تمدن نوين اسلامي، يک تفکّر فازي A و غير A
تمدن نوين اسلامي، يک تفکّر فازي A و غير A
طوبي کرماني[1]
چکيده:
طرح موضوع " تمدن نوين اسلامي" در واقع نشانگر وحدت نظرياست که بين ملتهاي مسلمان و مستضعفان جهان در تقابل حصرگرايي جهان استکبار به منصه ظهور رسيده است و حضور مقتدرانه چنين تمدني در تمام معادلات جهاني، حاکي از وجود آناست و مؤلفههاي آن با اين بنيان که "نگاه تک قطبي صفر و يک در هيچيک از ساحتهاي ماورايي و اين جهاني، قابل قبول نيست" و با تکيه بر تفکر" A و غير A "، تمدن مبتني بر جهان ماده غربي را نيز مردود نميشمارد و معتقد است که تفکر فازي و قانون چند ارزشي در اين جهان، توسط خداي هستي بوديعت نهاده شده است. اينکه دولتها و ملتها و تمدنها يا با ماهستند و يا بر عليه ما، اينکه دولتها و ملتها يا تحت سيطره ما هستند و يا محکوم به نابودي، يعني" A يا غير A " در تمدن نوين اسلامي جايگاهي ندارد. اولين مؤلفه اين تمدن، عنصر حکمت و دانايي است؛ چرا که بنيان آموزههاي اسلام بر آن است "مَن يؤتَ الحکمه فقد اوتي خيراً کثيراً" آنهم حکمتي با درک همه مدارج زيرين براي دست يافتن به حقايق عالم بااختيار و اراده انساني، و به يقين تعمق، تحقيق، اجتهاد و نه تقليد کورکورانه، خضوع و بندگي عالمانه و نه تسليم جاهلانه، از لوازم اين مؤلفه هستند. مؤلفه انسان ولي نه انسان سکولار و بريده از خدا بلکه خليفه خدا و با انديشه فازي و با كارويژه هاي فرعي چون مقوله آزادي، كرامت، جاودانگي، عدالت، امنيت و... در اين تمدن، مهم است. نوع نگاه و شناخت به جهان و هستي و جان جهان يعني خداوند و تزريق عنصر تشکيکي و ذومراتبي در جهان شناسي حکيمانه -از واجب الوجود به عنوان فعليت محض تا ماده اوليه که فعليتي جز عدم فعليت نيست- مؤلفه مهم ديگري است. يعني در اين تمدن، حتي ارتباط خالق هستي و موجودات عالم، صفر و يک نيست بلکه خداوند با نگاه توزيعي در هستي حاکميت دارد که "بسيط الحقيقه کل الاشياء و ليس بشيء منها". هدفمند بودن هستي به اينکه عالَم، حاصل تضاد تصادفي ماده بيجان و بيشعورنيست بلکه هدفي در خلقت عالم بويژه شاهکار خلقت –انسان- وجود دارد " افحسبتم اَنّما خلقناکم عبثاً" و اينکه بدون داشتن يک نظريه مناسب درباره معناداري عالَمِ هستي، نمي توان به گونه مناسبي، انسان و شرايط زندگي مناسب او را مورد توجه قرار داد، در اين تمدن اساسي است. جامعنگري به کليه امور هستي و کليه مراتب وجودي انسان مورد نظراست. حذف يک يا چند بعد از ابعاد وجودي وي و گرايش به تکساحت گروي و فروکاهش گرايي، ظلم به انسان است. در معرفت شناسي جامعنگر و منطبق با خارج آنهم با روش ديالکتيکي، همه الگوها ديده ميشود و همه يافتهها بکارميرود. حصر گرايي روش شناختي و تمسک به يک ساحت معرفتي و نفي ديگر ساحت ها به ويژه در تبيين پديده هاي چند تباري که در تمدن و سياست يعني روش شناسي صفر و يک غربِ امروز در نظام هندسي فازي به شدّت محکوم است. عدالت و صلح مبتني بر عدالت "وَ تَمَّتْ كلمه ربّكَ صِدقاً و عدلاً..." به اينکه عدالت امري تابع دين و برگرفته از دين نيست، بلكه خود، مفهومي مطلق و مستقل است و به بيان ديگر دين، مقياس عدل نيست بلكه عدل، مقياس دين است و نيز صلح و اينکه تحقّق عملي اين دو در تمدن نوين اسلامي، توأمان صورت ميگيرد و در صورت جداييِ آنها از يكديگر، نه صلح ميماند و نه عدالت، از ديگر مؤلفههاست. از آنجا که شاکله تمدنها به انسانهاي مختاري وابسته است که با تربيت صحيح و بنيادين و اصولي، خود را شريک فراز و فرودهاي اين تمدن ميدانند، مردم سالاري در تمدن نوين اسلامي، اساس و علاوه بر سه مؤلفه مهم عقلانيت، عدالت و قانون، ديانت نيز يكي از شاخصههاي آن است و به تبع، آزادي و کرامت انساني معنا مييابد. حقيقت آزادي در چهارچوب عقلانيت ديني با دو ركن عصيان و تمرّد و ركن دوم، تسليم و انقياد (لا اله الّا الله)تحقق مييابد که بدون عصيان و تمرد، ركود و اسارت حاصل ميشود و بدون تسليم و انقياد، هرج و مرج پيدا ميشود و اين آزادي انسان، به جنبه دروني او كه روح آزاد و آزاديخواه است، مربوط ميشود و در اين صورت است که كرامت بر اساس عقل و تقوي نيز در پازل بزرگ اين تمدن، جايگاه ويژه مييابد. سبک زندگي و در محوريت آن، خانواده؛ چراکه شاکله انساني تمدن، در خانواده شکل ميگيرد و اين انسان درخانواده، کرامت، عزت، احترام به خود و ديگران، عقلانيت و خردورزي را ميآموزد. متأسفانه درقرون اخير، سه ساحت فردي، منزلي و اجتماعي انسان به دو ساحت فردي و اجتماعي فرو کاسته شده که حاصل آن، علوم فربهِ روان شناسي و جامعه شناسياست بي آنکه وجه منزلي و خانوادگي در اين علوم، جايگاه جدّي و مستقلّي داشته باشد. تلازم همشگي عمل با نظر نيزکه "لِمَ تقولون ما لاتفعلون" و"الذين ءامنوا و عملواالصالحات". از مؤلفههاي تمدن نوين اسلامي منظور شدهاست. در مجموعِ هندسه معرفتي تمدن نوين اسلامي، رويكرد حصرگرا و يك بعدي نگر، مردود و رويكرد جامعنگر حاکم است. نهضت اسلاميِ ايران، در واقع مدعيِ احياي چنين تمدني است که درآن، عبوديت و توحيد، محور زندگي و سبك و شيوه زيستِ اين تمدن، اعتدال و نظم و تقوي است. و جان کلام اينکه تمدن نوين اسلامي با همه قدرتِ انديشهاي و توانِ عملي شکل گرفته و نداي هل من رقيب دارد؛ امّا بهوش باشيم که وحدت ما، عامل تحقق آن بوده و و وحدت ما نيز ضامن بقاي آن است تا وعده نهايي الهي تحقق يابد که "لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُّه ".
