا، رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيرا» (الأحزاب/67) و موقعى كه پيروان شياطين با پيشوايان خود، در جهنم قرار مىگيرند با آنان مخاصمه مىكنند و مىگويند «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ» (الشعراء/98 ).
امام صادق -عليه السلام- خطاب به يكى از اصحاب خود فرمود «لا تَكونَنَّ إمَّعةً، تقولُ : أنا مَع الناسِ و أنا كَواحِدٍ مِن الناسِ» (صدوق/1403).
امام علي -عليه السلام- از اطاعت بزرگان و شخصيتها برحذر ميدارد. «أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِم وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِم » (نهج البلاغه/ خطبه 192).
6- علم آموزي
يکي از شيوه هايي که قرآن کريم آن را موجب شکوفايي عقل ميداند، علم آموزي است. علمآموزي سرآغازي براي تمدن سازي خواهد بود. «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون». (العنکبوت/43)
سعي و تلاش وافر علمي، موجب باروري و رشد و نضج عقل فطري ميشود؛ از اين رو آگاهي حداقل جامع در موضوع مورد پژوهش، شرط خلاقيت، نوآوري ، شکوفاييو تمدنسازي خواهد بود.
به بيان ديگر متفکر خلاق آن شخصي است که هم علم مورد نياز در حوزه فعاليتش را داشته باشد تا کارخانهاش بدون مواد خام و بيمحصول نماند، و علاوه بر آن، از درون خود قدرت تفکر، تجزيه و تحليل داشته باشد تا منجر به محصول و اثري تازه گردد.
اين نکته را بايد مد نظر قرار داد مفهومي که ما از علم در نظر داريم با معلومات متمايز است. منظور از علمآموزي، آميخته شدن علم با عقل انسان است و يا به عبارت ديگر پرورش علم در وجود انسان ميباشد. بنابراين در تعليم و تربيت بايد مجال فکر کردن به دانش آموز داده شود و او به فکر کردن بر روي دادههايش ترغيب گردد.
از طرف ديگر خداي متعال تأکيد ميفرمايد: «وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا»(الإسراء/36). پس در واقع با علم و يقين است که ميتوان پيش رفت و با حدس و گمان نميتوان سخن گفت، چرا که هر يک از اعضاي ما جداگانه مورد بازخواست واقع ميشوند.
سخن و قضاوت به علم و توقف هنگام عدم علم، دو نکته اساسي است که به عنوان حق الهي در اين زمينه مطرح شده است. حق الهي بر بندگان اين است که بگويند آنچه را ميدانند و از قضاوت بايستند، نسبت بدانچه نميدانند». سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ-عليه السلام- مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ.» (کليني/1407/1/43)
حديثي ديگر تذکر ميدهد که خداوند در کتابش، بندگانش را به دو ويژگي ملزم نموده است اول اين که سخني نگويند مگر اين که بدانند و دوم آن که رد نکنند آنچه را نميدانند. (إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّى يَعْلَمُوا وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جَل «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَّا يَقُولُواْ عَلىَ اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ» (الأعراف/169) و قال «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»). (يونس/39) (کليني/1407/1/43)
از نگاه قرآني، اولاً عقل جز بر بستر علم نميرويد. «وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» (العنکبوت/43) و ثانياً راه علم با تبيين هموار مي شود «ذَالِكَ يُبَينِ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون». (البقره/242)
"سخن به علم" متکي بر پژوهشها و مستندات علمي، بر خلاف مشهورات رايج در محيطهاي علمي و "توقف هنگام عدم علم" با وجود شهرت علمي امري مشکوک، امري بس دشوار و نيازمند سعه صدر و روحيه حقيقتجويي و فروتني علمي است. طبعاً تحقق اين معنا، خود نيازمند تمرين آزاد انديشي و انديشهورزي با مستند معتبر در نظام آموزشي از همان ابتداي تعليم و تربيت است که لازمه آن وجود نظام آموزشي با کادر مديريتي و آموزش خلاق است و الا با مديريت و معلم فاقد تفکر خلاق، تحقق نوآوري و شکوفايي علمي و تمدن سازي اسلامي آرزويي بيش نخواهد بود.