کليدواژهها
تفکر فازي، دانايي، انسان، شناخت، هدفمندي، جامعنگري، عدالت و صلح، مردمسالاري، آزادي و کرامت...
طرح موضوع " تمدن نوين اسلامي" و يا در واقع طرح موضوع "تمدن توحيدي"
1- ميتواند پاسخي باشد براي اين شبهه که " در عصر حاكميت تكنولوژي و صنعت و تمدن مبتني بر آن، چه نيازي به حيات و حکومت و تمدن دينمدارانه است و چنين مباحثي، چه مشكل و نيازي از ما را پاسخگوست؟ و در واقع اين پرسش، حكايت ميکنداز وجود و يا ايجاد نگاهي در خصوص ناکارآمدي دين، حکومت و تمدن ديني با هر وصفي چون تمدن اسلامي و يا تمدن توحيدي در مديريت زندگي كنوني بشر.
2- ميتواند پاسخي باشد براي مردود خواندن پيام "نزاع بين فرهنگها و تمدنهاي هانتينگتوني.
3- و يا نشانگر از وحدت نظري باشد که بين ملتهاي مسلمان و انسانهاي مستضعف جهان در تقابل حصرگرايي جهان استکبار و تک تازيهاي آنها به منصه ظهور رسيده است و البته مورد اخير، جامعتر از دو مورد فوق ميتواند باشد؛ امّا در هرحال سؤال اين است که چنين تمدني هست و اگر هست، ماهيت و چيستي آن کدام است؟
واقع قضيه آن است که در همين چند سال گذشته، عليرغم نگاه تک قطبي و صفر و يکي جهان غرب در خصوص بسيار از مسايل از جمله تمدن، آنگاه که گفتگوي فرهنگها آغاز ميشود، فرهنگ و تمدن ايران اسلامي، به طرفيت غالب شناخته ميشود و در معادلات جهاني امروز، عليرغم عدم اعتراف و اذعان، تمدن نوين اسلامي و يا همان تمدن توحيدي فصل الخطاب بوده و به صورت وزنه سنگين ترازو قد برافراشته و عينيت، تحقق و حضور چنين تمدني را اعلام کردهاست. گذشته از آن، هيچکس را ياراي انکار تمدنهايي چون ايران و مصر و يونان و امثال آن نيست. تمدن نوين اسلامي، جهانِ بيرون را به صورت يك پيوستار متدرّج ميداند واز اين رو در شناخت و بيان همه پديدهها از جمله تمدنها، به جاي سخن از "A يا غير A" از" A و غير A "سخن ميگويد تا موارد مختلف ميان صفر و يك و يا خاكستري هاي ميان سياه و سفيد را نيز مغفول نگذارد و از همين روست که تمدنهاي مبتني بر حيات اين جهاني از جمله تمدن غربي را نيز مردود نميشمارد و معتقد است که جهان ماده با حرکت گوهرياش در حال کمال است و قانون و تفکر فازي و چند ارزشي در اين جهان، توسط خداي هستي بوديعت نهاده شده است. اينکه دولتها و ملتها و تمدنها يا با ماهستند و يا بر عليه ما، اينکه دولتها و ملتها يا تحت سيطره ما هستند و يا محکوم به نابودي، اينکه جهان را بايد آنگونه ديد که ما ميبينيم، در تمدن نوين اسلامي جايگاهي ندارد.
قرن ها پيش، هنگامي که سوفسطائيان يونان با استفاده از فن بيان و مغالطه و سفسطه همچون دنياي غرب امروز، مي کوشيدند تا بنيان هاي شناخت و معرفت را در مرداب آنارشيزم معرفتي غرق کنند، در مقابل کساني چون سقراط و افلاطون به دفاع از حق و حقيقت، تلاش بي وقفهاي را آغاز کردند. تلاش هاي شفاهي سقراط با روش ديالکتيکي، آغاز راهي بود براي فهم ذو مراتب بودن حقيقت و هستي به اين معنا که مي توان به جاي 100در صد صادق ويا کاذب، از صادق تر وکاذب تر سخن گفت. در دنياي کنوني نيز کساني چون پيروان حکمت متعاليه، عميق تر و جامع تر، اين بحث ها را دنبال کردهاند وحتي به جاي يك نگرش صرف فازي به جهان هستي، يک نظام فلسفي اسلامي با الگوي قرآني ارايه دادهاند که نگرش فازي را با رنگ و بوي خاص نظام معرفتي خود، هضم کرده و حکمتي فازي به جهان انديشه و دانايي عرضه کردهاست وغير مغرور به نمادهاي تمدني در گذشته اسلامي خود؛ امّا بر دوش داشتهها و گذشتهها، فرزند زمان و زمانه خود شدهاند.