آيه36 سوره إسري علاوه بر اين که طرز تفکر صحيح که همان تبعيت کردن از اموري است که انسان در آنها کسب يقين نموده است را به ما ميآموزد، مهمترين اسباب و وسايل کسب يقين که همان سمع و بصر و فؤاد ميباشند را خاطر نشان ميسازد تا از آنها براي کسب علم بهرهبرداري نمايد، و به اوهام و مظنونات اتکاء نکند. انسان به وسيله حس شنوايي معارف ديگران را به خود منتقل ساخته و با قوه بينايي عوالم متنوع محيط را درک ميکند و با عقل و دل ميان حق و باطل و مفيد و مضر، امتياز برقرار ميسازد.
در آيات متعدد قرآن کريم علمآموزي بسيار با فضيلت شمرده شده است، مقام عالم مؤمن را جداي از ساير مؤمنين دانسته «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (المجادله/11)، عالمان را به هيچ وجه با غير خود برابر نميداند «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» (الزمر/9) و علم را شرط زمامداري «وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ» (البقرة/247) و مديريت حکومت «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيم» (يوسف/55) ميداند.
علمآموزي به بارور شدن معرفت و شناخت فرد منجر ميگردد. مولاي متقيان در اين باره ميفرمايد: «لِقَاحُ المَعرِفَةِ دِرَاسَةُ العِلم»ِ و نيز «الْعَقْلُ غَرِيزَةٌ تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبِ». (تميمي آمدي/1366)
امام علي -عليه السلام- در سخني که خطاب به کميل بن زياد نخعي دارد، در ارزش علم فرموده است: «يا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ». (نهج البلاغه/حکمت147)
در جاي ديگري حضرت يکي از نشانههاي پرهيزکاران را حريص در کسب دانش معرفي ميکند: «مِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ وَ حَزْماً فِي لِينٍ وَ إِيمَاناً فِي يَقِينٍ وَ حِرْصاً فِي عِلْمٍ وَ عِلْماً فِي حِلْم». (نهج البلاغه/خطبه193)
آفت علمآموزي، علمزدگي است و لزوم انسجام بين علم و عمل ضروري است. مولاي متقيان ميفرمايد: «اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ» (نهج البلاغه/حکمت98) «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ». (نهج البلاغه/خطبه87)
امام علي -عليه السلام- هر کسي را که از علم و دانش برخوردار است ولي از آن در جهت شکوفا ساختن عقل خويش و زدودن جهل خود استفاده نميکند و فقط معلوماتي را روي هم انباشته است، بسيار مذمت فرموده است «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا يَنْفَعُهُ» (نهج البلاغه/حکمت107) در نتيجه برخورداري از دانش صرف که با عمل نياميخته و غبار جهل را از ذهن انساني نزدوده است، نميتواند موجب سعادتمندي انسان باشد.
7- تجربهاندوزي
استفاده از تجربه ديگران و بهرهگيري از اندوخته و تجارب ملل ديگر، راه ديگري است در پرورش انديشه اي پويا و تمدن سازي؛ چنانچه در پيشرفت تمدنها و ايجاد تحولات اجتماعي چنين عاملي به طور مشهود، ملاحظه ميشود.