به يقين چنين تمدني با اين قوت را بايد شناخت اگرچه تعريف و تحديد غالب مقولهها به ويژه پديدههاي اجتماعي و تمدني به جنس و فصل، دشوار و متعذر است؛ لذا اين تمدن را به اخص خواص و مؤلفههايش بازخواني ميکنيم.
از گذشته هاي دور سخن از جامعه آرماني تحت عنوان مدينه فاضله، بسيار مطرح بودهاست؛ اما آنچه كه بر اساس نظام هرمي شكلِ حِكَمي در تمدن نوين اسلامي ميتوان ترسيم کرد، نظامياست که رأسش، قرآن و دو ضلع آن، حکمت –دانايي- و معرفت است و به اين ترتيب اركان مدينه فاضله يا اجتماع فاضل در تمدن توحيدي را مي توان متشكل از چند بخش دانست: قانون متعالي، قانونگذار متعالي، مجري قانون متعالي. البته نه فقط حاکميت مکتب و دين، از اصول جدا ناپذير تمدن توحيدي است بلكه وارد کردن حکمت در حکومت، عقلانيت در سياست، همان حکمت جاويداني است که سنتگرايان معاصر جهان نيز به دنبال تحقق آن در جوامع خود هستند.
اولين مؤلفه تمدن نوين اسلامي، عنصر حکمت و دانايي است؛ چرا که تأکيد آموزههاي قرآن بر آن است که "مَن يؤتَ الحکمه فقد اوتي خيراً کثيراً"[2] آنهم حکمتي پلکاني و مرور از مراتب گذشته و درک همه مدارج زيرين براي دست يافتن به حقايق عالم آنهم از سر اختيار و اراده. به تعبير قرآني از خاک آفريده شدهايم و به بيان صدرايي با حرکت گوهري جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاييم، و نيز با ارادهاي عالمانه براي تکوين حيات انساني و تدوين تمدن وحياني و توحيدي ره سپرده و از نفسيت خارج و به حيات عقلانيت پاي ميگذاريم. به يقين در اين تمدن، تعمق، تحقيق، اجتهاد و نه تقليد کورکورانه، خضوع و بندگي عالمانه و نه تسليم جاهلانه که " انما يخشي الله من عباده العلما"[3] عناصر اين تمدن و توشه راه است و که تعصّب و نه تحقيق ، جز ايجاد "تاريك انديشيِ" دردي را درمان نميكند "ما تري في خلق الرّحمن من تفاوتٍ فارجع البَصَر هل تَري من فُطور، ثمّ ارجع البصر كرّتين ينقلب اليك البصر خاسئاً و هو حسير"[4] که ثمره اين تعمق، آگاهانه و خردمندانه سر به تسليم و خضوع در برا ناظمِ اين نظام بيبديل آوردن و به خالقيت و ربانيّتش با همه وجود اقرار نمودن و به حكيمانه بودنِ عالَم باور داشتناست كه "رّبنا ما خلَقت هذا باطلا"[5]. سخن عالمانه و قضاوت شاهدانه "ماينطق عنِ الهوي"[6] و جز به حق سخن نگفتن و جز به حق دعوت نکردن "هذا كتابُنا يَنطق عليكم بالحقّ"[7]،
عصبيت کورکوررانه گذشتگان را نداشتن که "ربِّ اشرح لي صدري و يسِّر لي امري"[8]در اين تمدن چهرهنمايي ميکند. حضرت امام خميني(ره) خطاب به دانشگاهيان و انديشمندان فرمودند كه "اسلام دينِ مستند و برهاني و متّكي بر منطق است و از آزادي بيان و قلم نميهراسد و از طرح مطالب آنها-ديگران- باكي ندارد"[9].
طبيعي است که چنين تمدني از دايره حکمت و دانايي خارج نميشود و ره ظلم و ستم و بي عدالتي و فساد بر روي زمين پيش نميگيرد تا در سراشيبي سقوط قرار نگيرد و مشمول عذاب الهي نشود که "تلک القري اهلکناهم لمّا ظلموا "[10]. آيه با کليتي که دارد صراحتاً علت نابودي تمدنها را ظلم اعلام کردهاست و سخن مولي علي(عليه السلام) که "الملک يبقي مع الکفر و لا يبقي مع الظلم" ناظر براين قاعده الهي است يعني فروپاشي تمدنها بهخاطر ظلم و فساد، و تحت قاعده "هل يهلک الا القوم الظالمون" [11]است.