يکي از ادله دعوت مکرر قرآن به سير در زمين و مطالعه در احوال پيشينيان «قُلْ سِيرُواْ فىِ الْأَرْضِ فَانظُرُواْ» (النمل/69)،(العنکبوت/20)، (الروم/42) همين بهرهگيري از تجارب آنان است تا به رشد و شکوفايي عقل انسانها بيانجامد. «الْعَقْلُ غَرِيزَةٌ تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبِ». چنان که امام علي-عليهالسلام- خطاب به فرزندش امام حسن مجتبي -عليه السلام- ميفرمايد: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِب وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَك» (نهج البلاغه/نامه31) و نيز «فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيه». (نهج البلاغه/نامه31)
اميرمومنان على-عليه السلام- در ضمن نامهاى به ابوموسى اشعرى بدين حقيقت اشاره نموده است: «فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَة». (نهج البلاغه/نامه78)
نکتهاي که ب امام علي -عليه السلام-، در ضمن نامهاي که خطاب به مالک اشتر است، بيان ميفرمايد توجه به صحيح و يا سقيم بودن تجربه و اقتدا کردن به آنچه صحيح و نيکوست، که در حقيقت خود نوعي عبرتآموزي است، ميباشد: «وَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا ] أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا». (نهج البلاغه/نامه53)
از آنجا که انديشه خلاق در حقيقت، اجتهاد از ذخائر و اندوختههاي ديگران و تقويت شده آن است. دقيقا امام علي -عليه السلام- در بيان خود و وصيت خويش به فرزندش امام حسن-عليه السلام- به اين نکته اشاره ميفرمايد: «وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ وَ الِاقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَ فَكَّرُوا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّر». (نهج البلاغه/نامه31)
امام علي -عليه السلام- مراحل و نکات حساس روش تجربه اندوزي را در بيان خود جمع کرده و ميفرمايد: «فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ ... وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَك». (نهج البلاغه/نامه31)
8- تلاش مستمر علمي
يکي از مؤثرترين عوامل بالندگي انسان تلاش و پشتکار در امور مثبت مادي و معنوي است،بدوت ترديد در تمدن سازي اسلامي نيز تنبلي و سست عنصري مانع بزرگي بر سر راه سعادت و بالندگي انسان به حساب ميآيد.
به قدري اسلام به تعليم و تعلم بها داده است که در قرآن کريم خداي متعال امر ميفرمايد همه به جهاد نروند و عدهاي به تفقه در دين بپردازند. «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون»(التوبه/122) اين مسأله دقيقا تبيينکننده لزوم تلاش مستمر علمي از منظر آموزههاي قرآن کريم است که چيزي جز رشد و توسعه وپيشرفت و آباداني دربرنخواهد داشت.
تمرکز پژوهشگر بر موضوع و استمرار بر آن در شرايط و حالتهاي گوناگون، زمينه درگيري ضمير انسان با موضوع را فراهم ميکند. اين درگيري باطني با موضوع همچون قفل شدن موشک فکر بر هدف حل مسأله است که در فرصت مناسب به هدف اصابت ميکند؛ اگرچه به ظاهر انسان هنگام جرقه زدن و کشف راه حل به امر ديگري اشتغال داشته باشد. بستر سازي فوق از رهنمودهاي لقمان حکيم به فرزندش در مسير علم و معرفت و تحقيق و پژوهش و مشورت ميباشد: «واجهد رأيک لهم إذا استشاروک، ثم لا تعزم حتي تثبت و تنظر و لا تجب في مشورة حتي تقوم فيها و تقعد و تنام و تأکل و تصلي و أنت مستعمل فکرتک و حکمتک في مشورتک...». "و نظرت را در نهايت سعي و تلاش، براي طالبان حل مسأله به کار انداز، آنگاه که از تو به مشورت نظر خواستند، سپس، تصميم خويش را قطعي مکن مگر آنکه ثبات به خرج دهي و با دقت بنگري و در هيچ مشورتي پاسخ نده تا آنکه در آن بپاخيزي و بنشيني و بخوابي و بخوري و نماز گزاري، در حالي که فکر و حکمت خويش را پيرامون موضوع مشورت به کارگيرندهاي. (نقي پورفر/1390)
ضرورت درگير شدن با موضوع، در شرايط مختلف زماني، مکاني و نفساني متفاوت است؛ از اين رو ضرورت دارد پژوهشگر از حداکثر ظرفيت وجودي خويش براي حل مسأله با روش مواجهه دادن خويش با مسأله در شرايط گوناگون استفاده کند. علاوه بر آن، حضور در صحنه و مواجهه از نزديک با مشکل و مسأله و تجربه آن، نقش ويژهاي در انعکاس رواني مناسب از ابعاد مختلف موضوع و تأثير گذاري آن در درک و حل صحيح مسأله دارد: «لَيْسَ الْخَبَرُ كَالْمُعَايَنَةِ». (صدوق/1398 /2/387)
به قدري حرکت و تلاش مداوم انسانها در مسير حق اهميت دارد که در تعبيري آن حضرت انسان را برتر از آن ميداند که به پر کردن شکم خود مشغول بوده و از هدف متعالي انسان بازماند: «فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا». (نهج البلاغه/ نامه45)
9- مشورتپذيري و همافزايي
براي دستيابي به پيشرفت و توسعه پايدار نيازمند مشورت و همافزايي هستيم. مشورت در لغت استخراج شيره عسل است و در اصطلاح، استخراج رأي أحسن از طريق مجادله و گفتوگوي با يکديگر است.