از ديگر مؤلفههاي اصلي تمدن نوين اسلامي، انسان است ولي نه انسان سکولار و بريده از خدا بلکه انسان خليفه اللهي كه چنين انساني در اين ديدگاه، معناي ويژه مييابد و البته انسان به عنوان مهمترين ركن و اساساً تنها انگيزه طرح مباحث به صورت بي واسطه در علوم انساني و با واسطه در ساير علوم، همواره كانون توجه بوده و خاستگاه توليد نظريات متفاوت و گاه متعارض شده است و بهيقين حوزه فلسفه سياسي يا مديريتي و نيز نوع حكومت و اركان آن با توجه به نوع نگاه به اين انسان، ويژه خواهد بود. طبيعي است كار ويژه و هدف اصلي در نظامي با رهبري و مديريت الهي ميبايست، تحقق هدف از خلقت انسان باشد كه همان حركت به سوي حق يعني خدا محوري و سراي آخرت ميباشد. امّا كارويژه هاي فرعي نيز براي چنين مديريتي، تعريف ميشود كه دقيقاً در ارتباط با انسان شناسيِ خليفه اللهي است همچون مقوله آزادي، كرامت، جاودانگي، عدالت، امنيت و... که همين مقولههاي اخير، خود از مؤلفههاي تمدن نوين اسلامياند. در حکمت متعاليه، پيدايش و تکامل نفس انساني برخلاف تفکّر دوآليستي، رابطه مادّه و ماوراء مادّه، رابطه سيال و پيوستهاي است بر اساس حرکت جوهري. اين تکامل انساني چنان متدرّج و سيال است که هنگامي که از انسان نام برده ميشود موارد مختلفي را پوشش ميدهد؛ زيرا بستگي دارد به اين که هر انساني خود را در کدام مرتبه از هستي جاي دادهاست. در اين صورت انسان، ديگر يک نوع نيست که منطقيون به سادگي تصور ميکنند بلکه جنسي است که افراد مختلف الحقيقيهاي را شامل ميگردد که داراي مراتب تشکيکي است. از اين رو است که حکمت اسلامي در مباحث معاد، انسان در آخرت را به واسطه بروز ملکات نفساني ارادياش، به صورت موجودات مختلف محشور ميبيند.
تمرکز بر يک بعد خاص انسان نظير بدن مادي و حتي عقل و يا قلب و ... و غفلت از ساير ابعاد وجودي انسان چيزي است که امروزه فروکاهشگرايي ناميده ميشود که در حقيقت فروکاهش انسان به يکي از ابعادش ميباشد. در حاليکه انسان شناسي فازي در تمدن نوين اسلامي از آن جهت که فازي است علاوه بر پيوستار بودن و سياليت وجودي انسان، جامع نگري را نيز در دل خود جاي داده است. در حقيقت انسان علاوه بر پيوستاري طولي و اشتدادي داراي يک پيوستار عرضي است و عدم نگرش جامع و برخوردي تکساحتي با انسان به تجزيه وجود او و شناخت صفر و يک منجر ميگردد که برخي از معاصران چنين روشي در شناخت انسان را روش تجزيهاي ناميدهاند. در نگاه حکيمانه به انسان، وي موجود کاملي است مظهر جامع اسماء و صفات الهي و کون جامع که نه تنها عالم کبير که عالم اکبر است[12].
از ديگر مؤلفه هاي تمدن نوين اسلامي، نوع نگاه و شناخت به جهان و هستي و جان جهان يعني خداوند است. عنصر تشکيکي و ذومراتبي در جهان شناسي حکيمانه، تزريق شدهاست. اين تدرّج ميان واجب الوجود به عنوان فعليت محض که حدّش لاحدّي است از يک طرف و هيولاي اولي که فعليتي جز عدم فعليت و قوه محض بودن ندارد، سيلان پيدا کرده است. از اين رو رابطه ميان وجوب و امکان رابطه ميان دو امر متعارض و يا متناقض نيست بلکه رابطه ميان نقص و کمال است که هرچه موجود به لحاظ رتبه وجودياش به سمت واجب نزديک گردد تأکّد وجودي بيشتري مييابد[13] و اختلاف موجود مستقل و رابط هرگز اختلاف نوعي نيست[14]؛ لذا موجودات عالَم، هم عين احتياج و امکاناند و هم عين وجوب و قطعيت. ملاحظه ميشود که در اين تمدن، حتي ارتباط خالق هستي و موجودات عالم، صفر و يک يا همان صفر و صد نيست بلکه خداوند در اين تمدن، با نگاه توزيعي در هستي حاکميت دارد که "بسيط الحقيقه کل الاشياء و ليس بشيء منها"[15] و خداوند به عنوان بسيط الحقيقه ساري و جاري در دل هستي است، امّا به اين حد متوقف نميشود تا به شرک يا پانته ئيزم و همه خدايي برسد. واجب الوجود از موجودات جدا نيست و هم با آنان يکي نيست و اين نگرش در حقيقت بر گرفته از آموزه هاي وحياني است که خداوند نه داخل اشياء است و نه خارج از آنهاست.
در اين تمدن، بحث تضادّ هم به شکل لبس بعد از لبس، مطرح وعناصر متضاد به يکديگر نزديک ميشوند و در يک هم پوشاني، کمال اشتدادي موجود را شکل ميدهند. در اين جا است که ما فقط A يا غير A نخواهيم داشت که در تباين محض باشند بلکه به شکل لبس بدون خلع -يا A و غيرA- اشتداد وجودي را موجب ميشوند.
از ديگر مؤلفههاي تمدن نوين اسلامي، هدفمند بودن هستي است به اينکه عالَم، حاصل تضاد تصادفي ماده بيجان و بيشعورنيست بلکه هدفي در خلقت عالم بويژه شاهکار خلقت يعني انسان وجود دارد که " افحسبتم اَنّما خلقناکم عبثاً"[16].