قرآن کريم در موارد متعددي امر به مشورت نموده است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ». (آل عمران/159)
اصل مشورت، يک ضرورت عقلي و شرعي است تا بدانجا که يک سوره به اين عنوان در قرآن کريم آمده است و در آن امر به مشورت را به عنوان شاخص برجسته و رايج جامعه اهل ايمان در تدبير امورشان معرفي ميکند: «وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون». (الشوري/38)
آيه شريفه، جامعه گوش به فرمان خدا را با سه ويژگي پايدار اقامه صلوه، مشورت و انفاق، توصيف ميکند و نماز، نماد و محور حق الله، و انفاق محور حق الناس است که کل دين را در بر ميگيرند؛ از اين رو در منطق قرآن، مشورت، راهکار شناخت و تحقق صحيح و احسن حق الله و حق الناس است.
«در ميان اوامر الهى مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه مهمترين آنها" نماز" است، ... بعد از آن مهمترين مسأله اجتماعى همان اصل "شورى" است كه بدون آن همه كارها ناقص است، يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد نسبت به مسائل مختلف تنها از يك يا چند بعد مىنگرد، و لذا ابعاد ديگر بر او مجهول مىماند، اما هنگامى كه مسائل در شورى مطرح گردد و عقلها و تجارب و ديدگاههاى مختلف به كمك هم بشتابند، مسائل كاملا پخته و كم عيب و نقص مىگردد، و از لغزش دورتر است. خود پيامبر-صلي الله عليه و آله و سلم- با اينكه عقل كل بود و با مبدء وحى ارتباط داشت در مسائل مختلف اجتماعى و اجرايى، در جنگ و صلح و امور مهم ديگر، به مشورت با ياران مىنشست، و حتى گاه نظر آنها را ترجيح مىداد با اينكه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مىشد، تا الگو و اسوهاى براى مردم باشد، چرا كه بركات مشورت از زيانهاى احتمالى آن به مراتب بيشتر است و آخرين توصيفى كه در اين آيه مطرح شده انفاق است و تنها انفاق در مسائل مالى را بيان نمىكند بلكه انفاق از تمام آنچه خداوند روزى داده است از مال از علم از عقل و هوش و تجربه از نفوذ اجتماعى و خلاصه از همه چيز.» (نقي پورفر/1390)
بنابراين فقدان جريان مشورت، جامعه را در مسير نافرماني امر خدا و تضييع حق الله و حق الناس و در مسير ضلالت و تبعيت از جهل و شهوت و هواي نفس قرار ميدهد.
از جمله مهمترين فوايد مشورت همانگونه که از کلام امام -عليه السلام- اتخاذ ميشود، افزايش قدرت تفکر خواهد بود. امام علي-عليه السلام- به مالک اشتر چنين فرمان ميدهد: «وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلَادِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لَا يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْض». (نهج البلاغه/نامه53)
مجالست با دانشمندان و برپايي همايشهاي علمي و طرح مسائل مهم و دقيق اجتماعي و فرهنگي، انگيزه مهمي براي تحريک انديشهها و توليد تفکر خلاق است. «لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ». (نهجالبلاغه/حکمت113)
در اهميت مشورت با اهل خبره در پرورش و فزوني عقل و رشد و هدايت انسان همين بس که اميرمؤمنان على -عليه السلام- فرموده است: «لا يَستغني العاقلُ عَن المُشاوَرة» و نيز «نِعمَ المُظَاهرةُ المُشاوَرَة». (تميمي آمدي/1366/716/788)
مشورت امري همگاني است، هر مدير يا رهبر گروهي نيز براي تصميمگيريهاي خود به مشورت با ديگران و نظرخواهي از آنان نياز دارد. در اين خصوص امام علي-عليه السلام- فرموده است: «مَن استَبَدَّ بِرَأيه هَلَکَ، وَ مَن شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَها فِي عُقُولِهَا». (نهج البلاغه/حکمت161)
10- اخلاص در عمل در پرتو انگيزه الهي
قصد تقرب به سوي کمال مطلق خوبيها و ارزشها موجب انگيزش دائمي تلاش و فعاليت انسان مؤمن است که منجر به پويايي تفکر و از جمله تمدنسازي خواهد شد.
در اين راستا، اخلاص در نيت، شرط اساسي تأثيرگذاري مفيد بر شخصيت، اعمال و نتايج محسوب ميشود. از اين رو منطق ديني، صرفا دين خالص را مورد پذيرش خداوند معرفي ميکند: «أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الخَالِصُ». (الزمر/3)
پر واضح است پيوندي عميق ميان نيت خالص و انگيزه الهي وجود دارد. در اين آيه شريفه به اين مطلب تأکيد شده است. «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم». (البقره/218)
از ديدگاه اسلام رمز توفيقات و موفقيات انسانها در گرو تلاش و نيت خالص آنهاست. براي کسب موفقيت بايد اين راه را پيمود. قرآن کريم ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِين». (العنکبوت/69)
از آيه فوق پيدا است كه هم تعبير به" جهاد" تعبير وسيع و مطلقى است و هم تعبير" فينا"، بنابراين هر گونه جهاد و تلاشى را كه در راه خدا و براى او و به منظور وصول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مىشود، خواه در طريق كسب معرفت باشد، يا جهاد با نفس، يا مبارزه با دشمن يا صبر بر طاعت، يا شكيبايى در برابر وسوسه معصيت، يا در مسير كمك به افراد مستضعف، و يا انجام هر كار نيك ديگر.كسانى كه در اين راهها به هر شكل و هر صورت براى خدا مجاهده كنند مشمول حمايت و هدايت الهى هستند. منظور از" سبل" راههاى مختلفى است كه به سوى خدا منتهى مىشود: راه جهاد با نفس، راه مبارزه با دشمنان، راه علم و دانش و فرهنگ، خلاصه جهاد در هر يك از اين راهها سبب هدايت به مسيرى است كه به خدا منتهى مىشود.
اين وعدهاى است كه خداوند مؤكدا به همه مجاهدان راهش داده، و با انواع تاكيدات (لام تاكيد و نون تاكيد ثقيله) آن را مؤكد ساخته و پيروزى و ترقى و موفقيت را در گرو دو چيز شمرده،" جهاد" و"خلوص نيت". جمعى از فلاسفه معتقدند كه انديشه و مطالعه و تفكر ايجاد علم و دانش نمىكند، بلكه روح انسانى را براى پذيرش صور معقولات آماده مىسازد و هنگامى كه روح انسانى آماده پذيرش شد فيض علم از خالق متعال و واهب الصور بر روح انسان پاشيده مىشود. بنابراين انسان بايد در اين راه جهاد كند ولى هدايت به دست خدا است و اينكه در حديث وارد شده است كه علم به كثرت تعليم و تعلم نيست بلكه نورى است كه خداوند به قلب هر كس بخواهد و شايسته بداند مىافكند نيز ممكناست اشاره به همين معنى باشد.
با خلوص نيت و انگيزه الهي، ميتوان به نوآوري دست يافت. البته نيت خالصي که با عمل و مجاهده همراه است. هر چه اعمال خالصانهتر باشد، نوآوري در آنها بيشتر مشهود است. براي مثال آنها که در زمينه تقسير قرآن سير و سلوک روحي و جاني داشته و با جان و دلشان قرآن را خواندهاند، هر مطلبي که ميگويند نوآوري درونش نهفته است چرا که آرمانشان فقط قرآن بوده است. اين مطلب چيزي است که به تجربه ثابت شده است.