به سؤال مهمي بايد اشاره کرد که چرا بيشترين مصرف قرصهاي ضد عصبي، در دنياي رفاه و تکنولوژي آمريکاي تافلري در کتاب موج سوم، آمار داده ميشود و چرا در دنياي امروز و بويژه غرب، بحثهاي شديد در خصوص "معناي زندگي و معناداري آن" آغاز شده است؟ مگر نه اين است که در تکنولوژي و صنعت و هوا و فضا و پيشرفتهاي شگرف امروز، ديگر نيازي به دين و تمدن ديني نيست؟! واقع مطلب آن استکه بدون داشتن يک نظريه مناسب درباره معناداري عالَمِ هستي، نمي توان به گونه مناسبي، انسان و شرايط زندگي مناسب او را مورد توجه قرار داد و اينکه در اين خصوص، چه ديدگاهي برگزينيم، فعاليتها، روابط و مناسبات، ارزش هاي اخلاقي و بطور کلي نقاط ارزشمند زندگي ما دستخوش تحول خواهد شد. محققين معتقدند مسأله "معناي زندگي" ارتباط وثيقي با مسأله "هدف زندگي" دارد. انسان ها با توجه به هدفي که براي زندگي خود در نظر مي گيرند، به زندگي خود معنا ميبخشند. سوزان ولف معتقد است "معناي زندگي" يکي از مهمترين موضوعات فلسفي، روانشناختي و ديني انسان در دوران جديد و عصر حاضر است و اضافه ميكند بدون اعتقاد به وجود خدا نمي توان از معناي زندگي سخن گفت. تنها در صورتي ميتوان گفت زندگي دنيوي ما معنادار است که زندگي اخروي وجود داشته باشد. آفرينش بدون هدف، نه فقط بامعنا نيست كه عبث است. البته بيشتر فلاسفه غرب متأثر از روند رو به رشد نيهيليسم در عصر جديد بودهاند؛ امّا به تعبير قرآن کريم، انساني که خدا را فراموش نموده است، حقيقت خود را فراموش كرده است"لاتکونوا کالذين نسواالله فانساهم انفسهم"[17] و روشن است آن که خود را گم کرده باشد، زندگي برايش بي هدف و بيمعنا خواهد بود؛ چراكه انسان متدين از سويي معتقد به جاودانگي خود است و مرگ را نه پايان زندگي، که آغاز زندگي ديگرگونه ميداند که در آن زندگي، بر سر سفره کِشتههاي اين دنيايي خود، متنعم خواهد بود و از سوي ديگر، هستي را حكيمانه ميداند؛ از اين رو رنجها و ناکاميها نيز هر اندازه هم که زياد باشند، باز او را به پوچي نميکشانند.
از ديگر مؤلفههاي تمدن نوين اسلامي، جامعنگري به کليه امور هستي و کليه مراتب وجودي انسان است مثلاً انسان را در رابطه با خدايش، خودش، با ديگران و در ارتباط باطبيعت پيرامونياش منظور ميکند. انسان به عنوان اکمل موجودات و خليفه الله با ابعاد گوناگون فکري، عاطفي، رواني و حالات غم ، شادي، ترس و.. است. حذف يک يا چند بعد از ابعاد وجودي وي و گرايش به تکساحت گروي و فروکاهش گرايي، ظلم به انسان است. از سوي ديگر در فاصله ميان مبدا –انسان- تا مقصد – خداوند- راهي به وسعت شناخت چند مرحلهاي امتداد يافته است که با جامع نگري ميتوان همه ابعاد وجودي انسان را سيراب کرد که " کل اولئک کان عنه مسئولا"[18]. در معرفت شناسي جامعنگر و منطبق با خارج، تمدن نوين اسلامي با روش ديالکتيکي[19]، همه الگوها ديده ميشود و همه يافتهها بکارميرود. حصر گرايي روش شناختي و تمسک به يک ساحت معرفتي و نفي ديگر ساحت ها به ويژه در تبيين پديده هاي چند تباري که در تمدن و سياست غرب امروز حاکميت ميکند، روش شناسي صفر و يکي است که هر فلسفه و نظام هندسي فازي بايد براي فازي ديدن، به شدّت از آن پرهيز نمايد .
از ديگر مؤلفههاي مهم تمدن اسلامي يا توحيدي، عدالت است و صلح مبتني بر عدالت. "وَ تَمَّتْ كلمه ربّكَ صِدقاً و عدلاً، لا مُبدِّل لِكلماته و هُوالسميعُ العَليم"[20] كلام پروردگار تو از روي راستي و عدالت به حدِّ كمال رسيد و هيچ كس توان تغيير و تبديل آن را ندارد. بهدرستي كه او شنوا و داناست.
آية فوق، زيباترين بيان، برايِ فهمِ مطلق بودنِ حقيقتِ عدالت است. عدالت در اسلام از زيربناييترين مفاهيم است كه تحقّق عيني آن در جامعه، يكي از مهمترين اهدافِ اجتماعي و سياسي اين دين، ذكر شده است. عدالت امري تابع دين و برگرفته از دين نيست، بلكه خود، مفهومي مطلق و مستقل است. به بيان ديگر دين، مقياس عدل نيست، بلكه عدل، مقياس دين است و آيه مذكور، به همين مسأله اشاره دارد. در حقيقت با اين سخن، ما به اين نكته مهم رهنمون ميشويم كه" عدالت" خود، ملاك و معياري است كه مفاهيم و احكام ديني، بر اساسِ آن شكل گرفته و سنجيدهميشوند و البته نقش دين در ايجاد عدالت، نقشي اساسي است زيرا دين نه تنها - به دليل تأييد فطرتهاي انساني توسط اديانالهي- عامل مهمّي در برپاييِ عدالت و تقويتِ آن به شمار ميرود بلكه دين، بر اساس عدالت، وضع قانون مينمايد وهمچنين چون ضمانت اجراييِ روحي - رواني و تشويقي - تأديبي به همراه دارد، ميتواند بهترين مذكِّر و مقوِّمِ اجرايِ عدالت در جامعه محسوب شود .