كمكهاي غيبي گاهي به صورت فراهم شدن شرائط موفقيت است و گاهي به صورت الهامات و هدايتها و روشنيها و روشن بينيها ولي بايد دانست كه اين گونه الطاف غيبي گزاف و رايگان نيست، دو آيه از قرآن کريم گوياي اين مطلب است. در مورد اول خداوند متعال ميفرمايد: «انْ تَنْصُرُوا اللَّه يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اقْدامَكُم» (محمد/7) يعني هم عمل و مجاهدت و كوشش شرط است و هم اخلاص و حسن نيت. در مورد دوم خداوند متعال ميفرمايد: «وَ الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ انَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنين». (العنکبوت/69)
اين مفهوم را شهيد مطهري بدين صورت بيان ميکند: «يکي از انواع مددهاي غيبي الهامات و اشراقاتي است كه احيانا به دانشمندان ميشود و ناگهان دري از علم به روي آنها گشوده مي شود و اكتشافي عظيم رخ مي دهد. آنچه معمولا ما از راههاي حصول علم ميشناسيم دو تا است: يكي تجربه و مشاهده عيني، ديگر قياس و استدلال. به عقيده بسياري از دانشمندان راه سومي هم هست. شايد اغلب اكتشافات بزرگ از نوع برقي بوده كه ناگهان در روح و مغز دانشمند جهيده و روشن كرده و سپس خاموش شده است. ابن سينا معتقد است كه چنين قوهاي در بسياري از افراد با اختلاف و تفاوتهايي وجود دارد خواجه نصير الدين طوسي دانشمندان را به دو دسته تقسيم ميکند، يكي منطقي و ديگري اشراقي.» (مطهري/1387)
امام علي -عليه السلام- در نهج البلاغه در وصف اصحاب رسول خدا -صلي الله عليه و آله و سلم- به اين حقيقت، يعني خلوص نيت در راه رسيدن به موفقيت، اشاره نموده است: «وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ –صلي الله عليه و آله و سلم- نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً وَ مُضِيّاً عَلَى اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ». (نهج البلاغه/خطبه56)
(و اخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين)
نتيجهگيري:
تمدن سازي عبارت است از حرکت و جهت. هر حرکتي از نظر اسلام تمدن نيست چرا که ممکن است منجر به آباداني و عمران شود ولي خود يک مفسده باشد. در نتيجه مرز بين تمدن سازي و تمدنسازي اسلامي در همين نکته لطيف نهفته است. در رهنمودهاي قرآن کريم علاوه بر لزوم پويايي و حرکت انسانها، جهت حرکت آنها نيز مشخص شده است و راهي که خداوند متعال آن را براي بشر برگزيده، مسير توحيدي و صراط مستقيم است. (الفاتحه/6)، (يس/61)
استقرار پايدار تمدن اسلامي بر مبناي طرح قرآني در گرو شناخت و تبيين مباني نظري و فکري آن ميباشد. در مقاله حاضر، رهنمودهاي قرآن کريم و نهج البلاغه در رابطه با لزوم پويايي و حرکت انسانها جهت تکوين تمدن اسلامي شناسايي، استخراج و تبيين شده است. بيداري و حرکت انسانها در مسير فطرت، خردورزي، حفظ کرامت انساني، طاغوت زدايي و انحصار خشيت الهي، آزاد انديشي، علمآموزي، تجربهاندوزي، تلاش مستمر علمي، مشورتپذيري و همافزايي و اخلاص در عمل در پرتو انگيزه الهي، تعاليمي است که اين نوشتار آنها را مورد مداقه و تجزيه و تحليل قرار داده است. بدون ترديد با بهرهگيري از اين رهنمودها ميتوان گامي فراسوي تمدنسازي نوين اسلامي برداشت.
فهرست منابع
· قرآن کريم؛ ترجمه مکارم شيرازي، ناصر؛ دار القرآن الکريم، قم، چاپ دوم، 1373ابن ابي الحديد، عز الدين ابوحامد؛ شرح نهج البلاغة؛ مصحح محمد ابوالفضل ابراهيم، کتابخانه عمومي آية الله مرعشي نجفي، قم، 1337.
1. ابن فارس، أحمد؛ معجم مقاييس اللغة؛ مکتب الاعلام الإسلامي، تحقيق عبد السلام محمد هارون، قم، 1404 (ق).
2. ابن ميثم بحراني، ميثم بن علي؛ اختيار مصباح السالکين؛ بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوي، مشهد، 1366.
3. ايازي، سيد محمد علي؛ آزادي در قرآن؛ ذکر، تهران، چاپ دوم، 1380ش.
4. باقري، خسرو؛ نگاهي دوباره به تربيت اسلامي؛ مدرسه، تهران، 1386.
5. تميمي آمدي، عبد الواحد بن محمد؛ تصنيف غرر الحکم و درر الکلم؛ دفتر تبليغات، قم، 1366.
6. جوادي آملي، عبد الله؛ تفسير انسان به انسان؛ تحقيق محمد حسين الهيزاده، اسراء، قم، چاپ پنجم، 1384.
7. _______________؛ فطرت در آيينه قرآن؛ انسانپژوهي ديني، شماره 23، تابستان و پاييز 1389.
8. حويزي، عبد علي بن جمعه؛ تفسير نور الثقلين؛ اسماعيليان، قم، چاپ چهام، 1415 (ق).
9. راغب اصفهاني، حسين بن محمد؛ مفردات ألفاظ القرآن؛ دار القلم، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، 1412 (ق).
10. رجبي، محمود؛ انسانشناسي؛ انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني8، قم، ۱۳۷۹.
11. سيد رضي، محمد بن الحسين؛ نهج البلاغة؛ ترجمه عبد المحمد آيتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي-بنياد نهج البلاغة، چاپ سوم 1378.
12. سيد قطب بن ابراهيم شاذلي؛ في ظلال القرآن؛ دارالشروق، بيروت، قاهره، 1412(ق).
13. سيدرضي، محمد بن الحسين؛ نهج البلاغة؛ تصحيح صبحي صالح، ترجمه سيد جعفر شهيدي، علمي و فرهنگي، تهران، چاپ چهاردهم، 1378.
14. صدوق، محمد بن علي؛ التوحيد؛ تحقيق هاشم حسيني؛ جامعه مدرسين، قم، 1398 (ق).
15. طاهري، ابوالقاسم؛ کرامت انسان در انديشه امام عليG؛ پژوهشهاي ديني، شماره دوم، تابستان و پاييز 1384.
16. طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن؛ دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ پنجم 1417 (ق). (ابن ميثم/1362).
17. طبرسي، فضل بن حسن؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ انتشارات ناصر خسرو، تحقيق محمد جواد بلاغي، تهران، چاپ سوم 1372.
18. قمي، عباس؛ مفاتيح الجنان؛ دار المعرفة، قم، 1386.
19. کليني، محمد بن يعقوب؛ الکافي؛ دار الکتب الإسلاميه، مصحح علي اکبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، 1407 (ق).
20. محمدي ريشهري، محمد؛ ميزان الحکمة؛ ترجمه حميدرضا شيخي، دار الحديث، قم، 1389.
21. محمودي، ايوب و ديگران؛ ويژگيها و ثمرات تفکر انتقادي از ديدگاه امام علي G؛ پژوهش در مسائل تعليم و تربيت اسلامي، شماره13.
22. مداحي جواد و حسيني سيد علي؛ بررﺳﻲ ﻭ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺭﻭﺵﻫﺎﻱ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺗﻔﻜﺮ ﺧﻼﻕ ﺩﺭ ﺳﻴﺮﻩ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻥ D؛ دو فصلنامه تربيت اسلامي، شماره 17، پاييز و زمستان 1392.
23. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار شهيد مطهري؛ انتشارات صدرا، چاپ اول 1387.
24. مکارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه؛ دار الکتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374.
25. ملکي، حسين؛ تربيت عقلاني در نهج البلاغه و دلالتهاي آموزشي آن؛ پژوهشهاي تربيت اسلامي، شماره 4، زمستان 1379.
26. نقيپور، ولي الله؛ مباني و بسترهاي تفکر و تعقل خلاق از ديدگاه اسلام؛ چشم انداز مديريت دولتي، شماره 5، بهار 1390.
[1] دکتراي علوم قرآن و حديث