فرمايش بديعي از مولي علي(عليه السلام)است "العدلُ يَضَعُ الاموَر في مَواضِعها"[21] و آن چه در همه اين مسير از ابتدا تا انتها هميشه بايد همراه باشد، عنصر مهم عدالت است که به مفهوم اعطاء کل ذي حق حقه و به معناي توازن و چيدمان است. اولا بايد دانست که مفهوم عدالت مسبوق به جامع نگري است؛ چرا که تا پاي چند چيز در ميان نباشد، نوبت به توازن و چينش آنها نمي رسد. سپس در تمام مسير، عدالت و جامع نگري، رفيقان جدايي ناپذيرند و از ارزش هاي اساسي و ملزومات تمدن توحيدياند.
صلح نيز مسأله اصيل و ريشهداري در اديان است و ارتباط و پيوندي ناگسستني و محكم با ديدگاه اديان دارد و حتي كلمه اسلام از ريشه "سلم" به معني صلح و صفا ميباشد و يكي از نامهاي خداوند "سلام" به معناي آرامش و در امان بودن است و يكي از نام هاي بهشت، "سلام" به معناي آرميدنِ در جوار حق است. امّا نكته آن است كه صلح، برخلاف مفهوم مطلقِ عدالت، مفهومي نسبي است و با تطبيقِ بر ارزشِ عدالت، معنادار ميشود و الّا ابزاري ميگردد در اختيار جهان سلطه. با اندك مطالعه در اديان الهي، متوجّه ميشويم كه مفاهيم بنيادي چون عدالت و صلح، از اوّليّاتِ آموزه هايِ اديان ميباشند ولي تحقّق عمليشان، توأمان صورت ميگيرد و در صورت جداييِ آنها از يكديگر، نه صلح ميماند و نه عدالت. درنگاه دين، ثمرة عدالت در صلح، تجلّي مي نمايد لذا اسلام، در كنارِ عدالت، از اصل مهمِّ ديگري بنام صلح وآرامش و رحمت ياد كرده و مي فرمايد "صلح و آرامش، امري است دروني كه از سوي خداوند رحيم بر انسانها نازل ميشود".[22] خلاصه آنكهخداوند در اسلام، يكپارچه صفا و رحمت معرفي شده ، ولي اين صلح و رحمت، مبتني بر عدالتِ خداوندي است. وجود رسول گرامي اسلام (صلوات الله عليه و آله) و هدف از فرستادن او، رحمت براي جهانيانبخصوص مؤمنان- بوده است[23]. در سنّت تفكّر مسيحي نيز، دو مفهوم صلح و عدالت كاملاً با يكديگر مربوطند .صلحِ راستين تنها آنجا پديدار ميشود كه عدالت حاكم باشد. در انجيل آمده است "ثمرة عدالت در صلح به بار ميآيد و عدالت تنها درصلح تحققميپذيرد"[24]. اين از آن روست كه طبق باور مسيحيت، صلح و عدالت از خدا نِسَب دارند، اوست كه آنها را به مردم ابلاغ كرده است و تضمينشان مينمايد "در رستگاري خداوندي، لطف و وفاداري در هم ميآميزند وعدالت و صلح يكديگر را در آغوش ميگيرند"[25]. خداوند انسانها را فرا خوانده و به آنها وكالت داده است تا در امر واقعيت بخشيدن به عزمِ عادلانه و صلح خواهانه خداوندي، سهيم شوند حتي هر اندازه هم كه دستاورد انساني در اين رهگذر ناچيز و نارسا باشد[26]. تمدن نوين اسلامي چنين صلحي را که بر پايه عدالت باشد، از عناصر خود ميداند. اين گفته قريب به مضمون سخن امام علي(عليه السلام) است كه من از مظلوم، بيشتر متنفرم تا از ظالم، چرا كه سكوتِ مظلوم است كه ظالم را بر ظلمش، شقيتر و جريتر ميكند. بر همين مبناست كه خداي قرآن در جاي جاي حيات انساني، در روابط فردي، اجتماعي، انساني و حكومتي به استقرار عدالت كه سر منشأ آن از سوي خداي هستي است، اشاره و آن را بزرگترين امانت الهي در ميان انسان مي داند. در پيام رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران- حضرت آيه الله خامنه اي- به نكته فوق، به دقّت توجّه شده است. ايشان مي فرمايند " صلح بايد بر مبناي عدالت و با معرفت به كرامت انسان و به دور از اغراض قدرتمداران عالم باشد. تحميل سكوت و تسليم بر مردمي كه به دفاع از حقِّ پايمال شده خود، برخاسته اند، آن صلحي نيست كه پيام آورانِ صلحِ آسماني، به آن دعوت كردهاند"[27].
يکي ديگر از مؤلفههاي تمدن نوين اسلامي، مردم سالاري است. تمدن يعني زندگي جمعي در سيستمهاي به هم پيوسته که سه شبکه معرفتي، قانوني و فرهنگي را نتيجه دهد(به فرموده رهبري: خردورزي، اخلاق و حقوق). اين سه، سه اَبَر سيستم براي نقشه تمدن محسوب ميشوند.
طبق نظر حكماي متعاليه، تمدنِ انسانها به دليل مدني بالطبع بودن آنهاست از اين رو انسانها در نهايت به زندگي اجتماعي روي مي آورند؛ اما موضوع مهم، ماهيت اين جامعه و زندگي اجتماعي است. آيا جز اين است که شاکله تمدنها به انسانهاي مختار وابسته است که با تربيت صحيح و بنيادين و اصولي، خود را شريک فراز و فرودهاي اين تمدن ميدانند که "مَن اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم[28]".
در مردم سالاري ديني در تمدن نوين اسلامي، علاوه بر سه مؤلفه مهم عقلانيت، عدالت و قانون، ديانت نيز يكي از مهمترين مؤلّفههاي آن است تا اهميت حضور و اثر دين در چنين نظامي را مشخص نمايد.
از ديگر مؤلفههاي تمدن نوين اسلامي، همراهي عمل با نظر است که "لِمَ تقولون ما لاتفعلون[29]" در نگاه حکيمانه، تنها نظام "فلسفي ديني" است كه در صدد پي ريزيِ مدل مديريتيِ خاصّي بر محور وجود متعاليِ خداوند در تمدّن توحيدي است به بياني كه گذشت يعني عبوديت و توحيد، محور هستي و سبك و شيوه زيستِ آن، اعتدال و نظم و تقوي است-. در اين تمدّن، انسان ها، هويّت خاص يافته و زندگي نيز معناي ويژه دارد زيرا جنس نگرش به هستي، دنيا و هدفمندي آفرينش و معناداريِ زندگي، اقتضاي انسان خاص، دنياي خاص و مديريتِّ خاص و زيستِ خاصي دارد. تلازم هميشگيِ "الذين ءامنوا و عملواالصالحات" در اين تمدن توحيدي، حكايت از وابستگيِ مبانيِ نظري و عملي است که بر اساس ادبيات ديني، حيات ولائي و ولايت، قسمي از اقسام حكمت عملي است.
از ديگر مؤلفهها، آزادي و کرامت انساني است. در تمدن نوين اسلامي، حقيقت آزادي در چهارچوب عقلانيت ديني، دو ركن دارد: ركن اول، عصيان و تمرّد و ركن دوم، تسليم و انقياد (لا اله الّا الله). بدون عصيان و تمرد، ركود و اسارت حاصل مي شود و بدون تسليم و انقياد، هرج و مرج، و اين آزادي انسان، به جنبه دروني او كه روح آزاد و آزاديخواه است مربوط ميشود. و در اين صورت است که كرامت بر اساس عقل و تقوي نيز در پازل بزرگ اين تمدن، جايگاه ويژه مييابد.
از ديگر مؤلفهها، سبک زندگي و در محوريت آن، خانواده است؛ چراکه تمدن، شاکله انسانياش در خانواده شکل ميگيرد و اين انسان درخانواده، کرامت، عزت، احترام به خود و ديگران، عقلانيت و خردورزي را ميآموزد. در تعبير محققان غربي، هويت فردي، هويت اجتماعي و هويت فرهنگي، سه جزء تشکيل دهنده، جنبه هايي از يک پديده واحد هستند که هويت کلي فرد را تشکيل مي دهند و تمام تفاوتهاي موجود در الگوهاي رفتاري افراد، به نوعي به ارزشها و جهت گيري هاي ارزشي افراد مرتبط مي شوند. ارزشهاي مورد قبول فرد اولاً از طريق والدين و خانواده و آنگاه از دوستان در مدرسه و يا محل کار و همينطور از طريق ديگر نهادهاي اجتماعي - مانند رسانه- طي مراحل مختلف فردي سازي و اجتماعي سازي، به فرد منتقل مي شود؛ امّا در دنياي امروز، جايگاه خانواده، كاملاً متزلزل و ويران گشته و به بيان هانري کربن ، مشکلات معرفتي و به تبع آن، ماده گرايي غرب- در رويکردهاي علمي و عملياش- به همين شکاف بنيادي فلسفه دوآليستي دکارت باز ميگردد. او راه حلّ را در جهان مياني حسّ و عقل يعني عالم خيال يا مثال ميداند که خلأ موجود ميان محسوس و معقول را پر خواهد کرد و به تعبير کربن، تسمه انتقال ميان محسوس و معقول است. اين سير تقليل گرايي در شناخت نظري، در آنچه که حکمت عملي ناميده مي شود نيز، پيموده شده است. در حکمت عملي که تبيين مقدورات انساني و بايدها و نبايدها باهدف سعادت آدمي است، ازسه حوزه اخلاق، تدبير منزل و سياست مُدن مبتني بر سه ساحت فردي، منزلي و اجتماعي انسان بحث ميکند که متأسفانه درقرون اخير، اين سه ساحت به دو ساحت فردي و اجتماعي فرو کاسته شد که حاصل آن، علوم فربهِ روان شناسي و جامعه شناسي انسان است بي آنکه وجه منزلي و خانوادگي در اين علوم، جايگاه جدّي و مستقلّي داشته باشد.
بايد اذعان داشت که استکبار جهاني و مکتب پلوراليسم، توانسته است با ايجاد جهان بيني و سبك زندگيِ خاصّي در مقطع خاصي، پاسخگوي نيازهاي تک بعدي انسان در ساحت امور مادي و ظاهري باشد و بقبولاند که در اين دنيا هر آنگونه که خواهي، زندگي کن و هر چه ديده بيند، بايد دل کند ياد در حاليکه اسلام بمعناي "تسليم" نيز، داراي مراتب عقلي، قلبي و جسمي است و چون اسلام که يک دين فطري است و خواستار تطبيق دين با تکوين است، ميکوشد تا انسان را با اعتقادات، اخلاقيات و احکام، در همه ابعادش و در هر ساحتي از سنخ خود و با ابزارهاي برهان، عشق و احکام، تسليم سازد.
امروز جهان اسلام و مسلمين، عليرغم وجود چنين تمدني، در دوگانگي بحران سازي قرار دارد، متأسفانه افراد متدين در فکر ولي سکولار در سبک زندگي، دچار دوگانگي شدهاند. منظور از سکولار، افراد بي دين جامعه نيست بلکه مراد آن است که فرد حساسيت خود نسبت به باورهايش را از دست داده باشد. دنياي امروز داراي پنج ويژگي انسان محوري، تجربه گروي، حس گروي، رسانه و کميت است، بايد تأمل کرد که چگونه مي توان ويژگي هاي فوق را با خدامحوري، عقل گروي، قلب گروي و تفکر جايگزين کرد؛ زيرا شاخص رشد و توسعه واقعي در فرد، جامعه، سازمان ها و بين الملل، بايد فعال شدن احساس حضور خدا و فراگيري عبوديت خالص باشد، اگر به اين سو حرکت کرديم تمام زحمات ما معنادار خواهد شد. بحث سبک زندگي بحث بر سر محتواي يک تمدن بزرگ و درونمايه اصلي اسلام است. وقتي ميگوييم سبک زندگي اسلامي يعني هويت اسلامي. روشن است كه در تمدن توحيديِ اسلام با غناي آن، تدابير لازم از جهت محتواي سبک زندگي نيز انديشيده شده است و نرم افزار آن يعني آيات و روايات در اين زمينه به لزوم و كفايت وجود دارد که نيازمند به ترجمه ديگر کتب نباشيم.
نتيجه:
روشن شد که در مجموع هندسه معرفتي تمدن نوين اسلامي، رويكرد حصرگرا و يك بعدي نگر، مردود و رويكرد جامعنگر حاکم است و نظام معرفتي تطبيق نظر با عالَمِ عين منظور است تا انسان "عالَماً عقلياً مضاهياً للعالم العيني" گردد. اثرات اين تفكر و تمدن نيز بسيار پربركت است؛ چراكه به ما كمك ميكند تا واقعيت را آن گونه كه هست بشناسيم، علوم مختلف را به يكديگر نزديك نمائيم و از فرو كاهش گرايي و حصر گرايي روش شناختي در شناخت پديده هاي چند تباري پرهيز نمائيم تا که همه جهان را –چه مخلوق و چه مصنوع، چه فرهنگي و چه سياسي- باهم و نه در مقابل هم پيدا کنيم.
نهضت اسلاميِ ايران، در واقع مدعيِ احياي تمدني است بنام تمدن توحيدي يا نوين اسلاميكه درآن، عبوديت و توحيد، محور زندگي است و سبك و شيوه زيستِ اين تمدن، اعتدال و نظم و تقوي ميباشد. مهم تر آنكه اگر مدل حكومتي بر عقل و انديشهاي حکيمانه بنيان گردد، در يك تعامل عقلي و منطقي با يكديگر خواهند بود و نيز احساس و باور به حضور يك نظم و انسجام عقلاني، نحوه مديريت و سبك زندگيِ ما را متحوّل و همه عالم و اجزاي آن در يك منظومه واحد عقلاني الهي ترسيم خواهند شد.
و جان کلام اينکه تمدن نوين اسلامي با همه قدرتِ انديشهاي و توانِ عملي شکل گرفته و نداي هل من رقيب دارد؛ امّا بهوش باشيم که وحدت ما، عامل تحقق آن بوده و و وحدت ما نيز ضامن بقاي آن است تا وعده نهايي الهي تحقق يابد "لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُّه "[30].
[1] - استاد تمام دانشکده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران. تلفن: 09123227821/ تلفکس: 26507743/ Email:kermani@ut.ac.ir
[2] - بقره/269
[3] - فاطر/28
[4] - انديشمندان آن كسانند كه به فرمانِ ارشادي قرآن، تدبّر در آفرينش و خلقت كنند و اين عمل به تكرار نمايند و در همة اوقات به اين معنا به ياد و ذكر خالقِ آن باشند و هرچه به تكرار، امّا هيچ خِلل و عدمِ انتظام در هستي نيابندسورة ملك آيه 3و4.
[5] - سورة آل عمران آيه 191.
[6] - سورة نجم آيه3
[7] - سورة جاثيه آيه29
[8] - سورة طه آيههاي 25و26.
[9] - تاريخ 1/7/1358
[10] - کهف/59
[11] - انعام/48
[12]- صدرالدين، تفسير القرآن الکريم، ج 5، تصحيح شيخ محمد جعفر شمس الدين، دار التعارف للمطبوعات، بيروت، لبنان،1419،ص 372.
[13] - صدر المتالهين، الشواهد الربوبيه، ص 82.
[14] - طباطبايي، محمد حسين، نهايه الحکمه، موسسه النشر الاسلامي، چاپ چهاردهم، قم، ص 39.
[15] - صدر المتالهين، الشواهد الربوبيه، ص 47.
[16] - مؤمنون/115
[17] - حشر/19
[18] - اسرا/ 37
[19] -صدرالدين، الشواهد الربوبيه، ص349.
[20] - انعام/115
[21]- نهج البلاغه،حكمت 437.
[22] - سلامٌ قولاً مِن ربٍّ رحيم. يس/ 58
[23]- و ما ارسلناك الاَّ رحمه للعالمين. انبياء /107
[24]- يعقوب/3، 18.
[25]- زبور/85، 11
[26]- اشنايدر، هاينريش، مشكلات شكلگيري عدالت در صحنه برخورد نيروهاي سياستجهاني، ارائه شده دراجلاس «عدالت در روابط بينالملل و بين اديان از ديدگاه انديشمندان مسلمان و مسيحي»، اسفند ماه
[27] - پيام رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران به اجلاس هزاره رهبران مذهبي و روحاني براي صلح در سازمان ملل 8/6/79
[28]- کافي، جلد 2، ص 162
[29]- صف/2
[30] - صف/آيه 9